#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮
#قسمت_64
بالاخره حسام آمد. با دستانی پر از خرید..
با مهربانی هایِ بی دریغ به پروین..
یعنی زخمش خوب شده بود؟؟
یاالله گویان و سر به زیر در چهارچوب اتاقم ایستاد و حالم را جویا شد.
بی جواب،نگاهش کردم ( گفتی همه چیزو بهم میگی.. بگو.. میخوام بدونم دقیقا کجای مبارزتونم؟؟)
مکث کرد ( میگم.. اما الان نه.. فعلا نمیتونم چیزی بگم..)
خواست از اتاق خارج شود که جلویش را گرفتم
( شک ندارم تو همون دوستِ ایرانیِ یان هستی..
اما نمیتونم بفهمم چه ارتباطی میتونی با عثمان و یان داشته باشی..؟؟
احتمالا با دانیال هم در ارتباطی نه..؟
درست میگم؟
حتما اون خواسته تا منو با خودت به سوریه و عراق ببری
و اِلا هیچ دیوونه ای این همه وقت واسه هدیه کردنِ یه دخترِ دمِ مرگ به رفقایِ داعشیش نمیذاره..
منو ببین.. هوووووی..
روی زمین دنبال چی میگردی که چشم از گلای قالی برنمیداری..)
میتوانستم خشم را در سرخی صورتش ببینم
(من عاشق دانیالم.. دانیااااال.. برادر خودم.. نه شوهر صوفی.. نه رفیق وحشی تو.. برادرم مرده.. یعنی کشتنش.. یه مسلمونِ خفاش صفت، خونشو مکید..)
انگشت اشاره ام را روی سینه اش فشار دادم.
به سرعت خودش را عقب کشید
( توئه عوضی..
اون مسلمونی..
تو کشتیش..
من، با تو هیچ جا نمیام..
من جهنم رو به بهشتِ پر از مسلمون ترجیح میدم..
اینجا واسه رفقای کثیفت، هرزه پیدا نمیشه.. پس گورتو گم کن..).
دو دست مشت شده اش نظرم را جلب کرد.
او که خویِ وحشی گری در بافت وجودی اش خانه کرده بود، پس چرا حمله نمیکرد
(من بهتون قول دادم که اتفاقی براتون نیوفته، تا پای جوونمم رو حرفم هستم..)
وبه سرعت اتاق را ترک کرد..
چقدر دلم هوایِ چند بیت از کتاب خدا را با صدایِ این جوان کرده بود.
کاش میماند و میخواند..
بعد از آن هر روز با مقداری خرید به خانه مان میآمد و با توجه خاصی داروهایم را تهیه میکرد.
بدون آنکه جمله ای بین مان رد و بدل شود، حتی وقتیکه برای معاینه مرا نزد پزشک میبرد و با وسواسی عجیب جویایِ شرایط جسمی ام از دکتر میشد..
و فقط وقتی درد و تهوع امانم را میبرد با آرامشی خاص، برایم قرآن میخواند..
این جوان نمیتوانست بد باشد..
او زیادی خوب بود
در این مدت مدام با یان و عثمان تماس میگرفتم اما با خاموشیِ گوشیشان هیچ پاسخی از آنها دریافت نمیکردم.
نمیدانستم دقیقا چه اتفاقی در حالِ وقوع است.
و این نگرانی و کلافه گیم را بیشتر و بیشتر میکرد.
ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
✨﷽✨
خدایا 🙏
در این آدینه مبارکــــــــَ 🌺
🌺سرنوشتی زیبا
🌺 روزی حلال
🌺 زیارت ائمه اطهار
🌺سلامتی و کانونی گرم برای همه
🌺ظهور حضرت صاحب الزمان عج
🌺خلوص نیت،عمل صالح
🌺 و از جانب خودت
🌺بالاترین درجه رافت
🌺 و بخشش را به ما
🌺عطا بفرما....🙏
🌺بحرمت صلوات بر حضرت محمد (ص)
🌺و خاندان مطهرش
#آدینهتون_بخیر🌺🍃🌺
http://eitaa.com/joinchat/1290403861C392649f181
@hamsardarry
🌴🌹حدیث جمعه 🌹🌴
حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه )»:
اِنّی اَمانٌ لِأَهلِ اِلأرضِ
كما أَنَّ النُّجومَ
اَمانٌ لِأَهلِ السّماء.
♻️من برای اهل زمیــ🌎ـــن
أمــــن و أمـــــــــــــانم
◀️همان گونه که ستــ⭐️ــارگان آسمان
أمن و أمان اهل آسمانند.💠
📚بحار، ج ٧٨، ص ٣٨
♥️اَلَّلهُمـ ّعجِّللِوَلیِڪَالفَرَج♥️
http://eitaa.com/joinchat/897908738C30a1928237
@hamsardarry
❤️🍃❤️
#همسرداری
داشتن مردی كه بلد است چگونه حس #امنيت را در قلب همسرش ايجاد كند، يكی از بزرگترين عوامل ايجاد خوشبختی در زندگی يك زن است.
مردی كه میتواند كارها را سرو سامان دهد و حضورش به معنی #آرامش است.
شما برای ايجاد اين حس، علاوه بر اينكه نياز داريد كه واقعا حمايتگر باشيد، بايد به همسرتان در قالب كلمات بفهمانيد كه كنارش هستيد، كمكش می كنيد و همهچيز تحت #كنترلتان خواهد بود.
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#سیاست_همسرداری
👌خانم عزیز:
‼️ برای همسرت، مادری نکن!
❌اشتباه نکن عزیزم
👈شما همسر او هستی
‼️ نه مادرش!!!
❎ "مواظب باش خواب نمونی"
❎ "حتما ناهارت رو بخوری ها"
❎ "لباست کمه؛ سرما می خوری ها"
❎ "کلید رو حتما ببری؛ پشت در میمونیا"
❎ "تاریخ چک مال امروزه؛ یادت باشه" و ....
👈درست مثل حرفهای مامانا میمونن؛
✅ به جای همسرت فکر نکن!
✅ به جای همسرت نگران نباش!
✅ به جای همسرت حرص نخور!
‼️اینجور لطفهای بی جا و مکرر
👈 از او یه آدم حواس پرت و متوقع درست میکنه که
👈 بعدها حتی نمیتونه جورابشو پیدا کنه.🙃
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#جنسی
#جینسینگ به عنوان داروی طبیعی
افزایش #غرایزجنسی شناخته شده است.
👈 این ماده غذایی سطوح #تستسترون را افزایش میدهد
👈 جریان خون به عروق اندامهای تناسلی را افزایش داده
و #میل_جنسی را افزایش میدهد.
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮
#قسمت_65
آنروز خسته و درمانده با تنی رنجور تصمیم به قدم زدن گرفتم..
لباسهایِ به زور اسلامی ام را به تن کردم و به سمت در رفتم.
به محض باز شدنِ در با حسام رو به رو شدم.
با جدیت پرسید که به کجا میروم و من با عصبانت پاسخ دادم که ربطی به او ندارد..
اما جریان همینجا پایان نیافت.
او با اخمی در هم کشیده گفت که بدون هماهنگی با او از خانه بیرون نروم و من که دلیل این حرفش را نمی فهمیدم
با لجبازی تمام رو به رویش ایستادم. و از خانه خارج شدم..
آسمان ابری بود و چکیدنِ نم نمِ باران رویِ صورتم.
از فرطِ درد و تهوع، تک تک سلولهایِ بدنم خستگی را فریاد میزد و پاهایم هوسِ قدم زدن، داشت.
اینجا ایران بود.
بدون رودخانه
میله های سرد
عطر قهوه و محبتهایِ عثمانِ همیشه نگران.
اینجا فقط عطر چای بود و نان گرم
و حسامی که نگرانی اش خلاصه میشد در برقِ چشمان به زمین دوخته اش و محبتی که در آواز قرآنش، گوشواره میشد به گوشهایم.
دیگر از او نمی ترسیدم اما احساس امنیتی هم نبود..
فقط می دانستم که حسام نمی تواند بد باشد..
قدمی به خروج نزدیک شده بودم که به سرعت مانتوام را کشید.
چنان قوی و پر قدرت که نتواستم مقاومت کنم و تا نزدیکِ حوضِ وسط حیات به دنبالش کشیده شدم.
به محض ایستادن به سمتش برگشتم و سیلیِ محکم به صورتش زدم.
صدای ساییده شدنِ دندانهایش را می شنیدم، اما چیزی نگفت و من هر چه بد و بیراه در چنته داشتم حواله اش کردم و او در سکوت فقط گوش داد.
بعد از چند ثانیه سرش را بالا آورد
(حالا آروم شدین؟ میتونیم حرف بزنیم؟)
شک نداشتم که دیوانگی اش حتمی ست.
(اگه عصبانی نمی شین باید بگم تا مدتی بدون من نباید برید بیرون از منزل.. بیرون از این خونه براتون امن نیست.. )
معده ام درد میکرد (چرا امن نیست؟؟ هان؟؟
تا کی باید صبر کنم ؟
اصلا من میخوام برگردم آلمان)
دستی به جایِ سیلی روی صورتش کشید (فعلا امکان برگشتن هم وجود نداره..
فقط باید کمی تحمل کنید.. به زودی همه چی روشن میشه.. سلامت شما خیلی واسم مهمه..)
سری از روی عصبانیت تکان دادم و بی توجه به حسام و حرفهایش به سمت در رفتم که کیفم را محکم در مشتش گرفت
و با صدایی نرم جمله ای را زمزمه کرد
( دانیال نگرانتونه..)
ایستادم ( چرا درست حرف نمیزنی؟ داری دیوونم میکنی؟
اون قصابی که صوفی ازش تعریف میکرد
چطور میتونه نگران خواهرش باشه..)
ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
سلام😊✋
صبح شنبه تون بخیر و سلامتى 🌸🍃
ان شاالله که
تنتون سالم ..
لبتون خندون..😊
لحظاتتون گلبارون🌼🍃
و زندگیتون پراز 🌸🍃
سلامتی و عاقبت بخیری🌺🍃
و عشق و آرامـــش باشه🌼🍃
🌸🍃 لحظه هاتون زیبااا
https://t.me/joinchat/AAAAADvMQzD9XWqQHWgqxw
@hamsardarry 💕💕💕
🌴🌹حدیث روز 🌹🌴
🌹امام صادق عليه السلام:
إن أحبَبتَ أن يَزيدَ اللّهُ فی عُمُرِك
َ فَسُرَّ أبَوَيكَ
❤️اگر دوست دارى كه خداوند
عمرت را زياد كند
پدر و مادرت را شاد نما😊🌷
📚بحارالأنوار جلد74 صفحه81
http://eitaa.com/joinchat/1290403861C392649f181
@kodaknojavan
❤️🍃❤️
#آداب_همســــــرداری_فاطمــی
✅ اهمیت دادن به تفریح، مزاح و شادی در روابط ➣
✍ اگر چه خانه علی و زهرا، کانون ساده زیستی، زهد، ایثار، انفاق، جهاد، سیاست، اندیشه، شجاعت و هزاران فضیلت دیگر بود
و اگر چه آنها مظلوم ترین انسانهای عالم هستند و عمری پررنج و مصیبت داشتند!
🌺و لیکن زندگی آنان خالی از لحظات شیرین و دلپسند تفریح و شادی هم نبود.
✨✨✨✨✨✨✨
《درس محبت در خانه حضرت زهرا سلام اللّه علیها بطور کامل ارائه میشد
و آن حضرت که خود از سرچشمه محبت و عطوفت رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم سیراب شده
و قلبش کانون محبت به همسر و فرزندانش بود》
#آداب_همسرداری_فاطمی
💕💫💕💫💕💫💕💫💕💫💕
@hamsardarry 💕💕💕
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb