هیئت انصارالمحسن(ع) اردکان
✨#چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن ✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے 🌹#قسـمـت_دهـم اقاسیدبهم گفت مطمئنیدشما
✨#چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے
🌹#قسـمـت_یـازدهــم
که دیدم همون انگشتری که زهرا خریده بود تو دستشه
نمیدونم چرا ولی بغضم گرفته بود
من اولش فقط دوست داشتم با اقا سید کل کل کنم ولی چرا الان ناراحتم؟!
نکنه جدی جدی عاشقش شدم؟!
تا آخر جلسه چیزی نفهمیدم و فقط تو فکر بودم
میگفتم شاید این انگشتره شبیهشه
ولی نه..جعبه انگشتر هم گوشه ی میز کنار سر رسیدش بود
بعد جلسه با سمانه رفتیم برای آخرین زیارت
دلم خیلییی شکسته بود
وقتی وارد صحن شدم و چشمم به گنبد خورد اشکهام همینطوری بی اختیار میومد.
به سمانه گفتم من باید برم جلو و زیارت کنم
سمانه گفت خیلی شلوغه ها ریحانه
گفتم نه من حتما باید برم و ازش جدا شدم و وقتی وارد محوطه ضریح شدم احساس کردم یه دقیقه راه باز شد و تونستم جلو برم.فقط گریه میکردم. چیزی برای دعا یادم نمیومد اون لحظه.فقط میگفتم کمکم کن.
وقتی وارد صحن انقلاب شدیم سمانه گفت وایسا زیارت وداع بخونیم
تا اسم وداع اومد باز بی اختیار بغضم گرفت
یعنی دیگه امروز همه چیز تمومه
دیگه نمیتونیم شبها تو حرم بمونیم
سریع گفتم من میخوام بعدش باز دو رکعت نماز بخونم
-باشه ریحانه جان
مهرم رو گذاشتم و اینبار گفتم نماز حاجت میخوانم قربتا الی الله
اینبار دیگه نه فکر آقا سید بودم نه هیچکس دیگه...فقط به حال بد خودم فکر میکردم
بعد نماز تو سجده با خدا حرف زدم و بازم بی اختیار گریه ام گرفت و اولین بار معنی سبک شدن تو نماز رو فهمیدم.
بعد نماز تو راه برگشت به حسینیه بودیم که پرسیدم:
-سمانه؟!
-جانم؟!
-میخواستم بپرسم این اقا سید و زهرا باهم نسبتی هم دارن؟!
ادامه دارد...
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان گپ👇
http://gap.im/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در آی گپ👇
http://iGap.net/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در ایتا👇
https://eitaa.com/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان بله 👇
ble.im/join/MjJmNWQ1Nm
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان سروش👇
http://sapp.ir/hansarolmohsen
#انتشار_دهید...
#خطبه_غدیر
#قسمت_یازدهم
#مبلغ_غدیر_باشیم
لاحَلالَ إِلاّ ما أَحَلَّهُ الله وَ رَسُولُهُ وَهُمْ، وَلاحَرامَ إِلاّ ما حَرَّمَهُ الله (عَلَیْکُمْ) وَ رَسُولُهُ وَ هُمْ، وَالله عَزَّوَجَلَّ عَرَّفَنِی الْحَلالَ وَالْحَرامَ وَأَنَا أَفْضَیْتُ بِما عَلَّمَنی رَبِّی مِنْ کِتابِهِ وَحَلالِهِ وَ حَرامِهِ إِلَیْهِ.
مَعاشِرَالنّاسِ، علی (فَضِّلُوهُ). مامِنْ عِلْمٍ إِلاَّ وَقَدْ أَحْصاهُ الله فِی، وَ کُلُّ عِلْمٍ عُلِّمْتُ فَقَدْ أَحْصَیْتُهُ فی إِمامِ الْمُتَّقینَ، وَما مِنْ عِلْمٍ إِلاّ وَقَدْ عَلَّمْتُهُ عَلِیّاً، وَ هُوَ الْإِمامُ الْمُبینُ (الَّذی ذَکَرَهُ الله فی سُورَةِ یس: (وَ کُلَّ شَیءٍ أَحْصَیْناهُ فی إِمامٍ مُبینٍ).
مَعاشِرَالنَّاسِ، لاتَضِلُّوا عَنْهُ وَلاتَنْفِرُوا مِنْهُ، وَلاتَسْتَنْکِفُوا عَنْ وِلایَتِهِ، فَهُوَالَّذی یَهدی إِلَی الْحَقِّ وَیَعْمَلُ بِهِ، وَیُزْهِقُ الْباطِلَ وَیَنْهی عَنْهُ، وَلاتَأْخُذُهُ فِی الله لَوْمَةُ لائِمٍ. أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِالله وَ رَسُولِهِ (لَمْ یَسْبِقْهُ إِلَی الْایمانِ بی أَحَدٌ)، وَالَّذی فَدی رَسُولَ الله بِنَفْسِهِ، وَالَّذی کانَ مَعَ رَسُولِ الله وَلا أَحَدَ یَعْبُدُالله مَعَ رَسُولِهِ مِنَ الرِّجالِ غَیْرُهُ.
(أَوَّلُ النّاسِ صَلاةً وَ أَوَّلُ مَنْ عَبَدَالله مَعی. أَمَرْتُهُ عَنِ الله أَنْ یَنامَ فی مَضْجَعی، فَفَعَلَ فادِیاً لی بِنَفْسِهِ).
روا نیست، مگر آن چه خدا و رسول او و امامان روا دانند؛ و ناروا نیست مگر آن چه آنان ناروا دانند. خداوند عزوجل، هم روا و هم ناروا را برای من بیان فرموده و آن چه پروردگارم از کتاب خویش و حلال و حرامش به من آموخته در اختیار علی نهاده ام.
هان مردمان! او را برتر بدانید. چرا که هیچ دانشی نیست مگر اینکه خداوند آن را در جان من نبشته و من نیز آن را در جان پیشوای پرهیزکاران، علی، ضبط کرده ام. او (علی) پیشوای روشنگر است که خداوند او را در سوری یاسین یاد کرده که: «و دانش هر چیز را در امام روشنگر برشمرده ایم...»
هان مردمان! از علی رو برنتابید. و از امامتش نگریزید. و از سرپرستی اش رو برنگردانید. او [شما را] به درستی و راستی خوانده و [خود نیز] بدان عمل نماید. او نادرستی را نابود کند و از آن بازدارد. در راه خدا نکوهش نکوهش گران او را از کار باز ندارد. او نخستین مؤمن به خدا و رسول اوست و کسی در ایمان، به او سبقت نجسته. و همو جان خود را فدای رسول الله نموده و با او همراه بوده است تنها اوست که همراه رسول خدا عبادت خداوند می کرد و جز او کسی چنین نبود.
اولین نمازگزار و پرستشگر خدا به همراه من است. از سوی خداوند به او فرمان دادم تا [در شب هجرت] در بستر من بیارامد و او نیز فرمان برده، پذیرفت که جان خود را فدای من کند.
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه های پیامرسان داخلی (گپ ٬ آیگپ ٬ بله ٬ سروش و ایتا)👇
@hansarolmohsen_ardakan
#انتشار_دهید...
هیئت انصارالمحسن(ع) اردکان
🧔 #"چِ"_مثل_چمران ⬅️ 0⃣1⃣ #قسمت_دهم 😢🧕به پدرم گفتم:"جشن نمیخواهم؛فقط فامیلِ نزدیک عمو،دایی و...وپد
🧔 #"چِ"_مثل_چمران
⬅️ 1⃣1⃣ #قسمت_یازدهم
🔷مادرم پرسید:"حالا شمارا کجامی خواهدببرد؟کجاخانه گرفته؟گفتم:"می خواهم بروم موسسه با بچه ها..."😄
مادرم آنجارا دید،فقط یک اتاق بودباچندصندوقِ میوه به جای تخت.گفت:"آخروعاقبتِ دخترمن باید اینطور باشد؟شماآیا معلول بودید،دست نداشتید،چشم نداشتید که خودتان رابه این روز انداختید؟"😒
ولی من دراین وادی ها نبودم،همان جا همانطور که بود،همان روی زمین می خواستم زندگی کنم.
مادرم گفت:"من برایتان وسیله می خرم،طوری که کسی ازفامیل ومردم نفهمند."🙈
(آخردرلبنان بدمی دانند دخترچیزی ببردخانه داماد،جهیزیه ببرد،می گویندفامیل دخترپول داده اند که دخترشان راببرند...)😳
🔷من ومصطفی قبول نکردیم مامان وسیله بخرد،می خواستیم همانطورزندگی کنیم...👌
یک روز عصرکه"مصطفی"آمده بوددیدنم گفت:"اینجا دیگرچیکارداری؟وسایلت رابردار برویم خانه ی خودمان."
گفتم:"چشم"
مسواک وشانه و...برداشتم وبه مادرم گفتم:"من دارم می روم.گفت:"کجا؟گفتم خانه شوهرم.
به همین سادگی می خواستم بروم خانه مصطفی.
اصلا متوجه نبودم مسائل اعتبار را،
مادرم فکر کرد شوخی میکنم من اما ادامه دادم:"فردا می ایم باقی وسایلم را می برم."
مادرم عصبانی شد،فریادزدسرِ مصطفی که:"تو دخترم رادیوانه کردی!تودخترم راجادو کردی؛تو...
بعدیک حالتِ شوک به اودست دادوافتاد روی زمین...
"مصطفی"آمد وبغلش کردوبوسیدش؛مادرهمانطور
دست وپایش می لرزیدوشوکه شده بود که چی دارد می گذرد!😑
من هم دنبال او دست پاچه!😑
مادرم گفت:دخترم رادیوانه کردی!همین الان طلاقش بده دخترم راجادو که کردی آزادکن.
حرف هایی که می زد دستِ خودش نبودخودِ ماهم شوکه شده بودیم انتظارِ چنین حالتی راازمادرم نداشتیم.
"مصطفی"هرچه می خواست آرامش کند بدترمی شدو دوباره شروع می کرد!
بالاخره مصطفی گفت:"باشدمن طلاقش می دهم."😟
مادرم گفت:"همین الان"
مصطفی گفت:همین الان طلاقش می دهم...!
مادرم انگارکه باورش نشده باش پرسید:"قول می دهی؟
مصطفی گفت:"قول می دهم الان طلاقش بدهم،به یک شرط"
من خیلی ترسیدم،داشت به طلاق می کشید!مادرم حالش بدبود."مصطفی"گفت:به شرطی که خود ایشان بگویدطلاقش می دهم.من نمیخواهم اینطور ناراحت باشید.
مامان رو کرد به من وگفت:"بگوطلاق می خواهم"
گفتم:"باشه مامان!فردامی روم طلاق گیرم."😔
#خاطرات_غاده_همسر_شهید_چمران
________________
#باید_تمام_زندگی_ام_مثل_او_شود...
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه های پیامرسان داخلی (گپ ٬ آیگپ ٬ بله ٬ سروش و ایتا)👇
@hansarolmohsen_ardakan
#انتشار_دهید...