---خاطراتی از شهید علی تجلایی از زبان همرزمانش.
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
9.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
تو با #امام_زمان زندگی کن! ببین چه آثار و برکاتی تو زندگیت میاد 👌
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
کتاب یادت باشد، کتابی زیبا دربارهی زندگی یکی از شهیدان مدافع حرم، حمید سیاهکلی مرادی است که در سن ۲۶ سالگی شهید شد. همسر او، فرزانه روایتی جذاب و خواندنی از زندگیشان ارائه داده است. فرزانه کتاب را از کمی پیش از آغاز زندگی مشترکشان نوشته است. یعنی زمانی که برای کنکور درس میخوانده و اصلا به فکر ازدواج کردن با هیچکس نبوده است. اما ماجراهای جالب خواستگاری حمید و فرزانه و اتفاقات بعد از آن است که دل فرزانه را میبرد و جواب مثبتش را اعلام میکند. محمدرسول ملاحسنی تمام خاطرات، اتفاقات و بینش آنها در یک کتاب گردآوری کرده است و نام آن را یادت باشد، گذاشته است.
فصل اول: یک تبسم، یک کرشمه، یک خیال
#قسمت_پانزدهم
🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
✨جدی و رسمی خارج بشود پرسیدم اون وقت چقدر پس انداز دارین؟» گفت: «چیز زیادی نیست حدود شیش میلیون تومن پرسیدم: «شما با شیش میلیون تومن میخوای زن بگیری؟ در حالی که میخندید سرش را پایین انداخت و گفت: «با توکل به خدا همه چی جور میشه بعد ادامه داد: بعضی شبها هیئت ،میرم امکان داره دیر بیام» گفتم «اشکال نداره هیئت رو میتونین برین، ولی شب هر جا هستین برگردین ،خونه حتی شده نصفه شب».
✨قبل از شروع صحبتمان اصلاً فکر نمیکردم موضوع این همه جدی پیش برود، هر چیزی که حمید میگفت مورد تأیید من بود و هر چیزی که من می گفتم حمید تأیید میکرد پیش خودم گفتم: «اینطوری که نمیشه باید یه ایرادی بگیرم حمید ،بره با این وضع که داره پیش میره
باید دستی دستی دنبال لباس عروس باشم.
✨به ذهنم خطور کرد از لباس پوشیدنش ایراد بگیرم ولی چیزی برای گفتن نداشتم تا خواستم خرده بگیرم ته دلم :گفتم: «خب فرزانه تو که همین مدلی دوست داری» نگاهم به موهایش افتاد که به یک طرف شانه کرده بود، خواستم ایراد بگیرم ولی باز دلم راضی نشد چون خودم را
خوب میشناختم این سادگیها برایم دوست داشتنی بود.
✨وقتی از حمید نتوانستم موردی به عنوان بهانه پیدا کنم سراغ خودم رفتم. سعی کردم از خودم یک غول بی شاخ و دم درست کنم که حمید کلا از خواستگاری من پشیمان شود برای همین گفتم: «من آدم عصبی هستم ،بداخلاقم صبرم،کمه امکان داره شما اذیت بشی، حمید که انگار متوجه قصد من از این حرفها شده بود :گفت: «شما هر چقدر عصبانی بشی من ،آرومم خیلی هم صبورم، بعید می دونم با این چیزها جوش بیارم."
✨گفتم اگه یه روزی برم سرکار یا برم ،دانشگاه، خسته باشم، حوصله نداشته باشم غذا درست نکرده ،باشم خونه شلوغ باشه، شما ناراحت نمیشی؟» گفت اشکال نداره زن مثل گل میمونه حساسه شما حتی حوصله نداشته باشی من مدارا میکنم خلاصه به هر دری هم که زدم حمید روی همان پله اول مانده بود از اول تمام عزم خودش را جزم کرده بود که جواب بله را بگیرد محترمانه باج میداد و هرچیزی را میگفتم قبول میکرد
✨حال خودم هم عجیب بود حس میکردم مسحور او شده ام، با متانت خاصی حرف میزد وقتی صحبت میکرد از ته دل محبت را از کلماتش حس میکردم بیشترین چیزی که من را درگیر خودش کرده بود حیای چشم های حمید ،بود یا زمین را نگاه میکرد یا به همان نمکدان خیره
شده بود.
محجوب بودن حمید کارش را به خوبی جلو میبرد، گویی قسمتم این بود که عاشق چشمهایی بشوم که از روی حیا به من نگاه نمی کرد با این چشمهای محجوب و پر از جذبه میشد به عاشق شدن در یک نگاه اعتقاد پیدا کرد عشقی که اتفاق میافتد و آن وقت یک جفت چشم میشود همه زندگی،چشمهایی که تا وقتی میخندید همه چیز سر جایش بود از همان روز عاشق این چشمها شدم، آسمان چشم هایش را دوست داشتم گاهی خندان و گاهی خیس و بارانی نیم ساعتی از صحبتهای ما گذشته بود که موتور حمید حسابی گرم شد، بیشتر او صحبت میکرد و من شنونده بودم یا نهایتاً با چند کلمه کوتاه جواب میدادم انگار خودش هم متوجه سکوتم شده باشد پرسید: شما سؤالی نداری؟ اگر چیزی براتون مهمه بپرسید. برایم درس خواندن و کار مهم ،بود گفتم من تازه دانشگاه قبول شدم اگر قرار بر وصلت شد شما اجازه میدین ادامه تحصیل بدم و اگرکار جورشد سر کار برم؟»،
✨حمید:گفت مخالف درس خوندن شما نیستم ولی واقعیتش رو بخوای به خاطر فضای نامناسب بعضی دانشگاه ها دوست ندارم خانمم دانشگاه : بره، البته مادرم با من صحبت کرده و گفته که شما به درس علاقه داری از روی اعتماد و اطمینانی که به شما دارم اجازه میدم دانشگاه ،برین سرکار رفتن هم به انتخاب خودتون ولی نمی خوام باعث بشه به زندگی لطمه وارد بشه.
با شنیدن صحبتهایش گفتم مطمئن باشید من به بهترین شکل جواب این اعتماد شما رو میدم راجع به کار هم من خودم محیط مردونه رو نمی پسندم اگه محیط مناسبی بود ،میرم ولی اگر بعداً بچه دار بشم و ثانیه ای حس کنم همسر یا فرزندم به خاطر سر کار رفتنم اذیت میشن قول میدم دیگه نرم».
🌕🌑🌕🌑🌕🌑
#رمان_شهدایی
🌕#هر_روز_با_یاد_شهداء
🌑#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل اول: یک تبسم، یک کرشمه، یک خیال
#قسمت_شانزدهم
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
✨اکثر سؤالهایی که حمید پرسید را نیازی ندیدم من هم بپرسم،ازبس در این مدت ننه از حمید گفته بود جواب همه آنها را می دانستم وسط حرفها پرسیدم:شما کار فنی بلدین؟ حمید متعجب از سؤال من گفت: در حد بستن لامپ،بلدم :گفتم در حدی که واشر شیر آب رو عوض کنین چطور؟ گفت:آره خیالتون راحت دست به آچارم بد نیست کار رو راه میندازم.
✨مسئله ای من را درگیر کرده بود مدام در ذهنم بالا و پایین میکردم که چطور آن را مطرح کنم دلم را به دریا زدم و پرسیدم: «ببخشید این سؤال رو میپرسم چهره من مورد پسند شما هست یا نه؟»، پیش خودم فکر میکردم نکند حمید به خاطر اصرار خانواده یا چون از بچگی این حرف ها بوده به خواستگاری من آمده است جوابی که حمید داد خیالم را راحت کرد «نمی دونم چی باعث شده همچین سؤالی بپرسین، اگر
مورد پسند نبودین که نمی اومدم اینجا و اونقدر پیگیری نمی کردم از ساعت پنج تا شش و نیم صحبت کردیم
✨ هنوز نمکدان بین دستهای حمید میچرخید صحبتها تمام شده ،بود حمید وقتی میخواست از اتاق بیرون برود به من تعارف ،کرد :گفتم نه شما بفرمايين»، حميد گفت: «حتماً میخواین فکر کنین پس اجازه بدین
آخرین حدیث رو هم بگم یک ساعت فکر کردن بهتر از هفتاد سال عبادته».
✨بین صحبت هایمان چندین بار از حدیث و روایت استفاده کرده بود، هر چیزی که میگفت یا قال امام صادق (علیهالسلام) بود یا قال امام باقر (علیهالسلام) با گفتن
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
#رمان_شهدایی
🌕#هر_روز_با_یاد_شهداء
🌑#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل اول: یک تبسم، یک کرشمه، یک خیال
#قسمت_هفدهم
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
✨این حدیث صحبت ما تمام شد و حمید زودتر از من اتاق را ترک کرد. آن روز نمیدانستم مرام حمید همین است: «میآید نیامده جواب میگیرد و بعد هم خیلی زود میرود حالا همه آن چیزی که دنبالش بود را گرفته بود من ماندم و یک دنیا رؤیاهایی که از بچگی با آنها زندگی کرده بودم و حس میکردم از این لحظه روزهای پر فراز و نشیبی باید در انتظار من باشد یک انتظار تازه که به حسی تمام ناشدنی تبدیل خواهد شد.
✨تمام آن یک ساعت و نیمی که داشتیم صحبت میکردیم پدرم با اینکه پایش در رفته بود عصا به دست بیرون اتاق در رفت و آمد میرفت ته ،راهرو به دیوار تکیه می،داد با ایما و اشاره منظورش را
می رساند که یعنی کافیه در چهره اش به راحتی میشد استرس را دید می دانستم چقدر به من وابسته است و این لحظات او را مضطرب کرده همیشه وقتی حرص میخورد عادت داشت یا راه میرفت یا لبش راور می چید
✨وقتی از اتاق بیرون آمدم عمه :گفت فرزانه جان خوب فکراتو بکن، ما هفته بعد برای گرفتن جواب تماس میگیریم
از روی خجالت نمیتوانستم درباره اتفاق آن روز و صحبتهایی که با حمید داشتم با پدر و مادرم حرفی بزنم این طور مواقع معمولا حرفهایم را به برادرم علی میزنم در ماجراهای مختلفی که پیش میامد مشاور خصوصی من بود با اینکه علی از نظر سنی یک سال از
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
#رمان_شهدایی
🌕#هر_روز_با_یاد_شهداء
🌑#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل اول: یک تبسم، یک کرشمه، یک خیال
#قسمت_هجدهم
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
من کوچکتر است ولی نظرات خوب و منطقی میدهد
✨آن روز رفته بود باشگاه وقتی به خانه رسید هنوز ساکش را زمین نگذاشته بود که ماجرای صحبتم با حمید را برایش تعریف کردم و نظرش را پرسیدم :گفت کار خوبی کردی صحبت کردی حمید پسر خیلی خوبیه من از نظر تأییدش میکنم.
✨مهر حمید از همان لحظه اول به دلم نشسته بود به یاد عهدی که با خدا بسته بودم افتادم درست روز بیستم حمید برای خواستگاری به خانه ما آمده بود، تصورش را هم نمیکردم توسل به ائمه این گونه دلم را گرم کند و اطمینان بخش قلبم .
✨باشد حس عجیب و شورانگیزی داشتم. همه آن ترسها و اضطرابها جای خودشان را به یک اطمینان قلبی داده بودند. تکیه گاه مطمئنم را پیدا کرده بودم احساس میکردم با خیال راحت میتوانم به حمید تکیه کنم به خودم گفتم: «حمید همون کسی هستش که میشه تا ته دنیا بدون خستگی باهاش همراه شد».
✨سه روزی از این ماجرا ،گذشت مشغول رسیدگی به گلهای گلخانه بودم مادرم غیر مستقیم چند باری نظرم را درباره حمید پرسیده بود، از حال و روزش معلوم بود که خیلی خوشحال است، از اول به حمید علاقه مادرانه ای داشت
✨در حال صحبت بودیم که تلفن خانه به صدا درآمد مادرم گوشی را برداشت با همان سلام اول شصتم خبردار شد که احتمالا عمه برای
گرفتن جواب تماس گرفته است در حین احوال پرسی مادرم با دسـت
به من اشاره کرد که به عمه چه جوابی بدهد؟
آمدم بگویم هنوز که یک هفته نشده چرا انقدر عجله دارید؟ بعد پیش خودم حساب کردم دیدم جواب من که مشخص است چه امروز چه چند روز بعد، شانه هایم را دادم ، دست آخر دلم را به دریا زدم و گفتم جوابم مثبته ولی چون ما فامیل هستیم اول باید بریم برای آزمایش ژنتیک، یه وقت بعداً مشکل پیش نیاد تا جواب آزمایش نیومده این موضوع رو با کسی مطرح نکنن.
✨ علت این که عمه انقدر زود تماس گرفته بود حرفهای حمید بود، به مادرش گفته بود: «من فرزانه خانم رو راضی کردم زنگ بزن مطمئن باش جواب بله رو میگیریم
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
#رمان_شهدایی
🌕#هر_روز_با_یاد_شهداء
🌑#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🌺آداب قبـــل از خواب🌺
🌸قبل از خواب وضــــو بگیریم 👈 ثواب شب زنده داری
واز حضرت رسول صلى الله عليه و آله«هر كس با وضو بخوابد، گويى تمام شب را به عبادت احيا كرده باشد.
🌺تلاوت آیة الکرسی
🌺تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها هم قبل خواب بسیار سفارش شده :
🌸ﺧﺘـــــﻢ کردن قرآن با خواندن سه بار سوره توحید.
🌺ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﻔﯿــــــﻊ ﺧﻮﺩ ﮔﺮدانیم:
ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻲ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﻭَﺍﻝِ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍوِّ ﻋَﻠَﻲ جمیع ﺍﻻَﻧْﺒِﻴﺎﺀِ ﻭَﺍﻟﻤُﺮْﺳَﻠﻴﻦ.َ
🌺 ﻣﺆﻣﻨﯿﻦ ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺿﯽ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺳﺎﺯیم :
ُ ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﻏْﻔِﺮْ ﻟِﻠْﻤُﺆْﻣِﻨﻴﻦَ ﻭَﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨﺎﺕِ.
🌺ﺣـــــﺞ ﻭﺍﺟﺐ ﻭ ﻋﻤـــﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎ ﺁﻭﺭیم:
ﺳُﺒْﺤﺎﻥَ ﺍﻟﻠّﻪِ ﻭَ ﺍﻟْﺤَﻤْﺪُ ﻟِﻠّﻪِ ﻭَ ﻻﺍِﻟﻪَﺍِﻻَّ ﺍﻟﻠّﻪُ ﻭَ ﺍﻟﻠّﻪُ ﺍَﻛْﺒَﺮُ.
🌸تلاوت 👈معوذتین (سوره ناس و فلق)
🌺آیه آخر سوره مبارکه کهف جهت بیدار شدن برای نماز شب و نماز صبح
🔹 قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا
آیه ۱۱۰ سوره مبارکه کهف
🌺سوره ى تكاثر ایمنـی از عذاب قبر
🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ🔹حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ🔹 كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ🔹ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ🔹كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ🔹 لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ🔹 ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ🔹 ثُمَّ لَتُسْأَلُونَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ
🌺ثواب ۳ بار تلاوت👇 برابر با خواندن ۱۰۰۰رکعت نماز
یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ
🌺پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: هر کس آیه «شهداللّه» را در وقت خواب بخواند، خداوند هفتاد هزار فرشته به واسطه آن خلق می کند که تا روز قیامت برای او طلب آمرزش کنند. (مجمع البیان؛ ج 2/421)
🔹{آل عمران آیه «۱۸»} :
🔹شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷