خار و گل میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_صدـوـهفتادـو_هفتـ
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
من و ابراهیم در آن هنگام پیش مادر می نشستیم و اخبار و وقایع را دنبال میکردیم و از عملیات کماندویی که در خبرها ذکر می شد ابراز حیرت و هیجان میکردم و ابراهیم چهره خود را مانند سنگ محکم نگه داشت .بود. و حتی یک کلمه هم در این باره اظهار نظر نمیکرد اما از امضاکنندگان قرارداد اسلو بدون حمله و توهین انتقاد میکرد.
یکی از دوستان برادرم محمود که از خارج آمده بود تا به نیروهای خودگردان اجازه ورود به نوار غزه را بدهد. او با دو خبر به ملاقات ما آمد - ما از پدرمان دو برادر داریم به نامهای ماجد و خالد که با نیروهایی که از بیرون نوار می آمدند می آیند. محمود با شنیدن آن فریاد زد چی میشنوم من دو برادر دارم که نمی شناسم ماجد و خالد و با نیرو می آیند یعنی
بزرگ هستند؟
بله
اوایل بیست سالگی هستند که محمود داد زد و پدرم؟
بابام چه خبر؟ مهمان پاسخ داد خبر بدی است به نظر میرسد که او پس از تولد برادران شما در اردن به دلیل درگیری هایی که در آنجا رخ داد ،در گذشته مادرم با شنیدن آن بیهوش روی زمین افتاد و ما با نزدیک کردن بوتل ادکلن (کلونیا) به دماغش او را بلند کردیم مانند کسی بودیم که با چکش به پشت سرش ضربه می زنند.
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._