فصل هفتم : بیا در جمع یاران یار باشیم
#قسمت_صد_و_شصت
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
قلقلک بدی من فقط همین یه اسم رو بلدم!».
بعضی اوقات هم خودش از آموزش هایی که دیده یا نکاتی که در آن مأموریت یاد گرفته بود صحبت می کرد دوره لوشان بهشان گفته بودند:«
اگر گاوی رو دیدین که به سمتی میره بدونین اونجا چیز مشکوکیه چون گاو ذاتاً حیوان کنجکاویه و هر طرف که حرکت می کنه اون سمت لابدچیز ،خاصیه برعکس گاو گوسفندها هستن، هر وقت گوسفند از جایی دور بشه باید به اونجا شک ،کرد چون گوسفند ذاتاً حيوان ترسوییه و با کوچکترین صدایی که بشنوه یا چیزی که ببینه از اونجا
دور میشه».
بعد از کلی احوال پرسی عکس هایی که طی ماموریت لوشان انداخته بود را نشانم داد، این اولین باری بود که می دیدم حمید این همه عکس در مدل های مختلف مخصوصاً با بادگیر آبی انداخته است، داخل عکس ها چسب اتوکلاوی که بعد از مسابقه کاراته به انگشت پایش بسته بودم مشخص بود غرق تماشای عکس ها بودم که با حرف حمید دیگر نتوانستم باقی عکس ها را ،ببینم به من گفت:« این عکس ها رو برای شهادتم گرفتم، حالا که داری نگاهشون می کنی ببین کدوم خوبه بنر
بشه؟».
دلم هری ریخت، لحن صحبت هایش نه جدی بود نه شوخی، همین میانه صحبت کردن من را اذیت می کرد نمی دانستم جوابش را چه بدهم از دوره نامزدی هر بار که عکس های گالری موبایلش را نگاه
🌕🌑🌕🌑🌕⚫️🟡
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._