خار و گل میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_نود_وـچهارـ
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
محترم و صدها نفر به آنها کمک می کنیم تا کلاس های درس را با آجر بسازند و سقف را با آزبست بدین ترتیب یک عمل انجام شده بر اشغال تحمیل شد و چندین صالون برای مطالعه آماده شد و پس از مدتی چندین صالون دیگر و سپس دسته
سوم آماده شد و مشخص شد که دیگر نیازی به شاخه و چادر نخل نداریم این امر بر عظمت و بزرگی و عشق ابراهیم در چشم
و در قلبم افزود.
ابراهیم در حال تحصیل و ممتاز بود و به فعالیت های دانشجویی مشغول بود و در بین همکارانش به عنوان رهبر گروه خود جایگاه برجسته ای داشت و علاوه بر آن به کار ساختمانی مشغول بود که از این طریق درآمد کافی به دست آورد هزینه ها را تامین کند و کار به همین جا ختم نشد بلكه يك روز عصر که در خانه نشسته بودیم نزد مادرم آمد و :گفت مي خواهم چیزی را پیشنهاد کنم و نمي خواهم از آن ناراحت شوي مادرم گفت تو میدانی که من از تو ناراحت نمی شوم و می دانم که چیزی نمی گویی که باعث ناراحتی من ،شود گفت اما انگار اولین بار است که چنین می کنم پس امیدوارم که تو مرا خواهی بخشید، مادرم به او نگاه کرد، با تعجب و حیرت پرسید چه شده است ابراهیم؟
در حالی که دست در جیبش کرد و یک دسته پول درآورد جواب داد من می خواهم در خرج خانه شریک باشم، من الان یک مرد هستم و پول زیادی به دست می آورم و باید در مخارج شریک باشم مادرم فریاد زد و حرف ابراهیم را قطع کرد، تو را چه شد؟ دیوانه ای؟ بعد ابراهیم زیر لب گفت :یک بار عمويم ، الان من هستم.
مادرم دوباره فریاد زد نه تو نه هیچ کس دیگری این صحبت ها را رها کن و اگر پول اضافی داری بیاور و برای خودت پس انداز کن ممکن است فردا یا پس فردا به آن نیاز داشته باشی در هر صورت وقتی که بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه برای تو عروسی کنیم در برابر ما مکلف خواهی بود.
سپس با مهربانی با او صحبت کرد هر گاه از این سکه بیشتر برای خودت پس انداز کنی بر تو مکلف به پیدا کردن عروس می شوم بر تو ازدواج واجب است ای ابراهیم به نظر می رسید از این رد شدن خوشش نمی آمد هر چند روز یک بار می دیدم که او را با پاکت یا کیسه ای پر از غذا میوه، سبزیجات یا شیرینی به خانه می آورد به عنوان مشارکت و مادرم با نگاهی از روی تحسین و احترام به او می نگریست که زمزمه می کرد ای ،ابراهیم خدا از تو راضی باشد با تو چه کنم. مقاومت مسلحانه تا حد زیادی کاهش یافت و ضرب المثل هر" مرگ یهودی چنین و چنان می شود رواج یافت تا نادر بودن یا نبودن آن را نشان داد که می گفتند چی شده مرگ را که نه حتی مرگ در بین دشمنان کم شده است.
بلکه هر گونه مقاومتی تظاهرات آماده باش نظامی کاهش یافت گشت زنیها در خیابانها کم شد، منع رفت و آمد به ندرت اعمال شد، ممنوعیت تردد شبانه برداشته شد مردم اجازه یافتند با حضور در ساحل در شب در بسیاری از مناطق بروند. بسهای یهودیان شروع به آمدن به تمام مناطق کردند به عنوان مثال به قلب شهر غزه در روزهای شنبه برای تعطیلات و خرید جایی که قیمتها ارزان است و این تأثیر منفی زیادی بر سطح محافظه کار کشور دارد که ده ها بس حامل نیمه برهنه ها حمل می کردند.
دختران و زنان برهنه افسران اطلاعاتی که مسئول مناطق بودند شروع به تردد با موترهای خود در خیابان ها کردند و حتی یکی از آنها در هر ساعت از شبانه روز و در هر مکانی ماشین را متوقف می کرد و با یک عابر تماس می گرفت و سوال میکرد برای شناسنامه شخصی اش و بدون هیچ نگهبانی بدون ترس و توقع شروع به بازجویی یا صحبت با کسی می کرد و گاهی اگر در یکی از کوچه ها چیز مشکوکی می دید به دنبال هر کسی که می خواست در آن کوچه ها می دوید. برعکس گذشته که آن نیروهای عظیم قادر به هجوم به کمپ .نبودند وضعیت به این وضع رسید و ممکن است متوجه شوید که زنی یهودی اگر میخواست سر یکی از مردان جوان فریاد میزد.
هر کسی را که میخواست متوقف میکردند و بعضا به فرد عادی سیلی میزدند یا با لگد می زدند، سپس بدون پس دادن شناسنامه اش سوار موترش میشد و از او میخواست که او را تا دفترش دنبال کند و وای بر این جوان اگر شناسنامه اش را ندهد تردد کارگران به داخل کشور بدون محدودیت و کنترل شده بود و بسیاری از این کارگران جان خود را از دست
داده بودند.
⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._