eitaa logo
🌷هر روز با شهداء🌷
1.4هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
25 فایل
امام خامنه‌ای حفظه الله : گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. ۱۳۷۶/۰۲/۱۷ اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك #شما_به_دعوت_شهداء_اینجایید_خوش_آمدید آدرس مدیر کانال برای انتقادات وپیشنهادات @s_m_najaf کپی با ذکر صلوات آزاد ♧
مشاهده در ایتا
دانلود
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی خاک های نرم کوشک و یادگار برونسی 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ ما می رفتیم تو دل دشمن که عملیات ایذایی انجام بدهیم برای همین مهم تر از همه قضیه ی سالم برگشتن نیرو بود. فرمانده ی تیپ چند تا راهنمایی کرد. عملاً هم کارهایی صورت دادیم، حتی گرایمان را رو حساب برگشتن تنظیم کردیم. از شناسایی که برگشتیم نزدیک غروب بود بچه ها رفتند به توجیه نیروها من و عبدالحسین هم رفتیم گردان خودمان. دو تا گردان دیگر راه به جایی نبردند؛ یکیشان به خاطر شناسایی محدود، راه را گم کرده بود؛ یکی هم پای فرمانده اش رفته بود روی مین، هر دو گردان را بی سیم زدند که بکشندعقب. حالا چشم امید همه به گردان ما بود و چشم امید به لطف و عنایت اهل بیت عصمت و طهارت (عليهم السلام). شاید اغراق نباشد اگر بگویم بیشتر از همه خود عبدالحسین حال توسل پیدا کرده بود . وقت راه افتادن چند دقیقه ای برای پیدا کردن پیشانی بند معطل کرد. یعنی پیشانی بند زیاد بود، او ولی نمی دانم دنبال چه می گشت. با عجله رفتم پهلوش گفتم:«چکار می کنی حاجی؟ یکی بردار بریم دیگه» حتی یکی از پیشانی بندها را برداشتم دادم دستش نگرفت گفت:«دنبال یکی می گردم که اسم مقدس بی بی توش باشه!» حال و هوای خاصی داشت خواستم توپرش نزده باشم خودم هم کمکش کردم بالاخره یکی پیدا کردیم که روش با خط سبز رنگ و زیبایی نوشته بود یا فاطمه الزهرا (س) ادرکینی اشک تو چشم هاش حلقه زد.همان را بوسید و بست به پیشانی، تو فاصله ی چند دقیقه آماده شدیم، با بدرقه ی گرم بچه ها راه افتادیم. حقا که انقلابی شده بود ما بینمان ،ذکر ائمه (علیهم السلام) از لبهامان جدا نمی شد... آن شب تنها گردانی که رسید پای کار، گردان ما بود؛ سیصد،چهارصد 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
خار و گل میخک از شهید یحیی السنوار 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ کی اینکار را انجام دهد و به خانه ما خبر دهد؟ بس ما را به بیت المقدس برد و یکی از معلمان دانشگاه به نام شیخ یونس را همراه داشت و میخواستیم اتوبوس با ما پرواز کند تا به بیت المقدس برسیم و بدنمان را سپری کنیم تا از مسجد الاقصى محافظت کنیم شیخ برای ما از فضیلت این سرزمین مقدس و فضیلت آن میگفت تلاش برای آن تا زمانی که عواطف و احساسات ما فراتر از التهاب اولیه خود ملتهب شدند. به مسجد الاقصی رسیدیم و تعداد زیادی مرد زن و کودک در آنجا یافتیم یک اجتماع بزرگ و غیر سازماندهی شده، حدود شصت نفر بودیم در یکی از گوشههای مسجد جمع شدیم و رهبری تشکیل دادیم که در رأس آن ابراهیم قرار داشت، شیخ راهنما و بسیج کننده بود ما به چند دسته تقسیم شدیم هر گروه تعیین شد برای محافظت از یکی از درهایی که قرار بود متجاوزان از آنجا بیایند ما چیزی برای دفاع ،نداشتیم غیر از دست و هر چوب و سنگی که در توان داشتیم، موضع گرفتیم و از ما خواستند که آنجا را رها نکنیم از ترس اینکه از چند جا به مسجد الاقصی حمله کنند و ازدحام جمعیت بود. آنها بدون سازماندهی به سمت اولین دری میروند که از آنجا خبر وقوع حمله می رسد. هر گروه به دو دسته تقسیم شدند تا به وقتشان نماز بخوانندیکی نماز میخواند و دیگری به نگهبانی ادامه می دهد، اگر اولی نمازش را تمام کند نگهبانی را اشغال میکند و دومی برای نماز میرود و سپس برمی گردد وقتی شب فرا رسید و حرکت آرام شد و به نظر می رسید ممکن است کارها به درازا بکشد، موافقت شد که گروه اول بخشی از شب اول را می گشتند خوابیدند و بعد برمی و دومی قسمتی از شب دوم را می خوابیدند. آنهایی که نگهبان بودند و شب سرد بر آنها چیره شد تعدادی از اهالی هجوم آوردند تا پتوهای پشمی بیاورند و به هر کدام از ما یک پتو دادند تا در آن بپیچیم و کنار دیوارها و ستونهای سنگی نشستیم و منتظر همه آنها بودیم. افکار زیبایی در مورد قداست آن مکان و مراحلی که طی کرده بود به ذهنمان خطور میکرد و زمزمه کردیم که الحمدلله به این افتخار رباط عملی در الاقصی رسیدیم بیایید او را با بدن خود از هر دشمن گناهکار محافظت کنیم. اسراء و معراج رسول خدا را به یاد آوردیم و النصير صلاح الدین را یاد کردیم و چشمانمان پر از اشک شد و ناله برخی را شنیدیم و در نیمه شب به گروه دوم تبدیل شدیم پس پتوهایی به آنها دادیم تا در آن بپیچند و سنگهایی برای مسلح شدن به صحن مسجدالاقصی رفتیم و روی برخی از سجاده های آن پهن کردیم و تا اذان صبح خود را با برخی دیگر پوشاندیم و وضو گرفتیم. و نماز سحر را با نمازگزاران خواندیم یکی از نگهبانان مسجد الاقصی سطح سازماندهی و آمادگی ما را دید و در گوش ابراهیم آهسته گفت که صدها لوله آهنی از داربست برای ساخت و ساز وجود دارد آن را بگیرید و در صورت لزوم از آن استفاده کنید. وقتی خورشید طلوع کرد بس دیگری از دانشجویان وارد شده بود بیش از صد نفر بودیم هر کدام از ما با لوله ای آهنی که صدها برابر بهتر از سلاح یا سنگ بود مسلح بودیم تا دوباره به سمت مسجد .بشتابم هر از چند گاهی شایعه می شد که از دروازه مراکش حمله میکنند و مردم دسته جمعی به سمت دروازه هجوم میآورند و دانشجویان دانشگاه هر کدام سر جای خود میماندند متوجه شدیم که گروه زیادی از جوانان حضور دارند و مردانی که از عموم مردم نظم و ترتیب بیشتری داشتند آنها هم به ما توجه کردند و به نظر میرسید که ابراهیم را رهبر ما معرفی کردند به همین دلیل به راه افتادیم، برخی از آنها او را شناختند و خود را معرفی کردند آنها جوانان مذهبی بودند از مردم ما در سرزمین های اشغال شده سال 1948 از مثلث به ویژه از شهرام الفهم آنها بلافاصله به ما پیوستند و جزء گروه و گروه های ما شدند. آنچه آنها را بیشتر متمایز میکند مهربانی فوق العاده قلبی و آمادگی خیال انگیز برای ایثار و فداکاری است. بزودی متوجه شدیم که شخصی خود را در سرود خواندن یا ترانههایی با معانی فوق العاده عالی و پاکیزه در مورد فديه الاقصی با روح و روان رها کرده است ما نمیتوانستیم جلوی اشکهایمان را بگیریم که روی صورتمان جاری میشوند و تشدید می شدند. مشت هایمان روی لولههای دستمان در روز تعیین شده توسط متولیان معبد بدون آن که جرات نزدیک شدن به مسجد را داشته باشند گذشت. در الاقصی با افزایش اطمینان یک روز دیگر ماندیم و وقتی مطمئن شدیم خطر از بین رفته است و بعد از اینکه نماز ظهر را در مسجد الاقصی خواندیم دایرهای در وسط صحن مسجد نشستیم و شیخ یونس نشست و از این غزوه براي ما خبر داد که ما با هم در راه رضاي خدا و راه نهایت بیرون رفتیم و خداوند در آن ملاقات ما را مقدر نکرده بود که ما به شهادت می ⚫️ 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._