خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
خانه ی استثنایی
#قسمت_پنجاه_و_پنج_
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
گفت: «دفعه ی بعد بیست روز مرخصی می گیرم خاطرت جمع باشه» صبح زود راهی جبهه شد.
نزدیک دو ماه گذشت روزی که آمد بعد از سلام و احوال پرسی گفت:« بیست روز مرخصی گرفتم که دیوار رو درست کنم.»
خیلی زود شروع کرد روز اول آجر ریخت، روز بعد هم دور تا دور دیوار حیاط را خراب کرد می خواست بقیه ی کار را شروع کند که یکی از بچه های سپاه آمددنبالش، به اش گفت: «بفرما تو.»
گفت: «نه، اگه یک لحظه بیای بیرون بهتره»
رفت و زود آمد خیره شد به چشم های من،
«کار مهمی پیش اومده باید برم.»
طبیعی و خونسرد :گفتم خب عیبی نداره برو ولی زود برگرد.
صداش مهربان تر ،شدگفت:« تو شهر کارم ندارن»
«پس کجا؟!»
«می خوام برم جبهه.»
یک آن داغی صورتم را حس کردم حسابی ناراحت شدم «تو کوچه که می آمدی، خانه ی ما با آن وضعش انگشت
نما بود به قول معروف شده بود نقل مجلس!»
دور و برم را نگاه کردم گفتم:« شما می خوای منو با چند تا بچه ی کوچیک، تو این خونه ی بی در و پیکر بگذاری
و بری؟!»
چیزی نگفت.
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
خار و گل میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_پنجاه_و_پنج_
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
هر کدام نامه را در دهان میگذاشتند و با احتیاط زیاد آن را رد و بدل می.کردند اگر یکی از آنها متوجه حرکت نگهبان زندان در راهرو میشد و گلویش را صاف میکرد یا پاهایش را روی زمین میکوبید تا پنهان کردن نامه تمام شود، و منتظر وعده غذایی بعدی می ماندن در حالی که یکی از توزیع کننده گان غذا نامه را به آنها داده و آنها شروع به پخش و خواندن آن می کردند و بنابراین در عرض دو هفته همه زندانیان آماده شدند و آماده اجرای اعتصاب بودند. روز یکشنبه صبح بعد از شمارش و رسیدن غذا، زندانبانان زندانیان معمولی را برای تقسیم غذا بیرون آوردند آنها غذا را گرفتند و دم در اتاق اول گذاشته و گفتند: بخورید.
بچه ها جواب دادند نمی خواهیم ما اعتصاب می کنیم زندانبانان تعجب کردند و به همراه خود حرف میزدند تا به مسئولان اطلاع دهند و به مردان جوان دستور دادند که به اتاق بعدی بروند آنجا هم همان عملکرد اولی تکرار شد گفتند:بخورید، م آنها جواب دادند: ما اعتصاب می کنیم، سوم و چهارم و به همین ترتیب برای بقیه اتاق ها و به همین ترتیب برای بقیه بخش ها نگهبانان زندان دیوانه شدند و رئیس زندان و افسرانش با نیروی زیادی از نگهبانان زندان که چوب و سپر و گاز حمل می کردند دوان دوان به سمت بخشها آمدند و رئیس به زندانبان فریاد زد در را باز کن او در را باز کرد. در اتاق اول مدير فریاد زد غذا را بیاورید زندانی غذا را آورد و مدیر شروع به پرسیدن یکی یکی از زندانیان کرد: "آیا غذا می خواهید؟ پاسخ داد نه از دومی پرسید و پاسخ داد نه نفر سوم و چهارم در اکثر ادارات چندین اتاق را گشتند، بدون اینکه کسی آماده برای خوردن یا دریافت غذا پیدا کنند فقط آب و کمی نمک نوشیدند.
ناهار آمد و پذیرفته نشد و شام دریافت نشد روز دوم و سوم گذشت یک هفته و دو هفته گذشت و اسرا شروع به ضعیف شدن کردند و بدنشان رو به زوال رفت و چشمانشان در حدقه فرو رفت هر روز و یا هر چند روز یکبار مدیر یا یکی از افسران او می آمدند تا کسانی را که شکسته یا فرو ریخته بودند و در حال آماده شدن برای خوردن غذایشان بودند بیابند که فایده ای نداشت و مشخص شد که زندانیان مصمم به مقابله و ادامه دادن هستند و شکی نیست که موضوع به مقامات بالاتر ارجاع شده بود مدیر آمد تا از این یا آن زندانی در مورد خواسته هایش بپرسد و برای همه یک جواب پیدا کردند، اجازه
نیست در این مورد صحبت کنم.
از کمیته سه نفره بپرسید
محمود الصالح
حسن ثابت
عبدالعزيز شاهو
مدیر فریاد زد هیئت ،نیست ما کمیته نداریم ما کمیته ها را به رسمیت نمی شناسیم و نه شما را شما خرابکار و جنایتکار
هستید....
هفته سوم
گذشت و مشخص شد که همه چیز واکنشی نشان داده می شود و مشخص شد که خطر واقعی جان زندانیان را تهدید می کند و درست نیست این مردم از گرسنگی بمیرند درست نیست که تصویر فلسطینی ها با این قهرمانی و غرور برجسته شود. مذاکرات با کمیته شروع شد آنها را به دفتر ریاست زندان احضار کردند بشقاب های خوشمزه غذا روی میز گذاشته شد و کارکنان اداره زندان به ریاست مدیر .نشستند سه زندانی روبروی آنها .نشستند یکی از آنها به سختی می توانست روی چوکی خود بایستد اما تلاش کرد و سعی کرد آخرین اتمها را در بدن اش را جمع کند مدیر به آنها وعده غذایی داد و آنها با ادب و مهربانی عذرخواهی کردند که مانند برادرانشان اعتصاب کرده اند و در صورت برآورده شدن مطالبات آخرین نفری هستند که غذا می خورند.
مدیر پرسید:
چه خواسته هایی دارید؟
گفتند توقف سیاست ضرب و شتم و حملات فیزیکی
اجازه دادن به مردم برای نشستن در اتاقها به دلخواه خودشان اجازه خواب در طول روز آزادی ،نشستن، راه رفتن یا تجمع،
🌑🌕⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._