✨﷽✨
#داستانڪ
✍خدایی که سختی های تو را میبیند، تلاش تو را هم میبیند... بیخیال نشو!
دختر زیبای شاه عباس ، فرار کرده بود و در کوچه و خیابان میگذشت تا شب به حجره یک طلبه پناه برد ... به او گفت از خانواده مهمیست که اگر به او پناه ندهد ، بیچاره اش میکند... آقا محمد باقر هم ناگزیر به او پناه داد... دختر زیبای شاه ، شب در حجره خوابید... اما محمد باقر تا صبح نخوابید و دانه دانه انگشتانش را روی چراغ میسوزاند تا مبادا مغلوب وسوسه هایش شود ... صبح شد ، دختر و طلبه را گرفتند و به دربار بردند... شاه گفت وسوسه نشدی؟ طلبه انگشتان سوخته اش را نشان داد ... شاه از تقوای طلبه خوشش آمد و به دخترش پیشنهاد ازدواج با او را داد و دختر قبول کرد! و محمد باقر استرآبادی، شد محمد باقر میرداماد، استاد ملاصدرا و داماد شاه ایران!
همیشه نهایتِ تلاشتو بکن!!
تا نتیجه ی شیرینشو ببینی
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⏰ @haram110
حرم
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_هفدهم 💠 بدن بیسر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را ک
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش
#قسمت_هجدهم
💠 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپارههای #داعش نبود که هرازگاهی اطراف شهر را میکوبیدند. خانه و باغ عمو نزدیک به خطوط درگیری شمال شهر بود و رگبار گلولههای داعش را بهوضوح میشنیدیم.
دیگر حیدر هم کمتر تماس میگرفت که درگیر آموزشهای نظامی برای مبارزه بود و من تنها با رؤیای شکستن #محاصره و دیدار دوبارهاش دلخوش بودم.
💠 تا اولین افطار #ماه_رمضان چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم کنم دیدم دیگر آب زیادی در دبه کنار آشپزخانه نمانده است.
تأسیسات آب #آمرلی در سلیمانبیک بود و از روزی که داعش این منطقه را اشغال کرد، در لولهها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یک لیوان آب باقی مانده بود که دلم نیامد برای چای استفاده کنم.
💠 شرایط سخت محاصره و جیرهبندی آب و غذا، شیر حلیه را کم کرده و برای سیر کردن یوسف مجبور بود شیرخشک درست کند. باید برای #افطار به نان و شیره توت قناعت میکردیم و آب را برای طفل #شیرخواره خانه نگه میداشتم که کتری را سر جایش گذاشتم و ساکت از آشپزخانه بیرون آمدم.
اما با این آب هم نهایتاً میتوانستیم امشب گریههای یوسف را ساکت کنیم و از فردا که دیگر شیر حلیه خشک میشد، باید چه میکردیم؟
💠 زنعمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند که ساکت سر به زیر انداخت. عمو #قرآن میخواند و زیرچشمی حواسش به ما بود که امشب برای چیدن سفره افطار معطل ماندهایم و دیدم اشک از چشمانش روی صفحه قرآن چکید.
در گرمای ۴۵ درجه تابستان، زینب از ضعف روزهداری و تشنگی دراز کشیده بود و زهرا با سینی بادش میزد که چند روزی میشد با انفجار دکلهای برق، از کولر و پنکه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش میشد دیگر از حال حیدرم هم بیخبر میماندم.
💠 یوسف از شدت گرما بیتاب شده و حلیه نمیتوانست آرامَش کند که خودش هم به گریه افتاد. خوب میفهمیدم گریه حلیه فقط از بیقراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در #سنگرهای شمالی شهر در برابر داعشیها میجنگید و احتمالاً دلشوره عباس طاقتش را تمام کرده بود.
زنعمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد.
💠 زنعمو نیمخیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد :«نرو پشت پنجره! دارن با #خمپاره میزنن!» کلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشههای در و پنجره در هم شکست.
من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید که خردههای شیشه روی سر و صورتشان پاشیده بود.
💠 زنعمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه میکرد نمیتوانست از پنجره دورشان کند.
حلیه از ترس میلرزید، یوسف یک نفس جیغ میکشید و تا خواستم به کمکشان بروم غرّش #انفجار بعدی، پرده گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجرههای بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر کرد.
💠 در تاریکی لحظات نزدیک #اذان مغرب، چشمانم جز خاک و خاکستر چیزی نمیدید و تنها گریههای وحشتزده یوسف را میشنیدم.
هر دو دستم را کف زمین عصا کردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست میکشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاک در تاریکی اتاقی که چراغی روشن نبود، چیزی نمیدیدم که نجوای نگران عمو را شنیدم :«حالتون خوبه؟»
💠 به گمانم چشمان او هم چیزی نمیدید و با دلواپسی دنبال ما میگشت. روی کابینت دست کشیدم تا گوشی را پیدا کردم و همین که نور انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش هم پنهان شده و هنوز از ترس میلرزند.
پیش از آنکه نور را سمت زنعمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه کرد :«من خوبم، ببین حلیه چطوره!»
💠 ضجههای یوسف و سکوت محض حلیه در این تاریکی همه را جان به لب کرده بود؛ میترسیدم #امانت عباس از دستمان رفته باشد که حتی جرأت نمیکردم نور را سمتش بگیرم.
عمو پشت سر هم صدایش میکرد و من در شعاع نور دنبالش میگشتم که خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بیخبری از حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم را در هم کوبید و شیشه جیغم در گلو شکست...
#ادامه_دارد
✍نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد
@haram110
حرم
🌷بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌷 💠 #هزار و یک #داستان از #زندگانی #امیرالمؤمنین علی علیه السلا
🌷بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌷
💠 #هزار و یک #داستان از #زندگانی #امیرالمؤمنین علی علیه السلام 💠
🔸 #از_بعثت_تا_رحلت_پيامبر 🔸
🌸 #عادل_دادگر 🌸
روي گاوي با شاخ تيز خود شكم خري را دريد. صاحب خر شكايت خود را به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم عرضه داشت هنوز خدا صلي الله عليه و آله و سلم سخن نگفته بود كه ابوبكر عقيده اش را اظهار كرد و گفت حيوان زبان بسته اي حيوان زبان بسته ي ديگري را كشت به كسي مربوط نيست. ولي اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: اگر آن گاو آزاد بود و به خر حمله آورد و
شاخش زده صاحب گاو مسئول اين جنايت است زيرا گاو وحشي خود را آزاد گذاشته تا به مال مردم تعدي و تجاوز كند. ولي اگر آنجايي كه گاو بسته بوده و خر با پاي خود به پيش گاو رفته و سرانجام كشته شده صاحب گاو گناهي ندارد و از دادن تاوان معاف است.
رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: قضاوت علي كافيست. [۸۵].
🌸 #سلام_خضر_نبي_به_پيامبر_و_علي🌸
روزي علي (عليه السلام) همراه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در يكي از راههاي مدينه عبور ميكردند ناگاه مردي بلند قامت و چهارشانه … جلو آمد و بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم سلام كرد و احترام شاياني نمود سپس رو به علي (عليه السلام) كرد و گفت: سلام و رحمت و بركات خداوند بر تو اي خليفه چهارم، آنگاه به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رو كرد و گفت: آيا اين گونه نيست كه گفتم؟ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: آري چنين است. آن شخص ناشناس از آنجا رفت علي (عليه السلام) از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم
پرسيد: اين چه لقبي بود كه اين مرد ناشناس به من داد و تو هم آن را تصديق كردي، من خليفهام چهارم هستم؟ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: حمد و سپاس خدا را، همانگونه كه او گفت تو خليفه چهارم هستي زيرا اولين خليفه آدم (عليه السلام) است. [۸۶] و دومين خليفه داود (عليه السلام) است. [۸۷] و سومين خليفه هارون برادر موسي (عليه السلام) است كه خليفه موسي شد [۸۸] و خداوند در (آيه ۳ سوره توبه) ميفرمايد:
و اين اعلامي است از طرف خدا و رسولش بر عموم مردم در روز حج اكبر (عيد قربان) كه خداوند و پيامبرش از مشركان بي زار است.
اي علي ابلاغ كننده برائت از مشركان از جانب خدا و رسولش تو هستي و تو وصي و وزير من ميباشي و دين مرا ادا ميكني … پس تو چهارمين خليفه ميباشي چنانكه آن شخص با اين عنوان بر تو سلام كرد آيا ميداني او چه كسي بود؟
او برادرت خضر (عليه السلام) بود[ ۸۹]
📚منابع:
[۸۵] كتاب معصوم دوم.
[۸۶] بقره/ ۳۰.
[۸۷] ص/ ۲۶.
[۸۸] اعراف/ ۱۴۲.
[۸۹] عيون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۹.
@haram110
🔴 سوگند به انجیر و زیتون 👇
✍این دو سوگند، به دو گونه میوه با برکت است که بیشتر در سرزمینهای قدس و پیرامون آن، که محلّههای نزول وحی و رستاخیز پیامبران
بوده روییده میشود. انجیر، میوه ای است که دارای مواد و ترکیبات غذایی و دارویی سبک بوده و خوش خوراک است که تازه و خشک، گوشت، هسته و پوستش برای همه و هر سنّی ماکول و گوارا است.
🔴خواص انجیر⇩
ملیّن طبع، محلّل بلغم، مطهّر کلیتین، زایل کننده
سنگ مثانه و جهت کبد و طحال موثر است و در
حدیث آمده: 《قطع بواسیر کند و نقرس را از
بین می برد.》
🔴 و امّا زیتون: ⇩
هم میوه است و هم نان خورشت . هم جنبه ی دوا دارد و روغنی لطیف و کثیر و المنافع دارد که در اکثر غذاها از آن استفاده می شود.
📚 منبع: دستورات طب و بهداشت از نظر اسلام،
مولف احمد قاضی زاهدی،ص۳۳
@haram110
4_5954286494439965023.mp3
1.4M
#استادبندانینیشابوری
✔️جنایت عظیم متوکل ملعون نسبت به زوارالحسین علیه السلام
@haram110
🌹خیر در برابر خیر
✍از امام رضا (علیه السلام) روایت شده است که در بنی اسرائیل قحطی شدید پی در پی اتفاق افتاد. زنی بیش از یک لقمه نان نداشت، آنرا در دهان گذاشت تا بخورد، فقیری فریاد زد ای کنیز خدا، وای از گرسنگی.
زن گفت در چنین زمان سختی، صدقه دادن روا است. لقمه را از دهان بیرون آورد و به فقیر داد. زن، فرزندی کوچک داشت که در صحرا هیزم جمع میکرد، گرگی رسید و طفل صغیر را با خود برداشت و برد، مادر به دنبال گرگ دوید. خداوند جبرئیل را مأمور نجات طفل فرمود.
💥جبرئیل پسربچه را از دهان گرگ گرفت و به سوی مادرش انداخت و به مادر گفت ای کنیز خدا، از نجات فرزندت راضی شدی، لقمه ای در برابر لقمه ای.
📚 ثواب الاعمال، صفحه ۱۲۶
@haram110
😡👊🏾🗣 لعن بر دشمنان آل محمّد صلوات الله علیهم اجمعین و قتله ایشان
پیشنهاد میشود متن زیر که از زیارات ائمه اطهار علیهم السلام استخراج شده است، در سال روز هلاکت متوکّل عباسی قرائت شود:
«اللهُمَّ الْعَنِ الْجَوَابِيتَ وَ الطَّوَاغِيتَ، وَ كُلَّ نِدٍّ يُدْعَى مِنْ دُونِ اللهِ، وَ كُلَّ مُلْحِدٍ مُفْتَرٍ، اللهُمَّ الْعَنْهُمْ وَ أَشْيَاعَهُمْ وَ أَتْبَاعَهُمْ وَ أَوْلِيَاءَهُمْ وَ أَعْوَانَهُمْ وَ مُحِبِّيهِمْ لَعْناً كَثِيراً. اللهُمَّ الْعَنْهُمْ فِي مُسْتَسِرِّ السِّرِّ وَ ظَاهِرِ الْعَلانِيَةِ فِي سَمَائِكَ وَ أَرْضِك.
اللهُمَّ أَضْعِفِ الْبَلَاءَ وَ الْعَذَابَ وَ التَّنْكِيلَ عَلَى الظَّالِمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ، وَ عَلَى ظَالِمِي آلِ بَيْتِ نَبِيِّكَ صلوات الله علیهم نَكَالاً وَ لَعْنَةً، وَ أَهْلِكْ شِيعَتَهُمْ وَ قَادَتَهُمْ وَ جَمَاعَتَهُم، وَ اََبِرْ حُمَاتَهُمْ وَ جَمَاعَتَهُمْ.
اللهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى قَتَلَةِ رَسُولِكَ وَ أَوْلَادِ رَسُولِكَ وَ مَنْ نَصَبَ لِآلِ مُحَمَّدٍ وَ شِيعَتِهِمْ حَرْباً مِنَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ، عَذَاباً مُضَاعَفاً فِي أَسْفَلِ دَرْكٍ مِنَ الْجَحِيمِ، لا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذَابِهَا وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ مَلْعُونُونَ، ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ، قَدْ عَايَنُوا النَّدَامَةَ وَ الْخِزْيَ الطَّوِيلَ، بِقَتْلِهِمْ عِتْرَةَ أَنْبِيَائِكَ وَ رُسُلِكَ وَ أَتْبَاعِهِمْ مِنْ عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ.
اللهُمَّ الْعَنِ الَّذِينَ سَفَكُوا دِمَاءَ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّكَ، وَ أَفْسَدُوا عِبَادَكَ وَ اسْتَذَلُّوهُمْ. اللهُمَّ وَ الْعَنْ جَمِيعَ الظَّالِمِينَ لَهُمْ وَ انْتَقِمْ مِنْهُمْ، إِنَّكَ ذُو نَقِمَةٍ مِنَ الْمُجْرِمِينَ»
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🌸#معراج و شهر #قم
رسول خدا صلى الله علیه و آله می فرمایند : هنگامی که خداوند مرا به آسمانها عروج داد جبرئیل عليه السلام مرا بر شانه راستش حمل می کرد در این هنگام به سرزمینی در ارض جبل نگاه کردم سرخ رنگ و خوش رنگ تر از زعفران و خوش بو تر از مشک بود ناگهان دیدم در آن سرزمین پیری قرار دارد که کلاه درازی بر سر نهاده است از جبرئیل علیه السلام پرسیدم : این سرزمین سرخ رنگ و خوش رنگ تر از زعفران و خوشبو تر از مشک کجاست ؟ گفت : جایگاه شیعیان تو و شیعیان وصی تو اميرالمؤمنین علی علیه السلام است . گفتم : این پیرمرد کیست ؟ گفت : ابلیس است . گفتم از آن ها چه می خواهد ؟ گفت می خواهد آنان را از ولایت و دوستی امیرالمؤمنین علیه السلام بازدارد و به نافرمانی و گناه دعوتشان کند.
گفتم ای جبرئیل علیه السلام ما را به آن مکان ببر با حرکتی سریع تر از برق ما را به آنجا رساند .
گفتم : ای ملعون برخیز و برو ، و در اموال و اولاد و زنان دشمنان ایشان شرکت کن ، زیرا تو را بر شیعیان من و امیرالمؤمنین علیه السلام فرمانروایی نیست، از این رو آن مکان قم نامیده شد.
📚بحارالانوار ج 60 ص 207📚
@haram110
🌹🌹حضور امام زمان در دسته عزاداری
✍روز عاشورا بود و موج عزاداران از هر سو به طرف کربلا در حرکت بود، علامه بَحرالعلوم به همراه گروهی از طلبه ها به استقبال عزاداران می رفتند..
به محلّه طُویریج رسیدند (که دسته ی سینه زنی و سبک سینه زنی شان مشهور است) وقتی سیدبحرالعلوم به آنها رسید ناگهان با آن کهولتِ سن و موقعیت اجتماعی و علمی لباس خود را به کناری گذاشت و در صفِ سینه زنان با شورِ وصف ناپذیری به سینه زدن پرداخت! پس از پایان مراسم، یکی از خواص از ایشان پرسید: چه شد که شما یکدفعه چنان دچار احساسات پاک و خالصانه شدید؟! علامه فرمود:
💥با رسیدن آن دسته ی عزاداران، ناگهان چشمم به محبوبِ دلها، امام عصر علیه السلام افتاد و دیدم آن بزرگوار با سر و پایِ برهنه و با چشمی پر از اشک، در میانِ جمعیتِ سینه زنان به سر و سینه می زند؛ به همین جهت، قرار از کف دادم و در برابِر ایشان آنگونه به سوگواری پرداختم.
📚 دیدار یار، علی کرمی، ج۲، ص۲۰۰
———-
به نيت فرج اقا و بعنوان صدقة جاريه يك بار تجربه كنيد عضو شويد👇🏿
@haram110
🤔حكايت قرعه كشى خودرو
✅ملانصرالدين از كدخداى ده ﻳﮏ ﺍﻻﻍ به قیمت ۱۵درهم خرید و قرار شد کدخدا الاغ را فردا به او تحویل دهد.
ﺍﻣﺎ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ كدخدا ﺳﺮﺍﻍ ملانصرالدين ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
"ﻣﺘﺄﺳﻔﻢ ملا, ﺧﺒﺮ ﺑﺪﻱ ﺑﺮﺍﺕ ﺩﺍﺭﻡ. ﺍﻻﻏﻪ ﻣﺮﺩ!"
ملانصرالدين ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:
"ﺍﻳﺮﺍﺩﻱ ﻧﺪﺍﺭﻩ . ﻫﻤﻮﻥ ﭘﻮﻟﻢ ﺭﻭ ﭘﺲ ﺑﺪﻩ."
كدخدا ﮔﻔﺖ : «ﻧﻤﻲﺷﻪ !ﺁﺧﻪ ﻫﻤﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﻭ ﺧﺮﺝ ﮐﺮﺩﻡ»
ملا ﮔﻔﺖ: «ﺑﺎﺷﻪ. ﭘﺲ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﻩ.»
كدخدا ﮔﻔﺖ: «ﻣﻲﺧﻮﺍﻱ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﭼﻲ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻲ؟»
ملا ﮔﻔﺖ: «ﻣﻲﺧﻮﺍﻡ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﮐﻨﻢ.»
كدخدا ﮔﻔﺖ: «مگر میشه ﻳﻪ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﮔﺬﺍﺷﺖ!»
ملا ﮔﻔﺖ: « ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﮐﻪ ﻣيشه. ﺣالا ﺑﺒﻴﻦ. ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﮐﺴﻲ ﻧﻤﻲﮔﻢ ﮐﻪ الاﻍ ﻣﺮﺩﻩ.»
ﻳﮏ ﻣﺎﻩ ﺑﻌد كدخدا ملانصرالدين رو ﺩﻳﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ: "ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟"
ملا ﮔﻔﺖ:
"به ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﮔﺬﺍﺷﺘﻤش و اعلام كردم فقط با پرداخت 2 درهم در قرعه كشي شركت كنيد و به قيد قرعه صاحب يك الاغ شوید.
به پانصد نفر بلیت ۲درهمی فروختم و ۹۹۸ درهم سود کردم."
كدخدا ﭘﺮﺳﻴﺪ: «ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﻫﻢ ﺷﮑﺎﻳﺘﻲ ﻧﮑﺮﺩ؟»
ملا ﮔﻔﺖ: «ﻓﻘﻂ ﻫﻤﻮﻧﻲ ﮐﻪ ﺍﻻﻍ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ.!!
من هم ۲درهمش ﺭﻭ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻡ.
این همون حکایت ثبت نام ابن روزای ایران خودرو و سایپا ست که از دیشب شروع شده😁
❌اين حكايت اين روزا برامون خيلى خیلی آشناست😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
@haram110
کانال با حال حرم
نفرت از همسر در دوره حاملگی به علت تغييرات هورمونی
زنان در زمان حاملگی به هر بویی حساسیت بی اندازه پیدا ميکنند . این مکانیزم به آنها کمک ميکند با تشخیص بهتر بوها از خوردن غذاهای مسموم پرهیز کنند.
زنان در این زمان نسبت به بوی بدن همسرشان میتوانند بسیار حساس شوند. ولی بعضی از زنان امکان دارد در این زمان نسبت به بوی بدن همسرشان حس نفرت پیدا کنند تا حدی که حتی نتوانند تا مدتی با وی در یک اتاق باشند.
با وجود این که حس نفرت از همسر که در بعضی زنان در زمان حاملگی رخ ميدهد تا حدی طبيعي است، میتواند تجربه آزاردهنده ای براي زوج بوده و رابطه زناشویی را تحتتأثیر قرار دهد