eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
7.8هزار ویدیو
726 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5942660421696620398.pdf
حجم: 502.4K
🔸🔹🔸 🔰 دستورات جهت پیشگیری و درمان ویروس کرونا بر اساس روایات اهل بیت علیهم السلام دفتر آیت الله العظمی تبریزیان 🔸🔹🔸
4_5839008704631931148.pdf
حجم: 5.04M
درمان طبیعی یائسگی وگر گرفتگی بانوان
4_5942986461253994778.pptx
حجم: 39.75M
ادامه آنها پیشنهاد دانلود تقدیم به اعضای محترم کانال ویژه اساتید
📃 «اشتقاق اسمها من اسماء الله تبارک و تعالی، شان ابیها و بعلها و بنیها» «نام فاطمه سلام الله علیها - همانند نام پدر و همسر و فرزندانش- از اسماء خدای تبارک و تعالی مشتق شده است» کتاب فاطمة الزهرا سلام الله علیها؛ تالیف: علامه امینی(ره) صفحه۳۴۲.
هدایت شده از حرم
11.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 ✨🍃در اثبات حقانیت امامت امام علی (ع)👌 🎬 🖌با زیرنویس انگلیسی 🖇موضوع: آیا توسل، شرک است؟!🤔 ❓سوالاتی که اهل تسنن درباره عقاید شیعه براشون پیش میاد..... ✔️با دیدن این مناظرات هم زبان انگلیسی تان را تقویت کنید هم اعتقاداتتان را.😊 @haram110
در محبت كردن خلاق باشيد 👈خانم خانه را با چیزهای کوچک غافلگیر کنید: شام، هدیه و یا حتی یک کارت ناقابل 🌸 همسرتان باید حس کند که شما به او فکر می‌کنید و احساسش می‌کنید
💞💞💍💍💞💞 🔰اسکن با این سه روش!👌👇 ❇️-هر کدام از ما برای معیارها و ملاک هایی داریم که سعی می کنیم انها را در فرد مقابل جستجو کنیم. فهمیدن این که کسی واجد شرایط ما هست یا بازی می کند، کار دشواری است. اما با دقت و تلاش و تحقیق، مشورت گرفتن و بررسی عمیق می توانید تا حد زیادی طرف مقابل را بشناسید. ❇️-چطور می توانیم به وجود معیارهایمان در طرف مقابل پی ببریم؟ -از این سه روش: 🌟۱. ~گفت وگوها~ باید چند در منزل یكدیگر (بیشتر در خانه دختر) و چند جلسه در های عمومی، بیرون از خانه های آنها صورت گیرد. درباره آینده، شغل، روابط با والدین، استقلال از ها و حساسیت های كاری و اجتماعی گفت وگو كنید و سعی کنید را در این آشنایی و شناخت دخالت ندهید. در جلسات تنها به آخرین اخبار زندگی فرد مقابل نکنید. در مواردی فردی که شما را پسندیده است، ممکن است تحت تأثیر هیجانات و عاشقانه و دوست داشتن، تغییراتی در خود احساس کند که با دیدگاه شما است، اما این یک امر پایدار نیست. بنابراین شما باید از ویژگی های ثابت فرد آگاهی پیدا کنید که بخشی از آن در گفت و گوهای دو نفره مشخص می شود و بخشی در که باید انجام دهید. از فرد بخواهید خودش را توصیف کند. از زبان خودش هایش را بشنوید و در تحقیقات بعدی در پی این باشید که صحت ادعای او را کنید. .....
داستان سوره‌ی ناس روزی روزگاری در زمانهای بسیار دور جمعیت زیادی از ناس در سرزمین زیبا زندگی میکردن این مردم خیلی با هم خوب و مهربون بودن پیامبر خوبی داشتن که اونها رو به سمت خدای احد دعوت میکرد و کارهای خوبی بهشون یاد میداد که نباید پشت سر مردم حرف بدی بزنند نباید دروغ بگن یتیم رو دوست داشته باشن یه روزی از روزها یه آدمی به اسم خناس وارد شهر میشه خناس دید که مردم این شهر چقد باهم خوبن سعی کرد بره و کارهای بد رو به اونها یاد بده سعی کرد صدور اونها رو یوسوس کنه (( الذی یوسوس فی صدور ناس )) خناس رفت پیش سعید سعید پسر خوبی بود و داشت با توپش بازی میکرد خناس بد جنس اومد و گفت : چقدر خوب داری بازی میکنی !!! ولی من نمیدونم شوت تو چقدر قویه اگه بتونی بزنی به اون شیشه و اونو بشکنی میفهمم قوی هستی بچه ها یه لحظه سعید حواسش پرت شد و صدورش یوسوس شد توپ رو پرتاپ کردو شیشه رو شکست ای وای صدای خورد شدن شیشه اومد سعید به خودش اومد و توپشو برداشت و دوید یه گوشه قایم شد وای این کی بود این حرفو به من زد خواست خناس رو پیدا کنه ولی اثری از خناس نبود فرار کرده بود رفته بود پیش مریم. مریم داشت با دوستش بازی میکرد درگوش مریم گفت چرا عروسکت رو میدی به دوستت؟ خرابش میکنه نده بهش یهو مریم صدورش یوسوس شد و حرف خناس رو گوش کرد عروسک رو از دست دوستش کشید و دوستشم زید زیر گریه خناس بین همه ی دوستها اختلاف مینداخت مریم ناراحت بود ازینکه دوستش رو گریه انداخته بود سعید هم ناراحت بود از اینکه شیشه رو شکسته بود همینطور که بچه ها ناراحت بودن و کنار خیابون وایساده بودن یهو یه مرد مهربون از کنار اونا رد شد و فهمید که خناس اومده و صدور اونا رو یوسوس کرده همسایه عصبانی بود و مریم و سعید ناراحت بودن. دوست مریم گریه میکرد تو شهر بزرگ آشوب شده بود مرد مهربون گفت ناراحت نباشین خدای مهربون هم شما رو میبخشه چون اون خدایی است که ملک همه ی مردمه ولی خدای مهربون ملکی هست که تاج نداره و اون الاه ناس وملک همه ی مردمه گفته که از شر وسوسه های خناس به اون پناه ببریم و دیگه حرفای خناس رو گوش نکنیم من شر وسواس خناس الذی یوسوس فی صدور الناس من الجنته و الناس
4_5807606476448991197.mp3
زمان: حجم: 7.08M
❤️ ⏰ کلاسهای 3 دقیقه‌ای برای نوجوانان جلسه 91 چرا باید نماز بخوانیم؟ (5) روایات نماز ادامه دارد ... 👈 نشر مطالب با شماست...
🔻توصیه به خواندن زیارت امین الله: در تشرف مرحوم حاج علی بغدادی به محضر امام زمان (علیه السلام)، او می‌گوید: 🔹همراه با امام زمان(علیه السلام) داخل حرم مطهر امام کاظم (علیه السلام) و امام جواد (علیه السلام) شدیم و به ضریح مقدس چسبیدیم و بوسیدیم. بعد به من فرمود: 🔹«زیارت بخوان.» گفتم: «سواد ندارم.» فرمود: «برایت زیارت بخوانم؟» عرض کردم: «آری» فرمود: «کدام زیارت را می‌خواهی؟» گفتم: «هر زیارت که افضل است.» 🔹فرمود: «زیارت امین الله افضل است.» آنگاه مشغول به خواندن زیارت امین الله شدند. 📚نجم الثاقب ، ص455.
✅ آثار و برکات بیداری : بین الطلوعین فاصله زمانی از طلوع فجر و اذان صبح تا طلوع آفتاب است که حدود یک ساعت و نیم طول می‌کشد. در روایات از این زمان به ساعتی از ساعات بهشت یاد شده و آثار و برکاتی برای آن بیان شده که انسان به این نتیجه می‌رسد که اگر می‌خواهد خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت را داشته باشد و از بدبختی‌ها رهایی یابد می‌بایست در این ساعات بهشتی بیدار بماند؛ چرا که فرشتگان در حال تقسیم روزی هستند و اگر خواب بمانی از همه چیز باز ماندی. زیان‌های مالی: اگر کسی در این ساعات بخوابد نمی‌تواند از خود دفع شر کند و خسارتی که به اصل سرمایه او می‌رسد را برطرف کند. 📚 خصال، ج۲، ص۶۲۲ ✅ همچنین در آیه 39 سوره ق می‌فرماید: فَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ الْغُرُوبِ؛ و بر آنچه مى‏گويند صبر كن، و پيش از برآمدن آفتاب و پيش از غروب، به ستايش پروردگارت تسبیح گوی
حرم
#رمان_مردی_در_آینه📝 💟 #قسمت_صد_سيزده 🎀گمگشته هنوز مبهوت بودم که ماشين راه افتاد ... نمي تونستم چ
📝 💟 🎀 خدای کعبه مشخص بود فهميده، جمله ام يه جمله عادي نيست ... با چهره اي جدي، نگاهش با نگاهم گره خورد ... کم کم داشت حدس مي زد اين حال خوش و متفاوت، فقط به خاطر پيدا کردن اون نيست ... دنيايي از سوال هاي مختلف از ميان افکارش مي جوشيد و تا پرده چشمانش موج برمي داشت ... شايد مفهوم عميق جمله ام رو درک مي کرد ... اما باور اينکه بي خدايي مثل من، ظرف يک شب ... به خداي محمد ايمان آورده باشه براش سخت بود ... ايمان و تغييري که هنوز سرعت باورش، براي خودم هم سخت بود ... بهش اشاره کردم بريم بالا ... کليد رو از پذيرش گرفتم و راه افتادم سمت آسانسور ... شک نداشتم مي خواد باهام حرف بزنه ... اونجا هم جاي مناسبي براي صحبت نبود ... وارد اتاق که شديم يه لحظه رو هم مکث نکرد ... ـ متوجه منظورت نشدم که گفتي ... نه ... اون من رو پيدا کرد ... از توي ميني يخچال، يه بطري آب معدني در آوردم و نشستم روي صندلي ... اون، مقابلم روي مبل ... تشنه بودم اما نه به اون اندازه ... بيشتر، زمان مي خريدم تا ذهنم مناسبت ترين حرف ها رو پيدا کنه ... ـ يعني ... غير از اينکه عملا اول اون من رو بين جمعيت پيدا کرد ... به تمام سوال هام جواب داد طوري که ديگه نه تنها هيچ سوالي توي ذهنم باقي نمونده ... که حالا مي تونيم حقيقت رو به وضوح ببينم ... چهره اش جدي تر از قبل شد ... ـ اون همه سوال، توي همين مدت کوتاه؟ ... در جواب تاييدش سرم رو تکان دادم و يه جرعه ديگه آب خوردم ... ـ توي همين مدت کوتاه ... چند لحظه سکوت کرد ... و نگاه متحير و محکمش توي اتاق به حرکت در اومد ... ـ ميشه بيشتر توضيح بدي منظورت چيه از اينکه مي توني حقيقت رو به وضوح ببيني؟ ... حالا اين بار چهره من بود که لبخندي آرام رو در معرض نمايش قرار مي داد ... ـ يعني ... زماني که من وارد ايران شدم باور داشتم خدايي وجود نداره ... و دين ابزاريه براي ايجاد سلطه روي مردم و افراد ضعيف براي فرار از ضعف شون سراغش ميرن ... الان نظرم عوض شده ... الان نه تنها به نظرم باور غیر شرطی به دين متعلق به افکار روشنه ... که اعتقاد دارم تنها راه نجات از انحطاط و نابودي ... و ابزار بشر در جهت رشد و تعالي ذهن و ماده است ... هر جمله اي رو که مي گفتم ... به مرتضي شوک جديدي وارد مي شد ... تا جايي که مطمئن بودم مغزش کاملا هنگ کرده و حتي نمي تونست سوال جديدي بپرسه ... بهش حق می دادم ... ظرف يک شب، من روي ديگه اي از سکه باور بودم ... ـ من الان نه تنها ايمان دارم خدايي هست ... که ايمان دارم محمد، پيامبر و فرستاده خداست ... و اون و فرزندانش، اولي الامر هستند ... مرتضي ديگه نمي تونست آرام بشينه ... از شدت تعجب، چشم هاش گرد شده بود ... گاهي انگشت هاش مي لرزيد و گاهي اونها رو جمع مي کرد تا شايد بتونه لرزششون رو کنترل کنه ... ـ يعني ... در کمتر از 12 ساعت ... اسلام آوردي؟ ... بي اختيار و با صداي بلند خنديدم ... ـ نه مرتضي ... من تازه، پيکسل پيکسل تصوير و باورم از دنيا رو پاک کردم ... تمام حجت من بر وجود خدا و حقانيت محمد ... اون جوان ديشب بود ... من از اسلام هيچي نمي دونم که خودم رو مسلمان بدونم ... تنها چيزي که مي دونم اينه ... قلب و باور اون انسان ياغي و سرکش دیروز ... امروز در برابر خداي کعبه به خاک افتاده ... اگه اين حال من، يعني اسلام ... بله ... من در کمتر از 12 ساعت يه من مسلمانم ... چشم ها و تک تک عضلات صورتش آرامش نداشت ... در اوج حيرت، چند لحظه سکوت کرد ... و ناگهان در حالي که حالتش به کلي دگرگون شده بود، از جاش پريد ... ـ اسم اون جواني که گفتي ... چي بود؟ ... ... ✍نویسنده: 🍃 🌺 🎉🌸🍃