4_5942660421696620398.pdf
502.4K
🔸🔹🔸
🔰 دستورات جهت پیشگیری و درمان ویروس کرونا بر اساس روایات اهل بیت علیهم السلام
#نشر_حداکثری
دفتر آیت الله العظمی تبریزیان
🔸🔹🔸
4_5942986461253994778.pptx
39.75M
ادامه #غذاهای_خوراکی_طبع_و_مزاج آنها
پیشنهاد دانلود
تقدیم به اعضای محترم کانال
ویژه #تدریس اساتید
📃 #چهل_منقبت_فاطمی
«اشتقاق اسمها من اسماء الله تبارک و تعالی، شان ابیها و بعلها و بنیها»
«نام فاطمه سلام الله علیها - همانند نام پدر و همسر و فرزندانش- از اسماء خدای تبارک و تعالی مشتق شده است»
کتاب فاطمة الزهرا سلام الله علیها؛
تالیف: علامه امینی(ره) صفحه۳۴۲.
#مردان_بدانند
در محبت كردن خلاق باشيد
👈خانم خانه را با چیزهای کوچک غافلگیر کنید: شام، هدیه و یا حتی یک کارت ناقابل
🌸 همسرتان باید حس کند که شما به او فکر میکنید و احساسش میکنید
داستان سورهی ناس
روزی روزگاری در زمانهای بسیار دور جمعیت زیادی از ناس در سرزمین زیبا زندگی میکردن
این مردم خیلی با هم خوب و مهربون بودن پیامبر خوبی داشتن که اونها رو به سمت خدای احد دعوت میکرد
و کارهای خوبی بهشون یاد میداد که نباید پشت سر مردم حرف بدی بزنند
نباید دروغ بگن
یتیم رو دوست داشته باشن
یه روزی از روزها یه آدمی به اسم خناس وارد شهر میشه
خناس دید که مردم این شهر چقد باهم خوبن
سعی کرد بره و کارهای بد رو به اونها یاد بده
سعی کرد صدور اونها رو یوسوس کنه (( الذی یوسوس فی صدور ناس ))
خناس رفت پیش سعید
سعید پسر خوبی بود و داشت با توپش بازی میکرد
خناس بد جنس اومد و گفت :
چقدر خوب داری بازی میکنی !!!
ولی من نمیدونم شوت تو چقدر قویه
اگه بتونی بزنی به اون شیشه و اونو بشکنی میفهمم قوی هستی
بچه ها
یه لحظه سعید حواسش پرت شد و صدورش یوسوس شد
توپ رو پرتاپ کردو شیشه رو شکست
ای وای صدای خورد شدن شیشه اومد
سعید به خودش اومد و توپشو برداشت و دوید یه گوشه قایم شد
وای این کی بود این حرفو به من زد
خواست خناس رو پیدا کنه ولی اثری از خناس نبود فرار کرده بود رفته بود پیش مریم.
مریم داشت با دوستش بازی میکرد
درگوش مریم گفت چرا عروسکت رو میدی به دوستت؟ خرابش میکنه نده بهش
یهو مریم صدورش یوسوس شد و حرف خناس رو گوش کرد
عروسک رو از دست دوستش کشید و دوستشم زید زیر گریه
خناس بین همه ی دوستها اختلاف مینداخت
مریم ناراحت بود ازینکه دوستش رو گریه انداخته بود
سعید هم ناراحت بود از اینکه شیشه رو شکسته بود
همینطور که بچه ها ناراحت بودن و کنار خیابون وایساده بودن
یهو یه مرد مهربون از کنار اونا رد شد و فهمید که خناس اومده و صدور اونا رو یوسوس کرده
همسایه عصبانی بود و مریم و سعید ناراحت بودن. دوست مریم گریه میکرد
تو شهر بزرگ آشوب شده بود
مرد مهربون گفت ناراحت نباشین خدای مهربون هم شما رو میبخشه چون اون خدایی است که ملک همه ی مردمه
ولی خدای مهربون ملکی هست که تاج نداره و اون الاه ناس وملک همه ی مردمه
گفته که از شر وسوسه های خناس به اون پناه ببریم و دیگه حرفای خناس رو گوش نکنیم
من شر وسواس خناس
الذی یوسوس فی صدور الناس
من الجنته و الناس
#توصیه_های_امام_زمان_عج
#تشرفات
🔻توصیه به خواندن زیارت امین الله:
در تشرف مرحوم حاج علی بغدادی به محضر امام زمان (علیه السلام)، او میگوید:
🔹همراه با امام زمان(علیه السلام) داخل حرم مطهر امام کاظم (علیه السلام) و امام جواد (علیه السلام) شدیم و به ضریح مقدس چسبیدیم و بوسیدیم. بعد به من فرمود:
🔹«زیارت بخوان.» گفتم: «سواد ندارم.» فرمود: «برایت زیارت بخوانم؟» عرض کردم: «آری» فرمود: «کدام زیارت را میخواهی؟» گفتم: «هر زیارت که افضل است.»
🔹فرمود: «زیارت امین الله افضل است.» آنگاه مشغول به خواندن زیارت امین الله شدند.
📚نجم الثاقب ، ص455.
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀
#قصه
#قسمتشانزدهم
✍امروز روز جمعه ، دوّم ماه ربیع الأوّل است ، چهار روز است که پیامبر صلی الله علیه و آله از میان ما رفته است . عدّهای در مسجد جمع شدهاند و هر کسی سخنی میگوید:
ــ چرا حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به مسجد نمیآید و پشت سر خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله نماز نمیخواند ؟
ــ او هنوز با خلیفه بیعت نکرده است ، امروز هم روز جمعه است ، اوّلین نماز جمعه به امامت ابوبکر لعنة الله علیه برگزار میشود ، هر طور که شده باید حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را به مسجد آورد
ــ مگر خبر ندارید که عدّهای از مخالفان ما در خانه حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام جمع شدهاند ، ما باید هر چه سریعتر جمع آنها را متفرّق کنیم
قرار میشود که با خلیفه در این مورد صحبت شود
آری ، وحدت اسلامی در خطر است ، شاید طرفداران حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بخواهند بر ضدّ حکومت اسلامی قیام کنند ! ما باید هر چه سریعتر آنها را دستگیر کنیم .
ابوبکر لعنة الله علیه با نظر آنها موافق است ، و دستور حمله به خانه حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را میدهد
عُمَر لعنة الله علیه از جای خود برمیخیزد و همراه با گروه زیادی به سوی خانه حضرت امیرالمومنین علیه السلام حرکت میکند
در میان این جمعیّت ، رئیس قبیله اوس هم به چشم میخورد ، وقتی رئیس قبیله اوس به میدان آمده است یعنی همه این طایفه به میدان آمدهاند
امّا در خانه حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام چه خبر است ؟ عدّهای از یاران آن حضرت در اینجا جمع شدهاند ، آیا آنها را میشناسی ؟
سلمان ، مقداد ، عمّار ، ابوذر ، در این میان طلحه و زبیر را هم میبینم.
نگاه کن، آن پیرمرد هم، عبّاس ، عموی پیامبر صلی الله علیه و آله است . هیچ کدام از آنها با خلیفه بیعت نکردهاند ، آنها میخواهند بر بیعتی که با حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام نمودهاند وفادار بمانند
اگر امروز ، اکثریّت مردم از امام زمان خود، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام، جدا شدهاند ، امّا این جمع کوچک ثابت کردهاند که میتوان پیرو اکثریّت نبود ، میتوان راه صحیح را انتخاب کرد ، میتوان طرفدار حق و حقیقت بود
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام با گروهی از یاران خود داخل خانه نشستهاند که ناگهان سر و صدای جمعیّت زیادی به گوش آنها میرسد
آری ، عُمَر لعنة الله علیه با هواداران خود آمده است . درِ خانه به شدّت کوبیده میشود . این صدای عُمَر لعنة الله علیه است که در فضا پیچیده است: «ای کسانی که در این خانه هستید هر چه سریعتر بیرون بیایید ، اگر این کار را نکنید این خانه را آتش میزنم»
خدای من ! چه میشنوم ؟ کدام خانه را میخواهند آتش بزنند ؟ خانهای که جبرئیل بدون اجازه وارد نمیشود ؟!
وای! با لگد به این در میکوبند و فریاد میزنند
اکنون وقت آن است که زبیر از جای خود بلند شود ، او شمشیر خود را برمیدارد و به بیرون خانه میآید
شمشیر در دست زبیر میچرخد و فریاد میزند: «چه کسی ما را صدا میزند ؟»
همه سکوت میکنند . نگاه زبیر به عُمَر لعنة الله علیه میافتد ، به سوی او حمله میکند ، عُمَر لعنة الله علیه فرار میکند و زبیر هم به دنبال او میدود
در این میان ، یک نفر سنگ بزرگی را برمیدارد و به سوی زبیر پرتاب میکند ، سنگ به کمر زبیر اصابت میکند، درد در تمام اندام او میپیچد و شمشیر از دست او میافتد
در این میان، یک نفر عبای خود را بر صورت زبیر میاندازد ، دور زبیر حلقه زده، او را دستگیر میکنند . شمشیر زبیر را بر سنگی سخت میزنند و میشکنند
من اینجا ایستادهام و به زبیر نگاه میکنم!
با خود فکر میکنم: آیا زبیر خواهد توانست تا آخرین لحظه، در راه حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام باقی بماند؟ تاریخ چه روزهایی را در پیش رو دارد!
میترسم روزی فرا برسد که زبیر با شمشیر به جنگ حضرت امیرالمومنین علیه السلام برود!
آن روز هیچ کس باور نخواهد کرد که زبیر، روزی در راه حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام، اینگونه جانفشانی کرده است!
( ادامه دارد ان شاء الله...)
#گزارشتحلیلیهجوم به بیت وحی🥀
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
* 💞﷽💞
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#۳۶
باز چند ثانیه سکوت شد و بعد گفت: آخه من... چی باید به شما بگم...
من و پدرش سر به دنیا آوردنش اختلاف داشتیم
اون بچه نمیخواست میگفت باید سقط کنی ولی من قبول نکردم و به دنیا آوردمش...
گوشم به حرفاش بود و چشمم به کتایون که از تعجب حرفهای جدیدی که میشنید چشمهاش گرد شده بود
_... وقتی کتایون به دنیا اومد کم کم دلش بهش نرم شد ولی از من کینه به دل گرفته بود و به گمونم تاریخ مصرفمم براش تموم شده بود که کم کم به هر بهونه ای دعواها شروع شد و تهشم این بود که منو بزور از خونه بیرون کرد و گفت برو...
دوباره بغضش شکست: بدون بچه!
_خب... خب چرا شکایت نکردید؟
_تهدیدم کرد که اگر شکایت کنی سر خانواده ت تو ایران بلا میارم
میدونستم تو مملکت غریب دستم به جایی بند نیست و نمیتونم با آدم با نفوذی مثل اون در بیفتم
تهش من هیچ وقت به بچه م نمیرسیدم فقط جون مادر و خواهر بیچارم به خطر می افتاد
میدونستم که تو ایران آدم داره...
ولی بازم من یه ماه بدون پول تو نیویورک موندم و هرروز در خونشون التماس کردم که بچه م رو بهم بده تا برم ولی تمام هدفش همین بود که داغ بچه رو به دل من بذاره و اخرشم همین کارو کرد
یه ماه بعدش از زور بی پولی و ناامیدی برگشتم ایران
تو ایرانم برام پیغام فرستاد در خونه مامانم که من حتی آدرس مدرسه خواهر زاده ت رو هم دارم و اگر سراغ کتایون رو بگیری باید فاتحه اعضای خانواده ت رو بخونی...
شما بگید اگر جای من بودید چکار میکردید
همین الانشم از زور دلتنگیه که سراغشو میگیرم وگرنه اگر بفهمه خودمو به کتایون نشون دادم همون آشه و همون کاسه
کتایون با اخم غلیظی پاش رو تکون میداد و روی سرامیک با نوک کفش خط فرضی میکشید
گفتم:
_نگران نباشید نمی فهمه...
فقط چیزی که هست
ماجرا برای کتایون یه جور دیگه ای تعریف شده
به کتایون گفتن که شما البته ببخشیدا به تحریک مادرتون و به قصد ازدواج با پسرخاله تون اونا رو ترک کردید و خودتون کتایون رو نخواستید...
_دروغ میگه مردک عوضی دروغ میگه...
کافر همه را به کیش خود پندارد
فکر کرده همه مثل خودش خائن و بی شرفن...
چند ثانیه سکوت کرد و بعد پرسید: کتایون که باور نکرده؟
دلم نیومد چیزی بگم فقط گفتم: نمیدونم فقط گفت که باباش اینطوری بهش گفته
مظلوم گفت: حالا بهش میگید که بهم زنگ بزنه؟
_گفتنش رو که حتما میگم ولی دیگه تصمیم با خودشه که چکار کنه...
فوری گفت: خب شماره ش رو بهم بدید من خودم بهش زنگ میزنم همه چیز رو بهش میگم...
نگاهم رفت سمت کتایون
ابروهاش رو به علامت نفی بلند کرد
حرصی از دست کتایون با شرمندگی گفتم:
ببخشید همچین اجازه ای ندارم...
من شماره شما رو بهش میدم که اگر خواست باهاتون تماس بگیره
دلشکسته گفت: دختر جون من 25 سال بود به درد خودم مرده بودم و آروم گرفته بودم حالا تو با یه تلفن دوباره آتیش زیر خاکستر منو روشن کردی حالا میخوای بذاری بری؟
_من جایی نمیرم خانم کمالی
من با کتایون حرف میزنم تمام تلاشم رو میکنم که قانعش کنم
خیالتون راحت باشه شما رو بی خبر نمیذارم شما هم که شماره منو دارید هر امری بود پیام بدید
نفس عمیقی کشید: ممنونم ازت...
_پس فعلا خداحافظتون
_صبر کن یه لحظه... یه سوال بپرسم؟
_جانم؟
_کتایون... چه شکلی شده؟ شبیه منه یا شبیه پدرش؟
نگاهی به چهره کتایون که حالا جمع شده بود انداختم و گفت:
_نمیدونم من عکسی از شما یا پدرش ندیدم تا حالا... یعنی بعید میدونم خود کتایون هم عکسی از شما داشته باشه
فوری گفت: خب من یه عکس از خودم میفرستم نشونش بده
شاید دلش به رحم اومد
نمیتونی یه عکس ازش بگیری برام بفرستی؟
شرمنده تر از قبل گفتم: شرمنده ام واقعا فعلا اجازه ندارم ولی سعی میکنم اجازه بگیرم و بفرستم...
و همزمان چشم غره ای هم متوجه کتایون کردم:
_... حالا شما عکس خودتونو بفرستید...
_باشه دستت درد نکنه
فقط یه خواهشی ازت دارم
اگر زیاد میبینیش مواظبش باش ببین چی میخوره چیکار میکنه
من که دستم کوتاهه کاری از دستم برنمی آد فقط میتونم دعات کنم...
آهم رو فرودادم:
_ممنونم لطف بزرگی میکنید
خیلی محتاجم به دعاتون
خیالتون راحت باشه من حواسم بهش هست
فعلا خداحافظتون...
تلفن رو که قطع کردم کتایون توی خودش مچاله شد و سرش رو روی زانوهاش گذاشت
از دست بی رحمیش حرصی بودم اما خب حالش نزار تر از اون بود که تحمل موعظه داشته باشه
خوب که دقت کردم ژانت هم نبود
نفهمیدم کجای مکالمه بلند شده و رفته...
#ادامه_دارد
* 💞﷽💞
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#۳۷
بلند شدم و کنارش روی دونفره نشستم
دستی به شونه ش کشیدم...
سر بلند کرد و با بغضی که سعی میکرد صداش رو نلرزونه و البته موفق هم نبود، گفت:
_من نمیتونم باور کنم
هیچ کدوم حرفاش رو نمیتونم باور کنم
چطور حرف کسی که بیست و پنج سال بزرگم کرده رو بزارم کنار و حرف کسی که هیچ وقت نبوده رو قبول کنم؟
_کاری با راست و دروغ حرفش ندارم ولی الان بالاخره یه چیز مهم برات روشن شد
تو فکر میکردی که مادرت تو رو گذاشته و رفته و اصلا هم براش مهم نبودی و هیچ وقت بهت فکر نکرده ولی الان دیدی که اینطور نیست و خیلی هم دوستت داره
این خودش کشف بزرگیه نیست؟
کمی با دقت نگاهم کرد و بعد سر تکون داد و تکیه داد به پشتی مبل...
فکرم پیش ژانت بود که لابد اونم الان داشت توی اتاقش نوحه میکرد
سه یتیم دور از مادر در یک قاب!
یکی باید به حال خود من گریه میکرد که وضعم از همه شون بدتر بود و به روی خودم نمی آوردم!
صدای کتایون از فکر بیرونم کشید: تو اگر جای من بودی چکار میکردی؟
_خب معلومه باهاش حرف میزدم ازش توضیح میخواستم میگشتم دنبال حقیقت خیلی هم کار سختی نیست همونطور که مادرتو تونستی پیدا کنی راست و دروغ ماجرا رو هم میتونی پیدا کنی!
فقط اگر منطقی باشی و خوب بگردی
اولین قدمش هم حرف زدن با مادرته...
تازه فقط این نیست تو وظیفه ی اخلاقی داری نمیتونی زنگ بزنی زندگی اونو زیر و رو کنی و بعد قایم شی اون دلتنگته! مادرته...
_نه الان نمیتونم... فعلا نه... اینهمه سال من سختی دیدم و انتظار کشیدم یکمم اون تجربه کنه
_اینهمه سال اونم پا به پای تو انتظار کشیده دیدی که اگر براش مهم نبود حالش اونطور عوض نمیشد
بعدم تو اصلا حق نداری خودتو با اون مقایسه کنی اون...
صدای پیام گوشیم بلند شد
پیام رو باز کردم
یه عکس از یه خانم میانسال که... به شدت شبیه کتایون بود...
بالبخند بین عکس و کتایون چشم چرخوندم
کلافه گفت: کی بود؟
گفتم: اگه مشتلق میدی بگم
_اذیت نکن تو ام حوصله ندارم...
_باشه پس هیچی
_باشه بگو... مشتلق چی میخوای؟
دلم سوخت: نخواستم بابا... مامانت عکسشو فرستاده
گوشی رو از دستم قاپید و به عکس چشم دوخت...
دوباره اشکهاش راه باز کردن
بعد از چند ثانیه سرش رو تکون داد که اشکها از جلوی چشمش کنار برن و همزمان لبخندی زد: چقدر شبیه منه...
خندیدم: تو شبیه اونی دیوونه نه اون شبیه تو...
لبخندش عمیقتر شد: خب همون...
زدم روی شونه ش: تا تو مشغولی من یه سر به ژانت بزنم...
بلند شدم و رفتم سمت اتاق ژانت
پشت در ایستادم و در زدم
بعد از چند ثانیه گفت: بله؟!
در رو باز کردم:اجازه هست؟
_بیا تو
چشمهاش کاملا سرخ بود ولی دیگه خبری از اشک نبود
پرسیدم: تو دیگه چت شد آخه؟
_کتایون... حداقل میتونه صدای مادرش رو بشنوه
ولی من دیگه نمیتونم...
خیلی دلم براش تنگ شده!
کاش یه معجزه اتفاق می افتاد و میتونستم یه بار دیگه صداش رو بشنوم!
دستش رو گرفتم و کمرش رو نوازش کردم:
_زندگی توی این دنیا با از دست دادن عجین شده...
با رنج!
ذات ماده همینه
بهتره دلخوشی اصلی آدم چیزی باشه که هیچ وقت از بین نره!
از جام بلند شدم:
یکم استراحت کن منم نمازمو بخونم ولی بعدش باهاتون کاردارم!
ضمنا یادت نره امشب شام با توئه اونم شام فرانسوی
راستی اسمش چی بود؟
لبخندی زد: کسوله!
#ادامه_دارد
* 💞﷽💞
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#۳۸
بعد از نماز دو ساعتی به کارهام رسیدم تا کمی خلوت کنن
وقتی برگشتم هر دو توی پذیرایی بودن
نشستم و پرسیدم:
_خب بهترید؟
کتایون انگار دنبال فرار از فکر و خیالاتش بود که فوری گفت:
_آره...
تو حرفت رو بزن
من هم ادامه ندادم:
_خب فکر میکنم دیگه میتونیم درباره #اسلام حرف بزنیم
لبخند خسته ای روی لبهاش نشست: خبر خوبی بود!
بفرمایید
بسم الله الرحمن الرحیم رو زیر لب گفتم
و شروع کردم:
_خب حالا که ما میخوایم درباره اسلام صحبت کنیم، اول میخوام چند تا سوال ازت بپرسم به عنوان کسی که اسلام رو به عنوان دین قبول نداره
با اعتماد به نفس گفت: بپرس
_خب میدونی که محمد بن عبدالله از قبیله قریش از اعراب موزری حجاز که گره نسبی با حضرت ابراهیم از شاخه ی اسماعیل دارن پیامبر این دینه
و یک کتاب به نام قرآن رو آورده
درسته؟
_بله
_پس حالا برای تویی که این شخص رو تکذیب و دینش رو نفی میکنی دو چیز باید بررسی بشه
اول شخصیت و حوادث زندگی این شخص و دوم کتابش که اثرشه و حی و حاضره
حالا که این دین الهی نیست و این شخص هم پیغمبر نیست پس این کتاب دست نوشته ی خودشه دیگه درسته؟
_بله معلومه
_خب ما دو کار میکنیم
یکی بحث تاریخی و مستدل درباره خود پیغمبر و یکی قرآن
اول اولی؛
درباره پیامبر اسلام چند تا سوال دارم...
اول اینکه یه آدم برای اینکه بی دلیل خودش رو پیغمبر معرفی کنه و از خودش دین و شریعت بیاره چه انگیزه هایی میتونه داشته باشه؟
_خیلی چیزا
ثروت، موقعیت اجتماعی، شهرت...
قدرت هم مهمترینش
این طور آدما دنبال برتری جویی بر دیگران هستن به نظر من
_درسته
حالا یکم درباره شرایط اجتماعی مکه و حجاز در اون سالها حرف بزنیم
حتما میدونید که ساختار اجتماعی اعراب قبیله ای و عشیره ایه و همینطور هم اداره میشه
گفتم که پیغمبر اسلام از قریشه
و قریش هم از واضحات تاریخیه که تنها قبیله متمدن و شهر نشین حجازه باقی قبایل بیابانگرد و صحرا نشین بودن اصطلاحا میگفتن عرب بادیه
یعنی برای عربهایی که کلا نژاد و عشیره یکی از امتیازات فردی و ملاک تفاخرشون بود از قریش بودن خودش بزرگترین ملاک تفاخره
تازه خاندان بنی هاشم در بین قریش هم باز محبوبیت اجتماعی عجیب غریبی داشت
حالا به دلایل مختلفی یکی سفره داری این خاندان بود که آدمای سخاوت مند و غریب نوازی بودن یکی جوانمردی و سلحشوری و...
که همه جزء ملاک های مهم شخصیت عربیه الانم همینطورن مهمان نوازی سلحشوری شجاعت براشون خیلی اهمیت داره...
مثلا همین "هاشم" جد بنی هاشم اسمش این نبود هاشم اصلا کلمه عربی نیست عبریه
و اصلا اسم نیست لقبه
ها+شم به معنای خورد کننده چون خودش نانی که تهیه میکرد و به فقرا میداد رو با دست خودش براشون خورد میکرد و توی کاسه هاشون میریخت این لقب رو بهش دادن
یعنی نه که فقط کمک کنه با فقرا قرین بود...
پس این پیغمبر به لحاظ نسبی در خانواده و قبیله ای به دنیا اومده که خود به خود در اون جامعه کلی عزت و احترام داشته
یعنی اینطور نبوده که عطش دیده شدن داشته باشه و سرکوب شده باشه برعکس بسیار هم مورد توجه بود
تواریخ میگه چون ظاهر زیبا و شخصیت کاریزماتیکی هم داشت خیلی بیشتر هم بهش توجه میکردن
اصلا پدربزرگش عبدالمطلب کلیددار کعبه بود که جایگاه خیلی خاصیه
و عضو دارالندوه که شورای شهر مکه محسوب میشد هم بوده
یعنی واقعا به اندازه ای که در اون اجتماع قبیله ای نیاز بود توی چشم بود و جایگاه اجتماعی داشت و اصلا نمیصرفید خودش رو توی چنین دردسری بندازه
چون تاریخ گواهی میده بعدا همه اینا به سبب ادعای پیامبری زایل شد و از شهر خودش بیرونش کردن
که قطعا هم قابل پیش بینی بود...
_خب بیشتر از چیزی که داشته میخواسته آدم بلند پروازی بوده نقشه های بزرگی داشته ریسکش رو هم پذیرفته
_هرچند منطقی نیست ولی اصلا فرض رو بر همین میگذاریم
اصلا میگیم برای ثروت و قدرت اینکارو کرده و این شهرت و موقعیت اجتماعیش رو هم دست مایه همین کار کرده
یعنی دیده مردم خودش و خانواده ش رو قبول دارن گفته بذار شانسمو امتحان کنم خوبه؟ _خب؟
_خب حالا تو داری راجع به یک آدمی حرف میزنی که خیلی زیرکه نشسته نقشه کشیده که چطور با این سرمایه اجتماعی که داره میتونه قدرت یک شهر یا حتی یک پهنه رو به دست بگیره. درسته؟
_خب آره...
_خب حالا تو اگر جای این آدم زیرک باشی، برای راه انداختن این دین جدیدت که میخوای به واسطه ی اون آدما رو دور و برت جمع کنی چیکار میکی؟
_چه بدونم تابحال تجربشو نداشتم!!
خندیدم:
_ خب معلومه باید اول با قشر متنفذ و مَلّاک قومت ببندی و هرطوری که هست اونا رو بکشونی سمت خودت
_خب سلیقه ایه سیاست پیامبرا همیشه سرمایه گذاری روی جمعیت بوده!
_خب مگه به توافق رسیدن با بزرگان قوم تضادی داره با جذب طبقات پایین اجتماع؟
تازه اعراب که عشیره گران شیخ عشیره بیعت کنه کل عشیره بیعت میکنن!
یعنی رشد تساعدی!
_خب اونا باهاش توافق نمیکردن
* 💞﷽💞
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#۳۹
_اوایل شاید سعی میکردن جدی نگیرنش ولی کم کم که دیدن مردم دارن دورش جمع میشن خیلی علاقه پیدا کردن باهاش مذاکره کنن و ببرنش سمت خودشون
حتی گفتن ما که الله رو قبول داریم، چون اینا اصلا حنیف بودن دین حضرت ابراهیم دینشون بود حج رو از ابراهیم و اسماعیل گرفته بودن دیگه
منتها دینشون رو به مرور به بت پرستی منحرف کرده بودن
خلاصه گفتن ما که الله رو قبول دادیم فقط میگیم این بت ها الهه های خدان فرزندان خدا هستن خداهای کوچک هستن ما اینا رو در پیشگاه خدا واسطه قرار میدیم تو بیا اینا رو هم به عنوان فرزندان خدا قبول کن ما بهت ایمان میاریم
قطعا بهترین موقعیت بود که اعتقادات خودش رو با اونا ادغام کنه و راحت وصل بشه
ولی اینکارو نکرد!
خب چرا پافشاری میکنه روی یکتا پرستی چه سودی براش داره؟
چرا دست رد به سینه همچین موقعیت فوق العاده ای میزنه و خودش رو به بلای شعب ابی طالب و نفی بلد دچار میکنه؟
ژانت_منظورت از اینی که گفتی چیه؟
_شعب ابی طالب جاییه که مشرکین مکه پیامبر و مسلمونها رو سه سال اونجا حبس و تحریم کردن با شرایط خیلی سخت
همسر و عموی پیامبر اونجا از دنیا رفتن بخاطر مشکلات قحطی و عدم امکانات
ژانت_خب به چه جرمی؟
_همین تغییر دین
اما همه مسلمون ها این سه سال رو مقاومت کردن تا اینکه معجزه خداوند به دادشون رسید
پیامبر برای مشرکین پیغام فرستاد که اون سند توافقی که برای تبعید ما توی شورا نوشتید و الان توی کعبه نگه داری میشه دیگه وجود نداره پس چون توافقی نیست تحریمی هم نیست
اونها هم اونقدر مطمئن بودن که این خبرا نیست که برای اینکه به زعم خودشون پیامبر رو خراب کنن خودشون این خبر رو رسانه ای میکنن
اعلام میکنن محمد همچین ادعایی کرده و ما در ملا عام این توافق نامه رو باز میکنیم
و اگر چنین چیزی صحت داشت محاصره ی شعب رو لغو میکنیم
همین کار رو هم میکنن و همه مردم میبینن که خط به خط توافق نامه رو موریانه زده
این اشتباه بزرگی بود که در اثر هیجان زدگی و به طمع خراب کردن پیامبر مرتکب شدن
اما چون متعهد شده بودن بالاخره بعد از سه سال محاصره شعب به پایان رسید و مسلمون ها آزاد شدن
اما خب قطعا رها نمیکردن قصد داشتن پیامبر رو ترور کنن که یبارکی شیرازه دین از هم بپاشه و تمام...
بدون نخ تسبیح این دونه ها رو کی میخواد جمع کنه
اما خب پیامبر خبر داشت و برنامه ریزی کردن که مخفیانه همه مسلمون ها از مکه کوچ کنن برن مدینه یعنی مجبور به جلای وطن شدن
بیشتر مومنین مکه هم باهاش کوچ کردن
و شدن مهاجرین
اونجا تو مدینه هم مردم ازشون استقبال کردن و باهاش بیعت کردن و اونا هم شدن انصار...
حالا نگفتی با چه منطقی قبول نمیکنه؟
ممکن بود توی محاصره شعب کشته بشه تازه ما میگیم سه سال اون که نمیدونست سه ساله ممکن بود هرچقدر طول بکشه!
چون معصوم که نبود وحی هم بهش نمیرسید و از آینده هم خبر نداشت درسته؟
رفاه حال حاضرش رو قربانی چی کنه؟
نقد رو ول کنه نسیه رو بچسبه؟
کمی مکث کردم و چون جواب نداد سوال بعدی رو پرسیدم:
_یا مثلا درباره یهودی ها و مسیحی ها
چرا پته انحرافات اونها رو روی آب میریزه و در قرآنش اونها رو مذمت میکنه
در حالی که باید تلاش کنه اونها رو جذب کنه چون اونها اهل کتاب خطاب میشن یعنی در بین مردم دانشمند حساب میشن کلی رو مردم تاثیرگذارن باسوادای حجازن اگر جذب یک کلام بشن تبلیغ خوبیه براش
_خب اول سعی میکنه بعد که میبینه نمیشه بهشون حمله میکنه که خرابشون کنه
_حالا که میخواد خرابشون کنه چرا پیغمبرانشون رو میپذیره و بهشون ایمان میاره؟!!
اصلا کسانی که خود یهودیا به پیامبری قبول ندارن رو هم میگه پیامبرن!(داوود و سلیمان)
کلی هم ازشون تعریف میکنه
درحالی که در کتاب مقدس یهود بدترین چیزها رو به پیامبرانشون نسبت میدن که حالا میگم براتون
ولی قرآن میاد از اونا هم رفع اتهام میکنه و با عزت و احترام معرفی شون میکنه!
آخه چرا؟
اگرم بخواد پیروان ادیان دیگه رو جذب کنه باید همون تصویری که اونا خودشون از پیامبرانشون دارن رو تصدیق کنه دیگه نه یه چیز جدید این دیگه چه کاریه!!
چه حسنی داره براش؟
اصولا در طول تاریخ آموزه های بت پرستانه هر قومی بر قوم دیگری قالب میشد خدای قبلی قوم مغلوب رو اهریمن خطاب میکرد و خدای خودش رو به عنوان خدا معرفی میکرد یعنی با تکذیب قبلی خودش رو تثبیت میکرد
اما پیامبران الهی دقیقا عکس این روند رو پیش گرفتن و به ترتیب هم رو تایید و تصدیق کردن
هیچ پیامبری نیومد بگه پیامبر قبلی شیاد بوده من برحقم و به من ایمان بیارید همه همدیگه رو در طول تاریخ تصدیق کردن!
حالا میشه گفت برای پیامبر اسلام تایید پیامبران تا ابراهیم طبیعیه چون نیای خودشه ولی پیامبر اسلام از شاخه بنی اسماعیله و یهودیت و مسیحیت از بنی اسحاق
و یهودیا میگن نسب پیامبری از بنی اسحاق ادامه پیدا کرده نه بنی اسماعیل طبعا این پیامبرم باید برعکسش رو بگه درسته؟
#ادامه_دارد
✴️چهارشنبه 👈17 آذر/قوس 1400
👈 3جمادی الاولی 1443👈8 دسامبر2020
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
⛔️تقارن نحسین و صدقه صبحگاهی رفع نحوست است.
📛 امروز برای امور زیر مناسب نیست:
📛 ازدواج.
📛 مشارکت و امور مشارکتی.
📛 و دیدار روسا خوب نیست.
👶 زایمان خوب و نوزادش روزی دار خواهد شد. ان شاالله
🚘مسافرت :خوب نیست و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم.
🌗 امروز قمر در برج دلو و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️ ختنه نوزاد و نام گذاری.
✳️ به خانه نو رفتن.
✳️ مهاجرت به شهر دیگر.
✳️ شرکت زدن.
✳️ معامله خانه و آپارتمان.
✳️ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✳️ امور زراعی و کشاورزی.
✳️ و درختکاری نیک است.
📛 ولی جابجایی و نقل و انتقال.
📛 و ازدواج خوب نیست.
💉💉 حجامت خون دادن فصد سبب ضعف مغز می شود.
💇♂💇 اصلاح سر وصورت باعث طول عمر می شود.
😴🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 4 سوره مبارکه " نساء" است.
واتوا النساء صدقاتهن....
و مفهوم آن این است که خواب بیننده یا ازدواج کند یا مال زیادی به او برسد.ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد.
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆لطفا مشاهده بفرمایید وفریب ذکرهای دروغین در فضای مجازی اینستاگرام رونخورید. لطفا لطفا تا اونجایی که براتون امکان داره این کلیپ ومنتشربفرماییدتاخدای نکرده کسی به وسیله این ذکرها ازراه دین منحرف نشه
❀
#سخن_علما_و_بزرگان ۹
🍂 خون وخونریزی یا فهم و فرهنگ؟ 🍂
🍁 وجود مبارک امام زمان با چه قدرتی جهان را از عدل و داد پر میکنند، با کُشتن؟ الان که مردم جهان هفت میلیارد است اگر یک میلیارد آن را بُکشند آن شش میلیارد دیگر آدم میشوند؟ تازه اول خونریزی است و اگر از این هفت میلیارد، چهار میلیارد را بُکشند، سه میلیارد باقیمانده آدم میشوند؟ هرگز. امام زمان با چه وسیله ای پیروز میشوند؟
🍁 با فشار با کُشتن، یا با عدل و فرهنگ؟ معجزه اول آنست که مردم را عاقل میکنند، آدم میکنند، آن وقت است که جامعه عاقل، عدل پرور میشود.
📚سخنرانی آیت الله جوادی آملی؛ نکته ۸۴۲ از کتاب ۱۰۰۱ نکته پیرامون امام زمان
┄┅═✧❁✧═┅┄
4_5802981385081718635.mp3
6.45M
#صوت_مهدوی
آیا اهمیت مسجد سهله بخاطر این میباشد که بعد ظهور محل سکونت امام عصر عج است ؟
💡پاسخ: #ابراهیم_افشاری
☘🌺☘🌺☘🌺
چند توصیه اساسی برای مردها:
۱.وقتی گمان می کنید همسرتان ناراحت است، منتظر نمانید او حرف زدن را آغاز کند. وقتی شما باب گفتگو را آغاز می کنید 50 درصد از بار ناراحتی ومسائل او می کاهید.
۲.وقتی شما مجال حرف زدن را به همسرتان می دهید، بدانید ناراحت شدن از دلیل ناراحتی او هیچ کمکی به حل مسائل نمی کند.
۳. هروقت احساس می کنید که می خواهید صحبتهای او را قطع کنید ویا آنها را اصلاح کنید، فورا خود را از این کار منع کنید.
۴. وقتی نمی دانید چه باید بگویید، به هیچ وجه حرف نزنید. اگر نمی توانید مثبت و یا محترمانه حرف بزنید لطفا ساکت بمانید.
۵.اگر او نمی خواهد صحبت کند، با طرح سوالات بیشتر اورا به حرف زدن ترغیب کنید.
۶.درمورد احساسات همسرتان قضاوت نکنید ویا آنها را اصلاح نکنید.
۷. تا جایی که امکان دارد آرام ومتمرکز باشید و جلوی واکنش های منفی خود را بگیرید. اگر کنترلتان را ازدست دهید اوضاع بدتر می شود وشما بازنده می شوید.
آدمها در هنگام خستگی فیزیکی راستگوتر هستند.
براي همین است که در مکالمات آخر شب دست به اعتراف میزنند!
#شعر_کودکانهی_سورهی_ضحی
قسم به روز روشن
قسم به این شب تار
نظر داره همیشه
به ما خدای قهار
عالم دنیا پوچ
مقابل آخرت
پناه میده خداوند
به بچه های یتیم
خودش گفته که اسمش
هم رحمان وهم رحیم
پس هیچ کسی نباید
آزار کنه یتیم رو
می آزاره با اینکار
دل خدای کریم
*من اینطوری عوض شدم!*
به مدت چندين سال همسرم به یک اردوگاه در صحرای (ماجوی) کالیفرنيا فرستاده شده بود. من برای اینکه نزدیک او باشم، به آنجا نقل مکان کردم واین درحالی بود که از آن مکان نفرت داشتم.
همسرم برای مانور اغلب در صحرا بود و من در یک کلبه کوچک تنها می ماندم. گرما طاقت فرسا بود و هیچ هم صحبتی نداشتم.
سرخ پوست ها و مکزیکی ها ی آن منطقه هم انگلیسی نمیدانستند. غذا و هوا و آب همه جا پر از شن بود. آنقدرعذاب می کشیدم که تصمیم گرفتم به خانه برگردم و حتی قید زندگی مشترک مان را بزنم.
نامه ای به پدرم نوشتم و گفتم یک دقیقه دیگر هم نمی توانم دوام بیاورم. می خواهم اینجا را ترک کرده و به خانه شما برگردم. پدر نامه ام را با دوسطر جواب داده بود، دو سطری که تا ابد در ذهنم باقی خواهند ماند و زندگی ام را کاملا عوض کرد ؛
*« دو زندانی از پشت میله ها بیرون را می نگریستند ... یکی گل و لای را می دید و دیگری ستارگان را ! »*
بارها این دو خط را خواندم واحساس شرم کردم.
تصمیم گرفتم به دنبال ستارگان باشم و ببینم جنبه مثبت در وضعیت فعلی من چیست؟
با بومی ها دوست شدم و عکس العمل آنها باعث شگفتی من شد.
وقتی به بافندگی و سفالگری آنها ابراز علاقه کردم، آنها اشیایی راکه به توریست نمی فروختند را به من هدیه کردند.
به اشکال جالب کاکتوس ها و یوکاها توجه می کردم.
چیزهایی در مورد سگهای آن صحرا آموختم و غروب را مدام تماشا می کردم. دنبال گوش ماهی هایی می رفتم که از میلیون ها سال پیش، وقتی این صحرا بستر اقیانوس بود، در آنجا باقی مانده بودند.
چه چیزی تغییر کرده بود؟
صحرا و بومی ها همان بودند.
*این نگرش من بود که تغییر کرده و یک تجربه رقت بار را به ماجرایی هیجان انگیز و دلربا تبدیل کرده بود.*
من آنقدر از زندگی در آنجا مشعوف بودم که رمانی با عنوان ” خاکریز های درخشان” در مورد زندگی درصحرای ماجوی نوشتم.
من از زندانی که خودم ساخته بودم به بیرون نگریسته و ستاره ها را یافته بودم.
اگر به فرزندان خود رویارویی با سختی های زندگی را نیاموزیم در حق آنها ظلم کرده ایم.
*📚📖آیین زندگی /دیل کارنگی*
نگرش درست نیمی از موفقیت است.
یکی میگفت شب فرا رسیده است.
در حالیکه دیگری میگفت صبح در راه است...
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
animation.gif
699.7K
📃 #چهل_منقبت_فاطمی
انبیا به حضرت فاطمه سلام الله علیها و نامهای او توسل کردهاند -همانگونه که به وجود و نام پدر و همسر و فرزندان زهرا علیهاالسلام توسل نمودهاند- و تمسک به اوست که وسیلهی نجات انبیا و اوصیا و سایر افراد بشر از مشکلات بوده است. «هرکس که به او ایمان آورد، همانا رستگار شد، و هر کس به او اعتقاد نداشت به تحقیق هلاک گردید».
کتاب فاطمة الزهرا سلام الله علیها؛
تالیف: علامه امینی(ره) صفحه۳۴۳.
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀
#قصه
#قسمتهفدهم
✍هنوز جمعی از یاران حضرت امیرالمومنین علیه السلام در داخل خانه هستند . عُمَر لعنة الله علیه بار دیگر فریاد میزند: «اگر از این خانه بیرون نیایید این خانه را آتش میزنم» .
به راستی چه باید کرد ؟
اینان میخواهند این خانه را به آتش بکشند . این خانه ، خانه وحی است ، محل نزول فرشتگان است . باید هر طور که شده حرمت این خانه را نگه داشت
اکنون حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نزد کسانی که در این خانه هستند میآید و از آنان میخواهد تا خانه را ترک کنند . مقداد ، سلمان ، عمّار ، ابوذر و همه کسانی که در این خانه هستند بیرون میروند
نگاه کن ! بیرون از خانه گروهی از یاوران خلیفه ایستادهاند و همه یاران حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را دستگیر میکنند
اکنون ، عُمَر لعنة الله علیه میخواهد وارد خانه شود ، او میخواهد حضرت امیرالمومنین علی علیه السلامرا به مسجد ببرد ، امّا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها اکنون به یاری حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام میآید .
این فریاد بلند حضرت فاطمه سلام الله علیها است که در همه جا طنین انداخته است: «ای رسول خدا ، ببین که بعد از تو با ما چه میکنند» .
صدای حضرت فاطمه سلام الله علیها ، آنقدر مظلومانه است که خیلیها را به گریه میاندازد ، نگاه کن ! خیلی از مردمی که همراه عُمَر لعنة الله علیه آمده بودند برمیگردند .
اکنون ، حضرت فاطمه سلام الله علیها از خانه بیرون میآید و به سوی ابوبکر لعنة الله علیه میرود . زنان بنی هاشم خبردار میشوند و از خانههای خود بیرون میآیند و به دنبال حضرت فاطمه سلام الله علیها حرکت میکنند .
حضرت فاطمه سلام الله علیها نزد ابوبکر لعنة الله علیه میرود و به او میگوید: «ای ابوبکر ، به خدا قسم ، اگر علی را به حال خود رها نکنی نفرین خواهم نمود» .
ابوبکر لعنة الله علیه ، برای عُمَر لعنة الله علیه پیغام میفرستد که هر چه زودتر حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را رها کند .
همه میفهمند تا زمانی که حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ، حضرت فاطمه سلام الله علیها را دارد نمیشود کاری کرد .
اکنون ، حضرت فاطمه سلام الله علیها به سوی خانه میآید ، دیگر در این خانه کسی جز حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام نیست و همه یاران او به مسجد برده شدهاند. یاران با وفایِ حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام مجبور به بیعت شدهاند ، آنها را با زور به مسجد بردهاند تا با ابوبکر لعنة الله علیه بیعت کنند .
شب فرا میرسد ، هوا تاریک میشود ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام همراه با حضرت فاطمه ، حسن و حسین سلام الله علیهم از خانه بیرون میآیند .
آیا تو میدانی این عزیزان خدا میخواهند به کجا بروند ؟
آیا موافقی همراه آنها برویم .
نگاه کن ! آنها درِ خانه یکی از انصار را میزنند . صاحب خانه با خود میگوید که این وقت شب کیست که درِ خانه ما را میزند ؟ او سراسیمه بیرون میآید ، حضرت امیرالمومنین علی ، فاطمه ، حسن و حسین سلام الله علیهم را میبیند ، حضرت فاطمه سلام الله علیها با او سخن میگوید:
ــ آیا به یاد داری که تو در غدیر خُمّ با حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بیعت کردی ، آیا به یاد داری که پدرم او را به عنوان جانشین و خلیفه خود معیّن کرد ؟
ــ آری ، ای دختر رسول خدا .
ــ پس چرا پیمان خود را شکستی ؟
ــ اگر حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ، زودتر از ابوبکر لعنة الله علیه خود را به سقیفه میرساند ما با او بیعت میکردیم .
ــ آیا میخواستی حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام، پیکر پیامبر صلی الله علیه و آله را به حال خود رها کند و به سقیفه بیاید ؟
او به فکر فرو میرود و از کاری که کرده است اظهار پشیمانی میکند . حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به او میگوید: «وعده من و تو ، فردا صبح ، کنار مسجد ، در حالی که موهای سر خود را تراشیده باشی»
او قبول میکند و قول میدهد که فردا ، صبح زود آنجا حاضر باشد . اکنون ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ، فاطمه ، حسن و حسین سلام الله علیهم به سوی خانه دیگری میروند .
و همه این سخنها را با صاحب آن خانه، هم میگویند و او هم قول میدهد فردا ، صبح زود بیاید . و خانه بعدی .. . و باز هم خانه بعدی ...
سیصد و شصت نفر به حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام قول میدهند که فردا برای یاری او بیایند، همه آنها عهد و پیمان میبندند که تا پای جان به میدان بیایند و از حقّ دفاع کنند
( ادامه دارد ان شاء الله...)
#گزارشتحلیلیهجوم به بیت وحی🥀
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
* 💞﷽💞
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#۴۰
ولی میاد پیامبران بنی اسحاق رو هم تایید و تصدیق میکنه حتی بیشتر از خودشون!
این دیگه شاهکاره واقعا!
با یهودیت دعوای جدی داره ولی پامبرانشون رو تایید میکنه در حالی که عکسش به تضعیفشون کمک میکرد!
عکسش هم هست مسیحی های تثلیثی اعتقاد دارن عیسی خداست این پیامبر محکم وایستاده میگه نه عیسی خدا نیست بنده و پیامبر خداست
خب حالا چه فرقی میکنه بذار سرگرم باشن تو بیعتت رو بگیر! مگه دنبال قدرت و حکومت نبود؟
《اساسا کسی حکومت رو بخواد با اعتقادات مردم در نمیفته با عادات مردم در نمی افته هزینه زایی بی مورد نمیکنه》
اصلا چرا رو یکتاپرستی انقد تاکید داره میون اون جماعت مشرک که یه پیشینه چند صدساله بت پرستی دارن و به شدت هم نژادپرستن و دین آبا و اجدادی براشون اهمیت داره
چرا تمام پیشینه ذهنی مردم رو به هم میریزه در حالی که اگر بخواد جذبشون کنه باید چیزی بگه که خوششون بیاد و احساس اشتراک کنن نه که با همه باورها و عادت های اجتماعیشون در بیفته؟!
#ادامه_دارد
* 💞﷽💞
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#۴۱
ببینید اگر کسی بخواد مردم رو به خودش و مثلا اون دینی که آورده جذب کنه قطعا میدونه که این مردم یک سری چارچوب ذهنی و عادت رفتاری دارن باید دقیقا همونها رو پیدا کنه و دست بذاره روشون
و توی اون مکتب جدیدش برهمون اساس سفارش و آموزه طراحی کنه که کارش بگیره نه که برعکس با قوانینی که میگذاره مردم رو با تمام عادت هاشون دربنداره و چارچوب هاشون رو بشکنه
این کار چه منطقی داره اصلا چه سودی داره؟
برای چی باتمام آداب اجتماعی اعراب در میفته در حالی که قاعدتا برای جذبشون باید کارای ساده و معمول پیش پاشون بزاره نه کاری که برای اونا یعنی خودتو با تمام ساختار های ذهنی و تربیتیت بکوب از نو بساز با این فرمی که من میگم!
برای این پیغمبر چه فرقی میکنه مردم دخترانشون رو زنده به گور کنن یا نه؟
چه فرقی میکنه زنا کنن یا نه دروغ بگن یا نه غیبت کنن یا نه!
ربا بگیرن یا نه
اون میخواد حکومت کنه براش چه فرقی میکنه مردم حتما اخلاق مدار باشن؟
تمام اینها عادات و رفتارهای انسانی روال روز اون جامعه بودن چرا فکر کرد باید با اینا در بیفته و اگر اینکار رو بکنه کسی به حرفش گوش میده؟
برای چی باید سختگیری کنه و مردم رو از دور خودش بتارونه؟
در کتاب انجیل شیطان که آلیستر کراولی ادعا میکنه از طرف شیطان بهش وحی شده و پایه فکری صهیونیسم در پایه گذاری جوامع مخفی شیطان پرستی نوینه(فراماسونری، ایلومیناتی و...)
فقط یه جمله در باب احکام و دستورات دینش داره:
+چنان کن آنچه خواهی کل شریعت بود!
هر کاری عشقته بکن تنها قانون دین من اینه!
دین قلابی اینه
روش جذب حداکثری اینه! هر چی عشقته فقط منم بپرست
خب پس با این اوصاف اینهمه قوانین ساختار شکن اسلامی چی میگن؟
مثلا چرا باید فریضه طراحی کنه که باید حتما نماز بخونید؟
_خب دنبال اِلمان های مخصوص به خوده که مکتبش متمایز باشه به قول تو داره مظاهر تمدنیش رو میچینه!
_قبول نماز بخونن
ولی آخه روزی پنج بار!!
با اون همه مشغله ای که آدمها ممکنه داشته باشن؟
بعدم قبلش حتما باید با آب خودتو بشوری؟
تو سرزمینی که آب کمیابه مردم زیاد عادت به شست و شو ندارن!
این اعراب بادیه ماه تا ماه میشد رنگ آب به خودشون نمیدیدن!
ویلدورانت میگه از محمد(به عنوان معجزه) چه میخواهید؟
عصا اژدها کند؟ روی آب راه برود؟
معجزه از این بزرگتر که اعراب جاهلی را وادار کرد روزی پنج بار خودشان را بشویند؟!
یعنی اونقدر تغییر سخت و پر ریسکی بوده که رویدادش رو یک تاریخ نگار به لحاظ اجتماعی معجزه قلمداد میکنه!
خب این سختی رو به چه بهایی به جون میخره وقتی خیلی راحتتر از این هم میشه این مردم رو جذب کرد بخدا این اصلا منطقی نیست!
میتونست بگه قبل نماز مثلا دست به خاک بزن
مثل تیمم
اصلا تو سرزمین بی آب وضو از کجا به ذهنت رسید؟!
خودش هم توی همون اجتماع داشت زندگی میکرد با همون شرایط!
از عادات اجتماعی بارز مشرکبن عرب شرب خمر و ساختار اقتصادیشون مبتنی بر ربا و قمار بود
کلی قانون تو این زمینه ها طراحی کرده بودن یعنی اصلا روش کسب و کارشون بود
بیشتر نکاح های قانونی و عرفی شون رو با عنوان زنا حرام کرد
نکاح الجمع نکاح المقط نکاح البدل...
آخه چه کاریه میخوای حکومت کنی چکار به خوردن و پوشیدن و رفتار کردن مردم داری چرا میخوای تمام عادات اینا رو تغییر بدی مگه از دردسر خوشت میاد؟
چرا اجازه نمیده همه با هر سبک زندگی وارد این مکتب بشن و یه گوشه ای این خدای من درآوردی رو بپرستن و اونم با این سرمایه اجتماعی قدرت رو به دست بگیره جمعیت هر چی بیشتر بهتر دیگه!
به مردم هر چی آزادی عمل بدی قطعا بیشتر دوستت دارن
برای یه آدم قدرت طلبی که دنبال حکومته چه فرقی میکنه عادات اجتماعیِ این قوم غلطه منطقا باید بگه به من چه!
اما با چه منطقی هزینه زایی الکی میکنه و با همه اینا در میفته؟
خب بگید دیگه چرا؟!
جوابم سکوت بود
دوباره خودم ادامه دادم: اصلا فرضا اینکارو کرد حالا فهمیده که مثل اینکه شدنی نیست
هم در اقلیته هم زورش به مشرکین نمیرسه
خودش و پیروانش حبس شدن توی یه دره بی آب و علف تحت تحریم شدید غذایی دارویی و...!
علی بن ابی طالب صحابی و پسرعموی پیامبر میفرمایند به اندازه ای وضعیت غذا بد بود که
#ادامه_دارد ..
* 💞﷽💞
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#۴۲
هر یک خرما رو سه نفره و یا حتی شش نفره میخوردیم
هسته های خرما رو هم میکوبیدیم آرد میکردیم نون میپختیم!
هیچی بهشون نمی فروختن
با کلی تدابیر امنیتی تحریما رو دور میزدن در حدی که فقط زنده بمونن
خب اون شرایط سخت معلومه که یه بن بسته
با منطق شما پیغمبر واقعی هم که نیست به وحی و به خدا متصل باشه؛
خبر نداره قراره گشایشی بشه و بعد سه سال تموم بشه ماجرا اصلا تهش معلوم نیست چی میشه
حتی اگر بود هم تو همین سه سال ممکن بود از دنیا بره
دیگه قدرت از جون آدم که ارزشمندتر نیست قدرت رو برای زندگی میخواست باید زنده میموند یا نه؟
میتونست یه کلمه بگه پشیمون شدم خودش رو نجات میداد
دلیلی برای مقاومت نیست وقتی خدایی نیست و تو هم فکر منافع خودتی خب این جا منافع در عالی ترین وجه به خطر افتاده باید رها کنی دیگه
ولی رها نمیکنه! چرا؟
سکوت طولانی موجب شد باز ادامه بدم:
_با اینکه پیامبر ما سواد خواندن و نوشتن رو جایی یادنگرفته چه میکنی؟
این که دیگه مستنده؟
_کجا مستند شده یعنی نمیتونسته پنهانی سواد یاد بگیره این چه حرفیه؟
_نه نمیتونسته وقتی به گواهی تاریخ تو کل حجاز فقط 17 نفر سواد خوندن و نوشتن داشتن
از یکی باید یاد بگیره دیگه بالاخره خبرش درمیاد!
خصوصا که بیشتر باسوادا یهودی و مسیحی بودن
ولی وقتی توی کتاب قرآن میگه محمد جایی سواد رو فرا نگرفته بود و تو زمان خودش کسی اعتراض نمیکنه یعنی همه به این حقیقت واقف بودن دیگه از این واضح تر؟
حتی دشمنانش هم نمیگفتن تو از جایی یاد گرفتی میدونستن نشدنیه میگفتن تو ساحری!
خب دلیل این چی میتونه باشه جز حقانیت؟
سرتکون داد:
_واسه نتیجه گیری خیلی زوده کلی حرف برای زدن هست وقتی اونها ثابت بشه این نکات هم میشه جزء نکات مجهول تاریخی ولی به هیچ وجه دلیل بر حقانیت نیست وقتی اینهمه دلیل در ردش وجود داره
من...
صدای اذان حرفش رو قطع کرد
فوری بلند شدم و گفتم: بعد نماز ادامه میدیم!
وارد سرویس که شدم ژانت هم دنبالم اومد و کنار در ایستاد
همونطوری که وضو میگیرفتم پرسیدم: جانم؟!
با تعجب به حرکاتم نگاه میکرد و توضیح میداد:
خب... خواستم شروع کنم غذا رو درست کنم خواستم... بپرسم گوشت کجاست؟
_تو فریزر پشت بسته های سبزی
از سرویس خارج شدم و مسح پام رو کشیدم
بعد هم راه افتادم سمت اتاق
نمیدونم چرا ژانت هم دنبالم اومد
وارد اتاق شدم و اون دم در ایستاد
شروع کردم چادر گلدارم رو سرکردن و سجاده رو پهن کردن
هنوز همونجا ایستاده بود و کنجکاو نگاهم میکرد
خواستم بهانه بدم دستش
پرسیدم: خب کلا چیا داره این غذا؟
_خب... لوبیا و گوشت و...
حرفش رو نیمه تموم رها کرد و سوال اصلیش رو پرسید: سختت نیست روزی چند بار این کارا رو تکرار میکنی؟
_نماز دوست داشتنی ترین کار ممکنه توی دنیا از نظر من
البته هر کاری با تکرار از رونق می افته ولی نماز...
چون به عشق خدا تکرارش میکنی سختیش هم شیرینه!
البته فلسفه نماز خیلی فراتر از اینه شاید ساعتها بشه راجع بهش حرف زد حالا بعدا میگم براتون
اما همینقدر بگم که من الان دارم لذت می برم
حتی اگر یکم سخت باشه
مثل سختی ای که تو برای رسیدن به کلیسا هر صبح یکشنبه میکشی
ولی من روزی چند بار برای خودم تکرارش میکنم چون تلاش شیرینیه و مهمتر چون خواست خداست!
کتایون صدا زد: ژانت این چیه رو گاز گذاشتی جوش اومده!
ژانت بی معطلی دوید سمت آشپزخونه
من هم در اتاق رو پیش کردم و قامت بستم...
...
وقتی از نماز برگشتم هر دو توی آشپزخونه بودن
بهشون ملحق شدم و پشت میز نشستم!
از ژانت که پای گاز ایستاده بود پرسیدم:خب ژانت چقدر دیگه طول میکشه حاضر بشه میخوام ببینم چه مزه ایه!
_چیزی نمونده من از قبل لوبیاش رو پختم الانم گوشتش رو جدا میپزم و بعد لوبیا و بقیه مواد رو اضافه میکنم دیگه کاری نداره...
رو کردم به کتایون:
_خب... شما فرمودید که اینا برای نتیجه گیری کافی نیست
منم موافقم باهات!
پس باید برای حصول نتیجه مجددا فاز عوض کنیم!
بررسی اسلام دو بعد داره بررسی شخصیت پیامبرش و کتابش
حالا باید بریم سراغ قرآن...
_خب توی قرآن که خیلی حرف دارم مثلا توی...
_اجازه بده منظورم این نبود موردی آیه بگی من جوابتو بدم این کتاب یه منطقی داره که باید درکش کنی بعد برمبنای اون سوال کنی بدون خوندن که نمیشه هیچ کتابی رو نقد کرد...
_جانم؟ منظورت چیه؟
_منظورم واضحه باید بخونیدش کامل و از اول به آخر تا بتونید نقدش کنید...
_ولی برای رد هر چیزی یه مثال نقض کافیه مگه بیکاریم اینهمه کتاب رو توی دنیا بخونیم
#ادامه_دارد ..