eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
629 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️ علیه السلام شماره بیست پنجم الَّذينَ كانَتْ أَعْيُنُهُمْ في‏ غِطاءٍ عَنْ ذِكْري‏ وَ كانُوا لا يَسْتَطيعُونَ سَمْعا. ✨همان كسانى كه ديده شان از ياد من در پرده بود، و نمیتوانستند بشنوند. 📖سوره الكهف، آیه:101 ✅در تفسیر البرهان در ذیل آیه شریفه روایت کرده است که: مأمون لعین از حضرت سلطان امام الرئوف علی بن موسی الرضا عليه السلام در مورد این آیه سوال کرد حضرت فرمودند: پوشش چشم مانع ذکر نمی شود و ذکر نیز با چشم قابل رؤیت نیست لیکن خداوند عز وجل کافران به ولایت حضرت امیر المؤمنین عليه السلام را به نابینایان تشبیه کرده است. چون که فرموده های حضرت پیامبر صلى الله عليه وآله در مورد حضرتش بر ایشان سنگین بود و نمیتوانستند آنها را بشنوند. ⚫️ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ⚫️
4_5855110957931430084.mp3
2.77M
🍃🌸دعای سحر فرهمند🍃🌸 ☘️🌷☘️🌷☘️🌷☘️🌷
4_426664464956260621.mp3
10.86M
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼
4_538225570454962326.mp3
4.49M
🙏مناجات و صوت بسیار زیبا و تاثیر گذار حضرت امیرالمومنین در مسجد کوفه 🌹 😔الهم انی اسئلک الاماااان التماس دعا ▪️ @haram110
4_5843930535289685707.mp3
22.86M
⬆️ ┏━━━🍃═♥️━━━┓   @haram110 ┗━━━♥️═🍃━━━┛
4_6003400394657500486.mp3
2.69M
با امام زمان "عج" 🤲 مجید بنی‌فاطمه 🎤
▫️ علیه السلام شماره بیست ششم وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدى. وبا پيامبر به شدت دشمنى نمودند پس از آنكه هدايت براى آنان روشن شد 📖سوره محمد، آیه:32 ✅أَبُو الْوَرْدِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عليه السلام (وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدی) قَالَ فِی أَمْرِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عليه السلام. ✅در تفسیر البرهان در ذیل آیه شریفه از حضرت امام محمد الباقر عليه السلام روایت کرده است که در تفسیر آیه (وشَاقُّوا الرَّسُول..) فرمودند: یعنی در موضوع ولایت حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب عليه السلام. 🟢 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟢 |
48.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅تقدیم به نیروهای امنیتی و مرزبانان سیستان وبلوچستان. نماهنگ. : این امنیت اتفاقی نیست. خیلی جوونامون برای امنیت خون دادن. به محضر شهدای امنیت صلوات. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.
ماجراي خواندني احمد بن ‌ابي ‌نصر بزنطي        ✅احمد بن ابي نصر بزنطي مي ‌گويد : من ابتدا واقفي مذهب بودم؛ بعد ، مستبصر شدم. روزي از امام رضا (علیه السلام)تقاضا كردم وقت مناسبي تعيين بفرمايد تا شرفياب حضور گردم و مسائلم را مطرح كنم. اين گذشت تا روزي من در خانه‌ام نشسته بودم ، در زدند. ديدم خادم امام مركب مخصوص امام را آورده تا مرا خدمت امام ببرد. با خوشحالي تمام سوار شدم و شرفياب گشتم. مسائلي را مطرح كردم و بهره‌ها بردم تا شب شد.همان‌ جا نماز مغرب و عشا را با امام (علیه السلام) خواندم. بعد، غذا آوردند و پس از صرف غذا خواستم برخيزم براي رفتن. فرمود: دير وقت شده و منزل شما هم دور است، صلاح اين است كه همين جا استراحت كني. من هم كه از خدا مي ‌خواستم خدمت امام (علیه السلام) باشم، اطاعت كردم و ماندم. به خادمشان گفتند : رختخواب مخصوص خودم را بياور، براي احمد بن ابی نصر پهن كن. من در اين موقع به فكر فرو رفتم و از ذهنم گذشت كه معلوم مي ‌شود من آدم بسيار بزرگواري هستم كه امام اين‌گونه با من رفتار مي‌كنند ؛ امام(علیه السلام) مركب مخصوص خود را براي من فرستاده و مرا به خانه‌اش آورده و با من هم غذا شده و بعد، رختخواب مخصوص خودش را در اختيار من گذاشته است،عجب ! اين منم كه چنين بزرگوارم ؟امام نيم خيز شده بود تا برخيزد و به اتاق خود برود. ديدم نشست. فرمود: احمد، قصّه‌اي برايت بگويم. وقتي صعصعة بن ‌سوهان، از اصحاب جدّم اميرالمؤمنين (علیه السلام) مريض شد، اميرالمؤمنين  (علیه السلام)به عيادت او رفت و كنار بسترش نشست و دست بر پيشاني او گذشت و او را مورد ملاطفت قرار داد. 🌺بعد، وقتي خواست برخيزد، فرمود: صعصعه، نكند اين آمدن من به عيادتت را مايه‌ي امتياز خود از برادران ايماني ‌ات بشماري. اين تكليف ديني من بود كه انجام دادم. امام رضا  (علیه السلام)اين قصّه را گفت و برخاست و در واقع، با اين عمل، هم آگاهي خود را از ما‌في ‌الضّمير من نشان داد، كه نمونه‌اي از علم غيب بود، هم به من پند داد و مرا از بيماري عُجب و خودپسندي شفا بخشيد. بحارالانوار،جلد49،صفحه‌ي48،حديث48   اللّهم عجّل لولیک الفرج اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما ✨ما را دنبال کنید👇 @haram110
🟥 قطره ای از اقیانوس مصائب و مظلومیت های مولانا أمیرالمؤمنین علی (صلی الله علیه و آله) بعد از مجروح شدن أمیرالمؤمنین توسط🔥ابن ملجم🔥، امام حسن و امام حسین زیر بغل های أمیرالمؤمنین را گرفتند و حضرت را کشان‌ کشان از مسجد به خانه بردند💔همین که به نزدیک خانه رسیدند ، أمیرالمؤمنین به حسنین فرمودند : 👈🏻 أنزِلُوني، وَ دَعُوني أمْشِي عَلَى قَدَمي مرا رها کنید تا با پاهای خودم ، باقی‌مانده این مسیر را راه بروم❗ و دُمُوعُهُ تَتَحادَرُ عَلَی خَدَّیه أمیرالمؤمنین این جملات را فرمودند در حالی که اشکِ چشمان مبارکشان همانند ابر بهاری بر روی گونه مبارکشان میریخت💔 حسنین فرمودند : شما که توان راه رفتن ندارید ! أمیرالمؤمنین فرمودند : أخشَىٰ أنْ تَراني اِبنَتي زَينبُ بِهٰذِهِ الحٰالةِ فَيَتَصدَّعَ قَلبُها ترس آن را که دخترم زینب با این حالت مرا ببیند و قلب او از هم بپاشد💔 مصادر : الطریق ، کاشی ، جلد ۳ ، صفحه ۸۲ _ العبرة الساکته ، جلد ۱ ، صفحه ۹۶ _ المعارف الرافعة ، امامی ، صفحه ۱۷۹
🟥 قطره ای از اقیانوس مصائب و مظلومیت های مولانا أمیرالمؤمنین علی (صلی الله علیه و آله) 🔥ابن‌ ملجم🔥 گفت : لَقَد سَقَيتُهُ السَمَّ شَهرَينَ و لَو قَسَمتُها بَينَ العَرَبِ لأفنَیتُهُم دو ماه ، آن شمشیر را (که بر فرق سر أمیرالمؤمنین زدم) آغشته به زهر کردم ؛ به گونه‌ ای که اگر آن ضربه (بر فرق سر أمیرالمؤمنین) را بین تمام عرب ، تقسیم میکردم ؛ همه را از بین میبردم💔 مصدر : مقتل الإمام علی بن ابی طالب ، ابن ابی‌ الدنیا ، صفحه ۲۷ _ شرح‌ الاخبار ، جلد ۲ ، صفحه ۴۳۳ (با اندکی تفاوت)
👑 جملاتـی کـه مَـردان را دیوانـه میکنـد🙊❤ 💋 عاشقِ نوازش کردنت هستم🙆‍♀️ 💋 من کاملا به تو تعلق دارم🤗 💋 هیچ کس برای من مثل تو نمیشه😍 💋 برای هر کاری‌ که واسم انجام دادی ممنونم🥲 💋 تو تنها مردی که میتونستم باهاش خوشبخت بشم 💏 💋 آغوش تو تمامِ سختی و ناراحتی هامو از یادم میبره🫂 💋 تو جواب دعاهای سر نماز مادرمی برای حال خوبم🥰 💋 نمیدونم نبودی توی این زندگی باید چیکار میکردم😋 💋 قویترین مَرد زندگیم ، عاشقتممم😻 @haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|عوامل مؤثر در انتخاب همسر ‼️واقعی فکر کنید... ⁉️روابط بین دختر و پسر قبل از ازدواج چه تأثیراتی در زندگی آنها دارد؟ 🎙حجت الاسلام @haram110
4_5983241742315425685.mp3
9.38M
🎙 پادکست انگیزشی : 💬 «جذابیت شخصیت» @haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽مجلس ما را با یاد پسر أبو سفیان كثیف نكن! 🔊 ✌️عبد الرزاق صنعانی از اساطين علم حدیث اهل كه بزرگانی همچون احمد بن حنبل، یحیی بن معین، اسحاق بن راهویه و علی بن المدینی شاگردی او را كرده‌اند، به شدت از معاویه (خال النواصب) متنفر بوده است. نام معاویه برای او به حدی مشمئز كننده بوده كه هر وقت یادی از معاویه می‌شد، می‌گفت: "لاَ تُقَذِّرْ مَجْلِسَنَا بِذِكْرِ وَلَدِ أَبِی سُفْیانَ" مجلس ما را با یاد پسر أبو سفیان كثیف نكن! (ذهبی، سیر أعلام النبلاء ، ج۹ ص۵۷۰) پ‌ن: بخاری هشت روایت از معاویه و بیش از صد روایت از عبد الرزاق صنعانی در نقل كرده است! 💥ببینید و انتشار دهید 🚩کانال حرم 🆔 @haram110
• • ‏سحر بیست و ششم شد دل من پر آه است بهترین جای جهان مرقد است...
حدیث مهم برادر دینی کیست ؟
*کله‌پاچه‌ی شب ۲۷ ماه رمضان* *چرا برخی مؤمنین در شب ۲۷ رمضان کله‌پاچه نوشِ جان میکنند؟* حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام به امام حسن علیه‌السلام وصیت کردند که بعد از قتل ابن‌ملجم لعنة الله علیه ، لاشه‌‌ی او را در جایی چال کنند که بعدا بازار بریانی‌پزان و کله پاچه فروشان شد. امام حسن علیه السلام بعد از بازگشت از دفن اميرالمؤمنين علیه‌السلام ، ابن‌ملجم را با شمشیر به درک رساندند. و در همان‌جای معین چال کردند. برخی مؤمنان برای لعنت فرستادن بر ابن‌ملجم به بازار کله‌پاچه‌پزان می‌رفتند ، و برخی از آنان بعد از لعن و نفرین، کله‌پاچه‌ای تناول می‌کردند. لذا رسم شد که در جشنِ به درک رفتنِ ابن ملجم کله‌پاچه تناول شود. --------- 📚كافي ج١ ، ص٣٠٠ عَنْ عَلي بن‌ِ إِبراهيمِ العَقيلي يَرْفَعُهُ قال: قالَ لَمّا ضَرَبَ اِبْن‌ُمُلْجَم أَميرَالمُؤمِنين عَليه‌ِالسَّلام ، قالَ لِلْحَسَن: يا بُنَيَ إِذا أَنا مُتُّ فَاقْتُلْ اِبْن‌َمُلْجَم وَ احْفَر لَهُ فِي الكُناسَة (وَ وَصْفِ العَقيلي اَلْمُوضِعْ عَلى باب‌ِ طاقِ المَحامِل مَوضِعْ اَلشُوّاء وَ الرُؤّاس) ثُمَّ اَرْمِ بِهِ فِيه، فَإِنَّهُ وادٌ مِنْ أَوْدَيْةِ جَهَنَّم. *یعنی هنگامی‌که من درگذشتم ابن‌ملجم را بِکُش و لاشه‌ی او را در محله‌ی کُناسه‌‌ی کوفه چال کن که آنجا درّه‌ای از درّه‌های جهنم است. (عقیلی جای چال‌کردن ابن‌ملجم را بیان کرد که در کنار درب طاق المحامل در جای بریانی‌پزان و کله‌پاچه‌ فروشان است).* ___ علامه مجلسی در مرآة العقول ج٣ ، ص٣٠٤ در شرح حدیث فوق می‌فرماید: و «الشواء» بضم الشين و تشديد الواو جمع الشاوي و هم الذين يشوون اللحم ، و كذا «الرؤاس» بضم الراء و تشديد الهمزة جمع الرأس و هم الذين يطبخون الرؤوس أو يبيعونها ، و يحتمل فتح الشين و الراء فيهما أي بياع الشواء و الرؤوس ..... «فإنّه واد» لعله إنما صار من أودية جهنم لكونه مدفنا لذلك الخبيث عليه لعنة الله أبد الآبدين. .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه ادامه میداد به قتل هم اعتراف میکرد🤣 میگه جرثقیل خودمم دیگه😂 فقط جمله آخر که گفت میبینی ماشینت داره میره می‌تونی یه دست تکون بدی😂 ✅ @haram110
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی 💗 قسمت94 او احساسات مرا درک نمی کند. آهی می کشم:" نه اینطو
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان کابوس رویایی 💗 قسمت95 نگاهش را از من دریغ می کند و غرق روزنامه می شود. غمگین به اتاق می روم و گوشه ای می نشینم. با خودم فکر می کنم چرا؟ چرا او اینگونه با من صحبت کرد؟ چرا دارد من را از پدر و مادرش مخفی می کند؟ چرا ازدواجش را مثل تمام کار هایش می داند؟ چرا...؟ چرا...؟ چرا ها در سرم می چرخند و ذهنم را داغان می کنند. انگشتم را روی شقیقه هایم فشار می دهم تا دردسرم بخوابد. هنوز در فکر هستم که صدای پایش با گوشم برخورد می کند. سرم را بالا می آورم. قیافه‌ی مهربانانه ای به خود گرفته و نگاهش از شرم به پایین افتاده است. _ببخشید که سرت داد زدم! اصلا هر چی تو بخوای. چطوره همین حالا بریم؟ بریم دیدنشون. بی اختیار می خندم و چرا ها از ذهنم می پرد. لب هایم را با زبان تر می کنم و می گویم: _نه، الان که شب میشه دیگه. فکر کنم فردا عید نوروز هم هست، بهتره صبح راه بیوفتیم. چشمکی می زند و چشم گویان نگاهم می کند. _دیگه از من ناراحت نیستی؟ دستم را به زمین می گیرم تا بلند شوم. لبخندم عمیق تر می شود. وقتی رو به رویش قرار می گیرم، نگاهم را میان اجزای صورتش می دوانم. _نه! بعد هم مرا دعوت می کند تا با هم مسائل روز را بررسی کنیم. روزنامه را پیشم می گذارد و از سیاه نمایی های پهلوی برایم پرده می گشاید. در میان گفته هایش است که صدای اذان پیچ در پیچ به گوش مان می رسد. پیمان بی توجه ادامه‌ی حرف هایش را می زند. من هم چیزی نمی گویم. فکر می کردم نماز خواندن بعد از اذان ثواب دارد. منتظر هستم بحث را تمام کند و برود نماز بخواند تا من هم پشت سرش بایستم و بگویم نماز یاد دارم. انتظار فایده ندارد و ساعتی از نماز می گذرد. پری از پله های پایین می آید و هراسان به پیمان می گوید: _عملیات دزدیدن تیمسار منتفی شد! اعضا نتونستن کاری کنن و مامورای شهربانی رسیدن. میگن نفوذی داشتیم یا هم افسر گارد تشخیص داده. خشم باعث می شود و چهره‌ی پیمان در هم رود و در یک مشت خلاصه شود. مشتش را به محکم به زمین می کوبد? احساس درد هم به خشم اضافه می شود اما بی توجه می پرسد: _کسی رو گرفتن؟ پری سری به علامت منفی تکان می دهد. _همگی فرار کردن. گودرز هم که جا مونده بود با سیانور کارشو تموم کرد. قدری از خشمش کاسته می شود. سر تکان می دهد و بعد از نچ نچ کوتاهی می گوید: _این طرحو من ریختم. اگه تیمسار رو میتونستیم گروگان بگیریم خیلی خوب میشد. با اونایی که می خواستیم معاوضه می کردیم. حیف! صد حیف که نشد! فقط امیدوارم خرج زیادی دست سازمان نداده باشم که دفعه‌ی بعدی فرصت برام نیست! پری هم ابراز ناراحتی می کند. پیمان اورکت لجنی اش را تن می کند و به ما می سپرد:" من میرمو برمی گردم. کلید دارم. کسی در زد بدونین من نیستم. باشه؟" من و پری همزمان می گوییم باشه. کفش هایش را نیمه به پا می کند و پاشنه اش را می خواباند. بعد هم از دو پله‌ی ایوان خودش را پرت می کند و در را می بندد. برمی گردم و پری را می بینم. با احساس گرسنگی به طرف آشپزخانه می رود و باقی مانده‌ی غذا های ظهر را می خورد. همان طور که برای خودش لقمه می گیرد بالای سرش می ایستم. سکوتم را که می بیند تعارف می کند ام دست رد به پیشنهادش می زنم. بعد این پا و آن پا کردن لب می زنم: _منو پیمان فَ... فردا میریم روستا تون تا به مادر و پدرت سر بزنیم. میخواهم بگویم تو نمی آیی، که لقمه در گلویش می پرد و سرفه می کند. سریع به طرفش می روم و چندتایی به کمرش می کنم. وقتی که سرفه اش تمام می شود با نگرانی نگاهش می کنم. لیوان را از شیر آب می کنم و به دستش می دهم‌. جرعه ای می نوشد و بعد از قورت دادن می پرسد: _پیمان خودش گفت؟ مدام سر تکان می دهم و می گویم:" آره! خودش گفت." آهانی می گوید و می پرسم که نمی آید. چشمش را به طرف دیگری می چرخاند و می گوید:" نه! من نمی تونم." بعد از خوردن غذا دوباره به اتاق بالا می رود. تک و تنها گوشه ای از خانه نشسته ام و درانتظار خوابم می برد. ⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی💗 قسمت96 با صدای بسته شدن در از خواب می پرم. پیمان چشمان بازم را که می بیند عذر میخواهد. _ببخشید! بیدارت کردم؟ دستم را جلوی دهان به خمیاز کشیده شده ام می گذارم. با لحن خواب آلودی می گویم: _نه باید برم سر جام بخوابم. گردنم درد میگیره. تو کجا رفتی؟ اورکتش را روی جا لباسی می گذارد و دستی به جیبش می کشد. جوابم را با سکوت می دهد. تکرار نمی کنم و به اتاق می روم. توی جا لحافی تنها سه تشک و دو پتو وجود دارد. یکی را برای خودم توی اتاق پهن می کنم. وارد اتاق می شود و بالشتش را به کنارم پرت می کند. در حال نشستن است که می گوید: _رفتم پیش کیوان و بقیه در مورد عملیات لو رفته مون بحث کنیم. _به چیزی هم رسیدین؟ دستانش را بهم گره می زند. _خب... نه زیاد! اونا منو مقصر میدونن. اخم هایم در هم فرو می رود و با غیظ می پرسم: _تو چرا؟ _چون من این طرح و پیشنهاد رو دادم. توی جایم می نشینم و لب می زنم: _تو فقط پیشنهاد دادی. اونا هم بررسی کردن. اگه خوب نمی بود که اجراش نمی کردن! تازه اونا برنامه شو ریختن! شاید خود کسایی که عملیات کردن خوب عمل نکردن. همه‌ی اینا هست! تو خودتو چرا مقصر بدونی؟ نگاهش رنگ تفکر می گیرد و غرق در بالا و پایین کردن حرف هایم شده است. نچی می کند و بی هیچ حرفی پتوش را روی سرش می کشد. من هم رویم را از او می گیرم اما تا مدت ها می دانم او بیدار است. صبح نزدیکی های سپیده دم چشمانم باز می شود. پیمان هنوز به خواب رفته است‌. بلند می شوم و کتری را روی گاز می گذارم. کبریت را دور از خودم نگه می دارم و چند بار روی جعبه اش می کشم. با صدای گر گرفتنش اندکی می ترسم و بعد به طرف شعله‌ی گاز می برم. به این ترتیب چای دم می کنم و صبحانه‌ی مفصلی در روز عید می چینم. هر چه منتظر بیدار شدن او می شوم خبری نیست! می روم تا پری را ببینم. از پله های آهنی بالا می روم و دستم را به نرده می گیرم. پشت در می ایستم و تقه ای به آن می زنم اما صدایی نمی آید. اندکی گوشه‌ی در را هل می دهم و آهسته پری را صدا می زنم. تقریبا داخل می روم و می بینم گوشه ای خودش را مچاله کرده و به خواب رفته است. لب می چینم و دست از صدا زدنش برمی دارم. چشمانم دور و بر را می پاید. انگار وسایلی که در اتاق سری خانه‌ی تیمی قبلی بود به اینجا منتقل شده. دستگاه شنود و دوربین بزرگ که پشت پرده‌ی اتاق قرار دارد. کنارش زانو می زنم و صدایش می کنم. پری پری گفتن هایم بی جواب می ماند. بیخیال به طرف پایین قدم برمی دارم. پیمان با حوله دست و صورتش را خشک می کند و زودتر از من سلام می دهد. با روی خوش جوابش را می دهم. کنار سفره‌ی کوچک نشسته ایم و چای و صبحانه می خوریم. بعد از صبحانه خود پیمان حرف رفتن به روستا را پیش می کشد. _رویا؟ اگه میخوایم بریم امروز وقتشه. تو خودتو حاضر کن تا منم میرم پیش پری و بیدارش می کنم. قبول می کنم. او که می رود من هم لباس می پوشم. سعی دارم ظاهر ساده و سنگینی داشتع باشم. کلاه پهلوی مشکی ست لباسم را به سر می گذارم. موهایم را تا جایی که می شود در کلاه می اندازم‌. با آمدن پیمان و پری من هم حاضر هستم. پری خمیازه می کشد و صبح بخیر می گوید. کمی از صبحانه که مانده بود را برایش در یخچال کهنه جدا کرده ام‌؛ به او می گویم. پیمان هم سریع حاضر می شود و تنها فلاسک و دو لیوان را توی ماشین می گذارد. من هم قندان برمی دارم و دنبالش می روم. خداحافظی مختصری با پری می کنیم و پیمان پایش را روی پدرال فشار می دهد. بدجور در فکر فرو رفته و وقتی هم که اهم اهمی می کنم توجه ندارد. در حال خروج از تهران هستیم که آهسته و خجالت زده می گویم: _روز عیدم که هست، بیا یه جعبه شیرینی هم بگیریم. چطوره؟ دستش را از روی فرمان برمی دارد و به حالت نمی دانم کج می کند و سپس می گوید: _باشه. با ظاهر شدن تابلوی اولین شیرینی فروشی می ایستد. پیاده می شود و به طرف مغازه می رود. چشمم به چراغ های نیمه روشنی است که گه گاهی به پِت پِت می افتد و واژه‌ی شیرینی را فریاد می زنند. با نشستن اش توی ماشین و دادن جعبه به من حرکت می کند. نیم ساعتی در حال رانندگی است که کم کم دار و درخت روستا نمایان می شود. برعکس من او لبخندی به لبش ندارد. زنها چادر رنگی به کمرشان بسته اند و از این طرف به آن طرف می روند. مردها هم در عین سادگی به کار مشغول هستند. کنار خانه‌ ای می ایستد و آهسته لب می زند:" رسیدیم!" سعی دارم خودم را خوب جلوه دهم. پس لبخند کوچکی می زنم و کلاهم را جلو تر میکشم. ⭕️کپے‌بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🟡 حقوق برادر دینی که بر گردن همه ی ماست ... 🔴 قَالَ اَلْإِمَامِ اَلرَّحْمَة سَيِّدُ اَلْمُرْسَلِين رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ : لِلْمُسْلِمِ عَلی أَخِیهِ ثَلاثُونَ حَقّاً لا بَرآءَةَ لَهُ مِنْها إِلّا بِالاَدآءِ أَوِ الْعَفْوِ: یَغْفِرُ زَلَّتَهُ وَیَرْحَمُ عَبْرَتَهُ، وَیَسْتُرُ عَوْرَتَهُ، وَیُقِیلُ عَثْرَتَهُ، وَیَقْبَلُ مَعْذِرَتَهُ وَیَرُدُ غِیبَتَهُ، وَیُدِیمُ نَصِیحَتَهُ، وَیَحْفَظُ خُلَّتَهُ، وَیَرْعی ذِمَّتَهُ، وَیَعُودُ مَرِضَتَهُ، وَیَشْهَدُ مَیْتَتَهُ، وَیُجِیبُ دَعْوَتَهُ، وَیَقْبَلُ هَدِیتَهُ، وَیُکافِی ءُ صِلَتَهُ، وَیَشْکُرُ نِعْمَتَهُ وَیَحْسُنُ نُصْرَتَهُ، وَیَحْفَظُ حَلِیلَتَهُ، وَیَقْضِی حاجَتَهُ، وَیَشْفَعُ مَسْأَلَتَهُ، وَیُسَمِّتُ عَطْسَتَهُ، وَیُرْشِدُ ضَالَّتَهُ، وَیَرُدُّ سَلامَهُ، وَیُطِیبُ کَلامَهُ، وَیَبِرُّ إِنْعامَهُ، وَیُصَدِّقُ أَقْسامَهُ، وَیُوالِی وَلِیَّهُ وَلایُعادِ، وَیَنْصُرُهُ ظالِماً وَمَظْلُوماً؛ فَأَمّا نُصْرَتُهُ ظالِماً فَیَرُدُّهُ عَنْ ظُلْمِهِ وَأَمّا نُصْرَتُهُ مَظْلُوماً فَیُعِینُهُ عَلی أَخْذِ حَقِّهِ، وَلایَسْلِمُهُ وَلایَخْذُلُهُ وَیُحِبُّ لَهُ مِنَ الْخَیْرِ ما یُحِبُّ لِنَفْسِهِ وَیَکْرَهُ مِنَ الشَّرِّ ما یَکْرَهُ لِنَفْسِهِ. ثَمُّ قالَ علیه السلام: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وآله یَقُولُ: إِنّ أَحَدَکُمْ لَیَدَعُ مِنْ حُقُوقِ أَخِیهِ شَیْئاً فَیُطالِبُهُ بِهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَیُقْضی لَهُ وَعَلَیهِ. 🟠 حضرت امامِ رحمت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند : هر مسلمانی به گردن برادر مسلمانش ۳۰ حق دارد که از آن خلاص نمی شود مگر به ادا کردن یا گذشت صاحب آن حق. [و اما آن ۳۰ حق عبارت است از:] ۱) لغزش او را ببخشد. ۲) در ناراحتی‌ها و اندوه نسبت به او مهربان باشد. ۳) عیب و اسرار او را بپوشاند. ۴) از اشتباه او درگذرد. ۵) معذرت خواهی او را بپذیرد. ۶) هنگام غیبت کردن دیگران از او دفاع کند. ۷) همیشه خیرخواه و ناصح او باشد. ۸) دوستی او را پاسداری کند. ۹) پیمان و امان او را مراعات کند. ۱۰) هنگام بیماری از او عیادت کند. ۱۱) به تشییع جنازه او حاضر شود. ۱۲) دعوت او را اجابت کند. ۱۳) هدیه او را قبول نماید. ۱۴) هدیه و جایزه اش را تلافی کند. ۱۵) نعمت او را سپاس گزار باشد. ۱۶) در یاری او بکوشد. ۱۷) از خانواده و ناموس او حفاظت کند. ۱۸) حاجت او را برآورد. ۱۹) برای رفع مشکلش از دیگران کمک بخواهد. ۲۰) بعد از عطسه کردن او را دعا و تهیت بگوید. ۲۱) در پیدا کردن گم شده اش او را یاری نماید. ۲۲) سلامش را جواب دهد. ۲۳) با او خوش کلام باشد و گفته او را نیکو شمارد. ۲۴) انعام او نیکو قرار دهد. ۲۵) سوگندش را راست بداند. ۲۶) دوستش را دوست بداند و با او دشمنی نکند. ۲۷) یاری گرش باشد ؛ چه ظالم است چه مظلوم ؛ اگر ظالم است او را از ظلم باز دارد ، و اگر مظلوم است کمک کند تا حقش را باز ستاند. ۲۸) او را در برابر حوادث تنها نگذارد تا خوار شود. ۲۹) هرچه از خیر و نیکی برای خودش می‌خواهد برای برادر مسلمانش نیز بخواهد. ۳۰) هرچه از شر و بدی که برای خودش دوست ندارد برای او نیز دوست نداشته باشد. ‼️ سپس امام علیه السلام فرمودند : از رسول خدا صلی الله علیه وآله شنیدم که می‌ فرمود : همانا یکی از شما که حق برادر مسلمانش را رها کرده و ادا ننموده است در روز قیامت آن برادر مسلمان حقش را مطالبه می‌کند ولی چون جوابی ندارد به نفع او و بر علیه این حکم داده خواهد شد. 📚وسائل الشیعه : جلد ۸ ، ص۵۵۰ ، ح۲۴