eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
665 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
🙏👌نمازهای روز دوشنبه حضرت عسکری علیه السلام فرمود: هرکس روز دوشنبه ده رکعت نماز بخواند، در هر رکعت، یک بار سوره حمد و ده بار سوره توحید، خداوند در روز قیامت برای او از آن نماز نوری قرار می دهد که از آن نور، موقف (قیامت) روشن می شود به گونه ای که همه کسانی که خداوند خلق کرده است، در آن روز به واسطه آن نماز به او غبطه می خورند. (جمال الأسبوع، ص41) رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: هرکس روز دوشنبه، وقتی روز بلند شد، چهار رکعت نماز بخواند، در رکعت اول سوره حمد و آیةالکرسی، در رکعت دوم سوره حمد و سوره توحید، در رکعت سوم سوره حمد و سوره فلق و در رکعت چهارم سوره حمد و سوره ناس، و بعد از نماز ده بار استغفار کند، خداوند همه گناهانش را می آمرزد و به او قصری در بهشت فردوس عطا می کند که ویژگی آنچنانی دارد که در روایت بیان شده است. (جمال الاسبوع، ص68) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی 💗 قسمت118 بلباس سر تکان می دهد و هنگام رفتن می گوید:" خوبه
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی💗 قسمت119 گاهی سر برمی گردانم و بلباس را می بینم که به طرف موتورش قدم برمی دارد. سنگ ریزه هایی که زیر پایم می آید را با دلخوری زیر پا له می کنم. پیمان توصیه‌ی بلباس را تکرار می کند‌. چیزی به خط نمانده. پیمان اشاره می کند که اول من بروم. دستش را دور کمرم حلقه می کند و به سختی مرا به آهن بالای سیم خاردار ها می رساند. پایم را روی میله‌ی آهنی می گذارم و با لرز به پایین نگاه می کنم. کم مانده که از ترس در دم جان بدهم. پیمان آهسته می گوید: _بپر! اما فاصله‌ ام تا زمین زیاد است و تردید دارم. پیمان دوباره تکرار می کند:" بپر دیگه!" دیگر هول می شوم و پایم را آن سو می گذارم و می پرم. با اخ پایم را محکم می گیرم. ساک در کنارم فرود می آید و پیمان هم از سیم خاردار ها عبور می کند. بدجور مچ پایم درد گرفته و می ترسم در رفته باشد! فکرش هم مرا به پرتگاه وحشت می اندازد. در این شب ظلمات و موقع خروج غیرقانونی پایم در برود نوبر است دیگر! پیمان ساق دستش را به طرفم می گیرد. در حالی که از درد صورت جمع کرده ام دستش را می گیرم. _باید بدوییم. ممکنه خبر دار بشن که ما از مرز عبور کردیم. به چشمان قهوه ای اش نگاه می کنم که در تاریکی نورانی شده و همزمان یک دو سه ای می گوید و می دویم. با هر قدم چشمم را می بندم و پایم را روی زمین می گذارم. ساق دست پیمان در زیر فشار های من که خودم را به آن آویزان کرده ام حتما سرخ شده! لنگ لنگان و هم قدم به تپه ای نزدیک می شویم. هنوز یک ربع نشده اما برای من هزاران سال گذشته. با لب های خشک و گلوی سوزان به پیمان اشاره می کنم اندکی پشت این تپه بنشینیم تا نفس راحت بکشم. در حالی که ناراضی است می غرد اما به نفس های یکی در میانم که گوش می دهد ناچار در پنهانی ترین زاویه تپه مرا جای می دهد. نفس های نامنظم اش گوشم را می آزارد. سوزش پایم کم کم در حال گم شدن است و خدا را شکر می کنم که آسیب جدی ندیده. یک دقیقه ای بیشتر نمی شود که پیمان دستور حرکت می دهد. باز هم بنا را بر دویدن می گذاریم و تا جایی که نفس داریم می دویدم. دیگر خیال پیمان راحت شده و مسافت زیادی را پیموده ایم. در کوه و کمر های عراق سینه به سینه‌ی آسمان و ستارگان دراز می کشم. شب خوفناکی است و هر لحظه حس می کنم گرگی رد بوی مان را بگیرد و حساب مان را برسد. پیمان در حالی که اسلحه اش را در آورده و به این سو و آن سو با سو ظن نگاه می کند به من می گوید: _تو خیالت جمع باشه من حواسم هست. کمی خیالم آسوده می شود. نسیم تابستانه در اینجا یخ زده و با سرما به گونه هایم سیلی می زند. ساک را زیر سرم می گذارم و سعی دارم چیزی نگویم. نفس هایم که منظم می شود به پیمان می گویم: _قراره کی دنبالمون بیاد؟ پایش را روی زمین می کشد و بر تکه سنگی می نشیند. _نمیدونم کیه اما میاد. _مطمئنه؟ سرش را تکان می دهد:" آره... از بچه های سازمانه که فرار کرده به عراق. بچه ها رو راهنمایی میکنه." بحث را ادامه نمی دهم. صدای زوزه‌ی گرگ ها بر روی شیشه‌ی دلم ناخن می کشد. پیمان که متوجه ترسم شده میگوید به راه بیافتیم. ⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی 💗 قسمت120 راه رفتن هم تاثیری در ترسم ندارد انگار زوزه‌ی گرگ ها همه جا را فرا گرفته. شب سرد و وحشتناکی بر ما می گذرد. پیمان از توی ساک هر چه لباس است در می آورد و به من می دهد. پوشیدن این لباس ها اندکی می تواند مرا گرم نگه دارد. وقتی کاملا از جایمان مطمئن می شویم پیمان با چند تکه چوبی که پیدا کرده آتش بر پا می کند. دست هایم از سرما مثل چوب خشکی شده که خون در آن منجمد است. دستم را روی حرارت آتش می گذارم و آهسته آهسته از سرمایش می کاهد. پیمان سرش را پایین انداخته و می گوید: _یکم دیگه مجبورم همین آتیشو هم خاموش کنم. خوب ازش استفاده کن. باشه ای می گویم و سعی دارم از آتش نهایت استفاده را ببرم. بعد از خوردن چیزی دوباره به راه می افتیم. تا سپیده‌ی صبح باید به نشانی که پیمان می گوید برسیم. هر از گاهی به نقشه نگاه می کند تا ببیند راه را درست می رویم یا نه. بالاخره با سختی های فراوان و کوهی از ترس به همان آدرس می رسیم. پیمان قطب نما را در می آورد و چیزی را اندازه گیری می کند. در پای پاره سنگی نشسته ایم. دستانم را بهم می زنم تا کمی گرم شود. پیمان نگاه کوتاهی به من می اندازد و می گوید: _دستاتو بده من. گنگ نگاهش می کنم که با تکرار دوباره‌ی حرفش دستانم را به طرفش می گیرم. با دستان پهن اش دست هایم را محاصره می کند. گرمای محبت را زیر پوستی به من انتقال می دهد. حس خوبش زیر دندانم مزه می دهد و کم کم گرم می شوم. بی هوا سر روی خاک ها می گذارم و از فرط خستگی بیهوش می شوم! با تکان های پیمان تای پلکم را بالا می دهم و می پرسم: _چیشده؟ _بیدار شو اومدن. دستپاچه برمی خیزم و به اطرافم نگاه می پرانم. در تاریکی شب یک قدمی ام را به زور می دیدم و اکنون می توانم کم و بیش تا دور دست ها بنگرم. تازه متوجه‌ی جاده خاکی رو به رویمان می شوم و از انتهای آن صدای ماشین می آید. ابتدا شک می کنم و به پیمان می گویم: _مطمئنی خودشه؟ تنها به تکان سر اکتفا می کند. تیوتا از دور به ما نزدیک می شود. از خاکی که به هوا فرستاده به سرفه می افتم و چند قدمی به عقب برمی دارم. مردی با دشداشه عربی و چفیه‌ی سرخ و سفید به سر از ماشین پیاده می شود. چهره اش را گرمای عراق سوزانده اما چشمان آبی رنگش در آن صحرای چهره به سان دو حوض می ماند با کاشی های فیروزه ای. ابروهای پرپشت و خال روی چانه اش را از نگاه می گذرانم و به پیمان نزدیک می شوم. پیمان و او با خنده به طرف هم می دوند. توی دست بهم می دهند که انگار صمیمی هستند. بعد از سلام و احوال پرسی به سراغ من می آید. سلامش را بی جواب نمیگذارم. پیمان ساک را برمی دارد و با تعارف آن مرد سوار ماشین می شویم. در حال نشستن او به پیمان می گوید: _الحق که شیری! تعریفتو الکی نشنیدم. خب تونستی شرطی های مرزو دور بزنی‌. خیلی بخاطر سختی های مرز جرئت ندارن از راه عراق برن ولی احسنت! خوشم اومد! گاهی ته لهجه‌ی عربی اش همراه کلمات می شود و گاه فارسی را روان بر زبان جاری می کند‌. پیمان با خنده می خواهد از پس چوب کاری هایش کنار بیاید. _اغراق نکن صابر! خنده‌ کوتاهش که تمام می شود با جدیت می گوید: _صابر نه! اینجا باید عدنان صدام کنی... میتونی ابو اُسامه هم بگی. بعد دوباره صدای قهقهه شان بلند می شود. من با لب های بهم چسبیده به صمیمت بهشان نگاه می کنم و حس کسی را دارم که نخدی اضافه در آش است. پیمان لهجه‌ی عرب را به گفتارش می گیرد. _باشه کاکو! همو ابو اُسامه صدات می زَنوم. ابو اسامه خنده ای می کند و می گوید:" هنو نتونستی خوب عربی حرف بزنی. الکی سعیم نکن!" تمام راه به خنده و حرف های این دو خلاصه می شود‌. تابلو ها در این برهوت کمتر به چشم می خورد. ابو اسامه می گوید شهرش تا به اینجا دور است. او در شهر حِله خانه و کاشانه دارد. به وقت ناهار در ده کوره ای می ایستیم. ابو اسامه برای تهیه غذا سوال و احوال می کند. دست آخر آدرس کبابی می دهند. کباب ترکی از چیزهایی است که عراقی ها به آن علاقه دارند. با این که تمیزی آشپزخانه دلم را می زند اما بخاطر راه سخت دیشب نمیتوانم گرسنگی را ترجیح دهم. ⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 سه شنبه 🔸 ۴ اردیبهشت/ ثور ۱۴۰۳ 🔸 ۱۴ شوال ۱۴۴۵ 🔸 ۲۳ آوریل ۲۰۲۴ 🚖 مسافرت مکروه است. 👶 زایمان نوزاد سلیم النفس باشد و پشتکار خوبی در امور دارد. ان‌شاءالله 👨‍👩‍👧‍👦 انعقاد نطفه 🔹 امشب (شب سه شنبه) فرزند چنین شبی، سخاوتمند و بخشنده باشد. ان‌شاءالله 🌎🔭👀 🦂 امروز ساعت ۱۸:۵۲ قمر وارد برج عقرب می‌شود. 🌓 امروز قمر در «برج میزان» است. ✔️ برای امور زیر خوب است: فروش جواهرات خوردن نوشیدنی و معجون دارویی آغاز معالجه امور حفاری کشیدن دندان جراحی چشم ⛔️ ممنوعات امور اساسی و زیر بنایی اموز مربوط به حرز 🌎🔭👀 💇 اصلاح سر و صورت باعث شادی می‌شود. 🩸حجامت، خون‌دادن، فصد باعث سلامتی است. ✂️ ناخن گرفتن روز مناسبی نیست. باید بر هلاکت خود بترسد. 👕 دوخت و دوز روز مناسبی نیست. شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید به روایتی آن لباس یا در آتش می‌سوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد. خرید لباس اشکال ندارد. کسانی که شغلشان خیاطی است می‌توانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر، آن را تکمیل کنند. 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب سه‌شنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۱۴ سوره مبارکه « ابراهیم علیه‌السلام» است. ﴿﷽ وَ لنَسْکَنَنَّکُمْ الأَرْض مِن بَعْدِهِمْ﴾ از دوست یا دشمن خواب بیینده، چیزی به او برسد. مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 📿 وقت استخاره از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ از ساعت ۱۶ تا عشای آخر (وقت خوابیدن) 📿 ذکر روز سه شنبه «یا ارحم الراحمین»  ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه «یا قابض» موجب رسیدن به آرزوها می‌گردد. 🌎🔭👀 ☀️ ️روز سه‌شنبه متعلق است به: 💞 علیه‌السلام 💞 علیه‌السلام 💞 علیه‌السلام اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌎🔭👀 ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب فردا پایان می‌یابد. 🌺 🌎🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و اَنَّ المَوتَ حقّ ...😭 گوشه‌ای از تلقینی که به زودی برای ما خواهند خواند! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔜 @haram110
آدرس قبر این داداشمون رو کسی نداره؟ برا مریض میخوام🤧😂 🤣 😂
حرم
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕ ◼️▪️#منتخب_الأثر • قسمت - دویست • سی هفت✔️ 📝..اعتقادِ من به شما , باوری است
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕ ◼️▪️ • قسمت - دویست • سی هشت✔️ 📝..اعتقادِ من به شما , باوری است که به تحقیق جُسته ام …✏️ 📕📗🔍🔎📘📙 📢📢 همراهان گرامی: ✋پس از بررسی اجمالی روایات فصل 48 ، باب 3⃣ کتاب ، تحت عنوان: ✔" حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف ظاهر نمی شود مگر پس از امتحانی دشوار و پس از واقع شدن مؤمنان در تنگناهای سخت و بلاهای بزرگ." ..و اشاره به تنها 4⃣ روایت ، 2⃣ روایت از منابع جماعت عمریه 👳 ، و 2⃣ روایت از منابع شیعی ، از مجموع 42 روایت منقول در این فصل 👈👈 ، بررسی فصل 49 را آغاز می کنیم…👌…… ✍…در این فصل از کتاب ، 36 روایت تحت عنوان: ✔" حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف در نماز ، امام عیسی بن مریم علیه السلام خواهد بود و حضرت عیسی علیه السلام پشت سر حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف نماز می خواند." جمع آوری شده است و به جهت رعایت اختصار ، تنها به بیان 5⃣ روایت ، همگی از منابع جماعت عمریه 👳 ، اکتفا خواهیم کرد... با ما همراه باشید…🌼… 📕📗🔍🔎📘📙
41.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🆕 سلسله جلسات کوتاه 🖼اعرف امامک !! امام زمانت را بشناس !! استاد ⚜قسمت نهم ( ۹ ) موضوع : مهدی علیه السلام موعود ادیان و ملل ▫️حکومت واحد جهانی توسط 🌐..نشر حداکثری در دیگر کانال ها با اسم و نام کانال خود شما دوستان بلامانع است و باعث خوشحالی جناب استاد و ما می گردد ..
💠مولا علی علیه‌السّلام: تا جايى كه توانايى بر كار خوب داريد، خوبى كنيد، زيرا خوبى [آدمى را] از مهلكه‌ها و مرگ‌هاى ناگوار نگه مى‌دارد. 📚ميزان‌الحكمه ج۷ ص۲۹۹ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠رسول خدا صلّی‌ اللّه علیه و آله: يَا عَلِیّ إِنِّی سَأَلْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ لَا يَحْرِمَ شِيعَتَکَ التَّوْبَةَ حَتَّى تَبْلُغَ نَفْسُ أَحَدِهِمْ حَنْجَرَتَهُ فَأَجَابَنِی إِلَى ذَلِکَ وَ لَيْسَ ذَلِکَ لِغَيْرِهِم‏ یا على، از خداوند درخواست کردم تا شيعيانت را آن‌گاه که جانشان به حلقوم می‏‌رسد (نزديک جان دادن) از توبه محروم نفرمايد، پس درخواست مرا اجابت فرمود ، و اين خصوصیّت برای غير شيعيان نيست. 📚بحارالانوار ج٢٧ ص١٣٧ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠امام صادق عليه‌السّلام: لَا تَنْظُرُوا فِی عُيُوبِ النّاسِ كَالْأرْبابِ وَانْظُرُوا فِی عُيُوبِكُمْ كَهَيْئَةِ الْعَبدِ مانند ارباب به عيوب ديگران نگاه نکنید، بلكه چون بنده‌اى متواضع، عيب‌هاى خود را وارسى كنيد. 📚تحف‌العقول ص۲۹۵ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠امام صادق علیه‌السّلام: منْ خَلاَ بِذَنْبٍ فَرَاقَبَ اَللَّهَ تَعَالَى ذِكْرُهُ فِيهِ وَ اِسْتَحْيَا مِنَ اَلْحَفَظَةِ غَفَرَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ جَمِيعَ ذُنُوبِهِ وَ إِنْ كَانَتْ مِثْلَ ذُنُوبِ اَلثَّقَلَيْنِ كسى كه به قصد انجام گناهى خلوت کند، امّا در آن حال خداى تعالى را آگاه بر خويشتن بيابد، و از فرشتگان حافظ‍‌ و مراقب خود حيا كند، و آن گناه را انجام ندهد، خداوند عزّوجل همگى گناهانش را می‌آمرزد، اگر چه برابر با گناه جنّ و انس باشد. 📚وسائل‌الشّیعه ج۱۵ ص۲۲۱ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»