حرم
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕ ◼️▪️#منتخب_الأثر • قسمت - دویست • سی چهار✔️ 📝..اعتقادِ من به شما , باوری اس
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕
◼️▪️#منتخب_الأثر • قسمت - دویست • سی پنج✔️
📝..اعتقادِ من به شما , باوری است که به تحقیق جُسته ام …✏️
📕📗🔍🔎📘📙
✔" حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف ظاهر نمی شود مگر پس از امتحانی دشوار و پس از واقع شدن مؤمنان در تنگناهای سخت و بلاهای بزرگ."
✍...دومین روایت منتخب از این عنوان از مجموع 42 روایت ، از منابع جماعت عمریه 👳 بیان میگردد :
...👥...حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام فرمودند :
❇️ ألا بِأبي وَ اُمّي هُم ، مِن عِدَّةٍ أسماؤهُم في السَّماءِ مَعروفَةٌ وَ في الأرضِ مَجهولَةٌ ، ألا فَتَوَقَّعوا ما يَكونُ مِن إدبارِ اُمورِكُم ، وَ انقِطاعِ وُصَلِكُم وَاستِعمالِ صِغارِكُم ، ذاكَ حَيثُ تَكونُ ضَربَةُ السَّيفِ عَلَى المُؤمِنِ أهوَنَ مِنَ الدِرَهَمِ مِن حِلِّهِ ، ذاكَ حيثُ يَكونُ المُعطي أعظَمَ أجراً مِنَ المُعطي ، ذاكَ حَيثُ تَسكَرونَ مِن غَيرِ شَرابٍ ، بَل مِنَ النَعمَةِ وَ النَعيمِ ، وَ تَحلِفونَ مِن غَيرِ اضطِرارٍ ، وَ تَكذِبونَ مِن غَيرِ إحراجٍ ، ذاكَ إذا عَضَّكُمُ البَلاءُ كَما يَعَضُّ القَتَبُ غارِبَ البَعيرِ ، ما أطوَلَ هذا العَناءَ ، وَ أبعَدَ هذا الرَجاءَ !
✴️ هان ! پدر و مادرم به فدایشان ! گروهی که نامشان در آسمان معروف و در زمین ناشناخته است ، هان ! پس منتظر آنچه اتفاق خواهد افتاد باشید !
از پشت کردن امور و از هم گسستن پیوندها و به روی کارآمدن کوچک ترها ؛
آن همان زمانی است که شمشیر زدن برای مؤمن آسانتر است از یافتن درهمی مال حلال ؛
آن همان زمانی است که گیرندگان مال پاداششان بیشتر از دهندگان است ؛
آن همان زمان است که نه از شراب بلکه از رفاه و نعمت مست می شوید و بی هیچ ضرورتی سوگند یاد می کنید و بی آنکه در فشار و حَرَج بیفتید دروغ می گویید ؛
آن همان زمان است که بلا شما را بگزد همان گونه که جهاز پشت شتر را می گزد ؛
وه ، که چقدر این سختی طولانی و این امید دور است !
📕📗🔍🔎📘📙
✔️ نهج البلاغه صبحي صالح خ۱۸۷ ص۲۷۷
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕
◼️▪️#منتخب_الأثر • قسمت - دویست • سی شش✔️
📝..اعتقادِ من به شما , باوری است که به تحقیق جُسته ام …✏️
📕📗🔍🔎📘📙
✔" حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف ظاهر نمی شود مگر پس از امتحانی دشوار و پس از واقع شدن مؤمنان در تنگناهای سخت و بلاهای بزرگ."
✍...سومین روایت منتخب از این عنوان از مجموع 42 روایت ، از منابع شیعی 👳 بیان میگردد :
...👥...جناب جابر جعفی گوید :
به حضرت امام محمد الباقر علیه السلام عرض کردم : فرج شما کی خواهد بود ؟
فرمودند :
❇️ هَيهاتَ هَيهاتَ ! لا يَكونُ فَرَجُنا حَتَّى تُغَربَلوا ، ثُمَّ تُغَربَلوا ، ثُمَّ تُغَربَلوا - يَقولُها ثَلاثاً - حَتَّى يُذهِبَ الله تَعالي الكَدِرَ وَ يُبقِيَ الصَفوَ.
✴️ هیهات هیهات (چه دور است فرج ما) ! فرج ما واقع نخواهد شد تا اینکه غربال شوید ، سپس غربال شوید ، سپس غربال شوید - این را سه مرتبه فرمودند - تا اینکه خداوند ناخالصی ها را ببرد و زلال خالص را باقی گذارد.
📕📗🔍🔎📘📙
✔️ غيبة الشيخ ص۳۳۹ ح۲۸۷
✔️ البحار ۱۱۳/۵۲ ب۲۱ ح۲۴
29.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
🆕 سلسله جلسات کوتاه
#معارف_مهدوی
🖼اعرف امامک !!
امام زمانت را بشناس !!
استاد #دکتر_فریدونی
⚜قسمت هفتم ( ۷ )
موضوع :
مهدی علیه السلام موعود ادیان
▫️سوشیانس پیروزگر
▫️نهالی از تنه یسّی
🌐..نشر حداکثری در دیگر کانال ها با اسم و نام کانال خود شما دوستان بلامانع است و باعث خوشحالی جناب استاد و ما می گردد ..
36.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
🆕 سلسله جلسات کوتاه
#معارف_مهدوی
🖼اعرف امامک !!
امام زمانت را بشناس !!
استاد #دکتر_فریدونی
⚜قسمت هشتم ( ۸ )
موضوع :
مهدی علیه السلام موعود ادیان
▫️بازگشت عیسی مسیح علیه السلام
#منجی
🌐..نشر حداکثری در دیگر کانال ها با اسم و نام کانال خود شما دوستان بلامانع است و باعث خوشحالی جناب استاد و ما می گردد ..
┄┄┅━✺𖣐﴾﷽﴿𖣐✺━┅┄
🔰عاقبت شخصی که صلوات را ناقص فرستاده و بر اهل بیت حضرت پیامبر خدا محمد مصطفی صلی الله علیه و آله صلوات نفرستد !
شیخ صدوق رضوان الله علیه به سند صحیح روایت کرده است:
۱۱- حدثنا علي بن الحسين بن شاذويه المؤدب (رضي الله عنه)، قال: حدثنا محمد بن عبد الله بن جعفر بن جامع، عن أبيه، قال: حدثني يعقوب بن يزيد، عن محمد بن أبي عمير، عن أبان بن عثمان، عن أبان بن تغلب، عن أبي جعفر محمد بن علي الباقر، عن أبيه علي بن الحسين سيد العابدين، عن أبيه الحسين بن علي سيد الشهداء، عن أبيه علي بن أبي طالب سيد الاوصياء (عليهم السلام)، قال: قال رسول الله (صلى الله عليه وآله): من صلى علي ولم يصل على آلي، لم يجد ريح الجنة، وإن ريحها ليوجد من مسيرة خمسمائة عام.
حضرت پیامبر اکرم محمد مصطفی صلی الله علیه و آله فرمودند:
🔸هر کسی که بر من صلوات بفرستد و بر خاندانم صلوات نفرستد، بوی بهشت را که از فاصله پانصد ساله به مشام میرسد استشمام نمیکند.
📚أمالی شیخ صدوق، صفحه 150،151، مجلس 36، حدیث 11
📸اسکن روایت:
http://zqz.ir/FhhED
پوستر:
http://zqz.ir/ZQtkJ
🟢ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🟢
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
☀️ انتشار فضائل حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام با فضیلتترین شکر خدا
از حضرت سیدالساجدین علی بن الحسین امام سجاد صلوات الله علیه نقل است که در حدیثی قدسی خداوند متعال به حضرت رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمودند: ای محمّد (صلی الله علیه واله)، در مقابل اين نعمتهاى من شكر بگزار كه موجب افزايش نعمت میشود.
حضرت عرض كردند: خدايا چه شكرى، بهترين شكر تو است.
✨ خدواند متعال به من فرمودند:
ای محمّد(صلی الله علیه واله)، بهترین و با فضیلتترین شکر، انتشار فضائل برادرت علی علیهالسلام است.
📚تفسیر امام عسکری علیه السلام، ص۵۱۱، ح۳۴۴
🟡 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟡
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄
◻️▫️#ضرورت_معرفت امام معصوم علیه السلام قسمت • دو ✔️
✍... نحوه بندگی خدا، اگر بخواهد مورد قبول ذات مقدسش قرار گیرد، باید از ناحیه خودش ارائه شود.
ما عقلا میتوانیم به اینکه باید خدا و ربّ و مُنعم خود را بندگی کنیم پیبریم، اما همین عقل نسـبت به راه و طرز بنـدگی او حکم میکند که باید از #خود_خـدا اخـذ نماییم؛
به خصوص که میدانیم خداونـد ما را به حال خود رها نکرده تا هر طور که میخواهیم به بنـدگِی او بپردازیم، بلکه از جانب خویش رسولانی فرسـتاده تا آیین بنـدگی او را به ما بیاموزنـد و به این وسـیله حّجت خود را بر ما تمام کرده است؛ بنابراین ما نمیتوانیم هرگونه که دلمان بخواهد او را عبادت کنیم.
🔻اصولا فلسفه نبوت و امامت همین است که بشر راه بندگی خدا را به طورصحیح یاد بگیرد و با تشخیص خود در این مسـیر قدم برندارد. و عقل انسان هم ارسال رسل و بعثت انبیا را ازطرف خدا پسـندیده و ممدوح میداند. لذا وقتی با انبیا و اولیاي الهی برخورد میکند، آن را مغتنم میشمارد و دین حق را میشناسد وسعی در تطبیق خود با آن میکند.
🌐 وقـتی یکی از منکران وجـود خـدا از حضرت امـام صـادق علیـهالسلام از فلسفه وجود انبیا و رسولان الهی سوال میکند، ایشان چنین میفرمایند:
«وقتی براي ما وجود آفریـدگار صانعی که از ما و همه مخلوقات خود متعالی است (شبیه به هیچیک از مخلوقات نیست) ثابت شـد و (نیز روشن شد که) او حکیم و بلندمرتبه است به طوريکه مخلوقات او را نمیبینند و با او تماس ندارند تا اینکه بیواسطه با او ارتباط داشته و او هم با ایشان بیواسطه در ارتباط باشد و با هم بحث و گفتگو داشته باشند، (نیاز به) وجود سفیرانی در میـان مخلوقات خـدا اثبات میشود که ازطرف او براي مخلوقات و بنـدگانش سـخن بگوینـد و مصالـح و مفاسـد ایشانرا به آنها یاد دهند و از آنچه موجبات سعادت و بدبختی خود آگاهشان کنند. بنا بر این وجود امر و نهی کننـدگان از جـانب خـدای حکیم دانـا در میان خلق خود و سـخنگویان از جانب او ثابت میشود. و اینهـا عبارتنـد از پیـامبران و برگزیـدگان الهی از میـان آفریـدگانش ، که به حکمت تربیت شـده و مبعـوث به حکمت هم شـدهاند اینها با آنکه در شکل و ترکیب خلقت خود شبیه بقیه مردم هسـتند ولی با دیگران متفاوت بوده، از جانب خداوند حکیم دانا ، موید به حکمت الهی هستند.»
📚 اصول کافی، کتاب الحجة، باب الاضطرار الي الحجة، ح١
(ر.ک : تصویر الحاقی)
🔖 پینوشت:
خداوند اگر میخواست میتوانست با همه مخلوقات خود بدون واسطه ارتباط برقرار کند. این برای او سخت تر از اینکه با عده خاصی ارتباط مستقیم برقرار کند و از طریق آنها با دیگران سخن بگوید , نبوده و نیست.
اما در عمل چنین نکرده و میبینیم که نوعا افراد ارتباط طرفینی با خداوند ندارند؛
البته هر کس میتواند با خدای خود سخن گوید و با او مناجات نماید و او هم سخن همه را میشنود و احتیاج به واسطهای در اینجا نیست؛
اما اینکه انسانها از #خواست خدا و #رضا و #سخط او آگاه شوند(*) این چیزی نیست که برای نوع آنها بدون واسطه انجام شده باشد.
🔸لازمه #منزه بودن خدا از صفات مخلوقات ، این است که هر کس خود بخواهد نمیتواند ارتباط طرفینی با خدای سبحان برقرار کند.
چنین ارتباطی از جانب انسان با خدا برقرار نمیشود، و این #فقط خدای متعال است که با هر کس بخواهد این گونه رابطهای برقرار میکند و در صورت لزوم او را «سفیر» و «مُعَبِّر» از جانب خود در میان مردم قرار میدهد.
پس راه چنین ارتباطی از طرف ما با خدای متعال بسته است. این خداست که با هر کس بخواهد چنین ارتباطی برقرار میسازد و نشانههایی هم برای این ارتباط قرار میدهد تا هر کس بتواند تشخیص دهد اینچنین ارتباطی را خدا با چه کسانی برقرار کرده است.
🔚 این نشانه ها همان معجزاتی است که به دست پیامبران و ائمه علیهم السلام ظاهر میشود.
و لازمه داشتن چنین منصبی از طرف خداوند اینست که آن انسان برگزیده به وسیله خالق خود تأیید شود و خود از مسیر رضای الهی خارج نشود؛ زیرا شأن سفارت و معبر بودن از جانب خدا ، اقتضا میکند که #عمل و #قول او برای دیگران #حجت باشد.
و اگر مردم احتمال خطا و اشتباه را درباره او بدهند ، دیگر به هیچ سخنی که او از طرف خدا میگوید اعتماد نمیکنند. و این موجب نقض غرض الهی از ارسال رسل و بعث انبیاست.
🔚 بنابراین داشتن علم و حکمت الهی که اشتباه در آن راه ندارد و نیز برخوردار بودن از کمال #عصمت یعنی حفظ و صیانت الهی، لازمهٔ عنوان سفیر و معبر از جانب خداست.
(*) در مستقلات عقلیه خدا به طور تکوینی با افراد عاقل ارتباط برقرار کرده و حجت را بر ایشان تمام نموده است. بنابراین در مواردی مانند آنکه حُسن و قبح چیزی ذاتیِ آن است شخص عاقل از طریق عقل یا رسول باطنی میداند خدا از او چه خواسته است.
💡توجه: از غروب امشب یکشنبه، ایام البیض در ماه شوال آغاز می شود و در غروب روز چهارشنبه به پایان می رسد.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🌗🌖🌕 شرافت شب های ایّام البیض
عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي الْعَيْنَاءِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَیهِ السَّلامُ قَالَ: أُعْطِيَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ ثَلَاثَ لَيَالٍ لَمْ يُعْطَ أَحَدٌ مِثْلَهَا: لَيْلَةَ ثَلَاثَ عَشْرَةَ وَ لَيْلَةَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ وَ لَيْلَةَ خَمْسَ عَشْرَةَ مِنْ كُلِّ شَهْرٍ. (وسائل الشيعة، ج8، ص24 به نقل از اقبال الاعمال)
حضرت صادق علیه السلام فرمود: به این امّت سه شب داده شده است که به کس دیگری مثل آن اعطا نشده است: شب سیزدهم ، شب چهاردهم و شب پانزدهم هر ماه.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
👌🙏🏼 دعای بسیار شریف تسبیح به ویژه برای ایّام البیض
امیرالمؤمنین علیه السلام از رسول خدا صلّی الله علیه و آله نقل می کند که فرمود: جبرئيل علیه السلام بر من نازل شد در حالى كه در پشت مقام ابراهيم نماز مى خواندم و بعد از نماز براى امّت خود طلب آمرزش میکردم. جناب جبرئيل علیه السلام گفت: «اى محمّد! به تو توصیه مى كنم كه به امّت خود امر نمائى كه سه روز ايامالبيض هر ماه (یعنی از شب سیزدهم تا غروب روز پانزدهم ماه) اين دعاى شريف را بخوانند.» (مهج الدعوات، ص79)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
4_5837072911332017852.pdf
235.3K
دعای بسیار شریف تسبیح به ویژه برای ایام البیض
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان کابوس رویایی 💗 قسمت116 به اتاقک بالا می روم و آنجا هم خبری نیست. ساعت ه
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی💗
قسمت117
از شهر که خارج می شویم حسی عجیب در من شکل می گیرد.
من کله شقی کرده ام و هر چه هست باید تا پایانش بروم.
پیمان با صدایش مرا از خیالات بیرون می کشد.
_رویا حالا که داری با من میای باید بدونی زنهای محدودی بودن که تونستن از این آموزش ها سربلند بیرون بیان.
حالا که دیگه رفتنی شدیم تو باید تموم تلاشت رو بکنی چون اینجوری میتونی مقام بیشتری توی سازمان به دست بیاری و اون ها هم بیشتر روت حساب می کنن.
توصیه های خوبی برایم است.
در جوابش می گویم:" تموم تلاشمو میکنم."
راه پر پیچ و خم کرمانشاه که در جاهایی خاکی می شود کم کم به انتها می رسد.
دنبال یک غذاخوری برای خوردن ناهار هستیم.
جلوی رستوران ساده ای می ایستیم و زودی غذایی سفارش می دهیم.
پیمان آنقدر عجله دارد که غذایمان را نصفه نیمه رها می کنیم تا سر قرار با فردی برسیم که قرار است ما را رد کند.
سوار ماشین می شویم و در کوچه پس کوچه های پایین شهر دنبال چایخانه می گردیم.
نام چایخانه ای را بر روی تابلو می بینم و با انگشت به آن اشاره می کنم و می گویم:
_اونجاست!
پیمان می ایستد و رو به من می گوید:
_من میرم داخل. تو همینجا بمون.
سری تکان می دهم و او پیاده می شود.
کمی بعد با مردی جوان که حدود بیست و پنج تا سی سال سن دارد برمی گردد.
مرد سوار موتور قراضه اش می شود و می گوید پشت سرش به راه بیافتیم.
از پیمان برنامه را می پرسم و او می گوید:
_اون میگه که باید بریم قصر شیرین و اونجا صبر کنیم که شب بشه و بعدش میتونیم رد بشیم.
تا قصر شیرین هر چه راه بود برایم دو برابر می شود.
حس ترس درونم بزرگ و بزرگ تر می شود. قصر شیرین شهر زیباییست و کمی می توانم با دار و درختش ذهنم را آرام کنم.
هر جا که آن مرد می پیچد، پیمان هم از همان راه می رود.
جلوی خانه ای کاه گلی می ایستیم و مرد اشاره می کند پیاده شویم.
آب دهانم را قورت می دهم و به پیمان می گویم:
_خب پیمان مَ.. من میگم تو خونه نریم. همینجا تو ماشین منتظر بمونیم.
اینا قاچاقچی ان نمیشه بهشون اعتماد کرد!
همان طور که با دست به او علامت می دهد که می آییم در جوابم لب می زند:
_نترس! اینو سازمان معرفی کرده.
به اجبار حرفش پیاده می شوم.
هوا فضایی گرفته دارد که نمیتوانم به راحتی نفس بکشم.
آن مرد که پیمان، بلباس صدایش می زند ما را به اتاقی راهنمایی می کند.
توی حیاط درخت های انار سایه افکنده اند و گل داده اند و گل هایشان در حال تبدیل به انار است.
روی گلیم توی اتاق می نشینیم.
به طاقچه ها خیره هستم که صدایی بلند می شود:" ذلیل بشی بلباس باز کی رو اوردی؟ من شکم تو و برادرت رو به زحمت پر می کنم که تو سراغ کار خلاف بری؟
خوب روح آقاجانت رو شاد کردی! خوب!"
از آن طرف صدای آهستهی بلباس می آید که زیاد قابل فهم نیست.
معذب می شوم و دستانم را بهم گره می زنم.
پیمان نگاهش را به گل های قالی گره زده و سکوت کرده است.
از استرس کمی خودم را به او نزدیک می کنم و می پرسم:
_دردسر نشه؟
_نه! دعوای مادر و پسری به ما ربطی نداره.
بعدشم ما جرمی مرتکب نشدیم که مثل بقیه بخوایم از مرز فرار کنیم!
ما داریم برای آزادی میریم به یه کشور دیگه و همین!
این حرف ها بهانهی خوبیست اما نه برای من!
سکوت می کنیم تا خود بلباس می آید با سینی چای.
من و پیمان بهم نگاه می اندازیم و بلباس تعارف مان می کند:
_بخورین! باید جون داشته باشین که بدوین و از مرز خارج شید.
آهسته و زیر زبانی می گویم:" دردسر تون نشیم؟"
میخندد و میفهمد ما مکالمهی مادرش را شنیده ایم.
_نه بابا! مادرم همیشه ساز مخالف میزنه با من. شما جدی نگیرید و به کار خودتون فکر کنین.
بعد از خوردن چای، پیمان کمی از او در مورد آن سوی مرز می پرسد.
بلباس بی اطلاعی اش را به زبان می آورد و پیمان می گوید:
_نه ما که کسی رو اون طرف داریم. منظورم اینه عراق چجوریه؟ رفتی تا بحال؟
_آها.. عراق... خوبه! من چند باری برای تجارت و آوردن جنس رفتم و اونم قاچاقچی از مرز.
فقط یه توصیه ای دارم که اگه شیعه هستین اونو مخفی کنین.
حزب بعث با شیعه ها دشمن خونی هستن. همین که بفهمن شیعه هستین دیگه احتمال لو رفتن تون هست.
اونا میگن شیعه ها خرابکارن و دنبال دردسرن. خیلی از شیعه های عراق توی زندان های استخبارات سلاخی میشن.
پیمان سری به علامت منفی تکان می دهد و می گوید:" نه! ما شیعه نیستیم."
⭕️کپےبدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی 💗
قسمت118
بلباس سر تکان می دهد و هنگام رفتن می گوید:" خوبه! من میرم شما تا شب میتونین استراحت کنین."
با رفتن او سکوت میان مان در می گیرد.
روسری ام را از سر به در می کنم و گوشه ای از اتاق مثل جنینی خودم را مچاله می کنم.
پیمان همان طور که نشسته است استراحت می کند.
فکر گذر از مرز و ترسش نمیگذارد لحظه ای بخوابم.
تا شب فقط خودم را به خواب می زنم.
پیمان بعد از بیدار شدن می گوید می رود آبی به صورتش بزند.
صدا او و بلباس می آید که کمی باهم گفت و گو می کنند.
روسری ام را به سر می کنم و به دوزانو می نشینم.
طاقچه دارای قرآن و آیینه است.
برمی خیزم و به قرآن نگاه می کنم. همان کلمات اسرار آمیز...
یاد آن تابلویی می افتم که رویش آیه الکرسی نوشته شده بود.
من هیچ چیز از قرآن نمی دانم جز نام و زبان عربی اش اما گاهی که ترجمه اش را می خوانم واقعا به فکر فرو می روم.
سخنان و توصیفاتش از مرگ و زندگی که همچون بهار و پاییز است مرا تحت تاثیر قرار می دهد.
اما حیف که بر اساس تعالیم مارکسیسم و سازمان قرآن دچار بی اعتباری شده.
بی اعتباری که مسبب آن گذر زمان است.
البته من تمام این حرف ها را قبول ندارم زیرا شنیده ام قرآن دربارهی مرگ و ویژگی های پسندیده و... با انسان سخن می گوید و این ها در هر زمانی یکی است.
تنها می توانم آن بخش از قرآن را باور کنم که در گذر زمان دچار تغییر شده مثل روش و فنون مبارزه و جنگ.
دل از قرآن می کنم و سر جایم می نشینم.
با باز کردن در توسط پیمان متوجه کبودی رنگ آسمان می شوم.
گویی دیگر فرصتی نیست. پیمان ساک را برمی دارد و به من می گوید بیرون بیایم.
زنی از پستوی خانه با روی گرفته عبور می کند. پیش می روم تا عذر بخواهم که سریع داخل اتاقی می رود.
بلباس از قصدم آگاه می شود و می گوید:
_ناراحت نباشین. مادرم از کار من خوشش نمیاد و زیاد دم خور کسی نمیشه.
حال دیگر سایهی سیاه شب به آسمان تنیده شده.
هوای خنک گاه و بی گاه به تنم می رسد و آن را از سرما می لرزاند.
میخواهیم سوار ماشین بشویم که بلباس می گوید:
_از اینجا با ماشین نمیشه رفت. با موتور باید بریم.
پیمان نگاهی به من می کند.
با این که معذب هستم اما می پذیرم با موتور برویم.
ابتدای بلباس و بعد پیمان و بعد از او من می نشینم.
این اولین باری است که سوار موتور می شوم.
ترس گذر از مرز بعلاوهی سوار شدن بر موتور روحم را جدا می کند.
هنوز راه نیافتاده چشمانم را می بندم و محکم دستم را دور کمر پیمان می برم.
پیمان با خنده ای کوتاه برمی گردد و مرا نگاه می کند.
دلم میخواهد بخاطر این لبخند سر از تنش جدا کنم.
از سر مجبوری باید اینگونه به او نزدیک شوم اگر شرایط عادی بود هیچ وقت مثل کنه خودم را به او نمی چسباندم.
صدای موتور بلند می شود و پلک هایم را روی هم فشار می دهم.
زیر لب نام هر کسی که به ذهنم می رسد را می آورم.
پاهایم را روی هوا گرفته ام و همین تعادلم را بهم زده است.
پیمان دستش را روی انگشتان قفل شده ام می گذارد و با این کار می توانم از خنده اش بگذرم.
به جایی می رسیم که بلباس چراغ موتور را خاموش می کند و به پیمان می گوید:
_ازین جا به بعد شاید لو بریم.
کمی جلو تر موتور را متوقف می کند.
نفسی آسوده می کشم. پیمان به دستان قفل شده ام اشاره می کند و می گوید:
_نمیخوای دستتاتو باز کنی؟
نگاهی به بلباس می اندازم که رویش به ما نیست.
سریع دستم را از دور کمرش جمع می کنم.
با لپ های گر گرفته و نگاه خجالت زده ام از روی موتور پایین می آیم.
قدم ها برایم سنگین است و گویا هنوز روی موتور هستم و زمین از زیر پایم می گذرد.
بلباس جلو می رود و می گوید ما هم آهسته پشت سرش به راه بیافتیم.
حدود یک ربع در حال پیاده روی هستیم.
دیگر نایی ندارم و با بی جانی قدم برمی دارم.
ساک در دستم تلو تلو میخورد و پیمان با دیدن وضعم آن را از من می گیرد.
کم کم چراغ هایی از دور به ما چشمک می زنند.
بلباس سر جایش می ایستد و می گوید:
_اون چراغایی که دورن رو می بینین؟
ما هم سر تکان می دهیم که یعنی بله!
_اونا چراغ مرزبانیه.
شما باید ازون سمت برید.
اون خط هم که میبینین مرز عراقه.
به محض خروج یک ربعی فقط باید بدوید.
تنم به لرز می آید و می پرسم:
_شما نمیاین؟
خندهی بی خود اش حالم را دگرگون می کند و در جواب به نه ای کفایت می کند.
پیمان باشه ای می گوید و او را بغل می گیرد.
تشکر می کنیم و از او فاصله می گیریم.
هر چه پیش می رویم طناب وحشت بیشتر به دور گلویم می پیچد و قصد دارد پیش از ساواک و ماموران مرزبان مرا دار بزند.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 دوشنبه
🔸 ۳ اردیبهشت / ثور ۱۴۰۳
🔸 ۱۳ شوال ۱۴۴۵
🔸 ۲۲ اوریل ۲۰۲۴
🌎🔭👀
🌓 امروز قمر در «برج سرطان» است.
(تقارن نحسین)
✔️ مناسب برای امور زیر است:
فروش جواهرات
نوشیدن دارو و خوردن معجون
آغاز معالجه
🌎🔭👀
🚘 مسافرت
شدیدً مکروه است.
👶 زایمان
مناسب نیست.
👩❤️👨 انعقاد نطفه
🔹 امشب (شب دوشنبه)
فرزند حافظ قرآن باشد. انشاءالله
🌎🔭👀
💇♂ اصلاح سر و صورت
خوب نیست.
🩸 حجامت، خوندادن
باعث سلامتی میشود.
🔵 ناخن گرفتن
روز مناسب و دارای برکات خوبی است از جمله قاری و حافظ قرآن گردد.
👕 بریدن پارچه
روز بسیار مناسبی و موجب برکت میشود.
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب دوشنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه۱۳ سوره مبارکه "رعد" است.
﴿﷽ یسبح الرعد بحمده...﴾
چیزی باعث ملال خاطر خواب بیننده، گردد. صدقه دهد تا برطرف شود. ان شاءالله
مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
📿 وقت استخاره
از طلوع فجر تا طلوع آفتاب
از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تا عشای آخر(وقت خوابیدن)
📿 ذکر روز دوشنبه
«یا قاضی الحاجات» ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۱۲۹ مرتبه «یا لطیف»، موجب یافتن مال کثیر میگردد.
🌎🔭👀
☀️ ️روز دوشنبه متعلق است به:
💞 #امام_حسن علیهالسلام
💞 #امام_حسین علیهالسلام
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌎🔭👀
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز دوشنبه پایان مییابد.
🌺
🌎🌺🍃
حرم
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕ ◼️▪️#منتخب_الأثر • قسمت - دویست • سی شش✔️ 📝..اعتقادِ من به شما , باوری است
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕
◼️▪️#منتخب_الأثر • قسمت - دویست • سی هفت✔️
📝..اعتقادِ من به شما , باوری است که به تحقیق جُسته ام …✏️
📕📗🔍🔎📘📙
✔" حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف ظاهر نمی شود مگر پس از امتحانی دشوار و پس از واقع شدن مؤمنان در تنگناهای سخت و بلاهای بزرگ."
✍...چهارمین و آخرین روایت منتخب از این عنوان از مجموع 42 روایت ، از منابع غنی ✨شیعی بیان میگردد :
...👥...محمد بن منصور از پدرش نقل می کند:
ما جمعی بودیم نزد حضرت امام جعفر الصادق علیه السلام و با یکدیگر گفت و گو می کردیم ؛ حضرت امام جعفر الصادق علیه السلام رو به ما کرد و فرمودند :
❇️ أيهاتَ أيهاتَ ، لا وَاللهِ لايَكونُ ما تَمُدّونَ إلَيهِ أعيُنَكُم حَتَّى تُغَربَلوا ، لا وَاللهِ لا يَكونُ ما تَمُدّونَ إلَيهِ أعيُنَكُم حَتَّى تُمَيَّزوا [ لا وَاللهِ لا يَكونُ ما تَمُدّونَ إلَيهِ أعيُنَكُم حَتَّى تَتَمَحَّصوا ] لا وَاللهِ لا يَكونُ ما تَمُدّونَ إلَيهِ أعيُنَكُم إلّا بَعدَ إياسٍ ، لا وَاللهِ لا يَكونُ ما تَمُدّونَ إلَيهِ أعيُنَكُم حَتَّى يَشقي مَن يَشقي ، وَ يَسعَدَ مَن سَعَدَ.
✴️ هیهات هیهات ! نه به خدا سوگند ، آن چه به سوی آن چشم دوخته اید اتفاق نخواهد افتاد تا اینکه غربال شوید ؛ نه ، به خدا سوگند آن چه به سوی آن چشم دوخته اید واقع نخواهد شد تا اینکه از هم جدا شوید ؛ نه ، به خدا سوگند آن چه به سوی آن چشم دوخته اید واقع نمی شود تا اینکه در بوتهء آزمایش قرار گیرید و پاکسازی شوید ؛ نه ، به خدا سوگند آن چه به سوی آن چشم دوخته اید واقع نمی شود مگر بعد از ناامیدی ؛ نه ، به خدا سوگند آن چه که با سوی آن چشم دوخته اید واقع نخواهد شد تا هر که اهل شقاوت است به شقاوت گرفتار آید و هر که سعادتمند است به سعادت برسد.
📕📗🔍🔎📘📙
✔️ غيبة الشيخ ص۳۳۵ ح۲۸۱
✔️ البحار ۱۱۲/۵۲ ب۲۱ ح۲۳
✔️ غيبة نعمانی ص۲۰۸ ب۱۲ ح۱۹
🙏نماز والدین در روز دوشنبه بعد از بالا آمدن آفتاب
قَالَ النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله: مَنْ صَلَّى يَوْمَ الْإِثْنَيْنِ عِنْدَ ارْتِفَاعِ النَّهَارِ أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ يَقْرَأُ فِي كُلِّ رَكْعَةٍ الْحَمْدَ وَ آيَةَ الْكُرْسِيِّ مَرَّةً مَرَّةً، وَ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ، وَ وَهَبَ ثَوَابَهَا لِوَالِدَيْهِ، أَعْطَاهُ اللَّهُ قَصْراً كَأَوْسَعِ مَدِينَةٍ فِي الدُّنْيَا.(جمال الأسبوع، ص70)
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: هرکس روز دوشنبه، بعد از آن که خورشید بالا آمد، 4 رکعت نماز بخواند(دو نماز 2 رکعتی)، در هر رکعت یک بار سوره حمد، یک بار آیة الکرسی، و سه بار سوره توحید؛ و ثواب آن را به پدر و مادرش هدیه کند، خداوند به وی کاخی می بخشد که مانند وسیع ترین شهر در دنیاست.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏👌نمازهای روز دوشنبه
حضرت عسکری علیه السلام فرمود: هرکس روز دوشنبه ده رکعت نماز بخواند، در هر رکعت، یک بار سوره حمد و ده بار سوره توحید، خداوند در روز قیامت برای او از آن نماز نوری قرار می دهد که از آن نور، موقف (قیامت) روشن می شود به گونه ای که همه کسانی که خداوند خلق کرده است، در آن روز به واسطه آن نماز به او غبطه می خورند. (جمال الأسبوع، ص41)
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: هرکس روز دوشنبه، وقتی روز بلند شد، چهار رکعت نماز بخواند، در رکعت اول سوره حمد و آیةالکرسی، در رکعت دوم سوره حمد و سوره توحید، در رکعت سوم سوره حمد و سوره فلق و در رکعت چهارم سوره حمد و سوره ناس، و بعد از نماز ده بار استغفار کند، خداوند همه گناهانش را می آمرزد و به او قصری در بهشت فردوس عطا می کند که ویژگی آنچنانی دارد که در روایت بیان شده است. (جمال الاسبوع، ص68)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان کابوس رویایی 💗 قسمت118 بلباس سر تکان می دهد و هنگام رفتن می گوید:" خوبه
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی💗
قسمت119
گاهی سر برمی گردانم و بلباس را می بینم که به طرف موتورش قدم برمی دارد.
سنگ ریزه هایی که زیر پایم می آید را با دلخوری زیر پا له می کنم.
پیمان توصیهی بلباس را تکرار می کند.
چیزی به خط نمانده.
پیمان اشاره می کند که اول من بروم.
دستش را دور کمرم حلقه می کند و به سختی مرا به آهن بالای سیم خاردار ها می رساند.
پایم را روی میلهی آهنی می گذارم و با لرز به پایین نگاه می کنم.
کم مانده که از ترس در دم جان بدهم.
پیمان آهسته می گوید:
_بپر!
اما فاصله ام تا زمین زیاد است و تردید دارم.
پیمان دوباره تکرار می کند:" بپر دیگه!"
دیگر هول می شوم و پایم را آن سو می گذارم و می پرم.
با اخ پایم را محکم می گیرم.
ساک در کنارم فرود می آید و پیمان هم از سیم خاردار ها عبور می کند.
بدجور مچ پایم درد گرفته و می ترسم در رفته باشد!
فکرش هم مرا به پرتگاه وحشت می اندازد. در این شب ظلمات و موقع خروج غیرقانونی پایم در برود نوبر است دیگر!
پیمان ساق دستش را به طرفم می گیرد.
در حالی که از درد صورت جمع کرده ام دستش را می گیرم.
_باید بدوییم. ممکنه خبر دار بشن که ما از مرز عبور کردیم.
به چشمان قهوه ای اش نگاه می کنم که در تاریکی نورانی شده و همزمان یک دو سه ای می گوید و می دویم.
با هر قدم چشمم را می بندم و پایم را روی زمین می گذارم.
ساق دست پیمان در زیر فشار های من که خودم را به آن آویزان کرده ام حتما سرخ شده!
لنگ لنگان و هم قدم به تپه ای نزدیک می شویم.
هنوز یک ربع نشده اما برای من هزاران سال گذشته.
با لب های خشک و گلوی سوزان به پیمان اشاره می کنم اندکی پشت این تپه بنشینیم تا نفس راحت بکشم.
در حالی که ناراضی است می غرد اما به نفس های یکی در میانم که گوش می دهد ناچار در پنهانی ترین زاویه تپه مرا جای می دهد.
نفس های نامنظم اش گوشم را می آزارد.
سوزش پایم کم کم در حال گم شدن است و خدا را شکر می کنم که آسیب جدی ندیده.
یک دقیقه ای بیشتر نمی شود که پیمان دستور حرکت می دهد.
باز هم بنا را بر دویدن می گذاریم و تا جایی که نفس داریم می دویدم.
دیگر خیال پیمان راحت شده و مسافت زیادی را پیموده ایم.
در کوه و کمر های عراق سینه به سینهی آسمان و ستارگان دراز می کشم.
شب خوفناکی است و هر لحظه حس می کنم گرگی رد بوی مان را بگیرد و حساب مان را برسد.
پیمان در حالی که اسلحه اش را در آورده و به این سو و آن سو با سو ظن نگاه می کند به من می گوید:
_تو خیالت جمع باشه من حواسم هست.
کمی خیالم آسوده می شود.
نسیم تابستانه در اینجا یخ زده و با سرما به گونه هایم سیلی می زند.
ساک را زیر سرم می گذارم و سعی دارم چیزی نگویم.
نفس هایم که منظم می شود به پیمان می گویم:
_قراره کی دنبالمون بیاد؟
پایش را روی زمین می کشد و بر تکه سنگی می نشیند.
_نمیدونم کیه اما میاد.
_مطمئنه؟
سرش را تکان می دهد:" آره... از بچه های سازمانه که فرار کرده به عراق.
بچه ها رو راهنمایی میکنه."
بحث را ادامه نمی دهم.
صدای زوزهی گرگ ها بر روی شیشهی دلم ناخن می کشد.
پیمان که متوجه ترسم شده میگوید به راه بیافتیم.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی 💗
قسمت120
راه رفتن هم تاثیری در ترسم ندارد انگار زوزهی گرگ ها همه جا را فرا گرفته.
شب سرد و وحشتناکی بر ما می گذرد.
پیمان از توی ساک هر چه لباس است در می آورد و به من می دهد.
پوشیدن این لباس ها اندکی می تواند مرا گرم نگه دارد.
وقتی کاملا از جایمان مطمئن می شویم پیمان با چند تکه چوبی که پیدا کرده آتش بر پا می کند.
دست هایم از سرما مثل چوب خشکی شده که خون در آن منجمد است.
دستم را روی حرارت آتش می گذارم و آهسته آهسته از سرمایش می کاهد.
پیمان سرش را پایین انداخته و می گوید:
_یکم دیگه مجبورم همین آتیشو هم خاموش کنم. خوب ازش استفاده کن.
باشه ای می گویم و سعی دارم از آتش نهایت استفاده را ببرم.
بعد از خوردن چیزی دوباره به راه می افتیم.
تا سپیدهی صبح باید به نشانی که پیمان می گوید برسیم.
هر از گاهی به نقشه نگاه می کند تا ببیند راه را درست می رویم یا نه.
بالاخره با سختی های فراوان و کوهی از ترس به همان آدرس می رسیم.
پیمان قطب نما را در می آورد و چیزی را اندازه گیری می کند.
در پای پاره سنگی نشسته ایم. دستانم را بهم می زنم تا کمی گرم شود.
پیمان نگاه کوتاهی به من می اندازد و می گوید:
_دستاتو بده من.
گنگ نگاهش می کنم که با تکرار دوبارهی حرفش دستانم را به طرفش می گیرم.
با دستان پهن اش دست هایم را محاصره می کند.
گرمای محبت را زیر پوستی به من انتقال می دهد.
حس خوبش زیر دندانم مزه می دهد و کم کم گرم می شوم.
بی هوا سر روی خاک ها می گذارم و از فرط خستگی بیهوش می شوم!
با تکان های پیمان تای پلکم را بالا می دهم و می پرسم:
_چیشده؟
_بیدار شو اومدن.
دستپاچه برمی خیزم و به اطرافم نگاه می پرانم.
در تاریکی شب یک قدمی ام را به زور می دیدم و اکنون می توانم کم و بیش تا دور دست ها بنگرم.
تازه متوجهی جاده خاکی رو به رویمان می شوم و از انتهای آن صدای ماشین می آید.
ابتدا شک می کنم و به پیمان می گویم:
_مطمئنی خودشه؟
تنها به تکان سر اکتفا می کند.
تیوتا از دور به ما نزدیک می شود.
از خاکی که به هوا فرستاده به سرفه می افتم و چند قدمی به عقب برمی دارم.
مردی با دشداشه عربی و چفیهی سرخ و سفید به سر از ماشین پیاده می شود.
چهره اش را گرمای عراق سوزانده اما چشمان آبی رنگش در آن صحرای چهره به سان دو حوض می ماند با کاشی های فیروزه ای.
ابروهای پرپشت و خال روی چانه اش را از نگاه می گذرانم و به پیمان نزدیک می شوم.
پیمان و او با خنده به طرف هم می دوند.
توی دست بهم می دهند که انگار صمیمی هستند.
بعد از سلام و احوال پرسی به سراغ من می آید. سلامش را بی جواب نمیگذارم.
پیمان ساک را برمی دارد و با تعارف آن مرد سوار ماشین می شویم.
در حال نشستن او به پیمان می گوید:
_الحق که شیری! تعریفتو الکی نشنیدم.
خب تونستی شرطی های مرزو دور بزنی.
خیلی بخاطر سختی های مرز جرئت ندارن از راه عراق برن ولی احسنت! خوشم اومد!
گاهی ته لهجهی عربی اش همراه کلمات می شود و گاه فارسی را روان بر زبان جاری می کند.
پیمان با خنده می خواهد از پس چوب کاری هایش کنار بیاید.
_اغراق نکن صابر!
خنده کوتاهش که تمام می شود با جدیت می گوید:
_صابر نه! اینجا باید عدنان صدام کنی... میتونی ابو اُسامه هم بگی.
بعد دوباره صدای قهقهه شان بلند می شود.
من با لب های بهم چسبیده به صمیمت بهشان نگاه می کنم و حس کسی را دارم که نخدی اضافه در آش است.
پیمان لهجهی عرب را به گفتارش می گیرد.
_باشه کاکو! همو ابو اُسامه صدات می زَنوم.
ابو اسامه خنده ای می کند و می گوید:" هنو نتونستی خوب عربی حرف بزنی. الکی سعیم نکن!"
تمام راه به خنده و حرف های این دو خلاصه می شود.
تابلو ها در این برهوت کمتر به چشم می خورد.
ابو اسامه می گوید شهرش تا به اینجا دور است. او در شهر حِله خانه و کاشانه دارد.
به وقت ناهار در ده کوره ای می ایستیم.
ابو اسامه برای تهیه غذا سوال و احوال می کند.
دست آخر آدرس کبابی می دهند.
کباب ترکی از چیزهایی است که عراقی ها به آن علاقه دارند.
با این که تمیزی آشپزخانه دلم را می زند اما بخاطر راه سخت دیشب نمیتوانم گرسنگی را ترجیح دهم.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 سه شنبه
🔸 ۴ اردیبهشت/ ثور ۱۴۰۳
🔸 ۱۴ شوال ۱۴۴۵
🔸 ۲۳ آوریل ۲۰۲۴
🚖 مسافرت
مکروه است.
👶 زایمان
نوزاد سلیم النفس باشد و پشتکار خوبی در امور دارد. انشاءالله
👨👩👧👦 انعقاد نطفه
🔹 امشب (شب سه شنبه)
فرزند چنین شبی، سخاوتمند و بخشنده باشد. انشاءالله
🌎🔭👀
🦂 امروز ساعت ۱۸:۵۲ قمر وارد برج عقرب میشود.
🌓 امروز قمر در «برج میزان» است.
✔️ برای امور زیر خوب است:
فروش جواهرات
خوردن نوشیدنی و معجون دارویی
آغاز معالجه
امور حفاری
کشیدن دندان
جراحی چشم
⛔️ ممنوعات
امور اساسی و زیر بنایی
اموز مربوط به حرز
🌎🔭👀
💇 اصلاح سر و صورت
باعث شادی میشود.
🩸حجامت، خوندادن، فصد
باعث سلامتی است.
✂️ ناخن گرفتن
روز مناسبی نیست.
باید بر هلاکت خود بترسد.
👕 دوخت و دوز
روز مناسبی نیست.
شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید
به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد.
خرید لباس اشکال ندارد.
کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر، آن را تکمیل کنند.
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب سهشنبه) دیده شود،
تعبیرش طبق آیه ۱۴ سوره مبارکه « ابراهیم علیهالسلام» است.
﴿﷽ وَ لنَسْکَنَنَّکُمْ الأَرْض مِن بَعْدِهِمْ﴾
از دوست یا دشمن خواب بیینده، چیزی به او برسد.
مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
📿 وقت استخاره
از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تا عشای آخر (وقت خوابیدن)
📿 ذکر روز سه شنبه
«یا ارحم الراحمین» ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۹۰۳ مرتبه «یا قابض» موجب رسیدن به آرزوها میگردد.
🌎🔭👀
☀️ ️روز سهشنبه متعلق است به:
💞 #امام_سجاد علیهالسلام
💞 #امام_باقر علیهالسلام
💞 #امام_صادق علیهالسلام
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌎🔭👀
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب فردا پایان مییابد.
🌺
🌎🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و اَنَّ المَوتَ حقّ ...😭
گوشهای از تلقینی که به زودی برای ما خواهند خواند!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔜 @haram110
حرم
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕ ◼️▪️#منتخب_الأثر • قسمت - دویست • سی هفت✔️ 📝..اعتقادِ من به شما , باوری است
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕
◼️▪️#منتخب_الأثر • قسمت - دویست • سی هشت✔️
📝..اعتقادِ من به شما , باوری است که به تحقیق جُسته ام …✏️
📕📗🔍🔎📘📙
📢📢 همراهان گرامی:
✋پس از بررسی اجمالی روایات فصل 48 ، باب 3⃣ کتاب #منتخب_الأثر ، تحت عنوان:
✔" حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف ظاهر نمی شود مگر پس از امتحانی دشوار و پس از واقع شدن مؤمنان در تنگناهای سخت و بلاهای بزرگ."
..و اشاره به تنها 4⃣ روایت ، 2⃣ روایت از منابع جماعت عمریه 👳 ، و 2⃣ روایت از منابع شیعی ، از مجموع 42 روایت منقول در این فصل 👈👈 ، بررسی فصل 49 را آغاز می کنیم…👌……
✍…در این فصل از کتاب #منتخب_الأثر ، 36 روایت تحت عنوان:
✔" حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف در نماز ، امام عیسی بن مریم علیه السلام خواهد بود و حضرت عیسی علیه السلام پشت سر حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف نماز می خواند."
جمع آوری شده است و به جهت رعایت اختصار ، تنها به بیان 5⃣ روایت ، همگی از منابع جماعت عمریه 👳 ، اکتفا خواهیم کرد...
با ما همراه باشید…🌼…
📕📗🔍🔎📘📙
41.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
🆕 سلسله جلسات کوتاه
#معارف_مهدوی
🖼اعرف امامک !!
امام زمانت را بشناس !!
استاد #دکتر_فریدونی
⚜قسمت نهم ( ۹ )
موضوع :
مهدی علیه السلام موعود ادیان و ملل
▫️حکومت واحد جهانی توسط #منجی
🌐..نشر حداکثری در دیگر کانال ها با اسم و نام کانال خود شما دوستان بلامانع است و باعث خوشحالی جناب استاد و ما می گردد ..