eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
629 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 تو قطعاً از دوستان ما هستی 🔵 روایت شده است جناب عبدالعظيم حسنی به محضر امام هادی عليه‌السلام مشرف شد، حضرت پس از خوش‌آمد گویی به او فرمودند: 🌕 «یَا أَبَا الْقَاسِمِ أَنْتَ وَلِيُّنَا حَقّاً» 🔹 «تو قطعاً جزء دوستان ما هستی» 🛑 براستی نظر امام زمان ارواحنا فداه راجع به ما چیست ؟ آیا ما هم جزو دوستان امام زمان هستیم ؟ امام زمانی باشیم
⭕️ بله مردها برای زنی که حجاب نداره هییچ ارزشی قائل نیستن و بهش به چشم یه عروسک اسباب بازی و ارضای جنسی نگاه میکنند. این خود خانم ها هستن که با حجاب میتونن برای خودشون تولید ارزش و احترام کنند. 🔺اصلا اگه خدا هم در مورد حجاب حرفی نزده بود خود آدم با عقل خودش میفهمید که با حجاب ارزشش بیشتر میشه
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی💗 قسمت124 در صندوق فلزی که در پستوی یکی از اتاق هاست را با
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان کابوس رویایی 💗 قسمت125 موج های نقره فام به قایق تنه می زنند اما آن ککش هم نمی گزد. باد شط را به حرکت وا می دارد. در میان این سکوت منتظر شنیدن یک کلمه هستم اما پیمان سکوت اختیار کرده و قصد باز کردن لب هایش را ندارد. دلم میخواهد بیشتر از این لباس ها برایم بگوید. اما گویا تنها زیباتر شدن چشمانم برایش جذابیت داشته. فکر می کردم تفاوت پوششم را برانداز می کند و نظرش را می دهد؛ اما او برایش هیچ فرقی ندارد. آن وقتی که سر برهنه و لباس های کوتاه می پوشیدم تنها علتش برای به سر کردن روسری حرف اعضا بود و بس. با خودم می گویم ولش کن! وقتی این چیزها برایش بی اهمیت است باید ان را در پیش خودت هم بی اهمیت کنی. من جسمی شده ام که قبله اش پیمان است. هر چه او خوش دارد باید خوشم بیاید، هر چه او بد بداند من نیز باید بد بدانم. از اولش هم همین بود وقتی قلاده‌ی عشق او به قلبم تنیده شد من بخاطر خوشایند او وارد مبارزه شدم. دوست دارم تنها او خوشحال باشد. من اگر ناراحت باشم هم مهم نیست! وقت دور زدن هم تمام می شود. حنیفه می گوید به بازار حله برویم. بازار حله یکی از کهن ترین بازار های عراق است. پر شده از اجناس جوراجور. به قول خودش از شیر مرغ تا جان آدمی در آنجا یافت می شود. برای خودم هم جالب است. یک بازار قدیمی که گاهی سرپوشیده است و گاهی هم نه. از بقال و نانوا بگیر تا زرگر و رنگرز در آن جا مشغول به کار هستند. ابواسامه با دیدن خوشحالی همسرش در چشمان او رو به پیمان آهسته می گوید: _میبینی؟ هر موقع با زنت مشکل پیدا کردی کافیه اونو به بازار بیاری. دعوای زن و شوهری نه ریش سفید میخواد و نه محکمه! محکمه‌ی زنها همین بازاره! حنیفه چشم غره ای تحویلش می دهد و بعد دستم را می کشد. چندین طاقه‌ی پارچه را از بزاز می خواهد. از کتان بگیر تا حریر و مخمل، همگی را زیر و رو می کند. گه گاهی هم از من نظر خواهی می کند تا بالاخره مخمل قرمز رنگی را به همراه خال خال سفید می خرد. چشم من این پارچه ها را نمی بیند. چشم من ذره ای نگاه از گوش چشم پیمان می خواهد که افسوس... تا انتهای بازار می رویم. صدای غاز و مرغ هایی می آید که در قفس بال بال می زنند. دور قفس ها هم بچه های کوچه پر کرده اند. نگاه که می کنی می بینی هر کسی که بچه ای دارد اول یک نگاهی به این غاز و مرغ ها می اندازد و بعد گذر می کند. خاتم فروشی به چشم حنیفه می خورد. دستم را می کشد و با ذوق به طرفش می رود. روی طاقچه ها و پشت ویترین ها پر شده از انگشترهای عقیق، طلا و نقره. حنیفه زیر چشمی انگشترم را نگاه می کند. دستم را جمع می کنم. دوست ندارم انگشتر نقره ام را با انگشترهای فیروزه و طلایش مقایسه کند. ابواسامه این بار خنده ای کوتاه می کند و به پیمان می گوید: _گاو مون زایید! زنها چشمشون به طلا افتاد! پیمان هم ریز ریز می خندد. نمیفهم کی اما وقتی زیر گوشم زمزمه می کند:" از کدومش خوشت اومده؟" با حیرت نگاهش می کنم. آن قدر هول شده ام که زبانم بند آمده. لبم را به زور تر می کنم و به انگشتر ها به چشم خریدار نگاه می کنم. از انگشتر طلایی خوشم می آید که رویش دو گوی نقره ای است. اشاره می کنم به آن و پیمان هم ابرو بالا می دهد و می گوید: _اتفاقا نظر منم همون بود! ابواسامه به فروشنده می گوید انگشتر را بیاورد. آن را به دستم می سپارم. حنیفه با مقایسه‌ی انگشت استخوانی و انگشتر سر تکان می دهد. تعریفش را می کند. نگاه آخرم را به پیمان می اندازم و او هم می گوید: _خیلی به دستت میاد. با لبخند همان را در می آورم. ابواسامه با چک و چانه زدنش می تواند تخفیف خوبی برایمان بگیرد. همگی دست پر از بازار بیرون می آییم. در کنار دکه‌ی شط روی تخت هایی نشسته ایم. پیمان ما را به خوردن جگر دعوت کرده. او که از عربی چیزی سر در نمی آورد همراه ابواسامه می روند. حنیفه از انگشترم تعریف می کند و من هم به سلیقه اش در انتخاب پارچه احسنت می گویم. جگر را لای نان می پیچم و با چند برگ ریحان میجویم. کاسه‌ی ماست را کنار پیمان می گذارم چرا که میدانم او عاشق ماست گوسفند است‌. ابواسامه دوغ را یک سره می نوشد و چند قطره ای از سیبیل اش آویزان می ماند. دستمال پارچه اش را در می آورد و لب های چرب و چیلی اش را پاک می کند. همگی از پیمان تشکر می کنیم. شب گرم حله با پشه های مزاحمش در کنار او خوش است‌. گاه باد گرمی برمی خیزد و دستی به آب می کشد و بوته ها را بهم می زند. صدای قدم هایمان در میان قدم های دیگران گم می شود تا کوچه‌ی خلوت ابواسامه. ⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی💗 قسمت126 تا می رسیم دیگر کسی نای بیدار ماندن را ندارد. هر کداممان بی معطلی به تشک و بالشت مان پناه می بریم و در خیال اتفاق خوش امروز دست و پا می زنیم. به گرما و روزنه‌ی نوری که بر روی صورتم افتاده توجه ای ندارم. آنقدر خوابم می آید که بدون پنکه و بادبزن ترجیح می دهم از تشکم تکان نخورم. گوشه‌ی پلکم را می کشم. دنیا را از پشت عینکی تار به دید می نشینم. بعد از کمی پلک زدن چشم باز می کنم. جای خالی پیمان برایم درشت می شود. بی اختیار احساس دلهره می کنم. روسری ام را سر می کنم و از اتاق بیرون می آیم. صدای شرُشُر آب و شعرهای عربی به زبان کودکانه‌ی اسرا مرا به حیاط می کشاند. آفتاب چشمم را کور می کند. دستم را سایبان می کنم تا ببینم چه خبر است. حنیفه در حال شستن لباس ها است. به من می گوید اگر لباسی دارم به او دهم اما من خجالت می کشم. لباس هایمان را بر می دارم و در تشت جداگانه ای می شویم. باد به لباس های خیس می خورد و آن ها را به طرفمان سوق می دهد. گیره ها را به لباسی می زنم. صدای در حنیفه را هوشیار می کند. _مَن وراء الباب؟۱ صدای مردانه‌ی پیمان می گوید:" اَنا!" حنیفه با گونه های قرمزش در را می گشاید. لبخندی می زند و به شوخی می گوید: _خوب عربی یاد گرفتین! پیمان هم خجالت زده می گوید نَعم نَعم۲ باد گرما را جا به جا می کند. آن قدر هوا گرم است که پنکه هم جوابگوی مان نیست. با ابواسامه ناهار ظهر را می خوریم. بلافاصله ما را صدا می زند. از جیبش دو شناسنامه و گذرنامه در می آورد. پیمان لبخند دندان نمایی می زند و می گوید: _گرفتی؟ ابواسامه هم خنده ای پیروزمندانه می کند. پیمان گذرنامه و شناسنامه ها را به دست می گیرد و خوب بررسی میکند. من که سر در نمی آورم یکی از آنها را می گیرم. عکس مرا روی صفحه اش چسبانده اند. تعجب می کنم و از پیمان می پرسم این ها چیست؟ او هم می گوید: _اینا مدارک جدیدمونه. با این مدارک میتونیم قانونی بریم سوریه. جواب دو سوالم را گرفته ام. پس قرار است به جای لبنان سر از سوریه در آوریم. نگاهی به اسم و فامیل جدیدم می کنم. سلاله جرجانی... زیاد از ترکیبش خوشم نمی آید. عکس پیمان را که سیاه و سفید است نگاه می کنم. صورتش در عکس کشیده تر به نظر می آید. کنجکاو می شوم نام او را هم بدانم پس روی صفحه را می خوانم؛ اسماعیل الذهبی. حنیفه آن دو را از دستانم می گیرد و از ابواسامه می پرسد: _اگه ازشان بخواهند عربی صحبت کنن چه؟ این دو که نمی توانند تکلم کنن! بله! مشکل کمی نیست. اگر شک و شبهه ای به این کار وارد شود آن وقت کارمان زار است. ابواسامه چشمکی می زند و جواب می دهد: _فکر اونجاش رو هم کردم! اگه کسی خواست حرف بزنن من میگم اینا لال هستن. بعد خودم را به عنوان مترجم معرفی می کنم. کم مانده از این پیشنهاد حالم بهم بخورد! پیمان که به آینده می نگرد می گوید:" عجب فکری! ولی ما راضی نیستیم بخاطر ما خودتو به خطر بندازی." _خطری نیست! شما با شجاعت توی ایران مبارزه میکنین اونوقت منم برای این هدف خطر نکنم؟ بعد هم از پشت سرش دو بلیت بیرون می کشد. با این ها کیف پیمان کوک می شود. مثل گرسنه ای که به دنبال غذا می دود و می یابد، بلیت را به دست می گیرد. ___ ۱. چه کسی پشت در است؟ ۲. بله بله. ⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 جمعه 🔸 ۷ اردیبهشت/ ثور ۱۴۰۳ 🔸 ۱۷ شوال ۱۴۴۵ 🔸 ۲۶ آوریل ۲۰۲۴ 💠 مناسبت‌های دینی ⚔ شروع جنگ احزاب ▪️ وفات اباصلت هروی رحمة‌الله‌علیه 🦂 امروز ساعت ۵:۰۷ قمر از برج عقرب خارج می‌گردد. 🌓 امروز قمر در «برج عقرب» است. ✔️ برای امور زیر مناسب است: استعمال دارو معجون گذاشتن بر زخم درآوردن زگیل و دمل استحمام تحقیق و تفحص در امور امور زراعی درختکاری از شیر گرفتن کودک خرید باغ و زمین زراعی جراحی چشم کشیدن دندان امور حفاری ⛔️ ممنوعات امور زیربنایی و اساسی امور مربوط به حرز امور ازدواجی 🌎🔭👀 👶 زایمان نوزاد زندگی پاکی خواهد داشت. ان‌شاءالله 🚖 مسافرت همراه با صدقه باشد. 💑 انعقاد نطفه 🔹 امشب (شب جمعه) مباشرت پس از فضیلت نماز عشاء، امید است فرزند حاصل از آن، از ابدال و یاران علیه‌السلام گردد. 🔹 امروز (پس از فضیلت نماز عصر) استحباب ویژه‌ای دارد و فرزند دانشمندی معروف شود. ان‌شاءالله 🌎🔭👀 💇 اصلاح سر و صورت میانه است. 🩸حجامت،خون‌دادن،فصد و زالوانداختن خوب نیست. ✂️ ناخن گرفتن بسیار خوب و مستحب نیز هست. روزی را زیاد، فقر را برطرف، عمر را زیاد و سلامتی آورد. 👕 بریدن پارچه روز بسیار مبارکی است. باعث برکت در زندگی و طول عمر می‌شود. 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب پنجشنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۱۷ سوره مبارکه « اسراء» است. ﴿﷽ وکم اهلکنا من القرون من بعد نوح﴾ کاری که باعث آزردگی و ناراحتی خواب‌بیننده باشد، پیش آید ولی عاقبت بخیر شود. ان شاءالله مطلب خود را بر این مضمون قیاس کنید. 🌎🔭👀 📿 وقت استخاره از اذان صبح تا طلوع آفتاب از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ 📿 ذکر روز جمعه «اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم» ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه «یا نور» موجب عزیز شدن در چشم خلایق می‌گردد. ☀️ ️روز جمعه متعلق است به: 💞 علیه‌السلام اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌎🔭👀 ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز جمعه پایان می‌یابد. 🌺 🌎🌺🍃
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی💗 قسمت124 در صندوق فلزی که در پستوی یکی از اتاق هاست را با
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان کابوس رویایی 💗 قسمت125 موج های نقره فام به قایق تنه می زنند اما آن ککش هم نمی گزد. باد شط را به حرکت وا می دارد. در میان این سکوت منتظر شنیدن یک کلمه هستم اما پیمان سکوت اختیار کرده و قصد باز کردن لب هایش را ندارد. دلم میخواهد بیشتر از این لباس ها برایم بگوید. اما گویا تنها زیباتر شدن چشمانم برایش جذابیت داشته. فکر می کردم تفاوت پوششم را برانداز می کند و نظرش را می دهد؛ اما او برایش هیچ فرقی ندارد. آن وقتی که سر برهنه و لباس های کوتاه می پوشیدم تنها علتش برای به سر کردن روسری حرف اعضا بود و بس. با خودم می گویم ولش کن! وقتی این چیزها برایش بی اهمیت است باید ان را در پیش خودت هم بی اهمیت کنی. من جسمی شده ام که قبله اش پیمان است. هر چه او خوش دارد باید خوشم بیاید، هر چه او بد بداند من نیز باید بد بدانم. از اولش هم همین بود وقتی قلاده‌ی عشق او به قلبم تنیده شد من بخاطر خوشایند او وارد مبارزه شدم. دوست دارم تنها او خوشحال باشد. من اگر ناراحت باشم هم مهم نیست! وقت دور زدن هم تمام می شود. حنیفه می گوید به بازار حله برویم. بازار حله یکی از کهن ترین بازار های عراق است. پر شده از اجناس جوراجور. به قول خودش از شیر مرغ تا جان آدمی در آنجا یافت می شود. برای خودم هم جالب است. یک بازار قدیمی که گاهی سرپوشیده است و گاهی هم نه. از بقال و نانوا بگیر تا زرگر و رنگرز در آن جا مشغول به کار هستند. ابواسامه با دیدن خوشحالی همسرش در چشمان او رو به پیمان آهسته می گوید: _میبینی؟ هر موقع با زنت مشکل پیدا کردی کافیه اونو به بازار بیاری. دعوای زن و شوهری نه ریش سفید میخواد و نه محکمه! محکمه‌ی زنها همین بازاره! حنیفه چشم غره ای تحویلش می دهد و بعد دستم را می کشد. چندین طاقه‌ی پارچه را از بزاز می خواهد. از کتان بگیر تا حریر و مخمل، همگی را زیر و رو می کند. گه گاهی هم از من نظر خواهی می کند تا بالاخره مخمل قرمز رنگی را به همراه خال خال سفید می خرد. چشم من این پارچه ها را نمی بیند. چشم من ذره ای نگاه از گوش چشم پیمان می خواهد که افسوس... تا انتهای بازار می رویم. صدای غاز و مرغ هایی می آید که در قفس بال بال می زنند. دور قفس ها هم بچه های کوچه پر کرده اند. نگاه که می کنی می بینی هر کسی که بچه ای دارد اول یک نگاهی به این غاز و مرغ ها می اندازد و بعد گذر می کند. خاتم فروشی به چشم حنیفه می خورد. دستم را می کشد و با ذوق به طرفش می رود. روی طاقچه ها و پشت ویترین ها پر شده از انگشترهای عقیق، طلا و نقره. حنیفه زیر چشمی انگشترم را نگاه می کند. دستم را جمع می کنم. دوست ندارم انگشتر نقره ام را با انگشترهای فیروزه و طلایش مقایسه کند. ابواسامه این بار خنده ای کوتاه می کند و به پیمان می گوید: _گاو مون زایید! زنها چشمشون به طلا افتاد! پیمان هم ریز ریز می خندد. نمیفهم کی اما وقتی زیر گوشم زمزمه می کند:" از کدومش خوشت اومده؟" با حیرت نگاهش می کنم. آن قدر هول شده ام که زبانم بند آمده. لبم را به زور تر می کنم و به انگشتر ها به چشم خریدار نگاه می کنم. از انگشتر طلایی خوشم می آید که رویش دو گوی نقره ای است. اشاره می کنم به آن و پیمان هم ابرو بالا می دهد و می گوید: _اتفاقا نظر منم همون بود! ابواسامه به فروشنده می گوید انگشتر را بیاورد. آن را به دستم می سپارم. حنیفه با مقایسه‌ی انگشت استخوانی و انگشتر سر تکان می دهد. تعریفش را می کند. نگاه آخرم را به پیمان می اندازم و او هم می گوید: _خیلی به دستت میاد. با لبخند همان را در می آورم. ابواسامه با چک و چانه زدنش می تواند تخفیف خوبی برایمان بگیرد. همگی دست پر از بازار بیرون می آییم. در کنار دکه‌ی شط روی تخت هایی نشسته ایم. پیمان ما را به خوردن جگر دعوت کرده. او که از عربی چیزی سر در نمی آورد همراه ابواسامه می روند. حنیفه از انگشترم تعریف می کند و من هم به سلیقه اش در انتخاب پارچه احسنت می گویم. جگر را لای نان می پیچم و با چند برگ ریحان میجویم. کاسه‌ی ماست را کنار پیمان می گذارم چرا که میدانم او عاشق ماست گوسفند است‌. ابواسامه دوغ را یک سره می نوشد و چند قطره ای از سیبیل اش آویزان می ماند. دستمال پارچه اش را در می آورد و لب های چرب و چیلی اش را پاک می کند. همگی از پیمان تشکر می کنیم. شب گرم حله با پشه های مزاحمش در کنار او خوش است‌. گاه باد گرمی برمی خیزد و دستی به آب می کشد و بوته ها را بهم می زند. صدای قدم هایمان در میان قدم های دیگران گم می شود تا کوچه‌ی خلوت ابواسامه. ⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی💗 قسمت126 تا می رسیم دیگر کسی نای بیدار ماندن را ندارد. هر کداممان بی معطلی به تشک و بالشت مان پناه می بریم و در خیال اتفاق خوش امروز دست و پا می زنیم. به گرما و روزنه‌ی نوری که بر روی صورتم افتاده توجه ای ندارم. آنقدر خوابم می آید که بدون پنکه و بادبزن ترجیح می دهم از تشکم تکان نخورم. گوشه‌ی پلکم را می کشم. دنیا را از پشت عینکی تار به دید می نشینم. بعد از کمی پلک زدن چشم باز می کنم. جای خالی پیمان برایم درشت می شود. بی اختیار احساس دلهره می کنم. روسری ام را سر می کنم و از اتاق بیرون می آیم. صدای شرُشُر آب و شعرهای عربی به زبان کودکانه‌ی اسرا مرا به حیاط می کشاند. آفتاب چشمم را کور می کند. دستم را سایبان می کنم تا ببینم چه خبر است. حنیفه در حال شستن لباس ها است. به من می گوید اگر لباسی دارم به او دهم اما من خجالت می کشم. لباس هایمان را بر می دارم و در تشت جداگانه ای می شویم. باد به لباس های خیس می خورد و آن ها را به طرفمان سوق می دهد. گیره ها را به لباسی می زنم. صدای در حنیفه را هوشیار می کند. _مَن وراء الباب؟۱ صدای مردانه‌ی پیمان می گوید:" اَنا!" حنیفه با گونه های قرمزش در را می گشاید. لبخندی می زند و به شوخی می گوید: _خوب عربی یاد گرفتین! پیمان هم خجالت زده می گوید نَعم نَعم۲ باد گرما را جا به جا می کند. آن قدر هوا گرم است که پنکه هم جوابگوی مان نیست. با ابواسامه ناهار ظهر را می خوریم. بلافاصله ما را صدا می زند. از جیبش دو شناسنامه و گذرنامه در می آورد. پیمان لبخند دندان نمایی می زند و می گوید: _گرفتی؟ ابواسامه هم خنده ای پیروزمندانه می کند. پیمان گذرنامه و شناسنامه ها را به دست می گیرد و خوب بررسی میکند. من که سر در نمی آورم یکی از آنها را می گیرم. عکس مرا روی صفحه اش چسبانده اند. تعجب می کنم و از پیمان می پرسم این ها چیست؟ او هم می گوید: _اینا مدارک جدیدمونه. با این مدارک میتونیم قانونی بریم سوریه. جواب دو سوالم را گرفته ام. پس قرار است به جای لبنان سر از سوریه در آوریم. نگاهی به اسم و فامیل جدیدم می کنم. سلاله جرجانی... زیاد از ترکیبش خوشم نمی آید. عکس پیمان را که سیاه و سفید است نگاه می کنم. صورتش در عکس کشیده تر به نظر می آید. کنجکاو می شوم نام او را هم بدانم پس روی صفحه را می خوانم؛ اسماعیل الذهبی. حنیفه آن دو را از دستانم می گیرد و از ابواسامه می پرسد: _اگه ازشان بخواهند عربی صحبت کنن چه؟ این دو که نمی توانند تکلم کنن! بله! مشکل کمی نیست. اگر شک و شبهه ای به این کار وارد شود آن وقت کارمان زار است. ابواسامه چشمکی می زند و جواب می دهد: _فکر اونجاش رو هم کردم! اگه کسی خواست حرف بزنن من میگم اینا لال هستن. بعد خودم را به عنوان مترجم معرفی می کنم. کم مانده از این پیشنهاد حالم بهم بخورد! پیمان که به آینده می نگرد می گوید:" عجب فکری! ولی ما راضی نیستیم بخاطر ما خودتو به خطر بندازی." _خطری نیست! شما با شجاعت توی ایران مبارزه میکنین اونوقت منم برای این هدف خطر نکنم؟ بعد هم از پشت سرش دو بلیت بیرون می کشد. با این ها کیف پیمان کوک می شود. مثل گرسنه ای که به دنبال غذا می دود و می یابد، بلیت را به دست می گیرد. ___ ۱. چه کسی پشت در است؟ ۲. بله بله. ⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 جمعه 🔸 ۷ اردیبهشت/ ثور ۱۴۰۳ 🔸 ۱۷ شوال ۱۴۴۵ 🔸 ۲۶ آوریل ۲۰۲۴ 💠 مناسبت‌های دینی ⚔ شروع جنگ احزاب ▪️ وفات اباصلت هروی رحمة‌الله‌علیه 🦂 امروز ساعت ۵:۰۷ قمر از برج عقرب خارج می‌گردد. 🌓 امروز قمر در «برج عقرب» است. ✔️ برای امور زیر مناسب است: استعمال دارو معجون گذاشتن بر زخم درآوردن زگیل و دمل استحمام تحقیق و تفحص در امور امور زراعی درختکاری از شیر گرفتن کودک خرید باغ و زمین زراعی جراحی چشم کشیدن دندان امور حفاری ⛔️ ممنوعات امور زیربنایی و اساسی امور مربوط به حرز امور ازدواجی 🌎🔭👀 👶 زایمان نوزاد زندگی پاکی خواهد داشت. ان‌شاءالله 🚖 مسافرت همراه با صدقه باشد. 💑 انعقاد نطفه 🔹 امشب (شب جمعه) مباشرت پس از فضیلت نماز عشاء، امید است فرزند حاصل از آن، از ابدال و یاران علیه‌السلام گردد. 🔹 امروز (پس از فضیلت نماز عصر) استحباب ویژه‌ای دارد و فرزند دانشمندی معروف شود. ان‌شاءالله 🌎🔭👀 💇 اصلاح سر و صورت میانه است. 🩸حجامت،خون‌دادن،فصد و زالوانداختن خوب نیست. ✂️ ناخن گرفتن بسیار خوب و مستحب نیز هست. روزی را زیاد، فقر را برطرف، عمر را زیاد و سلامتی آورد. 👕 بریدن پارچه روز بسیار مبارکی است. باعث برکت در زندگی و طول عمر می‌شود. 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب پنجشنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۱۷ سوره مبارکه « اسراء» است. ﴿﷽ وکم اهلکنا من القرون من بعد نوح﴾ کاری که باعث آزردگی و ناراحتی خواب‌بیننده باشد، پیش آید ولی عاقبت بخیر شود. ان شاءالله مطلب خود را بر این مضمون قیاس کنید. 🌎🔭👀 📿 وقت استخاره از اذان صبح تا طلوع آفتاب از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ 📿 ذکر روز جمعه «اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم» ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه «یا نور» موجب عزیز شدن در چشم خلایق می‌گردد. ☀️ ️روز جمعه متعلق است به: 💞 علیه‌السلام اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌎🔭👀 ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز جمعه پایان می‌یابد. 🌺 🌎🌺🍃
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 شنبه 🔸 ۸ اردیبهشت / ثور ۱۴۰۳ 🔸 ۱۸ شوال ۱۴۴۵ 🔸 ۲۷ آوریل ۲۰۲۴ 🌎🔭👀 🦂 اساعت ۱:۴۶ قمر وارد (صورت عقرب) می‌شود. 🌓 امروز قمر در «برج قوس» است. ✔️ روز مناسبی برای امور زیر است: امور ازدواجی امور زراعی امور مشارکتی امور تجاری بنایی خرید مغازه و ملک امور قضایی خرید کردن دیدار با مسئولین امور آموزشی جابجایی رفتن به خانه نو آغاز کسب و‌ کار امور مربوط به حرز 🌎🔭👀 🚘 مسافرت خوب است. 👶 زایمان مناسب و نوزاد زندگی خوبی خواهد داشت. ان‌شاءالله 💑 مباشرت 🔹 امشب (شب شنبه): حکمی ندارد. 💇  اصلاح سر و صورت باعث غم و اندوه می‌شود. 🩸حجامت،فصد،زالو انداختن،خون‌دادن باعث قوت می‌شود. 💅 ناخن گرفتن روز مناسبی نیست. موجب بیماری در انگشتان دست می‌گردد. 👚 بریدن پارچه روز مناسبی نیست. آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست. این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی‌شود. 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب خوابی که امشب (شب شنبه) دیده شود، تعبیرش در آیه ۱۸ سوره مبارکه "کهف" است. ﴿﷽ و تحسبهم ایقاظا و هم رقود﴾ و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که چیزی از دوست یا دشمن خواب بیننده، به وی برسد. مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 📿 وقت استخاره از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ از اذان ظهر تا ساعت ۱۶ 📿 ذکر روز شنبه «یارب العالمین» ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه «یا غنی»، موجب بی‌نیاز شدن می‌گردد. 🌎🔭👀 ☀️ ️روز شنبه متعلق است به: 💞 ﷺ اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌎🔭👀 ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز شنبه پایان می‌یابد. 🌺 🌎🌺🍃
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد سید علی رضوی دعایی برای رزق و روزی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥👶🏻 فربه کردن نوزاد از طریق شیر مادر 💯 حتماً ببینید، کلیپی که به درد خیلی از مادران میخوره😊 🎙استاد 🍃 کانال حرم @haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲 أمّن يجيب المضطّر إذا دَعاه و یکشف السوء عجل لولیک الفرج بحق الزینب صلوات الله علیهم أجمعين
امام أمیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه به "کمیل بن زیاد" فرمود: ای کمیل! شیفته کسانی که نماز طولانی می‌خوانند و مدام روزه می‌گیرند و صدقه می‌دهند و گمان می‌کنند که آدمهای موفقی هستند، مباش و فریب آنها را نخور. (یعنی این‌ها اگرچه خوبند اما ملاک نیستند) زیرا ممکن است که به این عبادات "عادت" کرده باشند یا بخواهند عمداً مردم را فریب دهند. ای کمیل! شیطان وقتی قومی را دعوت به گناهانی مثل زنا، شرابخواری، ریا و آنچه شبیه این گناهان است می‌نماید، عبادات زیاد را با طول رکوع و سجود و خضوع و خشوع پیش آنان محبوب می‌گرداند. وقتی خوب آنها را به دام انداخت، آنگاه آنان را دعوت به ولایت و دوستی پیشوایان ظلم و ستم می‌نماید. 📖 بحارالأنوار ج۸۱ ص۲۲۹ یاعلی 🤚🌹
حرم
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕ ◼️▪️#منتخب_الأثر • قسمت - دویست • سی هشت✔️ 📝..اعتقادِ من به شما , باوری است
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕ ◼️▪️ • قسمت - دویست • سی نه✔️ 📝..اعتقادِ من به شما , باوری است که به تحقیق جُسته ام …✏️ 📕📗🔍🔎📘📙 ✔" حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف در نماز ، امام عیسی بن مریم علیه السلام خواهد بود و حضرت عیسی علیه السلام پشت سر حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف نماز می خواند." ✍..اولین روایت منتخب از این عنوان از مجموع 36 روایت از منابع جماعت عمریه 👳 بیان می گردد : ...👤...ابی سعید خُدری می گوید : حضرت رسول خدا محمد مصطفی صلی الله علیه و آله فرمودند: ❇️ مِنّا الَّذي يُصَلّي عيسَي بنُ مَريَمَ خَلفَهُ. از ماست کسی که عیسی بن مریم علیه السلام پشت سر او نماز خواند. 📕📗🔍🔎📘📙 ✔️ البیان فی اخبار صاحب الزمان ص۱۱۶ ب۷ (مولف اهل تسنن کتاب البیان تصریح می کند که این حدیث را حافظ ابونعیم در کتاب "مناقب المهدی" نقل کرده است و کتاب او از اصول به شمار می رود.) ✔️ کنزالعمال ج۱۴ ب۲۶۶ ح۳۸۶۷۳ ✔️ منتخب کنزالعمال ۳۰/۶ ✔️ البرهان فی علامات مهدی آخرالزمان ص۱۵۸ ب۹ ح۱ ✔️ المنار المنیف لابن القيم ص۱۴۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🆕 سلسله جلسات کوتاه 🖼اعرف امامک !! امام زمانت را بشناس !! استاد ⚜قسمت دهم ( ۱۰ ) موضوع : مهدی علیه السلام موعود اسلام ▫️ مشترک مسلمانان 🌐..نشر حداکثری در دیگر کانال ها با اسم و نام کانال خود شما دوستان بلامانع است و باعث خوشحالی جناب استاد و ما می گردد ..
حرم
‍ ┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄ ◻️▫️#ضرورت_معرفت امام معصوم علیه السلام قسمت • سه ✔️ ✅ معرفی راهنمایانِ الهی به وس
‍ ┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄ ◻️▫️ امام معصوم علیه السلام قسمت • چهارم ✔️ ✅ راهنمایان الهی به وسیله خود خدا ساخته و معرفی شده‌اند. ✍... کسانیکه میخواهنـد مربی بشر درطریق بنـدگی خدا باشند , باید خودشان بیشترین بهره را از معرفت و عبودیت خـداي متعال برده باشـند و به اصـطلاح بنـده خالص او باشـند تا حّدي که خداوند آنها را به مرتبه خلوص در بندگی رسانده باشد. در قرآن کریم چنین می‌خوانیم: 📖 وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدي وَ الْأَبْصارِ * إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ * وَإِنَّهُمْ عِنْدَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ 📖 (اي پیامبر) یاد کن از بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب که داراي قدرت و بصیرت بودند. ما ایشانرا به وسیله تذکر نسبت به آخرت، خالص گردانیدیم و اینها نزد ما از برگزیدگان و بهترینها هستند.{۴۵-۴۷ص} 🔚🔚 پیامبران الهی به وسـیله خود خدا، خالص نگه داشته شده اند و خدا ایشان را از لغزش و معصیت حفظ میکند. به عنوان نمونه در داستان حضرت یوسف علیه‌السلام میخوانیم: 📖 وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ ۖ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَىٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ ۚ كَذَٰلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ ۚ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ 📖 (زلیخا) قصـد(سوء نسـبت به) یوسف کرد. و او هم اگر برهان پروردگارش را ندیـده بود، قصد وي را کرده بود. ما اینچنین کردیم تا بدی و زشتی را از او دور داریم. زیرا او از بندگان خالص شدهٔ ماست.(*) {٢٤/يوسف} 🔚🔚 وقتی خداوند بخواهد کسی را از واقع شدن در معصیت حفظ نماید، کافی است معرفت خود را براي او شّدت بخشد به طوري که او خدا را حاضـر و ناظر اعمال خود ببیند. و هنگامیکه این حالت وجدانی در انسان شدید شود، دیگر دنبال معصـیت نمی‌رود. و هرچه آن حـالت بیشتر جلوه نمایـد، انسـان کم کم فکر گناه کردن را هم فراموش میکنـد. یاد مرگ و آخرت نیز هر چه در انسان بیشتر و شدیدتر گردد کمتر گِرد معصـیت خواهـد گشت. خداونـد با همه این وسایل میتواند بندگان برگزیده خود را از انحراف و لغزش حفظ نماید. ✔️ پس خالص گردانیـدن خـدا لازمه اش سـلب اختیار از پیامبر یا امام نیست، بلکه خـدا کاری میکنـد تا اینها با و خود به بدی تمایل پیدا نکنند؛ مثلا حضرت یوسف علیه‌السلام با دیدن برهان پروردگارش، اصًلا نیت سوء نکرد. حال این برهان خدا چه چیزی بوده مهم نیست؛ آنچه اهمیت دارد این است که خداوند ّ بندگان برگزیده خود را به حال خود رها نمیکند و آنها را در مسـیر بنـدگی خویش حفظ مینمایـد. این خالص گردانیدن خدا به قدري با قطعیت و صـراحت انجام پذیرفته که حّتی شیطان نیز از اینکه بتواند آنها را تحت تأثیرخود قرار دهد، ناامید شده است: 📖 قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ 📖 (شیطان)گفت: پس قسم به عّزت تو، همه بنی آدم را- به جز بندگان خالص شده ات -فریب میدهم.{٨٢-٨٣/ص} معلوم میشود که خداوند به شـیطان هم بندگان خالص شده خود را شـناسانده و ویژگی را هم در آنها نمایانده است تا اینکه همه مخلوقات بدانند حساب اینها با بقیه متفاوت است و خدا خودش متکّفل حفظ آنان شده است. عنایت الهی فقط به حفظ این بزرگواران از خطرات خلاصه نمیشود، بلکه به طورکّلی خداوند در تمام مراحل تربیت ایشان، عنایت خاصی دارد تا آنگونه که خودش می‌پسندد ساخته شوند. به عنوان نمونه خداوند به مادر موسی علیه السلام وحی کرد او را در تابوتی قرار داده، به دریا بیندازد. آنگاه آنرا در اختیار فرعون که دشمن خدا و موسی بود قرار داد و فرمود: 📖 وَأَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَلِتُصْنَعَ عَلَىٰ عَيْنِي َّ 📖 محبتی ازجانب خود بر تو قرار دادم و براي آنکه زیر نظر خودم ساخته شوی{۳۹/طه} خداوند محبتی را از جانب خود نسبت به حضرت موسی علیه‌السلام در دل دیگران ازجمله فرعون قرار داد، تا همگان او را دوست داشته باشند و موسی آنچنانکه خدا میپسندد تربیت گردد. پس خداي متعال تربیت برگزیدگانش را زیر نظر رحمت خـاص و عنـایت ویژه خود قرار میدهـد تـا آنهـا را براي مـأموریت الهی آماده سازد و عبودیت محضه خود را در ایشان متجّلی گرداند. در ادامه همان آیات میفرماید: 📖 وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي 📖 و تو را ساخته و برگزیده خود قرار دادم. تعبیر بسیار زیبایی است از طرف خدای متعال در حق یکی از برگزیدگانش که او را اختصاص به خود داده و در آن مسیری که خود می‌پسندیده حفظ کرده است. سایر برگزیدگان خدا هم به همین شکل مورد عنایت خاصه حضرتش قرار داشته‌اند و لذا این راهنمایان الهی بهترین و خالصترین بندگان خدا بوده‌اند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدیمی ترین فیلم موجود از صحن و سرای سیدالشهدا علیه السلام در حدود ۱۰۰ سال پیش ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
shor- khodemoni barat begam.mp3
6.58M
خودمونی برات بگم .... (۳۱ فروردین ۱۴۰۳) @haram110