eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
665 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۱۹۵ و ۱۹۶ کاش میشد زنجیر عشق را جدا کنم...کاش! سرم را روی بالشت میگذارم.با پیچیدن صدای محوی از عالم خواب بیرون می‌آیم. پیمان است که مرا صدا میزند.ته ریش او را جذابتر کرده. برمیخیزم.دنبالش وارد نشیمن میشوم.قد و بالایش را میبینم.پیراهن سفید که تا آخرین دکمه بستہ است.اورکت زیتونی با چندین جیب و شلوار هم رنگ آن.تیپش مثل بچه‌مذهبی‌ها شده! _چیه؟ دم درآوردم اینجوری نگام میکنی؟ _شاخ درآوردی. قهقهه‌ای میزند. _بده؟ بهم نمیاد؟ انصافا اگر کسی او را با شلوار جین و کت نمیدید باور میکرد از اول ته‌ریش داشته و یقه‌اش را تا بالای گردن می‌بسته! _نه خوبه... فقط داستانش چیه؟ _داستان؟ داستانی نداره قراره به فرموده آقایون وارد سپاه بشم.خودشون گفته بودن نیروها رو میشہ قاطی کرد. من که باورم نمیشود! پیمان تا دیروز به سپاهی جماعت میرسید هزار بار خودش را آب میکشید.حتی توهین هم بهشان میکرد حالا میخواهد خود یکی از آنها شود؟من که باورم نمیشود! حتما کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است. _دنبال خونه‌ام.اینجا دیگہ جالب نیست. میخوام بریم یه جای دیگه. _اینجا چشه؟محله‌شون خوبه. من عادت کردم بهش.کجا مگه میخوایم بریم؟ پرتقال بہ دهان میگذارد و میگوید: _میریم یه محله‌ی خوب دیگه.نباید عادت کنی. عادت توی زندگی سمه سم! هنوز مشخص نیست باید بگردم.وسایل زیادی هم نداریم جز دو تا ساک پس زحمتی هم نیست. چند روز بعد خانه‌ای در محله‌های خیابان عین‌الدوله میخرد.در را میبندم و میخواهم بیرون بروم که هول داخل میشود.پارچه‌ای مشکی در دستش است و آن را بہ طرفم میگیرد. _آخ آخ.... داشت یادم میرفت بیا بپوشش. پارچه را میگیرم و میپرسم: _این چیه دیگه؟ _چادر چاقچور نشنیدی؟همینه دیگه.جایی که میخوایم بریم محله‌ش مذهبیه باید شبیه خودشون باشیم.بهتره از همین اول چادر بپوشی. نگاهم به رنگ مشکی چادر است.چادر را سر نرگس دیده بودم؛ خیلی زیبا میشد.عین یک پارچه ماه! چادر را باز میکنم. سر و ته‌اش کجاست؟پیمان که گیجی‌ام را میبیند یک طرفش را به دستم میدهد.بلد نیستم مثل خانمها چادر بگیرم.یک مشتم را از چادر پر میکنم تا روی زمین کشیده نشود! وضعیت بدیست.با وانت پر اسباب و اثاثیه میدان نگارستان را هم دور میزند و در یکی از کوچه‌ها وارد میشود.جلوی خانه‌ای ماشین متوقف میشود.راننده در بار را باز میکند. پیمان کلید را در قفل میچرخاند. وارد خانه میشوم.پیمان و راننده معطل نمیکنند و وسایل را داخل می‌آورند.مردی از همسایه‌ها به کمک می‌آید و زودتر وسایل را می‌آورند.یکی دوساعت بعد حیاط و نشیمن دوازده‌متری پر شده از پشتی، قالی و لحاف.بوی خاک تند است و از عطسه سردرد گرفته‌ام.میگوید فرصت ندارد تمیزکاری کند و قصد رفتن بہ جایی را دارد.او میرود و من میمانم و کوهی از کار.توی اتاق هستم که صدای در می‌آید.جارو را روی زمین میگذارم و به حیاط میروم.پشت در میپرسم: _کیه؟ صدا زنانه‌ای میگوید: _همسایه‌ی دیوار به دیوارتون هستیم. تعجب میکنم.در را میگشایم. با چادر سرمه‌ای و بشقاب به دست نگاهم میکند. _سلام.خسته نباشید. من همسایه تون هستم.گفتم یه خدا قوت بگم و معلومه خسته‌اید.شام آوردم.گفتم با این خستگی اسباب کشی که آدم نای شام درست کردن نداره. هم متحیرم هم شاد. هیچ غریبه‌ای تا به حال اینگونه دلسوزی برایم نکرده بود! از بچگی کلمه‌ی همسایه برایم ناآشنا بود چون رفت و آمدی نداشتیم. با پیمان هم که بودم همه‌اش کارمان مخفی بود. بشقاب را میگیرم. _خیلی ممنون. وایستین بشقابتون رو بدم _نه عجله‌ای نیست. خداحافظی میکنیم به آشپزخانه‌میروم.نان را کنار میزنم با دیدن کتلت‌های داغ و تازه مدهوش میشوم. ترجیح میدهم غذا را با پیمان بخورم.فرش‌ها و موکت‌ها را به تنهایی پهن میکنم. زورم به یخچال و گاز نمیرسد.اخر شب پیمان برمیگردد. با دلخوری نگاهش میکنم. خانه‌ی چیده شده را دید میزند و سوت میکشد. _اوه! چخبره میذاشتی برمیگشتم باهم میچیدیم. _شما که خیلی! تا صد سال اینا دور خونه بودن تو دست نمیزدی خنده‌اش میگیرد. مشغول نصب اجاق و یخچال میشود.کتلت‌ها را همینطور سرد میخوریم و ماجرا را برایش تعریف میکنم. _فردا یه چیزی براشون درست کن و توی بشقابشون بزار، بعدم ببر. باید با همسایه‌ها ارتباط خوبی داشته باشیم. _یعنی چی؟ افتاب از کدوم طرف دراومده که ایم همسایه میبری؟ _ رویا. اون مال زمانی بود که باید مخفی میبودیم الان باید بین مردم باشیم. رفتار خوب داشته باشیم تا بشن. با نوای جیک‌جیک گنجشکان از خواب بیدار میشوم. مثل اکثر اوقات پیمان نیست. چادر را آنقدر سفت گرفته‌ام که درحال خفه شدن هستم.برای زنها سر تکان میدهم و از کوچه خارج میشوم. ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
💠مهران بن محمّد می‌گوید: از (وجود نازنین) امام صادق عليه السّلام شنيدم كه مى‌فرمود: هيچ (حاکم) ستمگری نيست، مگر آن‌ كه مؤمنى نيز همراه اوست، كه خداوند به وسیلهٔ او، شرّ آن جبّار را از مؤمنان دفع مى‌كند، ولى آن مؤمن، كم بهره‌ترينِ مؤمنان در آخرت خواهد بود، چون همكار و همراه ستمگر بوده است!!! 📚الکافی ج۵ ص۱۱۱ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
6.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 همستر، از راه نرسیده، ۱۸ قربانی گرفت! زارع‌پور وزیر ارتباطات: 🔹 همستر بازی جدیدی است که پشت آن چیزی نیست، مردم به آن دل نبندند. 📡 کانال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ⭐️ معروف حقیقی در کلام امام صادق علیه السلام ❓... قَالَ له جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ؟ عرض کرد: فدایت شوم معروف چیست؟ ✅ ... فقال (علیه السلام): " الْمَعْرُوفُ يَا أَبَا حَنِيفَةَ الْمَعْرُوفُ فِي أَهْلِ السَّمَاءِ الْمَعْرُوفُ فِي أَهْلِ الْأَرْضِ وَ ذَاكَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ (علیه السلام) " حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند : ای ابا حنیفه ! معروف نزد اهل آسمان و زمین, امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام است. ⭐️ منکر حقیقی در کلام امام صادق علیه السلام ❓...قَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا الْمُنْكَرُ؟ عرض کرد: فدایت گردم منکر چیست؟ ✅ ...قال علیه السلام: " اللَّذَانِ‏ ظَلَمَاهُ‏ حَقَّهُ‏ وَ ابْتَزَّاهُ أَمْرَهُ وَ حَمَلَا النَّاسَ عَلَى كَتِفِه  " ☀️حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند: منکر آن دو نفر هستند که در حق او ظلم کردند و خلافتش را غصب کردند و مردم را بر او مسلط نمودند. 📗 بحار الأنوار ، جزء 10 ، صفحه 208 .
‌ نباید وقتی یکی با خودش کلنجار میره تا رفتار بدتون رو ببخشه یا نادیده بگیره، دوباره تکرارش کنید!!
‌ نباید از خوندن قرآن کریم غافل بشید!! این کتاب گنجینه ای هست که مسیر درست رو تا ابد برات ترسیم کرده!!
‌🏮 سرتو بالا بگیر خدا سخت ترین نبردهاشو به قوی ترین بنده هاش میسپاره ...
‌ نباید بعد از ظهر اینقدر خوابید که شب خوابتون نبره