4_5805294336639764674.mp3
10.68M
#فایل_صوتی🖇❤️|
#آرامش ۱
معنایِ واقعیِ #آرامش چیست؟
هر فرد برای حفظ و کنترل آرامش درونی خود ، لازم است به چه عوامل و نکاتی توجه کند ؟
4_5807546136453450517.mp3
9.49M
| #فایل_صوتی🖇❤️|
#آرامش ۲
خیلی وقتها، ما دست به کارهایی میزنیم
که آرامشمون رو مختل میکنه!
اگر بلد باشیم، از همین موقعیتها هم
میتونیم برای ساختنِ روزهایی آرامتر از قبل، استفاده کنیم.
4_6044019910420465602.mp3
7.77M
#آرامش ۳
نیازمندی به محبتِ فرد یا افراد دیگری
برای حفظ آرامشِ زندگیمان
نشانهی ضعف در توحید و قدرت معنوی ماست.
4_6044019910420465603.mp3
8.45M
#آرامش ۴
۱ـ سختگیری نسبت به خود و دیگران
۲ـ نق و غر دائم، نسبت به وضع موجود
۳ـ درگیر شدن قلب در زرق و برق زندگی مدرن
چونان امواجی مهیب و مداوم، دریایِ آرام وجود شما را متلاطم میکنند.
4_5769217929908324510.mp3
9.13M
4_5769217929908324511.mp3
10.42M
4_5778212209901439018.mp3
10.02M
#آرامش ۷
این چه خدایی هست، که نمیتونه آرامت کنه؟
این چه امام حسینی هست که نمیتونه از اضطرابت کم کنه؟
این خدای پلاستیکی ،
و این امام حسین توهمی رو فراموش کن...
چون زاییدهی ذهن خودت هستند!
4_5778212209901439019.mp3
10.27M
#آرامش ۸
بزرگترین دشمنِ آرامشِ ما ؛
تمایلات و آرزوهای زیاد و طولانیِ دنیایی است،
بطوریکه انسان را در چاه مسابقات و چشم و هم چشمی های دنیا گرفتار کرده و ... به ناآرامیهای مداوم؛ مبتلااااا
4_5778212209901439020.mp3
8.63M
#آرامش ۹
معلوم نیست، همهی چیزهایی که بدست میارید، به نفعتون تموم بشه!
اما همهی سختیها، مصائب و از دستدادن های شما، قطعاً به نفع تون تموم میشه! 😳
یعنی چی آخهههههه؟
4_5778228011086120919.mp3
8.78M
#آرامش ۱۰
ناآرامترین انسانها
کسانی هستند که، با رسیدن به آرزوها، حوائج، موقعیتها و یا داراییهای بیشتر،
از آسمان میبُرّند ....
4_5789720256943490642.mp3
8.76M
#آرامش ۱۱
زُهـــد، نَدار بودن نیست!
دل بریدن است ...
از همهی امکانات و نعمتهای دنیا استفاده کن
اما دلت را از بندِ آنها آزاد کن !
دلِ آزاد، آرام است♥️
4_5794174713555060215.mp3
9.31M
#آرامش ۱۲
آسایش برای اهل دنیا افریده نشده...
😳یعنی چی؟
یعنی اگر کسی توی زندگیش آسایش داشته باشه؛ آرامش نداره؟
4_5798715554843854719.mp3
11.83M
#آرامش ۱۳
غم و غصه ها آرامشت رو ازت گرفتن؟
حق داری....
اما میدونی تو میتونی از دل همین شعله های آتش به باغی از جنس بهشت برسی؟
درست مثل آسیه...
4_5798715554843854720.mp3
8.92M
#آرامش ۱۴
پیامبر رحمت ص؛
اَلْمُؤْمِنُ بَيْنَ خَمْسِ شَدَائِد
مومن، بین پنج دسته سختی قرار گرفته.
چرا مگه مومن ها آدم نیستن؟
این همه سختی عدالته؟
پس کجای زندگیمون باید آسایش و آرامش داشته باشیم؟😞
4_5821172701884057563.mp3
8.89M
#آرامش ۱۵
مُد شده ...
اتفاقاً اونایی که مدعیِ دموکراسی و احترام به آزادی بیان و عقایدند؛
نماز خوندن، روزه گرفتن، حجاب و جهاد و ... رو به باد تمسخر میگیرن!
چجوری در برابر این تمسخرها، میشه ادامه داد و آرام بود؟
4_5830263180554667665.mp3
10.09M
#آرامش ۱۷
هر قدر داراییها، امکانات، و سطح آسایش مادیتان افزایش مییابد؛
سطح آرامشتان کاهش مییابد❗️
مگر اینکـــه ....؟
4_5816500980056852620.mp3
10.35M
○{ #فایل_صوتی•♥️•}○
#آرامش ۱۸
بعضیا هم ثروت دارن
هم هیچوقت مریض نمیشن
هروقت هم چیزی از خدا بخوان سریع خدا بهشون میده😐
چرا آخه؟
هرچی سنگه برای پایِ لنگه؟
┄═❁๑ 🍃๑ 🌸 ๑ 🍃๑❁═┄
*آقایون بخونن*
💕وقتی خانمت گلایه ای میکنه قصدش #جنگیدن با شما نیس! قصدش کشتی کج که نیست! که همه تلاشتو میکنی #شکستش بدی!!
💕اون فقط داره درد دل میکنه. هیچ #منطقی تو حرفاش نیس. حرفاش بهم ربط ندارن. چون فقط داره #تخلیه انرژی و روانی میشه.
اون داره با حرف زدنش از شما #انرژی مثبت، تایید و #ارامش میگیره.
سعی نکن ازش ببری! چون اون وقت ازش #باختی!!
💕چون برای #مبارزه نیومده. برای #همدردی اومده. به حرفاش گوش بده و وقتی مثلا میگه چن وقته بیرون نرفتیم. براش تعداد دفعاتی که بردیش بیرون رو مثال #نزن!!
👈 بگو راس میگی! حق با توئه! دلت گرفته. نیست؟
💕همین یه جمله #ارومش میکنه. اون وقت این #ارامش دوباره به خودتون هدیه میشه
#بازگشایی_حرم_امامین_جوادین با برقراری #آرامش در #کاظمین
#حرم_امامین_جوادین علیهمالسلام در #کاظمین که روز دوشنبه با #حکومت_نظامی در #عراق بسته شده بود ، از عصر روز گذشته #بازگشایی شد و #زائران به #حرم امامین جوادین علیهمالسلام #مشرف شدند .
هدایت شده از شهر نوره | نوره درمانی
🔰 دعای احتجاب
حداقل روزی یک مرتبه خوانده شود و یا به صوت گوش دهید.
بسیار مجرب برای کسانی که مورد وسوسه شیطان و هوای نفس قرار میگیرن و خواب راحت ندارند
بعد از شنیدن آن آرامش عجیبی شما را فرا میگیرد.
#جن_شیطان
#آرامش
کانال شهر نوره
( تولید و پخش و مشاوره نوره )
@shahrenore
https://eitaa.com/joinchat/1605894251C50975e86a3
ارتباط با ادمین و سفارشات
@meshkat120
❥༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀༅⊹━┅┄
حقیقت روزه در کلام لسان به حق ناطق، امام جعفر الصادق صلوات الله علیه
☀️حضرت امام جعفر الصادق عليه السلام فرمودند :
روزه دارى ، #تنها پرهيز از خوردن و آشاميدن نيست. روزه ، شرطى دارد كه نيازمند مواظبت است تا كامل شود ، و آن ، سكوت درونى است.
آيا نمى شنوى كه مريم ، دختر عمران ، گفت : « من براى خدا ، روزه اى نذر كردهام. پس ، امروز با هيچ انسانى سخن نمى گويم» ، يعنى سكوت
پس چون روزه گرفتيد ، #زبان هايتان را از #دروغ نگه داريد ، #چشم هايتان را فرو بنديد ، #نزاع نكنيد ، #حسد نورزيد ، غيبت نكنيد ، ستيزه جويى نكنيد ، #دروغ نگوييد ، #آميزش نكنيد ،با هم #مخالفت نكنيد ، به هم #خشم نگيريد ، يكديگر را #ناسزا نگوييد و #دشنام ندهيد ، در #عبادتْ سستى نكنيد ، #جدال نكنيد ، به #تفرقه نگراييد ، #ستم نكنيد ، با هم با #سفاهت رفتار نكنيد .
همديگر را #نيازاريد ، از #ياد خداوند و نمازْ غافل نشويد ، پيوسته #سكوت و #بردبارى و شكيبايى و #راستگويى پيشه كنيد ، از #اهل شَر دورى نماييد ، و از #سخن ناروا ، #دروغ ، #افترا ، #دشمنى ، #بدگمانى ، #غيبت و #سخن چينى بپرهيزيد. از آنان باشيد كه روى به آخرت دارند. چشم به راه روزهاى خود باشيد.
منتظر آنچه خداوند به شما وعده داده است ، باشيد. براى ديدار با خدا ره توشه برگيريد. #آرامش و #وقار و #خشوع و خضوع داشته باشيد.
فروتنىِ بنده بيمناك از مولايش را داشته باشيد. #حيران و بيمناك و #اميدوار ، شيفته و هراسناك ، خواستار و ترسناك باشيد ، آن چنان كه دل ها را از عيب ها پاك ، درون خويش را از آلودگى پيراسته ، و بدن را از آلودگى ، تميز مینمایید.
چنان باش كه از #غير خدا به خدا بيزارى بجويى و در روزه دارى ات ، با سكوت همه جانبه از آنچه خداوند ، تو را در #نهان و #آشكار از آن نهى كرده ، با او دوستى كنى و در نهان و آشكارت از او به حق ، خشيت داشته باشى و خود را در روزهاى روزه دارى ات به خدا بخشنده باشى و #دلت را براى او خالى ساخته و جان خويش را در آنچه #فرمانت داده و به آن فرا خوانده است ، بخشيده باشى.
پس ، هر گاه همه اينها را انجام دادى ، تو #روزهدار_واقعى براى خدايى و آنچه فرموده ، ادا كرده اى؛ و از آنچه برايت بيان كردم ، هر چه بكاهى ، به همان مقدار ، از [ فضيلت] روزه ات كاسته شده است.
📚ﻭﺳﺎﺋﻞ ﺍﻟﺸﯿﻌﺔ , ﺝ 10 , ﺹ 166
🟢ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🟢
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
* 💞﷽💞
#قسمت_چهاردهم
#هرچی_تو_بخوای
⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃
اما خبری از سهیل نبود..داشت دیر میشد و باید کم کم برمیگشتیم خونه.
برگشتم ببینم چکار میکنه؛هنوز روی همون نیمکت نشسته بود و نگاهش به بچه ها بود و فکرمیکرد.
محمد اومد سمت ما و گفت:
_بیاید چایی ای،میوه ای،چیزی بفرمایید.کم کم دیگه باید بریم.
سهیل بلند شد و رفت پیش محمد.
ضحی هم از بازی خسته شده بود و بدو رفت پیش باباش.منم دنبالشون رفتم.
محمد و مریم و ضحی یه طرف نشستن و باهم مشغول صحبت شدن.انگار که اصلا من و سهیل نبودیم.سهیل هم یه طرف نشسته بود.من موندم چکار کنم.
اینجوری که اینا نشستن من مجبور بودم نزدیکتر به سهیل بشینم.
داشتم فکر میکردم که محمد جوری که سهیل نفهمه با اشاره ابرو گفت اونجا بشین.با نگاه بهش گفتم
_نفهمیدم،یعنی نزدیک سهیل بشینم؟؟!!!
نگاهی به سهیل انداخت و با اشاره گفت:_آره.
به سهیل نگاه کردم،سرش پایین بود و با میوه ش بازی میکرد.با بیشتر ازیک متر #فاصله از سهیل نشستم.
وقتی متوجه نشستن من شد خودشو جمع کرد.
تعجب کردم.آخه شب خاستگاری همه ش سعی میکرد نزدیک من بشینه.خودشم از حرکتش تعجب کرده بود،آخه به تته پته افتاده بود.
محمد یه بشقاب میوه داد دستم و دوباره مشغول صحبت با مریم شد.
سهیل همونجوری که سرش پایین بود آروم گفت:
_شما این آرامش رو چطوری به دست آوردین؟
-این آرامش رو #خدا به من هدیه داده.خدا برای هرکاری که آدم بخواد انجام بده #روش_هایی گفته که اگه اونا رو انجام بدیم تأثیر زیادی توی زندگیمون داره،هم تو این دنیا تأثیر داره،هم اگه به #نیت اینکه چون خدا گفته انجام بدیم توی اون دنیا اثر داره.یکی از آثارش داشتن #آرامش توی زندگیه.وقتی توی زندگیت #هرکاری خدا بگه انجام میدی یعنی برات مهمه که خدا ویژه نگاهت کنه.وقتی خدا ویژه نگاهت میکنه دلت آروم میشه.
-آرامشی که با کوچکترین موجی ازبین میره؟
-آرامشی که با بزرگترین تلخی ها و سختی ها ازبین نمیره.
-یعنی سنگدل شدن؟
-نه.اصلا.اتفاقا همچین آدم هایی خیلی #مهربون هستن،اونقدر که حتی راضی نمیشن دانه ای از مورچه ای بگیرن یا خار تو دست کسی بره.
-متوجه نمیشم.
-مثلا امام حسین(ع)خیلی مهربونن. میدونید که با #دخترکوچولوش چطور رفتار میکرد،تحمل گریه های علی اصغرش سخت بود براش.شب عاشورا بوته های خارو از اطراف خیمه ها جمع میکرد که فرداش #خار تو پای بچه ها نره.اما همین امام حسین(ع) #بادشمن سرسختانه میجنگه. همین امام حسین(ع)هرچی به شهادت نزدیکتر میشه #آرامتر ونجواهاش #عاشقانه_تر میشه.چون خدا داره میبینه.آدم وقتی باور داره خدا نگاهش میکنه میگه خدایا هرچی توبگی،هرچی تو بخوای،من و هرچی که دارم فدای یه نگاه تو.نوکرتم که یه نگاه به من میکنی،منت سرمن میذاری به من نگاه میکنی،چه برسه به نعمت هایی که به من میدی.
باتمام وجودم و با تمام عشقم به خدا این حرفها رو به سهیل میگفتم؛
مثل امروز تو دانشگاه.اگه یه کم دیگه از عشق به خدا میگفتم از خوشحالی گریه م میگرفت.دیگه ادامه ندادم.
سهیل گفت:
_از کجا میدونید خدا الان،تو این لحظه، برای حالی که توش هستید چی گفته؟مثلا الان شما برای نشستن مشکل داشتید.ازکجا فهمیدید خدا برای این زاویه نشستن شما چی گفته؟
توی دلم گفتم ناقلا حواسش بوده.
بهش گفتم:
_اولش باید #مطالعه کنید.ببینید خدا برای کارهای مختلف چی گفته.قبلا گفتم،مثلا برای غذاخوردن،خوابیدن و چیزهای دیگه.بعد که خوب مطالعه کنید #اخلاق_خدا میاد دستتون.هرجا توی موقعیتی قرار گرفتید که درموردش مطالعه نکرده بودید،به #قلبتون توجه کنید،ببینید دلتون چی میگه.
-مثلا من دلم میگه به ازدواج با شما اصرار کنم.به حرف دلم گوش بدم؟
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
* 💞﷽💞
📚 رمان زیبای
#هرچی_تو_بخوای ✨
#قسمت_صد_وچهل_ودوم (آخر)
بچه ها خواب بودن.
نگاهشون میکردم. وحید اومد پیشم.
آروم گفتم:
_وحید،از اینکه پدر هستی چه حسی داری؟
-قابل توصیف نیست.
-بزرگترین چیزی که من بهش افتخار میکنم،#بعدازهمسری_شما،مادر بودنه. حس خیلی قشنگیه که واقعا قابل توصیف نیست.
به وحید نگاه کردم.گفتم:
_من هنوز هدیه مو بهت ندادم ها.
وحید لبخند زد.رفتیم تو هال.گفتم:
_خیلی فکر کردم که چه هدیه ای بهت بدم بهتره..ولی هیچ چیز مناسبی به ذهنم نرسید..
تا دو روز پیش که متوجه موضوعی شدم..هدیه من به شما فقط یه خبره..
یه خبر خیلی خیلی خیلی خوب...
یه پاکت بهش دادم.وحید لبخند زد و گفت:
_تو هم هدیه ت تو پاکته؟
منم لبخند زدم.
اینبار من با دقت و لبخند نگاهش میکردم.وحید وقتی پاکت رو باز کرد به کاغذ تو دستش خیره موند.
بعد مدتی به من نگاه کرد.بالبخند و تعجب گفت:
_جان وحید واقعیه؟
خنده م گرفت.
-بله عزیزم.
-بازهم دوقلو؟
-بله.
خیلی خوشحال بود.نمیدونست چی بگه.گفت:
_خدایا خیلی نوکرتم.
یک هفته بعد تو هواپیما بودیم به مقصد نجف...
وحید گفت:
_کجایی؟
نگاهش کردم.
-تو ابر ها،دارم پرواز میکنم.
خندید.
تو حرم امام علی(ع) نشسته بودیم. پسرها خواب بودن و فاطمه سادات با کتابش مشغول بود.مثلا مثل ما داشت دعا میخوند.وحید گفت:
_زهرا
نگاهش کردم.
-جانم؟
جدی گفت:
_خیلی خانومی.
بالبخند گفتم:
_ما بیشتر.
خندید.بالبخند گفت:
_من تا چند وقت پیش خیلی شرمنده بودم که تو بخاطر من این همه سختی تو زندگیمون تحمل کردی.ولی چند وقته فهمیدم اونی که باید شرمنده باشه من نیستم،تو هستی.
-یعنی چی؟!
-فکر میکنم اون همه سختی ای که من کشیدم برای این بوده که چون تو خیلی بزرگی، امتحاناتت سخت تره.درواقع من هیزم تری بودم که با خشک ها باهم سوختیم.
خنده م گرفت.گفتم:
_من از همون فردای عقدمون عاشق این ضرب المثل استفاده کردن های شما شدم.
وحید هم خندید.
جدی گفتم:
_اینم هست ولی همه ی قضیه این نیست.
-یعنی چی؟!
-ما نمیتونیم بگیم #حکمت کارهای خدا چیه،چون ما عالم به غیب نیستیم.اما چیزی که به ذهن من میرسه اینه؛
یکی بود،یکی نبود،غیر از خدا هیچکس نبود..
تو میلیاردها آدمی که رو زمین وجود داره،یه وحید موحد بود و یه زهرا روشن.این دو تا باید تو یه مرحله ای به هم میرسیدن.برای اینکه این دو تا وقتی به هم رسیدن،بهتر بتونن بندگی کنن،باید به یه حدی از #پختگی میرسیدن.وحید موحد #باصبر باید پخته میشد،تو آرام پز.زهرا روشن تو کوره...همه ی اتفاقات زندگی ما رو #حساب_کتاب بود.حتی روزها و ثانیه هاش.شاید اون موقع به نظر من و شما وقت خوبی نبود ولی #خدا همه چیزش رو حسابه.
اینکه وحید موحد کی اتفاقی زهرا روشن رو ببینه،
اینکه کدوم وجه زهرا روشن رو ببینه که بیشتر عاشقش بشه،
اینکه زهرا روشن کی با امین رضاپور ازدواج کنه،
اینکه امین رضاپور کی شهید بشه،
اینکه پیکرش کی برگرده،
اینکه وقتی شهید میشه با کی باشه،
همش رو #حساب_کتاب بود.اگه اون وقتی که اومدی خاستگاری من،من قبول میکردم،الان این #جایگاهی که برات دارم رو نداشتم.اون یکسال زمان لازم بود تا شما منو بیشتر بشناسی.من و شما هر دو مون به این زمان ها نیاز داشتیم. نه شما بخاطر من منتظر موندی،نه من بخاطر شما..
خدا سختی هایی پیش پای ما گذاشت تا کمکمون کنه #بنده_های_خوبی باشیم. میبینی؟ما به خدا خیلی #بدهکاریم.همه ی زندگی ما #لطف خداست،حتی #سختی ها مون هم لطفش بوده و هست..من و شما باهم #بزرگ میشیم. سختی ها مون برای هر دو مون به یه اندازه امتحانه.
-زهرا،زندگیمون بازهم #سخت_تر میشه...کار من تغییر کرده. #مسئولیتم بیشتر شده.ازت میخوام کمکم کنی.هم برام خیلی دعا کن،هم به #مشورت هایی که برای کارم میدی نیاز دارم،هم به #آرامش دادن هات،هم اینکه مثل سابق #پشت_سنگر نیروها مو تقویت کنی.
بالبخند گفتم:
_اون وقت خودت چکار میکنی؟همه کارهاتو که داری میگی من انجام بدم.
خندید و گفت:
_آره دیگه.کم کم فرماندهی کن.
-این کارو که الانم دارم میکنم..
من الانم فرمانده خونه و شوهرم هستم..یه کار جدید بگو.
باهم خندیدیم.
وحیدعاشقانه نگاهم کرد و گفت:
_زهرا،خیلی دوست دارم..خیلی خیلی.
-ما بیشتر.
وحید مهرشو گذاشت جلوش و گفت:
_میخوام نماز بخونم،برای #تشکر از خدا،بخاطر داشتن تو.
بعد بلند شد و تکبیر گفت.منم دو قدم رفتم عقب تر و #نمازشکر خوندم بخاطر داشتن وحید.
بعد نماز گفتم
خدایا هر چی تو بخوای.
تا هر جا بخوای هستم.خیلی کمکمون کن،مثل همیشه...
🌷#پایان🌷
✍نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
❥༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀༅⊹━┅┄
حقیقت روزه در کلام لسان به حق ناطق، امام جعفر الصادق صلوات الله علیه
☀️حضرت امام جعفر الصادق عليه السلام فرمودند :
روزه دارى ، #تنها پرهيز از خوردن و آشاميدن نيست. روزه ، شرطى دارد كه نيازمند مواظبت است تا كامل شود ، و آن ، سكوت درونى است.
آيا نمى شنوى كه مريم ، دختر عمران ، گفت : « من براى خدا ، روزه اى نذر كردهام. پس ، امروز با هيچ انسانى سخن نمى گويم» ، يعنى سكوت
پس چون روزه گرفتيد ، #زبان هايتان را از #دروغ نگه داريد ، #چشم هايتان را فرو بنديد ، #نزاع نكنيد ، #حسد نورزيد ، غيبت نكنيد ، ستيزه جويى نكنيد ، #دروغ نگوييد ، #آميزش نكنيد ،با هم #مخالفت نكنيد ، به هم #خشم نگيريد ، يكديگر را #ناسزا نگوييد و #دشنام ندهيد ، در #عبادتْ سستى نكنيد ، #جدال نكنيد ، به #تفرقه نگراييد ، #ستم نكنيد ، با هم با #سفاهت رفتار نكنيد .
همديگر را #نيازاريد ، از #ياد خداوند و نمازْ غافل نشويد ، پيوسته #سكوت و #بردبارى و شكيبايى و #راستگويى پيشه كنيد ، از #اهل شَر دورى نماييد ، و از #سخن ناروا ، #دروغ ، #افترا ، #دشمنى ، #بدگمانى ، #غيبت و #سخن چينى بپرهيزيد. از آنان باشيد كه روى به آخرت دارند. چشم به راه روزهاى خود باشيد.
منتظر آنچه خداوند به شما وعده داده است ، باشيد. براى ديدار با خدا ره توشه برگيريد. #آرامش و #وقار و #خشوع و خضوع داشته باشيد.
فروتنىِ بنده بيمناك از مولايش را داشته باشيد. #حيران و بيمناك و #اميدوار ، شيفته و هراسناك ، خواستار و ترسناك باشيد ، آن چنان كه دل ها را از عيب ها پاك ، درون خويش را از آلودگى پيراسته ، و بدن را از آلودگى ، تميز مینمایید.
چنان باش كه از #غير خدا به خدا بيزارى بجويى و در روزه دارى ات ، با سكوت همه جانبه از آنچه خداوند ، تو را در #نهان و #آشكار از آن نهى كرده ، با او دوستى كنى و در نهان و آشكارت از او به حق ، خشيت داشته باشى و خود را در روزهاى روزه دارى ات به خدا بخشنده باشى و #دلت را براى او خالى ساخته و جان خويش را در آنچه #فرمانت داده و به آن فرا خوانده است ، بخشيده باشى.
پس ، هر گاه همه اينها را انجام دادى ، تو #روزهدار_واقعى براى خدايى و آنچه فرموده ، ادا كرده اى؛ و از آنچه برايت بيان كردم ، هر چه بكاهى ، به همان مقدار ، از [ فضيلت] روزه ات كاسته شده است.
📚ﻭﺳﺎﺋﻞ ﺍﻟﺸﯿﻌﺔ , ﺝ 10 , ﺹ 166
🟢ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🟢
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
✶⊶⊷⊶⊷❍💚💎💚❍⊶⊷⊶⊷✶
✨رمان فانتزی، آموزنده و معرفتی
✨ #سجده_بر_یک_فرشته
💎قسمت ۲۹ و ۳۰
اتاقی که تو اون بودم اتاق عمل بود ولی هنوز عملی روی من انجام نشده بود. دکتر که صدا کرده بودن به اتاق من اومد، و به پرستار اونجا گفت:
_سریع دستگاه شوک بیارید..
دستگاه شوک را برداشت و با دستورهایی که به پرستار میداد شروع به شوک زدن کرد.نمیدونم چرا دلم نمیخواست به جسمم برگردم.آخ یه #آرامش وصف ناشدنی داشت.
دوباره به سالن توجه کردم.بابا با یک لیوان آب از انتهای سالن میآمد. لیوان آب را به مامان داد.
محمد:_همش تقصیر من اگه خودم زود رسونده بودم این اتفاق نیافتد بود
ضربه به دیوار میزنه به سمت در بیرونی حرکت کرد.به چهره بابا نگاه کردم پر از غم بود.جلوتر رفتم.هیچوقت غمگین ندیده بودمش همش لبخند برچهره داشت مدتی روبرویش ماندم و نگاش کردم.ولی او اصلا من رو نمیدید.
به طرف دیگه نگاه کردم حاج حسین کنار بابا ایستاده بود ...
حاج حسین:_توکل به خدا داشته باشید، راضی باشید و بهش اعتماد کنید.
نظری به خودم انداختم #سفید و #درخشان بودم.نگاه حاج حسین انگار به من افتاد چشمهاش گرد شده بود
من زود از آنجا دور شدم.اما نه به اختیار خودم. یک حس درونی مرا وادار به این کار کرد.نوری از قسمت از سالن به بالا میرفت، از دیدن این نور دل نشین لذت میبردم.
اراده کردم که به طرف نور بروم. البته میتوانستم توجه هم کنم و منشا آن نور را ببینم. ولی خواستم که تغییر مکان بدهم.
انگار یک کسی در درون من بود که این اجازه را به من میداد و مرا راهنمایی میکرد. نمیدانم در درونم بود یا همراهم، من کسی را نمیدیدم ولی صدایش را میشنیدم. دقیقا نمیدانم چه کسی بود یا چطور ولی او بود.
از بودنش احساس فوقالعاده خوبی داشتم.بسیار مهربان بود و همراهیام میکرد. صدای درونم انگار پیشنهاد داد که به طرف محمد بروم.من هم فورا قبول کردم.
محمد روی یک نیمکت در پشت حیاط بیمارستان که جای کم رفت و آمدی بود نشسته بود و قرآن میخواند هم زمان اشک از چشمهایش جاری میشد.صوت زیبا و سوزناکی داشت...
نور از دهان محمد و از قلبش به طرف بالا میرفت. باد درختهایی که در باغچهی پشت سر محمد در یک ردیف قرار داشتند را تکان میداد ولی من باد را حس نمیکردم.
رنگ برگ درختها مثل قبل نبود. سبز رنگ بودند ولی نه آن رنگ سبزی که قبلا دیده بودم. بسیار درخشانتر و زیباتر. انگار قدرت چشمهایم بیشتر شده بود به نظرم قبلا رنگها را خیلی کدر و تار میدیدم. نه فقط رنگ درختها، همهی رنگها زیباتر شده بودند.
دست به طرف محمد درازکردم که دستش بگیرم و او را متوجهی خودم کنم اما نتوانستم. من کالبد مادی نداشتم و دیگر ناتوان بودم از کارهایی که جسمم میتوانست انجام دهد.ولی در آن حال حس خوبی داشتم.
انگار پس از جدا شدن از جسم چشمهایم بازتر شده بود و شاید ذرهایی خدا را میفهمیدم و دلم نمیخواست از این فهمیدن دور بشم. درست مثل نوزادی که متولد میشود و فقط در آغوش مادرش آرام میشه چقدر خوب میشد کاش میشد این حس ها رو از همون اول درک کنیم.
در آن لحظه بوی بسیار بدی توجهم را جلب کرد. #بو از پشت دیوار بیمارستان میآمد.نظری به آنجا کردم.
کوچهی خلوت بود که در هر دو طرفش درختان بلندی داشت.داخل کوچه موجوداتی بودند که با دیدنشان ترسیدم، موجوداتی سیاه رنگ که نه میتوانستم بگم انسان هستند نه حیوان.چیزی مثل موجوداتی که در فیلمهای نشون میدن البته سیاهتر و مخوفتر و زشت تر از اونا. صدایی داخل سرم گفت:آنها شیاطین هستند.
در کنار اونا یه مردی داشت با گوشی حرف میزد میتونستم صدای هر دو نفر بشنوم...اون نفر پشت گوشی بود :
_تو چه آدم شیطان صفتی هستی با اعضا پدر زنت میخوای معامله کنی.
مرد:_اون مرگ مغزی شده بده میخوام چند نفر رو از مرگ نجات بدم.
_آره جون خودت پولش میگری دلم برای اون زن بدبخت میسوزه
مرد:_حالا برای من آدم شدی.مشتری جور کن پولت بگیر
_واقعا نمیدونم چطور این خانواده دخترشون به تو دادن
مرده:_خفه بابا هر وقت مشتری جور کردی زنگ بزن.
گوشی رو قطع میکنه..دوباره گوشیش زنگ خورد..این بار یه زن با ناز کرشمه میگه
🔥_سلام عزیزم کی میای پیشم خسته شدم. از موندن کنار اون زن عوضی خسته نشدی؟
👹_سلام جونم قربون اون صدات برم.فرداشب میام مگه میشه تو رو با اون عوض کنم اون چیزی میخواستی برات خریدم...
دیگه نمیتونستم اون مکان رو تحمل کنم این مرد خود شیطان بود...چقدر میتونست پست باشه...از اون مکان دور شدم...
✨ادامه دارد....
💎
✶⊶⊷⊶⊷❍💚💎💚❍⊶⊷⊶⊷✶