#قفس_پرنده
پسربچه اي پرنده زيبايی داشـت. او به آن پرنده بسيار دلبسته بود و حتی شـب ها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنـار رختخوابش میگذاشت و می خوابيد . اطرافيـان كه از اين همه #عشق و وابستگی او بـه پرنــده باخبــر شدنــد ، از پسرك حسابی كار می كشيدند
هروقت پسرك از كار خسته ميشد و نميخواست كاری را انجام دهد، او را تهديد میكردند كه الان #پرنده اش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرك با التماس میگفت : نه ، كاری به پرنده ام نداشته باشيد. هر كاری گفتيد انجام میدهم
يك روز صبح برادرش او را صــدا زد كه بـرود از چشمـه آب بياورد و او با سختی و كسالت گفت، خستـه ام و خوابـم می آید ، برادرش گفــت الان پرنده ات را از قفس رها می كنم ، كه پسرك آرام و محكم گفت خــودم ديشب آزادش كردم رفت، حالا بـرو بــذار راحــت بخوابــم كه با #آزادی او خودم هم آزاد شدم
اين حكايـت همـه ما است . تنها فرق ما ، در نوع پرنـده ای اســت كه بـه آن دلبستــه ايــم . پرنـده بعضی پــول ، بعضـی #قدرت ، برخـی مـوقعيت، عدهای زيبایی و جمالشان ، عده ای مدرك و..، هر كسی را به چيزی بستهاند و ترس از رها شدن از آن ، سبب شـده تا ديگران و گاهی نفس خودمان از ما بيگاری كشيده و ما را رها نكنند . پرنده ات را آزاد کن
❁ @haram110
━━━━━━━━━━━━