eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
629 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙|•° موقع پخش نذریا بود و هرکسی اماده میشد که بره از مجلس بیرون با اشاره ی مامان منو مارال هم بلند شدیم ظرفی برداشتیم و از قسمت زنونه قصد خارج شدن داشتیم که خانم ایزدی رسید _ای وای دارید میرید؟ مامان دستشو گرفت جواب داد _با اجازه ی شما زحمت رو کم کنیم خانم ایزدی دست منو مارالو گرفت و گفت _نه زوده تورو خدا صبر کنید من با اقای ایزدی اشناتون کنم انقدر تعریف کرده از سبزیهای نذری بعد برید، راستی اقای سعادت کجا تشریف دارن نمیبینمشون _تو حیاط منتظر هستن _نه اصلا اجازه نمیدم بمونید لطفا بعدا برید بذارید اقای ایزدی شمارو ببینه بعد از خانم ایزدی اصرار از مامان انکار بالاخره موفق شد و مارو نگهداشت دوباره برگشتیم گوشه ای نشستیم _وا مامان اینا چشونه هی بشینید بشینید مگه اقای ایزدی کیه که مارو ببینه اه مامان لباشو گاز گرفت و نیشگونی حواله ی بازوی مارال کرد _بس کن دختر بس کن زشته میشنون عجیب بود که دلم میخواست بمونم دلم میخواست بیشتر از این فضا استفاده کنم تقریبا خلوت شده بود و جز ما و خانواده ی دیگه کسی اونجا نبود اون چند نفری هم که نشسته بودن مارو نگاه میکردن تو گوشی حرف میزدن _بی فرهنگا _کیو میگی؟ مارال ایشی کرد و گفت _همینایی که رو به رو نشستن خندیدم و برگشتم نگاهشون کنم که امیرحیدر وارد اتاق شد بی توجه داشت مامانشو صدا میزد _مامان جان، فاطمه خانم نیستین؟ روش به سمت اون چنتا خانمی بود که رو به روی ما نشسته بودن با دیدنشون شروع کرد به سلام احوال پرسی با خانمی که سنش بیشتر بود _سلام خانم خردمند احوال شما خوش امدید _ممنون پسرم سلامت باشید خانم جوونتری که نشسته بود نامحسوس با ارنج زد تو پهلوی اونیکی دختر که آروم نشسته بود و سرش پایین بود با ضربه ای که بهش وارد شد از جا بلند شد رفت سمت امیرحیدر چادرشو سفت تر گرفت و با شرم و خجالت ساختگی گفت _اقا امیرحیدر میخواین فاطمه جانو صدا بزنم؟ امیرحیدر به آنی رنگ باخت و با شرمزدگی جواب داد _نه تشکر خودم میرم دنبالشون منتظر پاسخ دختر نموند و اومد سمتی که ما نشسته بودیم دختر هم که انگار ضایه شده بود؛ پا کوبید زمین و رفت سمت مادرش اینا آخیش دلم خنک شد خوب ضایه اش کرد دختره ی آویزون به حرفام خندیدم منم جَلَب شده بودما امیرحیدر برعکس دفعه پیش سرشو بالا نیاوورد و از کنارمون رد شد مارال زد تو پهلوم و گفت _عجب تیکه ایه با تعجب نگاهش کردم _البته به امیرحسین من که نمیرسه ولی خب جای برادری خوب چیزیه خندیدم و جواب دادم _حالا بذار امیرحسینت بشه بعد پزشو بده با عشوه ی خرکی رو برگردوند و دوباره گوشیشو گرفت کف دستش طولی نکشید که فاطمه و امیرحیدر از اشپزخونه اومدن بیرون و مستقیم اومدن کنار ما و ایستادن امیرحیدر سرش پایین و فقط جوراب سفیدشو میدید گمون کنم _سلام خوش آمدید مامان از جلوی پاش قیام کرد و ماهم به طبع مامان بلند شدیم و سلام کردیم 🌙|•°