#تبری_نشانه_کمال_دین ▫️قسمت 🔖 سوم
💠 عدم وجود 2 قلب❤️ در یک بدن
حضرت امیر عوالم , امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام فرمودند:
…فَلَن يَستَطيعُ مُحِبُّنا بُغضَنا و لَن يَستَطيعُ مُبغِضُنا حُبَّنا و لَن يَجتَمِعُ حُبُّنا و حُبُّ عَدُوِّنا في قَلبٍ واحِدٍ "ما جَعَلَ اللّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلبَينِ في جَوفِهِ"
يُحِبُّ بِهذا قَوماً و يُحِبُّ بِالآخَرِ اَعدائَهُم .
دوست دار ما هرگز نمیتواند به ما بغض داشته باشد و دشمن ما هم هرگز قادر بر دوستی ما نیست ؛ و هرگز دوستی ما و دوستی دشمن ما در یک قلب گرد نمی آید "خداوند درون کسی دو قلب قرار نداده است"
که با این گروهی را دوست بدارد و با دیگری دشمنانشان را دوست بدارد.
📚 تفسیر علی بن ابراهیم , ذیل آیه احزاب/۴
• 🔝لطفا در نشر آن کوشا باشیم ✔️
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
#درس_های_کافی –•دوران غیبت قسمت🔖 دوم
👥مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُسَاوِرِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ 👥
🔸قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَقُولُ إِيَّاكُمْ وَ التَّنْوِيهَ أَمَا وَ اللَّهِ لَيَغِيبَنَّ إِمَامُكُمْ سِنِيناً مِنْ دَهْرِكُمْ وَ لَتُمَحَّصُنَّ حَتَّى يُقَالَ مَاتَ قُتِلَ هَلَكَ بِأَيِّ وَادٍ سَلَكَ وَ لَتَدْمَعَنَّ عَلَيْهِ عُيُونُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَتُكْفَؤُنَّ كَمَا تُكْفَأُ السُّفُنُ فِي أَمْوَاجِ الْبَحْرِ فَلَا يَنْجُو إِلَّا مَنْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَهُ وَ كَتَبَ فِي قَلْبِهِ الْإِيمَانَ وَ أَيَّدَهُ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ لَتُرْفَعَنَّ اثْنَتَا عَشْرَةَ رَايَةً مُشْتَبِهَةً لَا يُدْرَى أَيٌّ مِنْ أَيٍّ قَالَ فَبَكَيْتُ ثُمَّ قُلْتُ فَكَيْفَ نَصْنَعُ قَالَ فَنَظَرَ إِلَى شَمْسٍ دَاخِلَةٍ فِي الصُّفَّةِ فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ تَرَى هَذِهِ الشَّمْسَ قُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ وَ اللَّهِ لَأَمْرُنَا أَبْيَنُ مِنْ هَذِهِ الشَّمْسِ.
•———••———••———••———••———•
🔸مفضل بن عمر گويد: شنيدم حضرت امام جعفرالصادق عليه السلام مي فرمود: بپرهيزيد از شهرت دادن و فاش كردن (خصوصيات امر امام دوازدهم عليه السلام) همانا به خدا كه امام شما سالهاى سال از روزگار اين جهان غايب شود و هر آينه شما در فشار آزمايش قرار گيريد تا آنجا كه بگويند: امام مرد، كشته شد، به كدام دره افتاد ولى ديده اهل ايمان بر او اشك بارد، و شما مانند كشتي هاى گرفتار امواج دريا متزلزل و سرنگون شويد، و نجات و خلاصى نيست، جز براى كسى كه خدا از او پيمان گرفته و ايمان را در دلش ثبت كرده و بوسيله روحى از جانب خود تقويتش نموده، همانا دوازده پرچم مشتبه برافراشته گردد كه هيچ يك از ديگرى تشخيص داده نشود (حق از باطل شناخته نشود).
مفضل گويد: من گريستم و عرض كردم: پس ما چه كنيم؟ حضرت به شعاعى از خورشيد كه در ايوان تابيده بود اشاره كرد و فرمود: اى ابا عبد اللَّه: اين آفتاب را ميبينى؟ عرض كردم: آرى، فرمود: بخدا امر ما از اين آفتاب روشن تر است.
📗الكافي (ط - الإسلامية)، ج۱، ص: ۳۳۶
🔅ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔅
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
🔴 میدانید حضرت یعقوب علیه السلام چگونه به وصال یوسف سلام الله علیه رسید؟
┄┅══••𑁍❀𑁍••══┅┄
✍ جبرئيل بر یعقوب نازل شد و فرمود: ای یعقوب! میخواهی به تو دعایی بیاموزم که وقتی آن را بخوانی خداوند دو دیده ات را روشن نماید و دو پسرت را به تو برگرداند؟ عرضه داشت: بله. جبرئيل فرمود :
بگو آن چه پدرت حضرت #آدم علیه السلام گفت و خداوند توبهاش را قبول فرمود و آن چه #نوح علیه السلام گفت و به سبب آن کشتی او بر کوه جودی قرار گرفت و از غرق شدن نجات یافت و آن چه پدرت #ابراهیم خلیل الرحمان گفت در وقتی که او را به آتش افکندند و به آن کلمات خداوند آتش را بر او سرد و سلامت گردانید. یعقوب فرمود: ای جبرئيل! آن کلمات کدام است؟ گفت: بگو:
🔷 «ربِّ أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ أَنْ تَأْتِیَنِی بِیُوسُفَ وَ ابْنِ یَامِینَ جَمِیعاً وَ تَرُدَّ عَلَیَّ عَیْنَیَّ.»
🔹پروردگارا از تو درخواست میکنم به حق محمد «صلی اللّٰه علیه و آله» و علی «صلوات اللّٰه علیه» و فاطمه «صلوات اللّٰه علیها» و حسن «صلوات اللّٰه علیه» و حسین «صلوات اللّٰه علیه» که یوسف و بنیامین، هر دو را به من برسانی و دو دیدهام را به من برگردانی.
📚بحارالانوار، ج۱۲، ص۲۶۰ ، به نقل از أمالی شیخ صدوق
حضرت یعقوب هنوز این دعا را تمام نکرده بود که بشیر آمد و پیراهن یوسف را بر روی او انداخت و بینا شد.
📌ما نیز که در این دوران خطیر غیبت و زمانه غربال و امتحانِ سختِ شیعه ، به فراق یوسف زیبای حضرت زهرا «سلام اللّٰه علیها» گرفتار شدهایم،
بیایید همه با هم خدا را به حق محمد و آل محمد «صلوات اللّٰه علیهم اجمعین» سوگند دهیم و پایان فراق و هجران آن عزیز سفر کرده را از خدای مهربان مسئلت نماييم.
يا حميد بحق محمّد
يا عالے بحق علي
يا فاطر بحق فاطمه
يا محسن بحق الـحسن
يا قديم الاحسان بحق الحسين
و بتسعة المعصومين من وُلْد الحسين
عجِّللِوَلیِڪَالفَرَجوَالعافِیـةَوَالنَّصْر...
یا رَادَّ یُوسُفَ عَلَی یَعْقُوبَ بَعْدَ أَنِ ابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ رُدَّ إلينا مولانا و صاحبنا...
🤲ای برگرداننده یوسف به نزد یعقوب، پس از آنکه دو چشمش از اندوه نابینا شد، و دلش آکنده از غم بود، مولا و صاحبمان را به ما بر گردان.
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
🔴ثواب عظیم آشناکردن مردم با امام زمان علیه السلام✔️
📝حضرت سیدالساجدین علی بن الحسین امام سجاد علیهالسلام فرمودند:
خداوند به سوی موسی علیهالسلام وحی فرستاد: «ای موسی! اگر به سویم بندهٔ فراری مرا برگردانی، یا گمراهی را به سوی من بر گردانی، بهتر است برای تو از عبادت ۱۰۰ سال که روزهایش را روزه بداری و شبهایش نماز به پا داری. موسی گفت: پروردگارا! بنده گریخته کیست؟ فرمود: معصیت کاری که از فرمان ما تجاوز کرده. گفت: کیست آن گم شونده از در خانهٔ تو؟ فرمود: نادانی که امام زمانش را نشناسد، در حالی که تو او را برایش معرفی میکنی و میشناسانی...»
🔻... فَلَأَنْ تَرُدَّ آبِقاً عَن بَابِي أَوْ ضَالاًّ عَنْ فِنَائِي أَفْضَلُ لَكَ مِنْ عِبَادَةِ مِائَةِ سَنَةٍ بِصِيَامِ نَهَارِهَا وَ قِيَامِ لَيْلِهَا قَالَ مُوسَى وَ مَنْ هَذَا اَلْعَبْدُ اَلْآبِقُ مِنكَ قَالَ اَلْعَاصِي اَلْمُتَمَرِّدُ قَالَ فَمَنِ اَلضَّالُّ عَنْ فِنَائِكَ قَالَ اَلْجَاهِلُ بِإِمَامِ زَمَانِهِ تُعَرِّفُهُ...
📚مستدرک الوسائل، ج۱۲، ص ۲۴۰
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
#نقل_فضایل_از_کتب_مخالفین •عمریه﷼
▫️قسمت 🔖 پنجم
💠 حضرات اهل البیت علیهم السلام , عالم ترین اند به گفته خداوند متعال و حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله…"از منابع عامه"( عمریه )
♦♦➖➖♦♦
🔺حضرت پدر امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام فرمودند:
❇ قالَ اللّهُ وَ رَسولُهُ فَإنّا نَحنُ أهلَ البَيتِ أعلَمُ بِما قالَ اللّهُ وَ رَسولُهُ
•———••———••———••———••———•
✴ خدا و رسول او فرموده اند که به تحقیق ما اهل بیت آگاه ترین هستیم به قول خدا و رسول او .
#بر_عمر_وعمریدوستلعنت ✊🏻
📚… طبقات ابن سعد ۱۶۷/۶
🔅ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔅
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
#درس_های_کافی –•دوران غیبت قسمت🔖 سوم
💢🌎🌍🌏💢
👥عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ👥 قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَقُولُ :
🔲 إِنَّ فِي صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ شَبَهاً مِنْ يُوسُفَ علیه السلام قَالَ قُلْتُ لَهُ كَأَنَّكَ تَذْكُرُهُ حَيَاتَهُ أَوْ غَيْبَتَهُ قَالَ فَقَالَ لِي وَ مَا يُنْكَرُ مِنْ ذَلِكَ هَذِهِ الْأُمَّةُ أَشْبَاهُ الْخَنَازِيرِ- إِنَّ إِخْوَةَ يُوسُفَ علیه السلام كَانُوا أَسْبَاطاً أَوْلَادَ الْأَنْبِيَاءِ تَاجَرُوا يُوسُفَ وَ بَايَعُوهُ وَ خَاطَبُوهُ وَ هُمْ إِخْوَتُهُ وَ هُوَ أَخُوهُمْ- فَلَمْ يَعْرِفُوهُ حَتَّى قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي فَمَا تُنْكِرُ هَذِهِ الْأُمَّةُ الْمَلْعُونَةُ أَنْ يَفْعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِحُجَّتِهِ فِي وَقْتٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ كَمَا فَعَلَ بِيُوسُفَ إِنَّ يُوسُفَ ع كَانَ إِلَيْهِ مُلْكُ مِصْرَ وَ كَانَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ وَالِدِهِ مَسِيرَةُ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ يَوْماً فَلَوْ أَرَادَ أَنْ يُعْلِمَهُ لَقَدَرَ عَلَى ذَلِكَ لَقَدْ سَارَ يَعْقُوبُ ع وَ وُلْدُهُ عِنْدَ الْبِشَارَةِ تِسْعَةَ أَيَّامٍ مِنْ بَدْوِهِمْ إِلَى مِصْرَ فَمَا تُنْكِرُ هَذِهِ الْأُمَّةُ أَنْ يَفْعَلَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ بِحُجَّتِهِ كَمَا فَعَلَ بِيُوسُفَ أَنْ يَمْشِيَ فِي أَسْوَاقِهِمْ وَ يَطَأَ بُسُطَهُمْ حَتَّى يَأْذَنَ اللَّهُ فِي ذَلِكَ لَهُ كَمَا أَذِنَ لِيُوسُفَ قَالُوا- أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ.
💢🌎🌍🌏💢
🔲 سدير صيرفى گويد: شنيدم حضرت امام جعفرالصادق عليه السلام مي فرمود: همانا صاحب الامر عليه السلام شباهتهایى به جناب يوسف عليه السلام دارد، به حضرت عرض كردم: گويا امر زندگى يا امر غيبت آن حضرت را ياد مي كنيد، فرمود:
خوك وشان اين امت چه چيز را انكار ميكنند؟! همانا برادران يوسف نوادگان و فرزندان پيغمبران بودند و با او (در مصر) تجارت و معامله كردند و سخن گفتند. به علاوه ايشان برادر او و او برادر ايشان بود، با وجود اين همه او را نشناختند تا آنكه خودش گفت: «من يوسفم و اين برادر من است» پس چرا لعنت شدگان اين امت انكار مي كنند كه خداى عز و جل در يك زمانى با حجت خود همان كند كه با يوسف كرد. (يعنى او را تا مدتى غايب كند كه چون او را ببينند نشناسند).
همانا يوسف سلطان (مشهور و مقتدر) مصر بود و فاصله ميان او و پدرش 18 روز راه بود، اگر ميخواست پدرش را بياگاهاند ميتوانست، ولى يعقوب و فرزندانش پس از دريافت مژده يوسف، فاصله ميان ده خود و شهر مصر را در مدت نه روز پيمودند. پس اين امت چرا انكار ميكنند كه خداى- جل و عز- با حجت خود همان كند كه با يوسف كرد، بطورى كه او در بازارهاى ايشان راه رود و پا روى فرش آنها گذارد (با وجود اين او را نشناسند) تا خدا در باره او اجازه دهد، چنان كه به يوسف اجازه فرمود و آنها گفتند همين تو خود يوسف هستى؟!! گفت: من يوسفم.
📚الكافي (ط - الإسلامية)، ج۱، ص: ۳۳۷
🔅ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔅
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
* 💞﷽💞
🖤♥️ #مشکین7
انگار حرفم رو نشنید. همونطور که به رشتهی بافته و کمی بههم ریختهی موهام زل زده بود گفت:
_موهات هنوز بافتهس. بازشون نکردی؟
خندیدم و گفتم:
_ کی جرات سرپیچی از اوامر تو رو داره؟ مگه نگفتی که بازشون نکنم خودت میای شونه میزنی برام.
نفس عمیقی کشید و آروم جواب داد:
_جراتش رو داری ولی احترامم رو داری، خودت خانمی، برای همین همیشه مراعاتم رو میکنی.
لبخندی از سر رضایت زدم و خشنود بودم از اینکه متوجه نشد که چند ساعت پیش بافت زده بودم به موهام.
با شیطنت گفتم:
- چند شب پیش بود که گفتی از زنجماعت نباید زیاد تعریف تمجید کرد حالا چی شده زبون به مدح من گرفتی؟
نزدیک شد و از پشت در آغوشم گرفت و چه تبدار بود اون تن و بازوها.
چونهش رو روی شونهی راستم قرار داد و عمیق نفس کشید و حتی هُرم بازدمش هم پر از گدازهی غم بود.
- وحی مُنزَل که نبود، بود؟
نچی کردم و به طرفش برگشتم.
نگاهش رو از من گرفت و پخش زمین زیر پاهاش کرد. اِبا داشت از نگاه مستقیم به چشمهام، زنگ خطر بود آیا؟
آروم گفتم:
- بریم که حاج بابا خسته و گرسنهست.
شاید که میخواستم فرار کنم از اون جو دلگرفته و ناخوش.
عماد اجازه نداد فرخندهسادات از بسترش بیرون بیاد و ظرف سوپش رو داخل سینی گذاشت و خواست که همونجا ناهارش رو بخوره.
حاج بابا هم انگار تمایلی نداشت و فقط با غذاش بازی میکرد و هرازچندگاهی لاالهالااللّهی زیر لب میگفت، یعنی از بیحالی و ناخوشی فرخندهسادات تا این حد به هم ریخته بود؟
مریم تنها شخصی بود که با میل ناهارش رو میخورد.
بعد از جمع شدن سفره، به اتفاق عماد و مریم، به اتاق خودمون برگشتیم.
مریم با عروسکش سرگرم بود و عماد همونطور که وضو میگرفت پرسید:
- این دو روز بیرون نرفتی؟ از حاجابراهیم و مادرت خبر داری؟
سجاده رو از سر طاقچه برداشتم و روی زمین نشستم تا براش پهن کنم.
- نه عماد جان دیروز که دوسهباری تا کشتزار رفتم و برگشتم و وقت نشد، حالا عصری اگه وقت شد میرم حتما.
- محمد چی؟ اون رو هم ندیدی؟
- وا، عماد چی شده؟ از چی نگرانی تو؟
دستپاچه جواب داد:
- هیچی بابا همینجوری دو سه روزه ندیدمش گفتم شاید اومده اینجا و تو خبری داری ازش.
- قرار بود بره مبارکه یه سری به حمید و مجید بزنه.
روبروی آینه ایستاده بود و با حوله نم دست و صورتش رو میگرفت.
هنوز هم گرفته به نظر میرسید، حوله رو آویز کرد و به سمتم اومد.
_ خودم پهنش میکنم معصوم، برو استراحت کن، خسته ای.
خواستم که کمی خودم رو لوس کرده باشم و شاید که دلم برای نوازش و بوسههاش تنگ شده بود.
_نه، پهن میکنم آخه میخوام ثواب ببرم.
و خندیدم.
کنارم، روی دو زانو نشست و روی موهام رو بوسید.
- اصلا تموم ثوابش مال تو، عزیز.
نمیدونم چرا ولی حس کردم بوسهش به جای شیرینی، تلخی عجیبی رو توی وجودم ریخت و بیشتر نگرانم کرد.
از کنار عماد و سجادهش دور شدم.
سعی کردم خوددار باشم اما از درون در حال ریزش بودم.
احساس تشنگی میکردم، از پارچ سفالی روی طاقچه لیوانی آب ریختم و یکنفس سر کشیدم.
خواستم به سمت مریم برگردم که درد وحشتناکی درون کمر و پهلوهام پیچید، از شدت درد لبم رو محکم گزیدم. یک دستم رو تکیهی دیوار دادم و دست دیگر رو به پهلو گرفتم. توان حرکت نداشتم فقط تونستم آروم روی زانوهام فرود بیام.
اعصابم که حیرون و به هم ریخته بود حالا موقع زایمان هم رسیده و این خودش قوز بالای قوز بود. سعی در کنترل حجم بالای گریهم داشتم اما اشک ناشی از درد و سردرگمی، از گوشهی چشمهام به پایین سُر میخوردند. لب پایینم رو محکم به دندون گرفته و منتظر اتمام نماز عماد موندم.
مریم که تازه متوجهم شده بود، ترسیده به طرفم اومد و با دستهای کوچکش اشکهای روی صورتم رو پاک کرد.
_چی شدی مامان؟ چرا گریه میکنی؟
و کودکانه بغض کرد و لب برچید.
توان توجیهش رو نداشتم. صدای سلام نماز عماد رو لابلای دلداریهای کودکانهی مریم شنیدم. سریع رو برگردوند و به سمتم اومد، نگران و مضطرب پرسید:
_ دردت شده معصوم؟
با تکون سر جوابش رو دادم. دستپاچه شده بود.
دستش رو روی پیشونیش گذاشته بود و انگار میخواست فکرش به کار بیفته. به مریم نگاه کرد و سریع بغلش گرفت و همونطور که براش حرف میزد تا آرومش کنه به سمت اتاق حاج بابا رفت. لحظاتی بعد برگشت و با عجله چادرم رو آورد و روی سرم انداخت. یک دستش رو زیر کتفم گرفت و دست دیگهش رو دور کمرم انداخت و کمکم کرد تا آروم از زمین بلند شم.
- آروم پاشو عزیزم، خیلی درد داری؟
با تکون سر جوابش رو دادم و ناخودآگاه با هر درد فشار دستم روی بازوی مردونهش بیشتر میشد.
از پله ها پایین میرفتم که فرخنده سادات هم سر رسید و گفت:
_ دردت شده معصوم؟ من هم باهاتون میام.
_ نه عزیز! شما بمون، مریم پیش حاج بابا نمیمونه.
_ آخه تنهایی ببریش؟
_ نه، سر راه میرم مادرش رو همراه میکنیم.
* 💞﷽💞
🖤♥️ #مشکین8
دستش رو سر شونهی راستم گذاشت و وردی خوند و فوت کرد توی صورتم و گفت:
- برو مادر، سپردمت به جَدَّم.
دردم هر لحظه بیشتر میشد و اشکهام رو سرِ ایستادن نبود.
من رو توی ماشین مستقر کرد و سریع پشت رل نشست.
کلافگی و اضطراب عماد، اگر بیشتر از من نبود کمتر هم نبود. دائم نفسهاش رو صدادار فوت میکرد و دستش رو لابلای موهاش میکشید. روبروی خونهی پدرم ترمز کرد و با عجله پیاده شد و به سمت در رفت و بعد از دقایقی مادر هم همراهمون شد.
فاصلهی ده دقیقهای تا شهر رو کمتر از پنج دقیقه طی کردیم.
زایمان سختی داشتم، شونزده ساعت تموم درد کشیدم تا بالاخره پسر کوچکم به دنیا اومد.
بعد از چند روز، خوشحالیِ عماد رو میدیدم، اما وقتی که گردنآویز زیبا و گردِ شمایلِ علی(ع) رو به گردنم میآویخت، عمق چشمهاش غم عجیبی داشت.
گوشهی گونهم رو بوسه زد و گفت:
- این هم هدیهی من به بهترین و معصومترین، معصومِ دنیا، دلم میخواد توی هر شرایطی این گردنبند رو از خودت دور نکنی.
سرم رو بین دستهاش گرفت و توی چشمهام زل زد و گفت:
- انشالله که آقا خودش نگهدارت باشه.
قدردان نگاهش کردم و از زبان نگاهش بود یا حسِ غمدارِ مستولی بر کلامش که به یکباره دلم فرو ریخت.
- انشالله خدا تو رو برام نگه داره، تو که باشی دیگه هیچی نمیخوام.
چند روز بعد اونقدر سرگرم بچهی جدید و البته حساسیتهای مریم به برادرش شده بودم که رفتار مشکوک اطرافیانم رو یا نمیدیدم یا اصلا ندید میگرفتم، شاید شده بودم همون کبکی که سرش رو زیر برف گرفته بود!
گاهی از نجواهای فریبا و مادرش دلم آشوب میشد. فاطمه در این مدت خیلی کم به دیدنم میاومد، وقتی هم که بود ساکت بود و زیاد حرف نمیزد. محمد وقتهایی میاومد که عماد خونه نباشه و من حس میکردم جنگ خاموشی رو که بین این دو نفر راه افتاده بود.
روزها میگذشتند و البته که عماد هنوز هم گاهی شبها دیرتر به خونه برمیگشت و سکوت عجیب خونوادهش، حس آرامش قبل طوفان رو در ذهنم تداعی میکرد.
با وجود مادر و بقیه هم نمیتونستم درست و واضح با عماد صحبت کنم و دلیل آشفتگی و غمش رو بپرسم.
صبح روز یازدهم بود و مادر پس از کلی سفارش به خونهش برگشت و تنها موندم. محمدرضای کوچکم شیر خورده و خوابیده بود، مریم رو هم برای بازی به حیاط فرستادم و مشغول آشپزی شدم.
از آشپزخونه که خارج شدم، ساعت یک بعد از ظهر رو نشون میداد. ناهار مریم رو دادم و منتظر عماد موندم.
دقایقی بعد عماد وارد شد. دستپاچه بود و توی جزء جزءِ صورتش، اضطراب عجیبی موج میزد و خیلی برام عجیب بود، که از نگاه کردن به چشمهام سر باز میزد.
به سمتش رفتم و روبروش ایستادم و خوشرو گفتم:
_ سلام خسته نباشی! دست و روت رو بشوری سفره رو انداختم.
همونطور که به دیوار تکیه داده بود و به زمین نگاه میکرد جواب داد:
_ ناهار نمیخورم معصی جان! عجله دارم.
تکیهش رو از دیوار برداشت و از کنارم عبور کرد و به سمت اتاقِ پَستو( انتهاییترین اتاق از اتاقهای تودرتو) رفت. دنبالش رفتم، ساک کوچک چرمیش رو برداشته بود و لباسهاش رو داخلش قرار میداد.
متعجب پرسیدم:
_ کجا میری عماد، اتفاقی افتاده؟
سرش رو بلند نکرد و توی همون حالت که به کارش مشغول بود جواب داد:
_ نه! چه اتفاقی؟ دایی سید کاظم تماس گرفته و چند تخته فرش میخواد که فوری باید بهش برسونم از اون طرف هم باید یه سَری برم کاشون، سرکشی بافندهها.
بغض کردم و با دلخوری گفتم:
_الان؟ توی این وضعیت؟ بده علی ببره. من بهت نیاز دارم.
کلافه و سردرگم بود. ساکش رو به همون شکل رها کرد و به سمتم اومد. دستش رو دور شونهم حلقه کرد و پیشونیم رو عمیق بوسید و گفت:
_زود برمیگردم معصوم! فقط سه روز طول میکشه.
بیتاب به چشمهاش چشم دوختم. سبزآبیِ نگاهش عجیب ناآروم و طوفانی بود، رگههای قرمزی که تموم سفیدی چشمهاش رو احاطه کرده بود، خبر از عصبی بودنش میداد. تموم التماسم رو درون آهنگ صدام ریختم و گفتم:
_ چی شده عماد جان؟ چیزی هست که من نباید بدونم؟
آشفته و دستپاچه جواب داد:
_ نه! چرا اینطور فکر میکنی؟
_ آخه تو همش نگرانی، علی باهات حرف نمیزنه و سرسنگینه، بقیه هم دائم در حال درگوشی حرف زدن هستن تا بهشون نزدیک میشم ساکت میشن، میترسم عماد، خیلی میترسم.
_ عزیز من فکر بیخود نکن، من میرم و زود برمیگردم. مراقب بچه ها و خودت باش.
گونهم رو بوسید و من دیدم آوار اشک رو توی چشمهاش و تموم تقلایی که داشت برای فرونچکیدنش.
زیپ ساکش رو کشید.
و به سمت اتاق رفت، خم شد و محمدرضا رو توی گهواره بوسید.
- مراقب خودت و بچهها باش معصوم، پول گذاشتم سر تاقچه.
و با عجله بیرون رفت. توان حرکت نبود و یکه خورده توی چارچوب ایستاده بودم و صداش رو شنیدم که با مریم حرف میزد و لحظاتی بعد صدای بسته شدن در برام ناقوس جهنم بود انگار.
✍🏻 #مژگان_گ
✅ شیوه حکومت داری حجت خدا
📝قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ الْبَاقِرُ علیه السلام:
لَقَدْ وَلِيَ عَلِیٌّ علیه السّلام خَمْسَ سِنِينَ مَا وَضَعَ آجُرَّةً عَلَى آجُرَّةٍ وَ لَا لَبِنَةً عَلَى لَبِنَةٍ ، وَ لَا أَقْطَعَ قَطِيعاً ، وَ لَا أَوْرَثَ بِيضاً وَ لَا حُمْراً ، وَ إِنْ كَانَ لَيُطْعِمُ النَّاسَ خُبْزَ الْبُرِّ وَ اللَّحْمَ ، وَ يَنْصَـرِفُ إِلَى مَنْزِلِهِ وَ يَأْكُلُ خُبْزَ الشَّعِيرِ وَ الزَّيْتَ وَ الْخَلِّ
امام باقرالعلوم علیه السلام فرمودند:
«حضرت علیّ علیه السلام پنج سال حكومت كردند و هيچ خشت پخته و خشت خامى بر هم ننهادند ، و هيچ مِلْكى را مخصوص خود نفرمودند ، و هيچ درهم و دیناری به ميراث باقى نگذاشتند . به مردم نان گندم و گوشت مىخورانيدند ، ولى چون به خانه خود برمیگشتند نان جو و سركه و روغن زيتون میخوردند.»
📚 مجمع البیان ج۹ ص۱۱۳ - ذیل تفسیر آیه۲۰/احقاف
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام دوستان گلم۰💐 این آموزش بسیار ناب و کاربردی رو از استوریای پیج (((شهر نوره ۱۱۰))) براتون گذاشتم دوست داشتین پیجشون رو فالو کنین 👇
https://instagram.com/shahrenore110?igshid=YmMyMTA2M2Y=
عزیزان اگه لینک بالا براتون غیر فعال هست می تونین آدرس پیجشون رو که توی کلیپ هست (shahrenore110@)
تو اینستا سرچ کنین و پیجشون رو دنبال کنید😉
💡توجه: از غروب امشب شنبه، ایام البیض در ماه شوال آغاز می شود و در غروب روز سه شنبه پایان می رسد.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🌗🌖🌕 شرافت شب های ایّام البیض
عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي الْعَيْنَاءِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَیهِ السَّلامُ قَالَ: أُعْطِيَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ ثَلَاثَ لَيَالٍ لَمْ يُعْطَ أَحَدٌ مِثْلَهَا: لَيْلَةَ ثَلَاثَ عَشْرَةَ وَ لَيْلَةَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ وَ لَيْلَةَ خَمْسَ عَشْرَةَ مِنْ كُلِّ شَهْرٍ. (وسائل الشيعة، ج8، ص24 به نقل از اقبال الاعمال)
حضرت صادق علیه السلام فرمود: به این امّت سه شب داده شده است که به کس دیگری مثل آن اعطا نشده است: شب سیزدهم ، شب چهاردهم و شب پانزدهم هر ماه.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
👌🙏🏼 دعای بسیار شریف تسبیح به ویژه برای ایّام البیض
امیرالمؤمنین علیه السلام از رسول خدا صلّی الله علیه و آله نقل می کند که فرمود: جبرئيل علیه السلام بر من نازل شد در حالى كه در پشت مقام ابراهيم نماز مى خواندم و بعد از نماز براى امّت خود طلب آمرزش میکردم. جناب جبرئيل علیه السلام گفت: «اى محمّد! به تو توصیه مى كنم كه به امّت خود امر نمائى كه سه روز ايامالبيض هر ماه (یعنی از شب سیزدهم تا غروب روز پانزدهم ماه) اين دعاى شريف را بخوانند.» (مهج الدعوات، ص79)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
4_5837072911332017852.pdf
235.3K
دعای بسیار شریف تسبیح به ویژه برای ایام البیض
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
✴️ یکشنبه👈25 اردیبهشت/ثور 1401
👈13 شوال 1443👈 15 می 2022
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
مرگ عبدالملک بن مروان " 86 هجری " .
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
👼 مناسب زایمان و نوزاد دارای کمالات خواهد شد.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز : قمر در برج عقرب است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است:
✳️تحقیق و بررسی امور.
✳️کندن چاه و کانال.
✳️ کشیدن دندان.
✳️بذر افشانی.
✳️آبیاری.
✳️درختکاری.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️خرید باغ و زمین زراعی.
✳️جراحی چشم.
✳️معجون گذاشتن بر زخم.
✳️ واستعمال دارو خوب است.
📛ولی امور ازدواجی.
📛مسافرت.
📛نوشتن ادعیه و حرزها خوب نیست.
💑 مباشرت و مجامعت امشب و فردا:ممکن است فرزند و مادرش مبتلا به مرض جذام و دیوانه گردند.
⚫️ طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، خوب نیست.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری،سلامتی آفرین است.
😴😴تعبیر خواب
خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 14 سوره مبارکه "ابراهیم" است.
و لنسکننکم الارض من بعدهم....
و چنین استفاده میشود که کسی دوست یا دشمن خواب بیننده به وی برسد.ان شاءالله.و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاهش درد قاعدگی
مخصوص خانم های گل
ارتباط با ادمین جهت ثبت سفارشات:👇
🆔@meshkat120
📱09100100908
🌍@shahrenore
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 داستان شیعه شدن دکتر تیجانی در بیان منبر حجت الاسلام والمسلمین معاونیان
#تبری_نشانه_کمال_دین ▫️قسمت 🔖 پنجم
💠 وجوب بیزاری از عایشه ملعونه = فاحشه در کلام حضرت سلطان علی بن موسی الرضا علیه السلام✔️
• 🔝لطفا در نشر آن کوشا باشیم ✔️
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕