◻️◽️#کلام_خدا_مدح_حضرت_امیرالمومنین_علیبنابیطالب علیه السلام
#شهر_الله شماره پانزدهم
✨في أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَك
✨و تو را در هر نقش و صورتى كه خواست تركيب كرد
📖سوره الانفطار، آیه:8
✅در مناقب ابن شهر اشوب از حضرت کریم آل الله امام حسن المجتبی علیه السلام در تفسیر آيه فِی أَیِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَکَّبَکَ روایت کرده که حضرت فرمودند:خداوند امیر المؤمنین علیه السلام را در صلب ابو طالب علیه السلام به صورت محمد صلی الله علیه وأله آفرید پس امیر المؤمنین علیه السلام شبیه ترین مردم به رسول خدا صلی الله علیه وآله بود و حسین بن علی علیه السلام شبیه ترین مردم به فاطمه علیها السلام است و من شبیه ترین مردم به خدیجه کبری علیها السلام می باشيم.
🟢 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟢
| #رمضان
#حدیث #روایت #لطف #مهربان #رحیم #رحمان #رأفت #رئوف
امام صادق (علیه السلام) فرمودند :
وَ الله لِأَنَّا أَرْحَمُ بِكُم مِنْكُم بِأَنْفُسِكُم .
به خدا قسم که ما اهل بیت از خودتان به خودتان مهربان تریم .
مصادر : دلائل الامامه ، صفحه ۲۸۲ _ بصائر الدرجات ، صفحه ۲۷۵ _ مدينة المعاجز ، جلد ۵ ، صفحه ۶۲ _ بحارالأنوار ، جلد ۴۷ ، صفحه ۷۸ _ عوالم العلوم ، جلد ۲۰ ، صفحه ۲۴۷
اللهم عجل لولیک الفرج
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان کابوس رویایی💗 قسمت78 پیمان لب کج می کند و اندکی سر خم می کند. دنده اش را
* 💞﷽💞
💗رمان کابوس رویایی💗
قسمت79
دستم را برای تاکسی تکان می دهم و پیکان زرد رنگی می ایستد.
سرم را به شیشه می چسبانم و با خودم می گویم اگر بعد از این ماموریت سخت عاید ای به من نرسید چه؟
چند کوچه پایین تر پیاده می شوم.
زن، مرد، جوان و بچه از کنارم می گذرند و گاهی سرم را برای نگاه کردن شان برمی گردانم.
استرس فردا را دارم. می گویم نکند آن طور که باید پیش برود، نرود!
باز به خودم تلقین می کنم که نه، حتما اتفاق های خوب می افتد?
کلید را در قفل جا می دهم و با صدای ریزی در باز می شود.
چند باری پری را صدا می زنم اما انگار خبری از او نیست.
به طرف بالا می روم و بعد از در زدن وارد می شوم.
به ترتیب پیمان، سمیه و پری را صدا می زنم اما صدایی به گوشم نمی رسد.
به طرف در اتاق اصلی می روم.
تقه ای به در که می کوبم وارد می شوم.
ظاهراً هیچ کس در خانه نیست.
خم می شوم تا از توی دوربین بیرون را ببینم.
از این جا می توان خانهی تمام همسایه ها را رصد کرد.
نقشه ها را دست می زنم و پس از نگاه کردن روی هم می گذارم.
پشت دستگاه شنود می نشینم و گاه صدای اشخاص نامعلومی را می شنوم.
با پیچیدن صدای خش خش گوشی را سر جایش می گذارم و از شنیدن صرف نظر می کنم.
به سمت فایل کنار اتاق می روم و با شنیدن صدایی هین می کشم و از ترس قالب توهی می کنم.
پیمان با دیدن من چشم ریز می کند.
_تفحست تموم شد؟
زبانم مثل چوب خشکیده ای ته دهانم مانده.
تا بخواهم چیزی بگویم چند متلک را به جان خریده ام و با پته تپه لب می زنم:
_مَ... من صدا کردم. هیچ کس نبود.
گفتم بیام تو این اتاق که کنجکاو شدم و...
نگاه خنثی اش را به طرفم هل می دهد.
گیرای عجیب در چشمانش باعث می شود اندکی مبهوتش شوم.
_کار اشتباهی کردی.
اینجا شاید یه سری مطالب سری باشه که نباید یه عضو ساده بخونه.
این بار میزارم به پای همون کنجکاوی ولی دفعه بعد برخورد می کنم!
دستانم را پشت سرم می برم و در هم قلاب می کنم.
با باشه ای به طرف در می روم. قدم آخر با صدایش متوقف می شوم.
_بیا بشین.
آهسته کمی برمی گردم.
تنم از خشمی متراکم می لرزد. پشت میز می نشینم و دستانم را به موازات هم قرار می دهم.
دستهی صندلی را میان انگشتانش می گیرد و کاغذ و خودکاری را پیش رویم می گذارد.
_گزارش امروزتو بنویس.
_... باشه.
دستش را از روی صندلی ام برمی دارد و مقابلم می نشیند.
همانطور که دارم تک تک کارهایم را روی برگه وارد می کنم، از من می پرسد:
_چیزی هست که بخوای بهم بگی؟
دستم از نوشتن باز می ایستد.
مثل بازجوها از من می پرسد و فکر میکند انگار کار خلافی کرده ام.
_مثلا چی؟
_مثلا چیزی از این که کی قرار گالری باز بشه.
اون چیز مشکوکی در مورد کاراش نگفته؟
یه چیزی که به اون کیف ربط داشته باشه.
_خب... قراره فردا گالری رو راه بندازیم.
اونم گفت کلی مهمون دعوت کرده.
اما... در اون مورد من چیزی نفهمیدم. زرنگ تر از این حرفاس که دم به تله بده.
سر تکان می دهد و هیچ نمی گوید.
بعد از نوشتن خودکار را زمین می گذارم و به طرفش هل می دهم.
_چیز خاصی نبود ولی همهشو نوشتم.
با باشه ای به طرف در می روم.
پله ها را پایین می آیم و وارد خانه می شوم.
باز هم خبری نیست. صوت هایی که روب طاقچه چیده شده را برمی دارم.
کنجکاوی ام گل می کند و آن ها را توی ضبط می گذارم.
صدای مردی بلند می شود که با اشعار حماسی شروع می کند به خواندن رجز.
همین طور که دارم به حرف هایش گوش می دهم احساس می کنم حس خوبی دارم.
او با شجاعت از آرمان های مشترک سازمان می گوید و از روزی که ما روی کار بیاییم.
در عالم خیال به دنبال آن روز می گردم. عجب روزی خواهد شد...
در تمام روحم جملات آن مرد می پیچد.
بعد از تمام شدن صوت احساس خواب آلودگی می کنم.
بدون هیچ بالشت و پتویی روی زمین خم می شوم تا خیلی زود خواب مهمان چشمانم می شود.
با صدای پچ پچ کسی بیدار می شوم.
سمیه و پری توی آشپزخانه مشغول کاری هستند.
نیم خیز می شوم و بهشان سلام می دهم.
با شنیدن صدایم برمی گردند و توجه می کنند.
_کی اومدین؟
پری با گفتن ساعت خواب جواب می دهد.
_یه کمی میشه.
به پتو اشاره می کنم.
_تو روم انداختی؟
لب کج می کند و همانطور که جوای سمیه را می دهد، پشت سرش می گوید:" نه، حالا پتو رو ول کن بیا بهم بگو فردا رو میخوای چیکار کنی."
بیخیال می پرسم:
_میخوام چیکار کنم؟
سمیه به لباس های روی جالباسی اشاره می کند.
_برو ببین این لباسا برات چطوره.
من و پری برات خریدیم که فردا کم نیاری.
از این که همه به فکرم هستن تعجب می کنم.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
* 💞﷽💞
💗رمان کابوسࢪرویایی💗
قسمت80
لباس ها که یک دامن کوتاه و چسب است و پیراهن آستین مچی را شامل می شود؛ می پوشم.
کلاه لبه دار پهلوی را هم روی سرم می نشانم و جلوشان با عشوه راه می روم.
هر دو شان مات نگاهم می کنند.
_خوبه؟
به طرفم می آیند و در یک آن نگاه هم می کنند و داد می زنند:" خوبه؟ این عالیه!"
جلوی آینه می ایستم و چرخی میزنم.
احساس می کنم کسی از پشت در سرک می کشد تا سر برمی گردانم دیگر چیزی نیست.
رویم را به طرف پری و سمیه برمی گردانم و لب کج می کنم:" ولی من دامن کوتاه نمی پوشم. نمیگم زشتن اما من نمی پوشم"
هر دوتا شان وا می روند. پری با شانه های بالا انداخته اش می گوید:
_آخه من دامن کوتاه توی لباسات زیاد دیده بودم و گفتم برات بگیرم.
باز هم عذر میخواهم و دامن را می گذارم اما کلب از پیراهن تشکر می کنم.
فردا صبح بعد از صبحانه پیراهن را از سر جا لباسی برمی دارم.
بی اختیار نگاهم به در می خورد و یاد احساس دیشب می افتم.
با خودم می گویم شاید خیالاتی نشدم و کسی مرا نگاه می کرده؟
با این که سوال هر لحظه در ذهنم بزرگ و بزرگ تر می شود اما خودم را به نادیدگی میزنم.
پیراهن را با یکی از دامن های بلندم می پوشم.
کیف دستی ام را هم برمی دارم.
دوباره نگاه گذرایی به خودم می اندازم و به چهرهی زیبایم مغرور می شوم.
لحظهی بیرون آمدن چشمم به صورت خواب آلود پری می افتد.
جلو می روم و پتو را برایش بالا تر می کشم.
کفش های پاشنه بلندم را پس می زنم و کفش های معمولی به پا می کنم.
کشوی در را می کشم که صدای پا در پله ها می پیچد و بعد هم صدای پیمان می آید که مرا مخاطب خود قرار داده.
_بله؟
این پا و آن پا می کند و بالاخره لب به سخن تکان می دهد:" لطفا مراقب خودت باش. هوشنگ تا دیشب تعقیبش می کرده اما ظاهرا که اتفاقی نیوفتاده.
منم از الان میوفتم دنبالش... شما خیالت تخت."
بی اختیار کنج دلم به تپش می آید.
دست و پایم یخ کرده و از درون سرما می خورم.
جملهی اول و آخر در خیالم غلت می خورد و لیلی به لالایم می گذارد.
با دندان لبم را آهسته گاز می گیرم و تنها می توانم با یک تشکر و باشه سر و تهش را هم بیاورم؛ زبانم دیگر مرا یاری نمی دهد.
همان طور که به طرف خیابان می روم صدای موتورش را از پشت سرم می شنوم.
کت لی و شلوارش که او را مثل معتاد ها کرده توجهم را جلب نمی کند و تنها دلم به دنبالش می دود.
توی تاکسی هم از تنگی جا و له شدن در شیشه گله ای ندارم.
این بار با نگاهم از این درخت به آن درخت می پرم و جملهی مراقب خودت باش در ذهنم اکو می شود.
زن کناری ام با تکانی مرا از خیال بیرون می آورد.
_خانم پیاده شو میخوام برم.
ذهنم برای لحظه ای قفل می کند و در مستی خیال می گویم:" کجا میخوای بری؟"
چشمان زن چهار تا می شود و گوشهی چادرش که به دندان است را در می آورد.
_به تو چه! پیاده شو!
دامنم را بالا می گیرم و وقتی پیاده می شوم خودش را از ماشین پرت می کند و کیفش را به تنم می زند.
بعد هم زیر لبش می غرد:" مردم روانی شدن!"
بی تفاوت می نشینم و دوباره کلاف خیال را به دست می گیرم و خیال بافی می کنم.
گاهی از زیر می روم و گاهی از رو، گاهی به خودم فکر می کنم و گاهی به پیمان.
راننده به مقصدم اشاره می کند.
بله بله کنان کرایه را می دهم و پیاده می شوم.
در ساختمان باز است و به گمان دیر کرده ام.
به محض رسیدن کیانوش به طرفم می آید و می پرسد:
_کجایی؟ مشتریا رسیدن.
به قد و قواره اش نگاه می کنم.
در آن پیراهن لیمویی و کراوات زرد، حس جذابیتش باد کرده.
خیلی آهسته عذر می خواهم و او با غر جدا می شوم.
به جمع زن و مردهایی که در کنار هم هستن می رود و به من اشاره می کند.
_ایشون صاحب این تابلو ها هستن.
قدم های آرامم را بهشان می رسانم.
دورم پر می شود از تعریف و سوال قیمت ها.
واقعا برایم وسوسه کننده است.
تک تک از اولین تابلو شروع می کنم و توضیحاتی می دهم و در پایان قیمت تابلو را ذکر می کنم.
در میان صحبت هایم هم چند نفری اضاف می شوند.
هر چه به ظهر نزدیک تر می شود به پول های توی کیفم اضافه تر می شود.
عصر هم باز بازدید کننده داریم.
کیانوش با یک فنجان قهوه در کنارم قرار می گیرد و لب می زند:
_امشب بابام میخواد تو رو ببینه.
_مگه از آمریکا برگشتن؟
سر تکان می دهد که یعنی بله. بعد از برگرداندن فنجان به نعلبکی دوباره نظرم را می پرسد.
_خب باید ببینم برنامه هام چطور میشه.
⭕️کپےبدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 چهارشنبه
🔹 ۸ فروردین/حمل ۱۴۰۳
🔹 ۱۶ رمضان ۱۴۴۵
🔹 ۲۷ مارس ۲۰۲۴
🌎🔭👀
⚠️ تقارن نحسین و صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند.
🦂 امروز ساعت ۱۲:۳۵ قمر وارد برج عقرب میشود.
✔️ روز مناسبی برای امور زیر است:
امور کشاورزی و زراعی
بذر پاشی و کاشت
آبیاری
انواع حفاریها
کندن چاه و آبراه
جراحی چشم
درختکاری
از شیر گرفتن کودک
کشیدن دندان
خارج کردن خال و زگیل و دمل
⛔️ ممنوعات
امور اساسی و زیر بنایی
امور ازدواجی
امور مربوط به حرز
جابجایی
🌎🔭👀
👶 زایمان
مناسب و نوزاد عاقل و عابد شود.
🚖 مسافرت
سفر اکیدا مکروه و امکان حادثه دارد و در صورت ضرورت حتما همراه صدقه باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
👩❤️👨 حکم مباشرت
🔹 امشب (شب چهارشنبه)
شدیدا کراهت دارد.
🌎🔭👀
🩸 حجامت، خون دادن و فصد
باعث فرج و نشاط میشود.
💇♂ اصلاح سر و صورت
باعث حزن و اندوه میشود.
✂️ ناخن گرفتن
روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕 بریدن پارچه
روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن، وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود. ان شاءالله
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب دوشنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۱۶ سوره مبارکه « نحل » است.
﴿﷽ و علامات و بالنجم هم یهتدون﴾
برای خواب بیننده حالتی غیر از آن حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد. ان شاءالله
به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید.
🌎🔭👀
📿 وقت استخاره
از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تا عشای آخر (وقت خوابیدن)
📿 ذکر روز چهارشنبه
«یا حیّ یا قیّوم» ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۵۴۱ مرتبه «یا متعال» که موجب عزّت در دین میگردد.
🌏🔭👀
☀️ ️روز چهارشنبه متعلق است به:
💞 #امام_کاظم علیهالسلام
💞 #امام_رضا علیهالسلام
💞 #امام_جواد علیهالسلام
💞 #امام_هادی علیهالسلام
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌺
🌎🌺🍃
◻️◽️#کلام_خدا_مدح_حضرت_امیرالمومنین_علیبنابیطالب علیه السلام
#شهر_الله شماره پانزدهم
✨في أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَك
✨و تو را در هر نقش و صورتى كه خواست تركيب كرد
📖سوره الانفطار، آیه:8
✅در مناقب ابن شهر اشوب از حضرت کریم آل الله امام حسن المجتبی علیه السلام در تفسیر آيه فِی أَیِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَکَّبَکَ روایت کرده که حضرت فرمودند:خداوند امیر المؤمنین علیه السلام را در صلب ابو طالب علیه السلام به صورت محمد صلی الله علیه وأله آفرید پس امیر المؤمنین علیه السلام شبیه ترین مردم به رسول خدا صلی الله علیه وآله بود و حسین بن علی علیه السلام شبیه ترین مردم به فاطمه علیها السلام است و من شبیه ترین مردم به خدیجه کبری علیها السلام می باشيم.
🟢 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟢
| #رمضان
#دلنوشته_رمضان
سحر شانزدهم...
✍ رمضان، به پیچ نهایی اش، نزدیک می شود....
و لحظه های قدر از راه می رسند...
شب های قدر، فرصت میوه چینی اند...
و ما...
برداشت می کنیم، همه آنچه را که یکسال در زمین قلبمان، کاشته ايم، ...
❄️عمر یکساله ام را که برانداز میکنم، هیییچ نقطه ی روشنی، برای دریافت کرامتت نمی بینم...
اما...
مهربانی یکساله تو را، که مرور می کنم..؛ دلم به لیلةالقدر این رمضان نیز، قرص می شود...
❣سالهاست که رسم میان من و تو، همین بوده است... ؛
من... یکسال...را خراب کرده ام...
و تو....سال بعد... را به نیکوترین تقدیر، نوشته ای...
چه رازی است میان تو و اسم "رحمانت"..
که از هر چه بگذری، مهر پاشیدن بر بندگانت را، رها نمی کنی...؟
❄️سیاه دل تر از همیشه...
و شکسته تر از هر سال...
چشم براه لیلةالقدرت نشسته ام....
اما...یقین دارم... ؛
که سهم عظیمی از "ع ش ق" را برایم، کنار گذاشته ای...
❄️من، بی تو، تمام می شوم...؛ دلبرم....
دفتر تقدیرم را، از هر چه خالی می کنی، خیالی نیست....
اما.... تقدیر مرا، از لمس وجودت...خالی مکن...
من...بدون تو.... یعنی...؛ تماااام
تو..تنها ثروت قابل شمارش منی...خدا
و من...
به انتظار سهم بیشتری از تو، گوشه سفره رمضانت را، رها نکرده ام....
❣رحمان...مگر جز مهر ... می داند...؟
لیلةالقدر مرا، به طوفانی از مهرت...تکان بده....
یا رحمان....یا رحمان... یا رحمان
#جامانده
سید پیمان موسوی طباطبایی
@haram110
4_538225570454962326.mp3
4.49M
🙏مناجات و صوت بسیار زیبا و تاثیر گذار حضرت امیرالمومنین در مسجد کوفه
🌹
😔الهم انی اسئلک الاماااان
التماس دعا
▪️ @haram110
4_5843930535289685707.mp3
22.86M
#دعای_مجیر_سماواتی⬆️
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@haram110
┗━━━♥️═🍃━━━┛
❗️همه ما شیعیان و محبین اهل بیت علیهم السلام در جنگ جمل مقابل عایشه سلقلقیه ملعونه جنگیده ایم الحمدلله🤲🏻🌸
🔺وَ مِنْ كَلَامٍ لَهُ لَمَّا أَظْفَرَهُ اللَّهُ بِأَصْحَابِ الْجَمَلِ وَ قَدْ قَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ وَدِدْتُ أَنَّ أَخِي فُلَاناً كَانَ شَاهِدَنَا لِيَرَى مَا نَصَرَكَ اللَّهُ بِهِ عَلَى أَعْدَائِكَ فَقَالَ أَ هَوَى أَخِيكَ مَعَنَا قَالَ نَعَمْ قَالَ فَقَدْ شَهِدَنَا وَ لَقَدْ شَهِدَنَا فِي عَسْكَرِنَا هَذَا قَوْمٌ فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ سَيَرْعَفُ بِهِمُ الزَّمَانُ وَ يَقْوَى بِهِمُ الْإِيمَانُ.
🔸زمانی که خداوند متعال حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه را بر اصحاب جمل پیروز کرد؛ يكي از ياران حضرت گفت: دوست داشتم برادرم با ما بود و ميديد كه چگونه خدا تو را بر دشمنانت پيروز كرد.
🔺سپس حضرت فرمودند : آيا میل و دل برادرت با ما بود؟ گفت: آري. فرمود: پس او هم در اين جنگ با ما بود؛ بلكه با ما در اين نبرد شريكند آنهايي كه در صلب مردان و رحم زنان مي باشند، ولي با ما هم عقيده و آرمانند، به زودي متولد مي شوند، و ايمان به وسيله آنان تقويت مي گردد.
📚نهج البلاغه/خطبه 12
بحار الأنوار/ج32/ص245
منهاج البراعة/ج3/ص181
شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد/ج1/ص247
رياض السالكين/ج4/ص275
#لعناللهعایشہ #بر_عایشهسلقلقیهلعنت
🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟
بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
🔹﷽ اللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَان ...
-!- عائشه نامی منحوس نزد خداوند متعال و اهل بیت علیهم السلام...❗️❗️
⭕️ علمای بزرگ شیعه از قبیل ثقة الاسلام کلینی، شیخ مفید، شیخ طبرسی، طبری امامی و ... رضوان الله علیهم روایت کرده اند:
١١- الحسين بن محمد، عن معلى بن محمد، عن الوشاء، عن محمد بن سنان، عن يعقوب السراج قال: دخلت على أبي عبد الله وهو واقف على رأس أبي الحسن موسى وهو في المهد، فجعل يساره طويلا، فجلست حتى فرغ، فقمت إليه فقال لي
: ادن من مولاك فسلم، فدنوت فسلمت عليه فرد علي السلام بلسان فصيح، ثم قال لي. اذهب فغير أسم ابنتك التي سميتها أمس، فإنه اسم يبغضه الله، وكان ولدت لي ابنة سميتها بالحميراء، فقال أبو عبد الله عليه السلام: انته إلى أمره ترشد، فغيرت اسمها.
یعقوب سراج گفت: خدمت حضرت امام جعفرالصادق علیه السلام شرفیاب شدم، آن حضرت بالای سر فرزندش موسی که در گهواره بود ایستاد و مدتی طولانی با او راز گفت،
و من نشسته بودم تا آن که گفتگوی پنهانی آنها تمام شد آن گاه برخاستم، امام صادق علیه السلام به من فرمودند: نزدیک مولایت برو و به او سلام کن؛ من نزدیک رفتم و سلام عرض کردم
، او به زبانی فصیح و گویا سلام مرا پاسخ داد و سپس فرمودند: 👈برو نامی که بر دخترت نهاده ای تغییر بده زیرا نامی است که خداوند از آن نفرت دارد👉 و برای من دختری به دنیا آمده بود و اسم او را حمیرا (عایشه) گذاشته بودم. امام صادق علیه السلام فرمودند: فرمان او را اطاعت کن تا رستگار شوی و من نام او را تغییر دادم.
📚الکافی، جلد ۱، صفحه ۳۱۰، طبع دار الکتب الاسلامیة
اسکن روایت:
http://l1l.ir/1ghf
پوستر:
http://l1l.ir/1ghs
📚الإرشاد، جلد ٢، صفحه ٢١٩، طبع مؤسسة آل البيت
اسکن روایت:
http://l1l.ir/1ghg
پوستر:
http://l1l.ir/1ght
📚دلائل الامامة، صفحه ۳۲۶-۳۲۷، طبع مؤسسة البعثة
اسکن روایت:
http://l1l.ir/1ghh
پوستر:
http://l1l.ir/1ghw
📚کشف الغمة، جلد ۳، صفحه ۲۷۱، طبع دار التعارف
اسکن روایت:
http://l1l.ir/1ghi
پوستر:
http://l1l.ir/1ghx
📚مستدرک الوسائل، جلد ١۵، صفحه ۱۲۸، طبع مؤسسة آل البیت
اسکن روایت:
http://l1l.ir/1ghk
پوستر:
http://l1l.ir/1gh-
📚اعلام الوری، جلد ۲، صفحه ۱۴، طبع مؤسسة آل البیت
اسکن روایت:
http://l1l.ir/1ghl
پوستر:
http://l1l.ir/1gi0
📚الصراط المستقیم، جلد ۲، صفحه ۱۶۳-۱۶۴، طبع مکتبة المرتضویة
اسکن روایت:
http://l1l.ir/1ghm
پوستر:
http://l1l.ir/1gi2
📚وسائل الشیعة، جلد ۲۱، صفحه ۳۸۹، طبع مؤسسة آل البیت
اسکن روایت:
http://l1l.ir/1ghn
پوستر:
http://l1l.ir/1gi3
📚بحار الانوار، جلد ۴۸، صفحه ۱۹، طبع مؤسسة احیاء الکتب الاسلامیة
اسکن روایت:
http://l1l.ir/1gho
پوستر:
http://l1l.ir/1gi4
❗️❌ نکته جالب توجه این است که مسعودی عالم و مورخ نامی عمری مذهب هم این روایت را نقل کرده است:
📚اثبات الوصية، صفحه ۲۰۳، طبع دار الاضواء
اسکن کتاب:
http://l1l.ir/1ghq
پوستر:
http://l1l.ir/1git
🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟
بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
🔻بخششهای بینظیر حضرت امام حسنالمجتبی علیه السلام
ابن جُعدان گوید : حضرت امام حسن مجتبى (عليه السلام) در طول عمر خود، دو بار تمام اموال و دارايى خود را در راه خدا خرج كرد، و سه بار اموال خود را به دو نيم تقسيم كرده و نصف آنرا در راه خدا بذل و بخشش فرمود.
#متن_عربی : أخرج ابن سعد عن علي بن زيد بن جدعان قال: أخرج الحسن من ماله لله مرتين، و قاسم الله ماله ثلاث مرات، حتى إنه يعطي نعلًا و يمسك نعلًا، و يعطي خفًّا و يمسك خفًّا.
📗تاریخ خلفا ؛ سیوطی، ص۳۱۶
#نقل_فضائل_از_کتب_مخالفین
#قاعده_الزام
⭕️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
❗️گفتنش ساده است❗️ولی حتی تصورش هم دشوار است؛
✅ حضرت امام حسن المجتبی عليه السلام 2 بار همه دارائی خویش را در راه خدا انفاق فرمود و 3 مرتبه تمام اموالش را به 2 قسم نمود؛
بخشی را به فقراء و بخشی را برای خویش نگاه داشت.
▪️خرج الحسن بن علي عليهما السلام من ماله مرتين و قاسم اللّه تعالي ماله ثلاث مرات، حتی أن كان ليعطي نعلا و يمسك نعلا و يعطي خفا و يمسك خفا.
📚بحار ج ۴۳ ص ۳۳۹ و ۳۵۷
مناقب ابن شهر آشوب ج ۴ ص ۱۴
حلية الأولياء لأبو نعيم، ج2، ص37
تهذيب الكمال للمزي، ج6، ص233
تاريخ اليعقوبي، ج2، ص226
تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج13، ص243
شرح نهج البلاغه لإبن أبي الحديد، ج16، ص10
إمتاع الأسماع للمقريزي، ج5، ص361
ينابيع المودة للقندوزي، ج2،ص211
أحكام القرآن للجصاص، ج3، ص303
سير أعلام النبلاء للذهبي، ج3، ص260
الوافي بالوفيات للصفدي، ج12، ص68
⭕️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
🍃 وقتی حضرت امام محمدالباقر علیه السلام شربتی از تربت مقدس حضرت سیدالشهدا حسین بن علی علیه السلام را برای شفای یکی از اصحابشان میفرستند و او عافیت مییابد
(به گفتگوی امام علیه السلام و محمد بن مسلم رحمه الله در این روایت دقت کنید)
✍🏻 عبد اللّه بن عبدالرحمن الأصم گوید: مُدلِج براى ما از محمّد بن مسلم نقل كرد كه وى گفت: من به مدينه رفتم در حالى كه دردمند بودم. به امام باقر علیه السلام خبر دادند كه من بیمارم. حضرت عليه السّلام شربتى برايم فرستادند. آورنده غلامى بود كه دستارى به سر بسته بود و شربت را به من داد و گفت: اين را بياشام زيرا حضرت به من امر فرمودهاند تا اين را نياشاميدهاى من از نزدت نروم. پس شربت را گرفتم، بوى مشك از آن مىآمد، شربتى گوارا که خنك بود، وقتى آن را نوشيدم، غلام بمن گفت: آقايت فرموده: وقتى شربت را خوردى به نزدش حاضر شو. من در اين گفتار مىانديشدم كه پيش از نوشيدن شربت قادر نبودم روى پاهايم بِايستم حال چطور حركت كرده و به محضرش بروم؟ به هر صورت وقتى شربت در شکم من قرار گرفت، بلافاصله گويا از بند رها شدم. پس درب منزل حضرت آمده از آن جناب اذن خواستم، حضرت با صداى بلند فرمودند: جسمت بهبود يافت داخل شو! پس داخل شده در حالى كه مى گريستم، سلام بر آن حضرت كرده و دست و سر مبارک آن سرور را مىبوسيدم. حضرت فرمودند: اى محمّد، چرا گريه مىكنى؟ عرض كردم: فدايت شوم گريهام بخاطر چند چيز است: غريبم، از شما دور هستم، قدرتم كم و ضعيف مىباشم، قادر نيستم نزد شما رحل اقامت انداخته و نزد شما باشم. حضرت فرمودند: امّا كم بودن قدرت، البته همين طور است، خداوند دوستان ما را اينچنين قرار داده و سريعا بلاء را بر ايشان نازل مىكند. و امّا اينكه گفتى: غريب هستى، مؤمن در دنيا و بين مردم غريب مىباشد تا از اين دار فانى به رحمت بارى منتقل شود. و امّا اينكه گفتى مكانت دور است و از ما فاصله دارى، غربت و دوری امام حسین علیه السلام را مدنظر داشته باش، زيرا آن حضرت نيز در کنار فرات و از ما دور است. و امّا اينكه گفتى دوست دارى نزديك ما بوده و بما نظر افكنى و بر اين معنا قادر نيستى، خداوند متعال بر آنچه در قلب تو است آگاه بوده و تو را بر همان پاداش و جزا مىدهد.
📔 رجال الکشی، ط _ مشهد، ج ١ ص ١٦٧
قابل ذکر است که همین روايت در "کامل الزيارات" اضافهای دارد و به همین جا ختم نمیشود (باب ٩١ ح ٧) و در ادامه امام میفرمایند که در آن شربت تربت امام حسین علیه السلام بود، و سپس برخی از آداب استفاده از تربت را بیان میفرمایند.
#زیارت #اشک #خاک_بهشت #حزن
🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟
بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷
🌸✨ #دعای_روز_شانزدهم
🔅بسم الله الرحمن الرحیم
✨🌸 اللهمّ وَفّقْنی فیهِ لِموافَقَةِ الأبْرارِ وجَنّبْنی فیهِ مُرافَقَةِ الأشْرارِ وأوِنی فیهِ بِرَحْمَتِكَ الى دارِ القَرارِبالهِیّتَكِ یا إلَهَ العالَمین.
✨🌼 خدایا توفیقم ده در آن به سازش كردن نیكان ودورم دار در آن از رفاقت بدان وجایم ده در آن با مهرت به سوى خانه آرامش به خدایى خودت اى معبـود جهانیان.
🌱التماس_دعا
📚منبع: مفاتيح الجنان
🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷