#تربیت_کودکان_مهدوی
کیفیت برخورد با #کودکان
🍃یکی از برنامه های سبک زندگی مهدوی، #چگونگی_ارتباط_با_کودکان است و این موضوع هم شامل فرزندان ما میشود و هم شامل فرزندان مومنین.
🌷امام سجاد(علیه السلام) در مورد #حقوق_کودک می فرماید:
«حق کودک این است که در آموزش او #مهربان باشی و از او #درگذری و عیبش را بپوشانی و با وی #مدارا کرده و #یاری اش کنی»
[من لا یحضره الفقیه ج۲ ص۶۲۵]
🌱این روایت می تواند هم خطاب به #والدین باشد، هم خطاب به #معلمان و هم خطاب به بزرگان فامیل نسبت به کودکان.
🌷رسول مهربانی ها فرمودند:
«تا زنده هستم، پنج سنّت را رها نخواهم کرد،
تا پس از من سنّت شود که یکی از آنها #سلام_به_کودکان است»
[الخصال ص۲۷۱]
🌷هم چنین از ایشان نقل شده که:
«هر کس نزد او کودکی هست، با وی #کودکانه رفتار کند»
[من لا یحضره الفقیه ج۳ ص۴۸۳]
✅ روایت است که پروردگار، هفت ساعت به گنهکاران #فرصت میدهد تا توبه کنند، اگر در این #هفت_ساعت توبه کنند بخشیده میشوند.
یعنی هر #گناه_کاری بلافاصله پس از ارتکاب گناه فورا #توبه کند پذیرفته میشود؟
✅ آیات و روایات فراوانی در مورد لطف و رحمت خدای #مهربان نسبت به بندگان مؤمن گناهکار وجود دارد.
🍃 از پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) #نقل شده است:
🍂 کسی که #قصد گناه کند و آنرا انجام ندهد، بر او گناهی نوشته نمیشود، و اگر مرتکب گناه شود، به او #هفت ساعت مهلت داده میشود تا #توبه کند، اگر توبه کرد چیزی بر او نوشته نمیشود، اما اگر توبه نکرد بعد از #هفت ساعت یک گناه برایش نوشته میشود.
📚کافی ج 2، 430
امام صادق(علیه السلام) در همین مورد فرمود:
زمانی که بنده مؤمن #گناه کند، خداوند او را هفت ساعت #مهلت دهد، پس اگر از خدا آمرزش خواست چیزى بر او نوشته نمیشود، و اگر این ساعتها گذشت و درخواست #آمرزش نکرد، یک گناه بر او نوشته میشود.
📚کافی ج2 ص 437
✅این #امتیاز البته ویژه بندگان مؤمنی است که تلاش دارند تا گناهی انجام ندهند، امّا گاه فریب #شیطان و هوای نفس را میخورند، و افرادی که عملاً ایمانی به آخرت نداشته و از ارتکاب انواع گناهان هیچ ابائی نداشته و هیچ تلاشی را برای #مبارزه با نفس نمیکنند، مشمول چنین فرصت دلسوزانهای از جانب پروردگار نمیباشند. روایتی از امام صادق(علیه السلام) #صریحاً این موضوع را خاطرنشان میکند:
عباد بصرى نزد آن #حضرت آمد و گفت: به ما خبر رسیده که شما فرمودید: هیچ بندهاى نیست که #گناهى کند، مگر اینکه خداوند #هفت ساعت از روز به وی مهلت دهد تا توبه کند؟ امام فرمود: من چنین نگفتم، بلکه گفتم: هیچ فرد باایمانی نیست که #گناهی مرتکب شود! من اینگونه گفتم!
📚 کافی ج 4 ص 240
حرم
#تربیت_نسل_مهدوی 💠 #مراقبتهای_لازم جهت پرورش احساسات مهدوی در کودکان 1. نباید تنها به جنبه قدسی
#تربیت_نسل_مهدوی
💠 ادامه ی #مراقبتهای_لازم جهت پرورش احساسات مهدوی در کودکان
4. تربیت مهدوی امری #تدریجی است و نباید با شتاب و تندی همراه شود.
5. دوست واقعی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، باید فردی #قابل_اعتماد و #مهربان باشد؛ بنابراین سعی کنید در نقش خود بهترین همراه برای کودکتان باشید.
6. کودکان خود را از پرسش درباره ابعاد گوناگون زندگی حضرت منع نکنید؛ بلکه تلاش کنید علاوه بر برخورد مشوّقانه با پرسشهای آنها، از قبل #آمادگی لازم برای #پاسخگویی را در خود ایجاد کنید.
ادامه دارد...
📚 مجله به سوی ظهور، شماره 41،فروردین 92
blog69.kowsarblog.ir
•┈•••••✾•••••┈•
#حدیث #روایت #لطف #مهربان #رحیم #رحمان #رأفت #رئوف
امام صادق (علیه السلام) فرمودند :
وَ الله لِأَنَّا أَرْحَمُ بِكُم مِنْكُم بِأَنْفُسِكُم .
به خدا قسم که ما اهل بیت از خودتان به خودتان مهربان تریم .
مصادر : دلائل الامامه ، صفحه ۲۸۲ _ بصائر الدرجات ، صفحه ۲۷۵ _ مدينة المعاجز ، جلد ۵ ، صفحه ۶۲ _ بحارالأنوار ، جلد ۴۷ ، صفحه ۷۸ _ عوالم العلوم ، جلد ۲۰ ، صفحه ۲۴۷
اللهم عجل لولیک الفرج
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓
☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب
☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه
☆ #کابوس_رویایی
☆☆قسمت ۱۶۸ و ۱۶۷
تعجب میکنم که این خانواده چقدر #بخشنده و #مهربان هستند!صبحانه را که میخورم نرگس اصرار میکند تا بیاید اما من صلاح نمیدانم او همراهم شود. مشخص نیست کینهی شتری سمیرا لبریز شده یا نه.برای همین خودم میروم. میگوید اگر موفق به دیدن پیمان نشدم برگردم. بعد هم یک دست از #بهترین لباسهایش را به من میدهد.تشکر میکنم و بعد از خانهشان بیرون میزنم.آدرس کیوان را در سرم بالا و پایین میکنم.جرقهای با دیدن خانهای به ذهنم میرسد.خودش است! همینجا بود که جلسات هر هفته را میگرفتیم.زنگ در را میزنم.مردی از داخل خانه بیرون میآید.دور و برم را نگاه میکند:
_بفرمایید؟
سلام میکنم و میگویم پی کیوان آمدم.ابراز بیاطلاعی میکند.میدانم این ابراز بیاطلاعی بودار است.خودم را معرفی میکنم:
_من ثریام. لازم نیست بترسی از بچههای سازمانم.به کیوان بگو بیاد.
خیلی عجیب اصرار بیاطلاعی میکند. حالا واقعا باورم میشود اینجا یک خانه تیمی است.
_ببین آقای... من ثریام.به کیوان بگی خودش میفهمه.یه خبر مهم دارم که اگه دیر بشه گفتنش تو مقصری پس حالا که کاری نمیکنی به کیوان بگو من عصر پارک همیشگی منتظر شم.بعد هم خداحافظی میکنم.
روی رفتن به خانهی نرگس را ندارم.موقع اذان شد.خودم را بیپناه میبینم و مسجد را پناهگاه پس به طرف آنجا میروم.گوشهای مینشینم و به آنهایی که نماز میخوانند خیره میشوم.نماز دوم را که شروع می کنند #دو_دل هستم.چطور آداب نرگس را رعایت میکنم و به #صاحب مسجد بیاعتنا هستم؟شرم مرا احاطه میکند. چادری از روی طاقچه برمیدارم.
چیزی از حمد و سوره دستگیرم نمیشود اما ذکرهایی را که امام جماعت بلند میگوید را زمزمه میکنم.هنوز تا عصر خیلی مانده و باید کنج مسجد منتظر باشم.چادر را روی خودم میکشم و خوابم میبرد.از صداهایی که میشنوم بیدار میشوم.
_دخترم؟ دخترم؟
پیرمردی با کلاه سبز و ریشی سفید بالای سرم ایستاده.تا مرا میبیند نگاهش را به طرفی دیگر سوق میدهد.
_بَ... بله؟
_شما اقوام ندارین؟ نگرانتون نمیشن؟ دو دل بودم بیدارتون کنم یا نه اما گفتم شاید کاری داشته باشین و دلتون خواب برده.
_ای وای! ساعت چنده؟
_سه شده.
_سه؟
از جا برمیخیزم.پیرمرد تعارف میکند:
_اگه جایی رو ندارین میتونین برید منزل دخترم. همین کنار مسجده.حالتون خوبه؟
از پیرمرد تشکر میکنم و بیرون میایم.بعد از کمی استراحت روی صندلی پارک، برمیخیزم تا بروم.هنوز به خروجی پارک نرسیدم که صدای کیوان مرا به عقب برمیگرداند.خیلی جدی میگوید:
_سلام.
_سلام.
به طعنه میگویم:
_دستمم دردنکنه که زندانو تحمل کردم.
پوزخند میزند:
_وظیفت بوده!
_انجام دادن وظیفه اونم به نحوه صحیح تشویق نداره؟
_خب... آفرین. خوشم اومد دهن قرصی داری.
_سازمان خیلی کمتر به اعضاش میرسه یا آموزشا کاربردی نیست؟
_منظورت چیه؟
_منظورم واضحه.خیلی تابلو بود طرف جز گروهکی چیزیه.
_کیو میگی؟
_همون کسی که در خونه تیمی رو برام وا کرد.
_آها... اون تازه وارده. کم کم یاد میگیره.
برای دقیقه ای سکوت می کنیم.نمیدانم چطور سوال کنم آدرس پیمان کجاست.تا میخواهم چیزی بگویم کیوان می پرسد:
_خب... خبرتو نمیخوای بگی؟
_خبرا که دست شماست.
_ امروز خیلی با کنایه حرف میزنی ثریا خانم!
_رک و پوست کنده بخوام بگم اینکه پیمان کجاست؟ ادرس و نشونی ازش نداشتم گفتم بیام پیش تو.
میخندد:
_آفرین! چه زرنگ! نگران نباش جاش خوبه و سالمه.
_من از حال و احوالش نپرسیدم! میخوام بدونم کجاست؟
_دِ نشد ثریا! فعلا تو بحران گیر کردیم. پیمان جان از عضوای بالا مالاهاست.فعلا صلاح نیست همو ببینین.
با شنیدن این جواب گر میگیرم. داد می زنم:
_تو نمیتونی برای ما تعیین تکلیف کنی!
_بله! من نمیتونم اما سازمان که میتونه.
_به چه دلیل؟
_به دلیل زیر آبی رفتن.
_زیر آبی؟ باشه... ممنون! خوب تشویقم کردین. خوب از خجالتم دراومدین! بعد از اون همه زندان و محاکمه سازمان هم بدبین شده بهم؟ هه! مسخره است!
از جا بلند میشود.سیگارش را زیر کفش له میکند.
_نه مسخره نیست. ما مجبوریم. آفرین بهت ولی این دلیل نمیشه سازمان اشتباهاتت رو نادیده بگیره.
نمیدانم از چه حرف می زند.یعنی من به کدام جرم محکوم به دوری هستم؟
_کدوم اشتباه؟
بدون این که جواب قانعکنندهای بدهد میگوید:
_یکم فکر کنی یادت میاد.
از روی غصب به رفتن کیوان نگاه میکنم که با رسیدن فکری برمیخیزم.خودم را پشت درختها مخفی میکنم و از دور کیوان را میپایم.او حس ششم بسیار خوبی دارد. مطمئنم اگر بفهمد در حال تعقیبش هستم دستم حالاحالاها به پیمان نمیرسد. وقتی که تاکسی جلوی کیوسک تلفن میایستد به راننده میگویم توقف کند.کرایهاش را میدهم و دنبال کیوان میروم.
☆ادامه دارد.....
☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه)
☆
┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛