eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
651 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊 🥀 🌷بسم الله الرحمن الرحيم🌷 با قرآن كريم كودكان و نوجوانان بخش اول،جزء سي 🌿سوره تكوير🌿 مجنون نيست كافران و مشركان به پيامبر صلّي الله عليه و آله نسبت جنون و ديوانگي مي دادند و گاه مي گفتند او ساحر است و با حرف هايش مردم را جادو مي كند. خداوند مهربان به آنان و به تمام مردم در طول تاريخ اعلام مي دارد كه پيامبر صلّي الله عليه و آله آيات قرآن را از جبرئيل-فرستاده امين خداوند-دريافت مي كند و جبرئيل رسول قدرتمندي است كه نزد خداوند رحمان مقام والايي دارد.و پيامبر صلّي الله عليه و آله مجنون نيست. او جبرئيل را در افق روشن ديده است و قرآن را از طريق وحي از او دريافت مي كند و پيام هاي الهي را بي كم و كاست به مردم مي رساند تا جهانيان را به راه راست هدايت كند. ادامه دارد.... 🗒منبع:مجموعه آشنايي با قرآن كريم براي نوجوانان؛فرزانه زنبقي نشر تاريخ و فرهنگ @haram110 🥀 🕊🥀🕊 🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊🥀
4_5888828856386717720.mp3
4.38M
❤️ داستان های امامان معصوم 15 ⏰ زمان : 3 دقیقه کارگری برای خانه؛ کمک به حضرت فاطمه سلام الله علیها سلام الله علیها علیه‌السلام 👈 مخاطب اصلی مطالب نوجوانان هستند، این فایلها را به آنان برسانید! @haram110
🟡رسول خدا صلی‌الله علیه و آله: /أكثر خطايا ابن آدم فی لسانه/ بيشتر گناهان فرزند آدم از زبان اوست. 📚نهج‌الفصاحه جلد۱ حدیث۴۴۰ «اَللّٰهُمَّ وَ لَا تَكِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَدٰا»🤲 🆔 @haram110
هر روز یک از علیه السلام...... کلینی رحمةالله در کتاب « کافی » می گوید : علیه‌السلام وارد حمام شدند ، حمامی عرض کرد : حمام را برای شما خالی و خلوت کنم ؟ فرمودند : احتیاجی به آن نیست ، امرش سبکتر و آسان تر از این ها است . 📚 الکافی : 503/6 ح 37 بحارالانوار : 47/47 ح 69 : ج 1 ح 2/372 ص 545 @haram110
💠 عظمت علمی لسان الله الناطق حضرت صادق آل محمد صلوات‌الله‌علیه‌و‌آله از زبان فقهای اهل سنت عمر @haram110 👇👇👇
✍امام کاظم علیه‌السلام: شستن سر با گل ختمی در روز جمعه از سنت است روزی را زیاد می‌کند و فقر را دور می‌کند و موها و پوست را زیبا می‌کند و ایمنی از میگرن است. 📚مسند الامام الکاظم، عزیزالله عطاردی،ج۳،ص۱۹ تجربه نشان داده است که خطمی سفید بهتر است. شستن سر با خطمی ،هفته ای یکبار در روز جمعه سنت است. می توان گل خطمی را در آب جوشاند و صاف کرد و با آب آن سر را شستشو داد و یا با پودر گل ختمی سر را شست. @haram110
✅استفاده از کیسه و سنگ‌پا ✍استفاده از کیسه حمام ، برای پاکسازی پوست بسیار اهمیت دارد. حداقل در هفته یکبار این کار را انجام دهید حتما در حمام از سنگ پا استفاده کنید این کار باعث دفع بلغم غلیظ جمع شده درکف پا خواهد شد. و به نوعی ماساژ کف پا محسوب میشود . تمام اندامهای داخلی بدن ، مراکز رفلکسی در کف پا دارند و سنگ پا کشیدن به کف پا میتواندکاملا آنها را تحریک کند 📚حکیم خیر اندیش @haram110
حرم
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_سوم 💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم
✍️ 💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود. صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق می‌زد و با چشمانی به رویم می‌خندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمی‌رسید. 💠 پاهایم سُست شده بود و فقط می‌خواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار جیغم را در گلو خفه کرد. مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ می‌زدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه کرد :«یه بار دیگه جیغ بزنی می‌کُشمت!» 💠 از نگاه نحسش نجاست می‌چکید و می‌دیدم برای تصاحبم لَه‌لَه می‌زند که نفسم بند آمد. قدم‌هایم را روی زمین عقب می‌کشیدم تا فرار کنم و در این راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد. از درماندگی‌ام لذت می‌برد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به خندید و طعنه زد :«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمی‌کردم انقدر زود برسی!» 💠 با همان دست زخمی‌اش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگی‌ام را به رخم کشید :«با پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!» پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. می‌دید تمام تنم از می‌لرزد و حتی صدای به هم خوردن دندان‌هایم را می‌شنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :«پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟» 💠 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خنده‌ای چندش‌آور خبر داد :«زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط راهی نیس!» همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و می‌دیدم می‌خواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری می‌لرزید که نفسم به زحمت بالا می‌آمد و دیگر بین من و فاصله‌ای نبود. 💠 دسته اسلحه را روی زمین عصا می‌کرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه می‌رفت تا تکان نخورم. همانطور که جلو می‌آمد، با نگاه بدن لرزانم را تماشا می‌کرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :«واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :«مگه تو چیزی هم پیدا میشه؟» 💠 صورت تیره‌اش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی می‌زد و نگاه هیزش در صورتم فرو می‌رفت. دیگر به یک قدمی‌ام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمی‌دانستم چرا مرگم نمی‌رسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«پسرعموت رو خودم بریدم!» احساس کردم بریده شد که نفس‌هایم به خس‌خس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمی‌اش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید. 💠 چشمان ریزش را روی هم فشار می‌داد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی می‌شدم که نارنجک را با دستم لمس کردم. عباس برای چنین روزی این را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم. 💠 انگار باران و گلوله بر سر منطقه می‌بارید که زمین زیر پایمان می‌جوشید و در و دیوار خانه به شدت می‌لرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم می‌چرخید و با اسلحه تهدیدم می‌کرد تکان نخورم. چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشوره‌های عمو، برای من می‌تپید و حالا همه شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم... نویسنده: @haram110
4_5787517986692661529.mp3
2.2M
✍چقدر عجیب است؛ زیر بارِغمـهای دنیا، لِـه شدیم! اما ابتلا به غم تو غمهای دیگر را از قلبمان زدود! 💢غم نداشتنت؛ بُزرگِمان کرد؛یوسف تاتو تنهایی،آرام نمی نشینیم👇 @haram110