🌙|•°
#پارت_27
#ماهورآ
کارم تقریبا تموم بود که خانم ایزدی پرسید
_زرین خانم هنین یه دخترو دارید؟
مامان سرشو کج کرد و جواب داد
_نه خانم جان به لطف خدا دوتا دختر دسته گل دارم ماهورا و مارال خانم که کنکوری هستن
چه تعریفی هم از ما میکرد مامان
_خدا حفظشون کنه منم همین فاطمه رو دارم دوتا هم پسر شاخ شمشاد
مامان هم متقابلا جواب داد
_الهی زنده و سالم باشن منم یه پسر دارم که عصای دست پدرشه اقا مازیار
_زنده باشن هر سه شون پس هیچکدوم ازدواج نکردن هنوز؟
مامان با خوش قلبی جواب داد
_قسمت نشده هنوز بچهای شما چی؟
این بار فاطمه خانم جواب داد
_منکه متاهلم زرین خانم یعنی ۱۷ سالم بود شوهرم دادن صبر نکردن بزرگ شم
مامانش خندید
_اخه شوهرش از خودش عجول تر بود پاشنه درو از جا کندن کنکور نداده شوهرش دادیم رفت الانم به لطف خدا یه دختر کوچولوی ناز به اسم آوا داره
مامان به لهجه ترکی دعاشون کرد فاطمه ادامه داد
_داداش بزرگمم محمد حسن ازدواج کرده قربونش برم سایه ی سره ولی داداش کوچکم امیرحیدر قصر در رفته نتونستیم مزدوجش کنیم
اره از پای سفره عقد فرار کرده بود معلوم بود قصر در رفته
_هرموقع خدا بخواد ازدواج میکنه عجله نکنید
خانم ایزدی آهی کشید و جواب داد
_الهی به حق همین فاطمیه همه جوونا خوشبخت بشن تا امیرحیدر منم رو سفید بشه بچه ام آرزوش سوریه است میگه کسیو پابند خودم نمیکنم میترسه ازدواج کنه اسمش دربیاد بره جبهه دختر مردم بی داماد بمونه
_عه مامااان خدا نکنه
لبخندی زدم و تصور کردم اون پسری رو که اولین بار جلوی شاهچراغ با کله رفتم تو سینه اش
موهی لخت مشکی ته ریش پر و مرتب صورت گرد و پر با پوست جوگندمی هیکل ورزشکاری و ورزیده که گمون کنم اقتضای کارش بود جای برادری تیکه ای بودااا
خانم ایزدی و فاطمه بلند شدند فاطمه گوشی تو دستش بود و با کسی حرف میزد
_اره داداشی اومدیم جلوی در صبر کن
گوشیمو قطع کرد چادرشو مرتب روی سرش کشید
_مامان امیرحیدر پشت در زود بریم امشب شیفته عجله داره
تا دم در بدرقشون کردیم مامان تا جلوی در رفت ولی من موندم تو خونه که امیرحیدرشون من نبینه دلم نمیخواست دوباره یادش بیاد که تو شاهچراغ منو با غیاث دیده
مامان اومد داخل درحالیکه چادر سفیدشو از سر برمیداشت گفت
_خدا حفظش کنه چه جوون رعنایی خدا به پدر و مادرش ببخشتش
الهی آمینی گفتم و رو به آسمون کردم ستارمو پیدا کردم همونیکه از همه پر نور تر بود غیاث همیشه میگفت اینکه از همه قشنگتره ستاره ی ماهوراست؛ آهی کشیدمو با خودم فکر کردم فاطمه دختر خانم ایزدی چقدر خوشبخته از خانواده ی خوب تا اعتقادات محکم از همسر خوب تا ...
هعی خدایا کرمتو شکر بریم به کارمون برسیم که خربزه آبه خندیدم و رفتم تو هال تا قارچ و تخم مرغی که مارال درست کرده بود رو بزنیم بر بدن که از گشنگی هلاک بودم البته حواسم بود که نماز نخوندم و باید خیلی سریع ادا کنم
°
🌙|•°
#پارت_28
#ماهورآ
با ی با یه حساب سر انگشتی فهمیدم که شهادت حضرت زهرا میشه سه شنبه و من فقط سه روز دیگه وقت دارم تا بتونم دوتا پیراهن هیئتی برای خانم ایزدی و دخترشون بدوزم
برای همین کارهای دیگر عقب انداختم تا بتونم به نحو احسن این دوتا پارچه رو برش بزنم
مامان هم که انگار نذر هیئت حضرت زهرا به دل چسبیده بود از فردای همان روز رفت سبزی فروشی و سفارش سبزی گرفت ۱۰ کیلو خیلی زیاد بود ولی به شوق به حضرت زهرا همش یه روزه شست و پاک کرد و خوردش کرد
هر بار هم به من میگفت
_مادر عجله کن نزار هیئت حضرت زهرا لنگ بمونه
با خودش تکرار می کرد کاشکی ما هم به این هیئت دعوت بودیم
هر چند که توی شاهچراغ مراسم برگزار میشد ولی هیئت های خونگی طعم دیگری داشت
بالاخره کار تموم شد بعد از ظهر روز قبل از شهادت زنگ زدم برای خانم ایزدی و ازش خواستم بیاد سفارشات شون رو تحویل بگیره گفت شاید ساعت ۲ بعد از اینکه کارشون تموم شد بیان
مامان سفارشات شونو آماده کرده بود گذاشته بود یه سبد جلوی در منم دوتا پلاستیکی که لباسها رو گذاشتم کنار ش
اگه اومدن مامان خودش بهشون تحویل بده
ساعت ۱۲ ظهر بود که از خیاط خانه برگشتم
درو باز کردم خبری از کسی نبود انگار مامان بابا برای ادای نماز ظهر و عصر رفته بودن شاهچراغ و مارال هم از مدرسه برنگشته بود چادرمو در اووردم کنار حوض وسط حیاط نشستم دست و رومو شستم
میخواستم وضو بگیرم که زنگ در خونه به صدا در اومد
حتما مارال یا مازیار بودن کلید رو یادشون رفته بود بدون چادر دویدم سمت در
_ای بابا مازیار باز کلید یادت رفته؟
همزمان درو باز کردم و بدون اینکه ببینم کیه پشت کردم بهش و ادامه دادم
_بیا تو بابا داشتم وضو میگرفتم نصفه ...
حرفم تموم نشده بود که صدای مردونه ی اشنایی گفت
_سلام
یا قمربنی هاشم خودت واسطه شو صدایی که شنیدم توهم باشه
_ایزدی هستم
نه نبود این از واقعیت هم واقعی تر بود بیچاره شدی ماهورا
به آرومی برگشتم سمتش از کفشاش شروع کردم به نگاه کردن تا رسیدم به صورتش که مثل همیشه تو یقه اش بود
_بِ بفرمایید
_شرمنده انگار عجله داشتید من عذرمیخوام بدون هماهنگی اومدم میشه لطفا سفارشات مارو بدید ممنون میشم
_آ بله چشم صبر کنید
ای گور به گو بشی مازیار الهی که چرا الان خونه نیستی با هر زور زدنی بود بالاخره سبدو کشیدم جلوی در
_این سبزیهای سفارشی
پلاستیکو گرفتم سمتش
_اینم لباسا خدمت شما
سبد رو گذاشت پشت ماشینش دویست و شش صندوقداری که معلوم بود قدیمی هم هست پلاستک رو گرفت
_چقدر باید تقدیم کنم
این بار برعکس دفعه پیش تعارف نکردم و خیلی زود جواب دادم
_قابلی نداره ۳۵۰
تعجب کرد ولی خیلی زود چنتا تراول پنجاه تومنی از جیبش در اوورد و به طرفم دراز کرد
_خدمت شما
تشکر کردم و منتظر موندم تا بره پشت فرمون قرار گرفت انگار زیر لب چیزی شبیه بسم الله گفت کمربندشو بست و رفت
هدایت شده از شهر نوره | نوره درمانی
4_5769149077287604237.mp3
5.42M
🤧 #تعریق_و_بوی_بد_عرق
♦️علت تعریق و بوی بد عرق چیست❓
👌اختلاط صفرا با بلغم ناصالح باعث بوی بد عرق میشود...
❌به هیچ عنوان برای درمان به طب نوین مراجع نکنید...
🤔چرا بیماری در طب سنتی درمان میشود و در طب نوین درمان نمیشود❓
🫀تا کبد اصلاح نشود بیماری پوستی مرتفع نمی شود...
#استاد_سید_حسین_افشار_نجفۍ
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفـرج_الساعه🍃🌺
کانال شهر نوره
( تولید و پخش و مشاوره نوره )
@shahrenore
https://eitaa.com/joinchat/1605894251C50975e86a3
ارتباط با ادمین و سفارشات
@meshkat120
تلفن ۰۹۱۰۰۱۰۰۹۰۸
✴️ یکشنبه👈19 تیر /سرطان 1401
👈10 ذی الحجه 1443👈10 ژوئیه 2022
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌹عید سعید قربان.
🏴 شهادت عبدالله محض و جمعی از نوادگان امام مجتبی علیه السلام.
🔘اقدام به خواندن نماز عید قربان توسط امام رضا علیه السلام و دستور باز گرداندن آنها توسط مامون ملعون.
⭐️احکام دینی و اسلامی.
📛امروز ساعت 13:6 قمر از برج عقرب خارج می شود.
📛برای نگارش ادعیه و حرزها و همچنین بستن حرز مناسب نیست.
👼مناسب زایمان و نوزاد در معاش و زندگی در تنگنا قرار نگیرد
🔭 احکام نجوم
🌓امروز : قمر در برج عقرب است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است:
✳️استعمال دارو .
✳️دوا گذاشتن بر زخم.
✳️قی کردن.
✳️پیکار با خصم.
✳️مسهل خوردن.
✳️خرید باغ و زمین زراعی.
✳️جراحی چشم.
✳️کشیدن دندان.
✳️جابجا کردن درخت.
✳️آبیاری.
✳️و از شیر گرفتن کودک خوب است.
📛ولی از امور اساسی و زیر بنایی پرهیز شود
⚫️ طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، سبب عزت و احترام است.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری، باعث درد و الم می شود.
😴😴تعبیر خواب
خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 11 سوره مبارکه " هود علیه السلام" است.
الا الذین صبروا عملوا الصالحات...
و چنین استفاده میشود که برای خواب بیننده کاری پیش آید که در نظر مردم مشکل باشد و لیکن چون صبر کند موجب نیکنامی و راحتی ایام عمرش می گردد. ان شاءالله و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزویم همه اینست
همه فصلت سبز باشد......
جام عمرت، پر از باده خوشبختی
باشد.
گل لبخند تو را، باغ به حسرت نگرد
شاخه پیچک عشق،
سایبانت باشد،
سرخی گونه ات از شوق مکرر باشد
چشم انداز نگاهت،
همه از عشق شود رنگارنگ....
آسمان دل تو آبی رنگ
شادیت رنگ به رنگ
اگر هم باشد غم
غم تو عشق باشد
عشق باشد
#عشق_باشد...💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷بندگی کن
🎉تاکه سلطانت کنند
🌷تن رها کن
🎉تا همه جانت کنند
🌷سر بنه در کف،
🎉برو در کوی دوست
🌷تا چو اسماعیل،قربانت کنند
🎉بگذر از فرزند و
🌷مال و جان خویش
🎉تاخلیل الله دورانت کنند
🌷عید سعید قربان مبارک باد
◾️▪️#ویدئو_استوری_روزشمار_غدیر —عیداللهالاکبر • ☀️ 8 🔖 روز مانده تا عید سعید غدیر خم🍂
🔰امام محمد باقر علیه السلام به ابو حمزه ثمالی فرمودند: ای ابو حمزه! علی علیه السلام را پائین تر از آن مقامی که خداوند برای او معین کرده و بالاتر از جایگاهی که خداوند به او بخشیده قرار ندهید. علی را همین بس که با اهل [کفردر] رجعت میجنگد و اهل بهشت را به همسری یکدیگر در میآورد
📚امالی الصدوق: ۱۳۰
بحارالانوار ج ۴۰ ص ۵ ح ۱۰
• 🔝لطفا در نشر آن کوشا باشیم ✔️
▪️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج▪️
🌙|•°
#پارت_29
#ماهورآ
وضو گرفتم تا از حال و هوای اون گر گرفتگی در بیارم و فکر نکنم به پسری که چند دقیقه پیش جلوش بدجوری گاف دادم
رفتم تو اتاق لباسامو عوض کردم نشستم روی جانماز نماز اولم تموم نشده بود که سر و کله ی مارال پیدا شد با حال پریشون خودشو پرت کرد تو اتاق درو بست
سلام اخرو دادم با کنجکاوی پرسیدم
_چته مارال چرا پریشونی خواهری
اومد کنارم نشست مقعنه ی مدرسشو از زیر چونه اش گرفت کشید بیرون
_اجی امیر میگه فرداشب میان خواستگاری
تعجب کردم با کمی اخم جواب دادم
_وااا مارال فرداشب شب شهادته میان چیکار کنن بابا اجازه نمیده
کلافه پهن شد وسط اتاق دستاشو از هم باز کرد
_د منم همینو میگم بهش میگه چه عیبی داره
تسبیحمو برداشتم تا ذکر حضرت زهرا بگم
_عیبش اینه که شب شهادته مطلقا بگو نه اگه اصرار کرد هم بگو بابا اجازه نمیده
پوفففی کرد و گوشیشو از جیبش در اوورد شروع کرد به پیام داد منم سرگرم نماز خوندنم شدم کلا تو این خونه من نقش اچار فرانسه رو دادم گره گشام برای خودم
نمازم که تموم شد که مامان صدام زد انگار از شاهچراغ برگشته بودن
از همونجا داد زدم
_اومدم مامان اومدم
مارال که ظاهرا کارش با امیرحسین گره خورده بود با عصبانیت از جا بلند شد و گفت
_خب اجی ببین چی میگه؟
چادر نمازو از سرم برداشتم
_چی میگه؟
_میگه فرداشب مامانش پرواز داره برای ترکیه
خندیدم و با مسخره گفتم
_عمه هنوز کلاسای یوگای ترکیه اشو رها نکرده؟
حرصی خندید و گفت نه
نمیدونستم چیکار کنم ترجیه دادم خودشون باهم حلش کنن رفتم بیرون بابا داشت سفره پهن میکرد
_سلام باباجون
بابا سرشو تکون داد مامان از اشپزخونه سرک کشید و گفت
_خانم ایزدی اومد سفارشاتشو برد؟
سری تکون دادم و بشقابهای روی اپن رو برداشتم
_اره مامان برد
_امید داشتم دعوتمون کنه به هییتشون
_چه توقعاتی داری زن اونا با از ما بهترون میپرن کلاسشون به کلاس ما نمیخوره اصلا
_دیگه هییت حضرت زهرا که این حرفا رو نداره اقا رضا مگه ما چمونه
تکه ای کاهو فرو بردم تو حلقم و با دهان پر گفتم
_هیچی مامان ملاک برتری ادما تقواست نه پول و لباس بعله باباجون
بابا اوقات تلخی کرد
_بشین بچه جون چیز یاد من نده مارالو صدا کن بیاد
شونه ای بالا انداختم
_بوی ماکارانی بشنوه میاد نگرانش نباشید
مامان دیس ماکارانی رو گذاشت وسط سفره
_منتظر مازیار نمیمونیم؟
_نه گفت دیر میاد
_راستی بابا فکر کنم مازیار هم زن بخواد
بابا لقمه اش رو نجویده قورت داد
_زن بگیره میارتش کجا رو سر من؟ جا داریم مگه؟
با خنده گفتم
_مارالو شوهر میدیم جامون باز میشه
مامان خندید و گفت
_ان شالله همتون سر و سامون بگیرید مادر بخور از دهن افتاد
🌙|•°
🌙|•°
#پارت_30
#ماهورآ
بخاطر شهادت حضرت زهرا خیاط خونه رو بسته بودن تا هرکسی به اعمال عبادی اون روز برسه و نیاز به اومدن سرکار نباشه از صبح که بیدار شده بودم دلم روی دور شور زدن افتاده بود و کوتاه هم نمیومد میخواستم خودمو سرگرم کنم ولی نمیشد دلم نمیخواست روز شهادتی برم دور دوخت و دوز چند بار سرجام غلت خوردم بی فایده بود بالاخره از تخت خواب دل کندم و سرمو از بالشت برداشتم مارال داشت تست حل میکرد
_سلام اجی چه دیر بیدار شدی از تو بعید بود
بیحوصله پرسیدم
_امیرحسین راضی شد؟
_اهوم یکمم ناراحت شد
از روی تخت بلند شدم
_محلش نده درست میشه
خندید و دوباره مشغول درس خوندن شد کمی اتاقو مرتب کردم رفتم بیرون بابا مازیار تو حیاط نشسته بودن داشتن باهمدیگه حرف میزدن به گمونم مازیار میخواست به بابا بگه عاشق شده
_ماهورا بیدار شدی مادر؟
_سلام مامانی اره امروز کاری نداشتم خوابیدم
رفت سمت میز تلویزیون گوشیمو برداشت اوورد داد دستم
_مادر خانم ایزدی چندباره که زنگ زده گفتم جواب بدم بعد با خودم گفتم میگه حالا گوشی دخترشو جواب میده زشته ببین چیکار داره بنده خدا
واقعا خانم ایزدی با من چیکار داشت اونم اول صبح روز عزاداری
صدامو صاف کردم شماره اش رو گرفتم بوق اولی جواب داد ولی طول کشید تا حرف بزنه
_الو ماهوراجان؟
_سلام خانم ایزدی شرمنده من خواب بودم امری داشتید با من؟
_بله عزیزم خیره ان شالله
اخم کردم
_من درخدمتم
_خدمت از ماست میشه گوشی رو بدید زرین خانم؟
واا چه کار خیری بود که با مامان کار داشت
_چشم از من خدانگهدار
گوشیو دادم مامان و بهش فهموندم که با اون کار داره مامان با صدبار رنگ به رنگ شدن بالاخره جواب داد
_سلام خانم جان کم سعادی از ماست در خدمتیم بفرمایید
طولانی مکث کرد و کم کم چشماش اشک گرفت
_چشم چشم من ماهورا جانو در جریان میذارم چشم اگه شد میایم باعث افتخار ماست چشم
چی بود که مامان هی میگفت چشم اَه دلم نمیخواست منتظر بمونم هی اشاره میکردم چی میگه ولی جوابی نمیداد بهم
بعد از ده دقیقه بالاخره قطع کرد
_مامان مردم از فضولی چیکار داشت پس؟
مامان فین فین کنون گفت
_هیچی گفت امشب بریم هییتشون خدا حاجت دلمو شنیده میرم به بابات بگم
وااا اینهمه چشم چشم این بود کارش؟ بیخیال شونه بالا انداختم و رفتم تا دست و رومو بشورم مامان هم رفت تا بابا رو در جریان قرار بده که بعزد میدونستم بابا قبول کنه
🌙|•°
🌙|•°
#پارت_31
#ماهورآ
تا شب نشده بود مامان بابا رو راضی کرد و با صدتا حیله و ترفند مارو هم راضی کرد چادر پوشیده و اماده باهاشون بریم هییت خونه ی خانم ایزدی باعث تعجب بود شوق و ذوق مامان برای رفتن به اونجا و جالب بود که باباهم تایید میکرد حرفاشو و تاکید داشتن هر سه مون باهاشون بریم
به ناچار هممون اماده شدیم تا با پراید داغون مازیار بریم خونه از ما بهترون منو مارال و مامان پشت نشستیم مازیار هم راننده بود و بابا هم بغل دستش
_مامانی حالا نیاز بود هممون پاشیم بریم؟ خب خودت و ماهورا میرفتی دیگه
مارال از همین الان حوصله اش سر رفته بود مخصوصا اینکه علاقه ای به چنین مراسماتی هم نداشت
_بسه دختر میگم زشته عه به بزرگترت گوش بده
در کمال تعجب بابا هم تایید کرد
_هرچی مادرتون گفت گوش بدید دیگه این جنگ و جدلها برای چیه دخترم؟
مارال پوففف کرد و ساکت شد واقعا برای منم جای سوال داشت ولی با تشری که بابا زد سکوت رو ترجیح دادم و عاقبتمونو سپردم دست خدا
از شاهچراغ تا عفیف آباد با احتساب ترافیک سنگین شهر یک ساعتی طول کشید و بالاخره رسیدیم به در بزرگ سفید رنگی که شاخ و پرگ درختهای توی حیاط از بالای چارچوبش بیرون زده بود و نمایی خاصی به سر در داده بود
شلوغ بود تقریبا معلوم بود مهموناشون زیادن
مارال با دهانی باز گفت
_چه خفنه خونشون
مامان با تمسخر جوابشو داد
_تا دو ثانیه پیش کی بود غر میزد
مارال همینجور که مبهوت زیبایی خونه بود از ماشین پیاده شد و جواب داد
_گلط کردم مامانی
با خنده پیاده شدیم و جلوی در متوقف شدیم
_حالا بریم بگیم کی ایم؟
_غر نزن مازیار مجلس اهل بیت که معرفی نمیخواد
_اخه مامان
بابا میون حرفش دوید
_بسه مازیار پشت سرم بیاین
باهم وارد خونه ی مجللی شدیم که هر گوشه اش پارچه های مشکی عزا اویزان بود و روی هر پارچه مرثیه ای نوشته شده بود از یا زهرا تا این الطالب بدم الزهرا
چقدر حس خوب میداد وقتی میدیدی یه عده خالصانه دارن کار میکنن تا مجلس حضرت زهرا رونق بگیره و برکت به سفره ی سالشون
جمعیت زیادی نشسته بودن روی صندلی های پایه فلزی و عده ای هم خدمت میکردن از تعارف چای تا پخش شیرینی
مداح هم جایی بین مردم نشسته بود زیارت عاشورا زمزمه میکرد
پدر و مازیار خیلی زود جایی برای خودشون پیدا کردن و نشستن بدبختی اینجا بود که مجلس زنونه و مردونه جدا بود و ما باید وارد ساختمون میشدیم تا بتونیم بشینیم
آروم آروم رفتیم جلو تا اشتباهی از جای دیگه سر در نیاوورده باشیم انگار از دور خیلی گیج میزدیم اقای تقریبا ۳۰ ساله ای که تماما مشکی پوشیده بود شال سبز سیدی دور گردنش بود بهمون نزدیک شد با اشاره دست تعارف کرد بریم سمت ورودی ساختمون
_بفرمایید همشیره خوش اومدید مجلس زنونه از اون طرفه بفرمایید و التماس دعا
با راهنمایی اون اقا رفتیم سمتی که گفته بود بالاخره خدا کمک کرد سر کله ی دختر خانم ایزدی پیدا شد با دیدنمون گل از گلش شکفت با آغوش باز اومد سمتمون
_مجلسمونو نورانی کردین خوش اومدید عزیزم
وااا این چرا انقدر صمیمی شده بود بعد از سلام احوال پرسی رفتیم گوشه ای نشستیم چادرمو زیر گلوم شل کردم رو مامان گفت
_مامان اینا یه چیزیشون میشه ها نگی نگفتم
خندیدو کتاب دعایی برداشت شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا
🌙|•°
🌙|•°
#پارت_32
#ماهورآ
زیارت عاشورا که تموم شد مداح شروع کرد به خوندن مرثیه و ذکر مصیب و خیلی زود وارد اصل مطلب شد و از ناظمای مجلس خواست چراغا رو خاموش کنن تا هرکسی با خدای خودش خلوت کنه
_من از بانی خیر این مجلس میخوام تا فضا رو محیا کنن برای اینکه دلامونو ببریم کربلا ان شالله هرکجای این مجلس نشستی بگو یا زهرااا
صدای یا زهرا گفتن جمعیت بلند شد
_بگو یازهرا و دلتو ببر مدینه اون وقتی که گل امید علی پشت در پر پر شد آخ امون از دل مولا
نفهمیدم کی اشکام جاری شد و زمزمه میکردم التماس میکردم و از خدا میخواستم ببخشتم به حرمت آبروی زهرا ببخشتم از سر گناهم بگذره
نمیدونستم کی قرار بود فراموشم بشه اون حرامی ها تو اوج نوجوونی تا کجا بردنم و تا کجا خرابم کردن آه خدایا خودت ستارالعیوبی عیب منم بپوشون و از گناهم بگذر بحق حضرت مادر
صدای بم و دلنشینی شروع کرد به مداحی کردن و سینه زنی یکدست
_روی لبهام نور و قدر کوثر و طاها/ذکر نورانی عاشق ها تسبیحات حضرت زهرا
و بقیه هم تکرار میکردن
_الحمدلله که مادرمی الحمدلله که نوکرتم
صدایی مداحی میکرد که انگار سالها بود میشنیدم و باهاش آرامش میگرفتم ای خدا این چه حسی بود که منو وادار میکرد تا بلند شم و برم مطمئن بشم که خودشه داره مداحی میکنه یا نه بلند شدم مامان و مارال پرسیدن کجا آرومی دستی تکون دادم و جواب ندادم رفتم دم پنجره ایستادم سرک کشیدم خودش بود امیرحیدر داشت مداحی میکرد
میکروفن گرفته بود سمت دهانش چشماشو بسته بود و میخوند اشک روی صورتش جاری شد وقتی گفت
_دلم نمیاد بی بهرتون بذارم از سوریه و حال و هوای حلب دلم میخواد بخونم التماس کنم بلکه بی بی نظری کنه به حالمون
رفیقاش که جلوش زانو زده بودن صدای ناله شون بالا رفت و همزمان صدای خودش
_منم باید برم آره برم سرم بره نذاااارم هیچ حرومی ..
نتونست ادامه بده اشک مانع شدولی صدای جمعیت همراهیش میکرد
به خودم اومدم مات چهره اش بودم به خودم اومدمصورتم پر از اشک بود به خودم دلم لرزیده بود آه خدایا خودت صبری بده طاقت بیارم به بلایی که داشت سر دلم میومد
_خوبی ماهورا جان؟
ای وای این از کجا پیداش شد یهویی تند تند زیر چشممو پاک کردم و با لبخند و صدایی که گرفته بود جواب دادم
_خوبم عزیزم ممنون
_چیو نگاه میکردی؟
وای خدا این چه سوالی بود گیر داده بود حتما مارو ضایه کنه ها خداروشکر اون اقایی که شال سبز سیدی روی گردنش بود و اول بار راهنماییمون کرد صداش زد و رفت نفس عمیقی کشیدم و برگشتم پیش مامان و مارال
مارال همچنان سرش تو گوشی بود مامان هم داشت خودشو مرتب میکرد
🌙|•°
هدایت شده از شهر نوره | نوره درمانی
4_5787132457543273340.mp3
4.23M
♦️ #جوش_صورت_و_بدن
🌀چند نوع جوش داریم❓
👌جوش بدن و صورت یا از سردی و یا از گرمی میباشد...
⚜علائم جوش سرد و گرم چیست❓
🔅سردی پائین نشین و گرمی بالا نشین می باشد...
🤔راه درمان چیست❓
#استاد_سید_حسین_افشار_نجفۍ
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفـرج_الساعه🍃🌺
کانال شهر نوره
( تولید و پخش و مشاوره نوره )
@shahrenore
https://eitaa.com/joinchat/1605894251C50975e86a3
ارتباط با ادمین و سفارشات
@meshkat120
تلفن ۰۹۱۰۰۱۰۰۹۰۸
#ذبح_عظيم
حضرت فضل بن شاذان گويد:
از حضرت امام رضا (عليه السّلام) چنين شنيدم:
آن زمان كه خداوند تبارك و تعالى به حضرت ابراهيم (عليه السّلام) امر فرمود: تا بجاى فرزندش اسماعيل، گوسفندى را كه خداوند فرستاده بود ذبح نمايد،
حضرت ابراهيم (عليه السّلام) در دل آرزو كرد: اى كاش فرزندش اسماعيل (عليه السّلام) را به دست خود ذبح مىكرد و دستور ذبح گوسفند بجاى ذبح فرزندش به او داده نشده بود، تا به اين وسيله احساس پدرى را كه عزيزترين فرزندش را به دست خود ذبح مى كند، داشته باشد و در نتيجه شايسته بالاترین درجات ثواب در صبر بر مصائب شود!
خداوند عزّ و جلّ نيز به او وحى فرمود:
اى ابراهيم! محبوبترين خلق من، نزد تو كيست؟
حضرت ابراهيم (علیه السلام) گفت: خدايا! مخلوقى خلق نكردهاى كه از حبيبت محمّد (صلى اللَّه عليه و آله) نزد من محبوبتر باشد.
خداوند به او وحى فرمود:
اى ابراهيم! آيا او را بيشتر دوست دارى يا خودت را؟
عرض کرد: او را بيشتر دوست دارم.
خداوند فرمود: آيا فرزند او را بيشتر دوست دارى، يا فرزند خودت را؟
عرض كرد: فرزند او را.
خداوند فرمود: آيا بريده شدن سر فرزند او از روى ظلم و ستم، به دست دشمنانش دل تو را بيشتر به درد مى آورد، يا بريدن سر فرزندت به دست خودت بخاطر اطاعت از فرمان من؟
عرض کرد: بريده شدن سر فرزند او به دست دشمنانش، دل مرا بيشتر به درد مى آورد.
خداوند فرمود: گروهى كه خود را از امّت حضرت محمّد (صلى اللَّه عليه و آله) مىدانند، فرزندش حسين (علیه السلام) را از روی ظلم و ستم، مانند گوسفند ذبح خواهند كرد، و با اين كار مستوجب خشم و غضب من خواهند گردید.
حضرت ابراهيم (عليه السّلام) بر اين مصیبت ناله و اندوه و جزع نمود، دلش به درد آمد و شروع به گريه كرد.
خداوند عزّ وجلّ هم به او چنين وحى فرمود:
*اى ابراهيم! به خاطر اين گریه و اندوه و جزع و فزعت بر امام حسين (علیه السلام) و شهادت او، ناراحتى و اندوهت بر اسماعيل را - در صورتى كه اگر او را ذبح مى كردى - پذيرفتم، و بالاترين درجات ثواب، در صبر بر مصیبتها را به تو خواهم داد.
و اين همان مطلبى است كه آيه *«وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ».
(و ما اسماعیل را در برابر قربانی بزرگی -از ذبح شدن- رهانیدیم) بدان اشاره دارد.
منظور خداوند از ذبح عظیم و قربانی بزرگی( که به عنوان فدایی حضرت اسماعیل شده ) امام حسین علیه السلام است..
📗 بحار الأنوار ، مجلد ۱۲ ، صفحه ۱۲۴ .
✴️ دوشنبه 👈20 تیر/ سرطان 1401
👈11 ذی الحجه 1443👈11 ژوئیه 2022
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🐪 امام حسین علیه السلام در راه کربلا اولین منازل ابطح تنعیم صفاح.)(بوی کربلا به مشام میرسد😭)
🔷اولین روز ایام تشریق.
🖋روز نوشتن دعای صباح به دست امیر المؤمنین علیه السلام 25 هجری.
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅شکار و صید و دام گذاری.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅و امور زراعی و کشاورزی خوب است.
🚘سفر:مسافرت مکروه است و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود).
👶زایمان مناسب و نوزاد مبارک و عمری طولانی دارد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج قوس و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️امور آموزشی و تعلیمی.
✳️مقدمات ازدواج
✳️شروع به کار و فعالیت
✳️جابجایی و نقل و انتقال
✳️و امور بازرگانی خوب است.
📛ولی فروش حیوان
📛فروش طلا و جواهرات
📛و قرض و وام خوب نیست.
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت: مباشرت امشب،(شب سه شنبه) ،فرزند چنین شبی دهانی خوشبو دارد و از دروغ و تهمت پاک است.
💇♂ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث غم و اندوه می شود.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، موجب خبط دماغ (بیماری روانی) می شود.
🔵 دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕 دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴تعبیر خواب
شب سه شنبه اگر کسی خواب ببیند تعبیرش از آیه ی 12 سوره مبارکه " یوسف علیه السلام " است.
ارسله معنا غدا یرتع و یلعب...
و از مفهوم آن استفاده می شود که عزیزی از خواب بیننده دور افتد و عاقبت آن دور افتاده خیر و نیک باشد. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
🌸زندگیتون مهدوی🌸
🙏👌نمازهای روز دوشنبه
حضرت عسکری علیه السلام فرمود: هرکس روز دوشنبه ده رکعت نماز بخواند، در هر رکعت، یک بار سوره حمد و ده بار سوره توحید، خداوند در روز قیامت برای او از آن نماز نوری قرار می دهد که از آن نور، موقف (قیامت) روشن می شود به گونه ای که همه کسانی که خداوند خلق کرده است، در آن روز به واسطه آن نماز به او غبطه می خورند. (جمال الأسبوع، ص41)
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: هرکس روز دوشنبه، وقتی روز بلند شد، چهار رکعت نماز بخواند، در رکعت اول سوره حمد و آیةالکرسی، در رکعت دوم سوره حمد و سوره توحید، در رکعت سوم سوره حمد و سوره فلق و در رکعت چهارم سوره حمد و سوره ناس، و بعد از نماز ده بار استغفار کند، خداوند همه گناهانش را می آمرزد و به او قصری در بهشت فردوس عطا می کند که ویژگی آنچنانی دارد که در روایت بیان شده است. (جمال الاسبوع، ص68)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏نماز والدین در روز دوشنبه بعد از بالا آمدن آفتاب
قَالَ النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله: مَنْ صَلَّى يَوْمَ الْإِثْنَيْنِ عِنْدَ ارْتِفَاعِ النَّهَارِ أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ يَقْرَأُ فِي كُلِّ رَكْعَةٍ الْحَمْدَ وَ آيَةَ الْكُرْسِيِّ مَرَّةً مَرَّةً، وَ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ، وَ وَهَبَ ثَوَابَهَا لِوَالِدَيْهِ، أَعْطَاهُ اللَّهُ قَصْراً كَأَوْسَعِ مَدِينَةٍ فِي الدُّنْيَا.(جمال الأسبوع، ص70)
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: هرکس روز دوشنبه، بعد از آن که خورشید بالا آمد، 4 رکعت نماز بخواند(دو نماز 2 رکعتی)، در هر رکعت یک بار سوره حمد، یک بار آیة الکرسی، و سه بار سوره توحید؛ و ثواب آن را به پدر و مادرش هدیه کند، خداوند به وی کاخی می بخشد که مانند وسیع ترین شهر در دنیاست.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
هدایت شده از شهر نوره | نوره درمانی
سلام دوستان گلم برای شرکت در جشنواره بزرگ عید غدیر خم فقط تا عید غدیر موارد زیر رو حتما رعایت کنید
۱- از امروز کلیه سفارشات بالای ۱۱۰ هزار تومن ارسالش کاملا رایگانه
۲- اگه خریدتون تا سقف ۶۰۰ هزار تومان از ما باشه ۱۱۰ هزار تومن اعتبار جهت خرید هدیه میگیرید .
پیشاپیش عیدتان مبارک
#مبلغ_غدیر_باشیم
کانال شهر نوره
( تولید و پخش و مشاوره نوره )
@shahrenore
https://eitaa.com/joinchat/1605894251C50975e86a3
ارتباط با ادمین و سفارشات
@meshkat120
تلفن ۰۹۱۰۰۱۰۰۹۰۸
◾️▪️#ویدئو_استوری_روزشمار_غدیر —عیداللهالاکبر • ☀️ 7 🔖 روز مانده تا عید سعید غدیر خم🍂
🔰ابن عباس گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: گوشت وخون علی از گوشت و خون من است. او برایم همچون هارون برای موسی است با این تفاوت که بعد از من پیامبری نمی آید.
سپس فرمودند: ای امّ سلمه شاهد باش و گوش بسپار، علی امیر مؤمنان و سرور مسلمانان است. او مخزن علم من و باب من است که از آن وارد میشوند. علی علیه السلام برادرم در دین، شریکم در آخرت وهمراهم در والاترین جایگاه است
📚الیقین فی امرة امیرالمؤمنین: ۲۳و۲۴
بحارالانوار ج ۴۰ ص ۱۴ ح ۲۹
• 🔝لطفا در نشر آن کوشا باشیم ✔️
▪️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج▪️
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_35
#ماهورآ
اونشب تا صبح پهلو به پهلو شدم و فکر کردم به اینکه خدا سهم منو با کی نوشته با وجود غیاث که میدونستم دست از سرم برنمیداره
مارال تا نیمه های شب گوشی تو دستش بود و تایپ میکرد معلوم بود چت میکنه
آهی کشیدم و با خودم گفتم میتونم چیکارش کنم دختره کلا عاشقه بذار خوش باشه حتما جایی که لبش خندونه خوشبخت هم میشه
غلطی زدم برگشتم سمت مارال دیدم خوابه خوابه یعنی مارال هم خوابش برد و من بیدارم
گوشیم زیر بالشم لرزید از ترس جیغ خفیفی کشیدم که صدای غرلند مارال در اومد
گوشیمو برداشتم با دستای لرزوند دکمه هاشو فشار دادم پیامو باز کردم
دلم ریخت تا خوندم "فردا شیرازم چشم گربه" یا زهرایی گفتم و بغضم تو گلو خفه کردم
چرا فردا چرا تو این موقعیت که من دلم داشت میرفت سمت دیگری چرا خدایا
اشک ریختم و غممو ریختم روی دوش حضرت زهرا و خواستم کمک کنه به دل بی پناهم
به قدری اشک ریختم که خوابم برد و با صدای ترسناک جیغ خودم از خواب پریدم همزمان شده بود با الله اکبر اذان صبح
مارال چرخی زد و بالشت رو گذاشت روی گوشش دست کشیدم به یقه ی لباسم پر از عرق بود با شونه های افتاده بلند شدم رفتم وضو گرفتم رفتم سمت سجاده ام پر بغض نیت کردم و تا اخر نماز اشک ریختم و التماس کردم به خدا که کمکم کنه خوابی که دیدم عجیب بود ترسناک بود بد بود آه خدایا کمکم کن
صبح زودتر از همیشه اماده شدم رفتم سمت خیاط خونه ناراحت و گرفته بودم ایستادم رو به روی گند زیبای حضرت شاهچراغ و فقط نگاه کردم
_به چی زل زدی دختر جون؟
صدای نحس شبنم به حال خرابم اضافه شد با چشمهای بسته برگشتم سمتش
_فضولشو پیدا میکردم
_گیریم که پیدا کردی
مانتوهاش روز به روز چسب تر میشد
_اومدم یادآوری کنم هوس قهرمان بازی به سرت نزنه که سرت روشه غیاثم امروز اومده شیراز
پوزخندی زد و گفت
_بهمدیگه میاین قبول کن شرت کم بشه
_گمشو زنیکه تا درشت بارت نکردم شوهرت بی غیرته که اینجوری پخش وسط خیابونی
تف کردم جلوی پاش و به سرعت دور شدم تا صدای بد و بیراهشو نشنوم
در خیاط خونه بسته بود هنوز کسی نیومده بود انگار کلید انداختم درو باز کردم بسم الله گفتم و نشستم پشت میزم با اعصابی خراب شروع کردم به دوختن چند دقیقه نگذشته بود که در خیاط خونه باز شد برگشتم تا ببینم کیه با دیدن پسر اقا منوچهر چندبار اب دهانمو قورت دادم ترسیدم از تنها موندن باهاش اخه بیشتر وقتا مست بود و هوشیاری نداشت
_سلام ماهی خانم
خدایا هرچی من از این ماهی خانم متنفر بودم بیشتر میوفتاد تو دهن بقیه
_سلام صبحتون بخیر
خنده اش کش اومد دست و پاش بیشتر خودشو کشوند سمت من سعی کردم خودمو جمع و جور کنم و ترس نشون ندم
_زود اومدی؟
_منکه کارمه شما اینجا چیکار میکنید
_جایی نداشتم برم
تعجب کردم یعنی چی این حرف
_با منوچهر دعوام شده خونه ننه ام هم که جایی ندارم کجا برم اومدم اینجا بلکه درش باز باشه که انگار تورو خدا رسوند
سعی کردم بخندم و هر لحظه نگاهم به در خیاط خونه بود تا کسی سر برسه
_میترسی ماهی خانم؟
_وااا چی میگی پاشو برو کار دارم
صندلیشو کشوند جلوتر
_کجا برم از اینجا بهتر؟
بلند شوم چادرمو برداشتم انداختم روی سرم
_من میرم
از جا بلند شد اومد جلوم
_کجا بری پری دریایی؟
یا حضرت زهرا مست بود دوباره نباید معطل میکردم با تمام توانم مشتمو کوبیدم تو پاش و فرار کردم سمت در از درد داشت به خودش میپیچید ولی برام اهمیتی نداشت در خیاط خونه رو قفل کردم و برگشتم سمت خونه از همونجا عهد کردم دیگه برنگردم به اون نجس خونه ای که برکت نداشت به لطف پدر و پسر هیزی که بویی از خدا و پیغمبر نبردن مستقیم رفتم خونه خداروشکر هنوز خواب بودن و کسی نبود تا ازم بپرسه چرا پریشونم رفتم نشستم پشت چرخ خیاطیمو خودمو سرگرم کردم با قیژ قیژ صداش
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
🌙|•°
#پارت_33
#ماهورآ
موقع پخش نذریا بود و هرکسی اماده میشد که بره از مجلس بیرون با اشاره ی مامان منو مارال هم بلند شدیم ظرفی برداشتیم و از قسمت زنونه قصد خارج شدن داشتیم که خانم ایزدی رسید
_ای وای دارید میرید؟
مامان دستشو گرفت جواب داد
_با اجازه ی شما زحمت رو کم کنیم
خانم ایزدی دست منو مارالو گرفت و گفت
_نه زوده تورو خدا صبر کنید من با اقای ایزدی اشناتون کنم انقدر تعریف کرده از سبزیهای نذری بعد برید، راستی اقای سعادت کجا تشریف دارن نمیبینمشون
_تو حیاط منتظر هستن
_نه اصلا اجازه نمیدم بمونید لطفا بعدا برید بذارید اقای ایزدی شمارو ببینه بعد
از خانم ایزدی اصرار از مامان انکار بالاخره موفق شد و مارو نگهداشت دوباره برگشتیم گوشه ای نشستیم
_وا مامان اینا چشونه هی بشینید بشینید مگه اقای ایزدی کیه که مارو ببینه اه
مامان لباشو گاز گرفت و نیشگونی حواله ی بازوی مارال کرد
_بس کن دختر بس کن زشته میشنون
عجیب بود که دلم میخواست بمونم دلم میخواست بیشتر از این فضا استفاده کنم
تقریبا خلوت شده بود و جز ما و خانواده ی دیگه کسی اونجا نبود اون چند نفری هم که نشسته بودن مارو نگاه میکردن تو گوشی حرف میزدن
_بی فرهنگا
_کیو میگی؟
مارال ایشی کرد و گفت
_همینایی که رو به رو نشستن
خندیدم و برگشتم نگاهشون کنم که امیرحیدر وارد اتاق شد بی توجه داشت مامانشو صدا میزد
_مامان جان، فاطمه خانم نیستین؟
روش به سمت اون چنتا خانمی بود که رو به روی ما نشسته بودن با دیدنشون شروع کرد به سلام احوال پرسی با خانمی که سنش بیشتر بود
_سلام خانم خردمند احوال شما خوش امدید
_ممنون پسرم سلامت باشید
خانم جوونتری که نشسته بود نامحسوس با ارنج زد تو پهلوی اونیکی دختر که آروم نشسته بود و سرش پایین بود با ضربه ای که بهش وارد شد از جا بلند شد رفت سمت امیرحیدر
چادرشو سفت تر گرفت و با شرم و خجالت ساختگی گفت
_اقا امیرحیدر میخواین فاطمه جانو صدا بزنم؟
امیرحیدر به آنی رنگ باخت و با شرمزدگی جواب داد
_نه تشکر خودم میرم دنبالشون
منتظر پاسخ دختر نموند و اومد سمتی که ما نشسته بودیم دختر هم که انگار ضایه شده بود؛ پا کوبید زمین و رفت سمت مادرش اینا
آخیش دلم خنک شد خوب ضایه اش کرد دختره ی آویزون به حرفام خندیدم منم جَلَب شده بودما
امیرحیدر برعکس دفعه پیش سرشو بالا نیاوورد و از کنارمون رد شد مارال زد تو پهلوم و گفت
_عجب تیکه ایه
با تعجب نگاهش کردم
_البته به امیرحسین من که نمیرسه ولی خب جای برادری خوب چیزیه
خندیدم و جواب دادم
_حالا بذار امیرحسینت بشه بعد پزشو بده
با عشوه ی خرکی رو برگردوند و دوباره گوشیشو گرفت کف دستش
طولی نکشید که فاطمه و امیرحیدر از اشپزخونه اومدن بیرون و مستقیم اومدن کنار ما و ایستادن
امیرحیدر سرش پایین و فقط جوراب سفیدشو میدید گمون کنم
_سلام خوش آمدید
مامان از جلوی پاش قیام کرد و ماهم به طبع مامان بلند شدیم و سلام کردیم
🌙|•°