🖇️روایاتی جالب از#لعن بر #غاصبین خلافت مولا امیرالمؤمنین علیه السلام ❤️(2)
4️⃣ 💢مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَی عَنْ یُونُسَ عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ إِنَّ مِنْ وَرَاءِ شَمْسِکُمْ هَذِهِ أَرْبَعِینَ عَیْنَ شَمْسٍ مَا بَیْنَ شَمْسٍ إِلَی شَمْسٍ أَرْبَعُونَ عَاماً فِیهَا خَلْقٌ کَثِیرٌ مَا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ أَوْ لَمْ یَخْلُقْهُ وَ إِنَّ مِنْ وَرَاءِ قَمَرِکُمْ هَذَا أَرْبَعِینَ قَمَراً مَا بَیْنَ قَمَرٍ إِلَی قَمَرٍ مَسِیرَةُ أَرْبَعِینَ یَوْماً فِیهَا خَلْقٌ کَثِیرٌ مَا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ أَوْ لَمْ یَخْلُقْهُ قَدْ أُلْهِمُوا کَمَا أُلْهِمَتِ النَّحْلُ لَعْنةَ الْأَوَّلِ وَ الثَّانِی فِی کُلِّ وَقْتٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ وَ قَدْ وُکِّلَ بِهِمْ مَلَائِکَةٌ مَتَی لَمْ یَلْعَنُوهُمَا عُذِّبُوا.
✴️جابر گوید از امام محمد باقر (علیه السلام ) شنیدم که می فرمودند:
✳️همانا بیرون از این خورشید شما چهل چشمه ی خوشید است که از هر خورشیدی تا خورشید دیگر چهل سال فاصله است. در آن مخلوقات فراوانی هستند که نمی دانند آیا خدا آدمی خلق کرده یا نه. و بیرون این ماه شما چهل ماه است که بین ماهی تا ماه دیگر مسیر چهل روز است. در آن مخلوقات فراوانی هستند که نمی دانند آیا خدا آدمی خلق کرده یا نه. به آنها الهام شده همانگونه که به زنبور عسل الهام شده که لعنت کنند
👈# اوّلی_ # ابوبکر و #دومی_#عمر 👉 را در هر زمانی از زمانها ؛ و بر آنها فرشتگانی گماشته شده اند تا هر گاه لعنت نکردند آنها را عذاب کرده شوند.»
📚بحارالأنوار ، ج ۲۷ ، ص۴۶
📚بصائر الدرجات، ج2، محمد بن حسن صفار قمی، ترجمه علیرضا زکی زاده رنانی، قم، وثوق، 1389،ص771)
5️⃣💢از آقا امام رضا علیه السلام نقل شده است که فرمودند :
✴️« ان الله خلف هذا النطاف زبرجدة خضراء منها اخضرت السماء. قلت:و ما النطاف؟ ؟
قال : الحجاب ، و لله عزوجل وراء ذلک سبعون الف عالم اکثر من عدد الجن و الانس و کلهم یلعن فلانا(ابابکر) و فلانا(عمر)».
✳️«خداوندرا پشت این نطاق (نطاف) آسمان زبرجد سبزی است که به واسطه آن ، آسمان سبز می گردد.گفتم : نطاق (نطاف) چیست؟ فرمودند : پرده است. وخدا را پشت آن هفتاد هزارعالم است بیش از تعدادجن و انس و تمامی آنانفلانی(#ابابکر🔥) و فلانی(#عمر🔥) را لعنت می کنند.»
#برائت
#تبری
#اَللّهُمَّ العَن صَنَمَی قُرَیشٍ،
#رزق تبری شب👈 لعنت بر#جبت و #طاغوت 👊👊
# اَللّهُمَّ الْعَنْ #اَلجِبتْ وَ#الطاغُوتْ وَ#النَعْثَل وَ#الحُمِیراء..👊 👊 💯
هدایت شده از سلامتکده مشکات | ارگانیک
📍اینم از پک یلدای سلامتکده مشکات
#پک_یلدا 🍉
✔️گردو
✔️تخمه کدو
✔️تخمه هندوانه
✔️بادام درختی
✔️انجیر خوشمزه
✔️مویز گوشتی تپل
✔️شکلات میگون
✔️کلوچه بجستان
✔️برگه زردآلوی آفتابی
✔️لواشک های میوه ای
✔️پاستیل ارگانیک
✔️سنجد امسالی
✔️پفک طبیعی
༺♥༻✧
سوال یا سفارش داشتی من اینجام👇
🆔 @meshkat120
🆔 @meshkatqom
هدایت شده از شهر نوره | نوره درمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 واقعا الان که غرق در ثروت هستید وچندین روزه که پول پارو میکنید.🌱
🏃♂🏃♀ بیاید شهرنوره پولاتونو خرج کنید😅
@shahrenore
یک تلنگر قابل تامل
غسل میت و کسی که مرده است را نمیتوان جبیره گرفت .
و هر چه بر بدن میت هست که مانع رسیدن آب میشود را باید از بین برد .
مثلا خانم ها اگر ناخن کاشته دارند باید هنگام غسل جدا شود . اگر جدا نشود غسلش باطل است
چه بد عاقبتی است کسی بمیره و درست غسل داده نشود و پاک نشود و به حالت نجس دفن شود .
May 11
┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄
📢 شفاعت حضرت فاطمةالزهرا علیها السلام‼️
حدثنا محمد بن موسى بن المتوكل رحمه الله قال حدثنا سعد بن عبد الله عن أحمد بن محمد بن عيسى عن محمد بن سنان عن عبد الله بن مسكان عن محمد بن مسلم الثقفی قال سمعت أبا جعفر علیه السلام يقول لفاطمة عليها السلام وقفة على باب جهنم فإذا كان يوم القيامة كتب بين عينی كرجل مؤمن أو كافر فيؤمر بمحب قد كثرت ذنوبه إلى النار فتقرأ فاطمة بين عينيه محبا فيقول إلهی و سيدی سميتنی فاطمة و فطمت بی من تولانی و تولى ذريتی من النار و وعدك الحق و أنت لا تخلف الميعاد فيقول الله عزوجل صدقت يا فاطمة إنی سميتك فاطمة و فطمت بك من أحبك و تولاك و أحب ذريتك و تولاهم من النار و وعدی الحق و أنا لا اخلف الميعاد و إنما أمرت بعبدی هذا إلى النار لتشفعی فيه فأشفعك و ليتبين لملائكتی و انبيائی و رسلی و أهل الموقف موقفك منی و مكانتك عندی فمن قرأت بين عينيه مؤمنا فخذی بيده و ادخليه الجنة.
محمد بن مسلم ثقفى گويد از حضرت امام محمَّد الباقر علیه السَّلام شنيدم كه مى فرمود حضرت فاطمةالزهرا عليها السَّلام بر درب جهنم توقفى دارند چون روز قيامت شود بين ديدگان هر شخصى نوشته مى شود كه او مؤمن است و يا كافر است و به محبی که گناهانش بسیار باشد امر می شود که به جهنم برود چون حضرت فاطمةالزهرا عليها السَّلام بين دو ديدگانش را مى خواند كه محب نوشته شده است عرض مى كند ای خدای من و آقای من تو مرا فاطمه نام نهادى و وعده داده اى هر كس كه ولایت من و ولایت ذريه ام را دارد از آتش دوزخ بر حذر دارى و وعده تو حق بوده و تخلف پذير نيست خداوند عزوجل مىفرمايد اى حضرت فاطمةالزهرا علیها السَّلام تو راست مى گويى من نام تو را فاطمه نهاده ام و وعده داده ام كه هر كس كه محبت و ولايت تو و فرزندانت را داشته باشد از آتش جهنم جدايش كنم وعده من حق بوده و خلف وعده نخواهم نمود و اين كه به بنده ام امر كردم به جهنم برود به خاطر آن بود كه تو او را شفاعت كنى و من شفاعت تو را پذيرفته تا موقعيت و منزلت تو در پيش من براى ملائکه و انبیاء و رسولان و اهل موقف معلوم گردد پس هر كسى را كه ديدى بين ديدگانش مؤمن نوشته شده دستش را بگير و به بهشت داخل نما
📚علل الشرائع،الصدوق،ج۱،ص۱۷۹،ح۶
⚫️ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است⚫️
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕
◼️▪️#منتخب_الأثر • قسمت - دویست • چهارم ✔️
📝..اعتقادِ من به شما , باوری است که به تحقیق جُسته ام …✏️
📕📗🔍🔎📘📙
📢📢 همراهان گرامی:
✋پس از بررسی اجمالی روایات فصل 36 ، باب 3⃣ کتاب #منتخب_الأثر ، تحت عنوان:
✔" در این که حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف، امر خدا را آشکار می کند ، بدعت ها و باطل را از میان می برد ، با نصر و یاری خدا پشتیبانی می شود و با ملائکه یاری می گردد ، اسلام را روی زمین گسترش می دهد ، حاکم زمین می گردد و خداوند زمین را پس از مرگ آن به دست او زنده می کند. "
..و اشاره به 6⃣روایت ، 5⃣ روایت از منابع جماعت عمریه 👳 و 1⃣ روایت از منابع غنی ✨ شیعی ،
از مجموع 51 روایت منقول در این فصل 👈👈 ، بررسی فصل 37 را آغاز می کنیم…👌……
✍…در این فصل از کتاب #منتخب_الأثر ، روایات فراوانی تحت عنوان:
✔" در این که حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف ، مردم را به سوی هدایت و قرآن و سنّت بر می گرداند. "
جمع آوری شده است و به جهت رعایت اختصار ، به بیان 1⃣ روایت از منابع جماعت عمریه 👳 ، اکتفا خواهیم کرد...
با ما همراه باشید…🌼…
📕📗🔍🔎📘📙
💠مولانا امیرالمؤمنین علیهالسّلام:
خَيرُ النّاسِ رَجُلٌ حَبَسَ نَفسَهُ فِى سَبِيلِ اللّهِ يُجَاهِدُ اَعدَاءَهُ يَلتَمِسُ المَوتَ اَوِ القَتلَ فِی مَصَافِّهِ
بهترين مردم كسى است كه در راه خدا خويشتندارى مىكند، و با دشمنانِ او به نبرد بر مىخيزد، و مرگ يا كشته شدن در ميدانِ نبرد را آرزو مىكند.
📚مستدرکالوسائل ج۱۱ ص۱۷
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠مولانا امیرالمؤمنین علیهالسّلام:
إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى جَعَلَ الذِّکْرَ جِلاَءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَةِ
خداوند سبحان، ياد خويش را مايهٔ جلاى قلبها قرار داده، که بر اثر آن، گوش، پس از سنگينى (بر اثر غفلت)، شنوا مىشود و چشم، پس از کمسويى، بينا مىگردد و از لجاجت و عناد، به انقياد و اطاعت باز مىگردد (و رام مىشود).
📚نهجالبلاغه خطبهٔ ۲۲۲
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
4_6037473289339670516.mp3
7.01M
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
•مناجات با امام زمان علیه السلام:
«آهِ دلم به آینه زنگار میزند...😭
🎤استاد شیخ محمدحسین یوسفی؛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
با یک شیرینی میخواهی ایمان مرا بگیری؟!
🎤استاد شیخ مجتبی اسکندری؛
«بحث بسیار مهمّ اعتقادی»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
از امام حسین علیه السّلام هم مظلومتری، ای اوّل مظلوم عالم!😭
🎤استاد معاونیان؛
❄️✨ در شب يلدا، خربزه لك دار هم قيمت دارد
مرحوم آیت الله تولاّیی خراسانی در سخنرانی های خود در مسجدالنّبیّ قزوین در سال 1390 قمری می فرمود:
به خدا قسم! امام زمان علیه السلام، آقاي مهرباني است. به همین ما بدها آن قدر علاقه و عنايت دارد، به همين خربزه هاي لكدارِ پژمرده. در شب يلدا، خربزه لك دار هم قيمت دارد. الآن (فصل مرداد)، خربزه، قیمت ندارد. از ميان صد تا خربزه، يكي را انتخاب مي كنيد و با هزار منّت از بقّال مي خريد. امّا شب يلدا كه مي خواهيد هندوانه و خربزه بخوريد، خربزه لكدارِ پژمرده را كيلويي يك تومان به شما مي اندازند، ممنونش هم هستيد؛ چون فصلش نيست. حالا شيعه هم ده تا لك دارد، امّا چون شب يلداست، چون عصر غيبت است، حضرت به شما لطف دارند؛ اين را بدانيد. روز قيامت بين شما و من و اين حرف، پيغمبر صلّی الله علیه و آله شاهد است. اگر در محضر پيغمبر صلّی الله علیه و آله همينطور نبود كه گفتم؟ نمي گويم برويد معصيت كنيد! ملتفت باشيد! معصيت حرام است؛ نكنيد. ولي حضرت همين شما بدها را دوست ميدارد. چون وليّ او هستيد، محبّ او هستید، رعيّت او هستيد. برويد ببينيد چگونه درب خانه اش باز است.
(سخنرانیهای مسجد النّبیّ قزوین، جمادی الاخری 1390 قمری، شب نهم)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
حرم
* 💞﷽💞 ─┅༅ـــ✾❀﷽❀✾ـــ༅┅─ 📚 #رمان_مذهبی زیبای #هرچی_تو_بخوای #قسمت_هفتاد_وششم همون موقع آقای موح
* 💞﷽💞
─┅༅ـــ✾❀﷽❀✾ـــ༅┅─
📚 #رمان_مذهبی زیبای
#هرچی_تو_بخوای
#قسمت_هفتاد_وهفتم
حرکت کرد...
بعد ضبط ماشین رو روشن کرد.صدای قرآن تو فضای ماشین پیچید.استرسم کم شد ولی تا خونه ذکر میگفتم.
تا رسیدیم سریع تشکر کردم و پیاده شدم.از اینکه تو ماشین،قرآن گذاشته بود و حرفی نمیزد خوشم اومد.
چند هفته گذشت....
میخواستم به محیا سر بزنم.رفتم خونه شون. دخترش بازی میکرد.سه ماه بعد از شهادت آقا محسن،خانواده شوهرش،زینب رو به محیا برگردوندن.
محیا خیلی خوب محکم و قاطع رفتار کرده بود.محیا گفت:
_یکی از دوستان محسن خیلی کمکم کرد.با خانواده محسن خیلی صحبت کرد تا زینب رو بهم بدن.نمیخواستم کار به شکایت و قانون برسه.الان رفتار همه با من تغییر کرده،خیلی ش هم بخاطر صحبت ها و رفتارهای دوست محسن بود.واقعا برادری رو برای من و محسن تمام کرد.
صدای زنگ آیفون اومد...
محیا گوشی آیفون رو برداشت و گفت:
_بفرمایید...
بعد درو باز کرد.گفتم:
_قرار بود مهمان بیاد برات؟
-بعد از تماس تو،تماس گرفتن و گفتن میخوان بیان.
-خب به من میگفتی،من یه وقت دیگه میومدم.
داشت روسری و چادر میپوشید.منم پوشیدم.بعد زینب رو صدا کرد و گفت:
_بیا،عمو اومده.
زینب جیغ کشید و بدو از اتاق اومد بیرون..
رفت پیش مامانش جلوی در ایستاد.
از حرکت زینب خنده م گرفت.
محیا با خانمی احوالپرسی میکرد.بعد خانم وارد خونه شد.خم شد و زینب رو بوسید.
سرشو برگردوند سمت من.هر دو مون از دیدن همدیگه تعجب کردیم.
خانم موحد بود.رسمی سلام کردم.
لبخند زد و بامهربانی جواب داد.پشت سرش دخترهاش بودن.با اونا هم سلام و احوالپرسی کردم.بعد آقای موحد وارد شد.
زینب از دیدنش خیلی ذوق کرد.
آقای موحد بغلش کرد و با هاش صحبت میکرد.بعد سر به زیر و با احترام با محیا احوالپرسی کرد.از سکوت مادر و خواهرهاش تعجب کرد.وقتی متوجه من شد،تعجبش بیشتر شد.
من #اصلا نگاهش نمیکردم.خیلی #رسمی گفتم:
_سلام.
آقای موحد هم #رسمی جواب داد.محیا به همه تعارف کرد که بشینیم.خانم موحد و دخترهاش و من نشستیم.آقای موحد که زینب هنوز بغلش بود،به محیا گفت:
_اگه اشکالی نداره من و زینب بریم تو اتاق زینب.
محیا گفت:
_مشکلی نیست،بفرمایید.
آقای موحد با زینب رفت تو اتاق.خانم موحد از حال مامان پرسید.منم با احترام ولی رسمی جواب دادم.بعد با محیا احوالپرسی میکرد.محیا خواست بره چایی بیاره،گفتم:
_شما پیش مهمان هات باش،من میارم.
درواقع میخواستم از نگاه های خانم موحد خلاص بشم.به همه چایی دادم.خودم هم برداشتم.
دو تا چایی تو سینی موند.
برای آقای موحد و زینب بود.سینی رو روی میز گذاشتم و خودم نشستم؛بی هیچ حرفی.خانم موحد لبخندی زد و سینی رو برداشت و رفت تو اتاق. بعد چند دقیقه اومد بیرون.با محیا صحبت میکردن و منم ساکت بودم.
خیلی نگذشت که صدای خنده و جیغ زینب بلند شد و با هیجان داد میزد....
صدای خنده ی آقای موحد هم میومد.همه خندیدن. ولی من ساکت بودم و تو دلم با خدا حرف میزدم.
خدایا این بنده ت آدم خوبیه....
حقشه با کسی ازدواج کنه که دوستش داشته باشه..ولی من نمیخوام دوستش داشته
باشم..
بلند شدم و خداحافظی کردم و رفتم خونه.
فرداش محیا باهام تماس گرفت که برم پیشش.
بهم گفت:...
ادامه دارد...
✍نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
* 💞﷽💞
📚 #رمان_مذهبی زیبای
#هرچی_تو_بخوای
#قسمت_هفتاد_وهشتم
بهم گفت:
_دوست محسن که بهت گفتم خیلی به من کمک کرد،آقای موحد بود.هروقت بتونه با مادر و خواهراش میاد دیدن زینب.زینب خیلی دوستش داره.آقای موحد انصافا آدم خیلی خوبیه...
دیروز از نگاه های مادرش به تو قضیه رو فهمیدم. بالبخند نگاهم کرد و به شوخی گفت:
_خیلی دیوونه ای.پسر به این خوبی.باید از خدات هم باشه.
چشمهام پر اشک شد.سرمو انداختم پایین.محیا ناراحت گفت:
_میفهمم چه حالی داری..میگن خاک سرده ولی برای ما اینجوری نیست.. هرروزی که میگذره بیشتر دلم برای محسن تنگ میشه..وقتی به اینکه دیگه نمیبینمش فکر میکنم دلم میخواد بمیرم..گاهی چشمهامو میبندم،دلم میخواد وقتی بازش میکنم ببینم که محسن اینجا نشسته و به من نگاه میکنه.ولی هربار میبینم که نیست و جای خالیش هست... اونایی که میگفتن بخاطر پول میره نمیفهمن که من حاضرم #تمام_اموال خودم و همه ی آدمهای روی زمین رو بدم تا فقط یکبار وقتی چشمهامو باز میکنم ببینم اینجا نشسته و جاش خالی نباشه.. محسن دوست نداشت تنها سوار تاکسی بشم.می گفت نمیخوام مرد نامحرم کنارت بشینه. الان تاکسی میبینم یاد محسن میفتم.
غذا درست میکنم یادش میفتم.زینب پارک میبرم یادش میفتم.زینب شبیه باباشه،به زینب نگاه میکنم یادش میفتم.
هرجای خونه رو نگاه میکنم یادش میفتم..لحظه ای نیست که یادش نباشم.
با گریه حرف میزد.منم اشک میریختم.
-زهرا،میدونم تو هم خیلی چیزها باعث میشه یاد امین بیفتی..ولی خودت گفتی کاری کنیم که #خدا بیشتر دوست داره...من #وظیفه م اینه که مدام یاد محسن باشم تا همه بدونن از راهی که رفتم #راضیم و راه درست اینه..ولی آدمها تو شرایط مشابه ممکنه وظیفه شون با هم فرق داشته باشه..تو قبلا تو زندگیت با امین و موقع شهادتش و تدفینش با رفتارت به همه نشان دادی #راهت درسته و #حق با توئه.
الان هم با دوباره انتخاب کردن این راه با تأکید به همه میفهمونی این راه هم #درسته و هم #حق اینه...
آقای موحد هم برای اینکه بتونه #وظیفه ش رو انجام بده نیاز به همسر #قوی و #عاقل مثل تو داره.هیچکس بهتر از تو نمیتونه کمکش کنه...
دوباره رفتم امامزاده...
خیلی بیشتر از دفعه قبل گریه کردم و دعا و راز و نیاز کردم.
بعد گفتم خدایا من هرکاری تو بگی انجام میدم. *هرچی تو بخوای*من نمیدونم چکار کنم،نمیدونم تو میخوای من چکار کنم.یه جوری بهم بفهمون.
یا یه کاری کن این بنده ت فراموشم کنه یا عشقش رو بهم بده،خیلی خیلی بیشتر از عشق امین.فقط خدایا زودتر تکلیف من و این بنده ت رو معلوم کن.
چند هفته گذشت....
یه روز که مامان و بابا تو آشپزخونه باهم صحبت میکردن،شنیدم که بابا گفت:
_وحید زخمی شده و بیمارستانه.
حالش هم زیاد خوب نیست.
مامان گفت:
_این پسر کارش خطرناکه.اگه الان زهرا زنش بود،چی به سر زهرا میومد.
بابا گفت:
_زهرا خودش باید انتخاب کنه.
دیگه نایستادم.رفتم تو اتاقم....
دلم شور میزد.راه میرفتم و با خودم حرف میزدم. حالا چکار کنم؟چجوری بفهمم حالش چطوره؟
گوشیمو برداشتم که زنگ بزنم.گفتم اگه یکی دیگه جواب بده چی بگم؟بگم چکاره شم؟
گوشی رو کلافه انداختم رو تخت.راه میرفتم و ذکر میگفتم.
نمیدونستم چکار کنم...
سجاده مو پهن کردم و نماز خوندم و دعا کردم.آروم تر شدم ولی باز هم دلشوره داشتم.از بی خبری کلافه بودم.
تو آینه نگاهم به خودم افتاد.از دیدن خودم تو اون حال تعجب کردم.... گفتم:
چته زهرا؟!!! چرا اینجوری میکنی؟؟!!! مگه اون کیه توئه که نگرانشی؟؟!!!!
نشستم روی تخت و با خودم خلوت کردم.... متوجه شدم که بهش علاقه مند شدم.فهمیدم کار از کار گذشته و دلم دیگه مال خودم نیست. مال خودم که نبود،مال امین بود ولی الان مال امین هم نیست.
دقت کردم دیدم...
ادامه دارد...
✍نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم