eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
6.2هزار ویدیو
622 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
⁉️ هدف سیدالشهدا علیه السلام از چه بود؟؟ ✅ إنّی ما خَرَجتُ اَشِراً و لا بَطِراً و لا مُفسِداً و لا ظالِماً، اِنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الاصلاحِ فی اُمَّهِ جَدّی، اُریدُ اَن آمُرَ بِالمَعرُوفِ و اَنهی عَنِ المنکَرِ وَ اَسیرَ بِسیرهِ جَدّی وَ اَبی عَلیَّ بن اَبی طالبٍ. 〰〰〰〰〰〰〰 برای یافتن پاسخ به این سوال، بهترین و دقیق‌ترین جواب ، جستجو در منابع تاریخی و روایی و یافتن پاسخ از لسان مبارک خود آن حضرت است؛ ☑️ با پیگیری دقیق این مباحث درخواهید یافت، علت خروج آن حضرت با لع و حفظ جان مبارک خویش بوده است؛ چرا که فرمان یزید این بود: یا بیعت یا سر آن حضرت! و به هیچ عنوان خروج حضرتش طبق برخی ادعاها -بر خلاف حق الهیِ خلافت ظاهری ایشان- به جهت تشکیل حکومت نبوده و بالسیف نفرموده‌اند. _________ در منزلگاه زُباله بود که خبر شهادت حضرت مسلم بن عقیل علیه‌السلام به امام رسید؛ (تاریخ طبری۲۹۳/۴) ....امام نامه‌ای را بیرون آوردند و آن را برای جماعتی که با ایشان همراه بودند ، خواندند؛ در نامه آمده بود: 📜 به نام خداوند بخشاینده مهربان، اما بعد، به من خبر وحشتناکی رسیده است، خبر قتل مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و عبدالله بن یقطر، به راستی که شیعیان ما، ما را واگذاشتند. پس هر که خواهد بی‌هیچ باکی منصرف شود که بر او پیمانی نیست. (مقتل الحسین/امین/۷۷) 👈👈 افراد فراوانی از حضرت حسین علیه السلام جدا شدند، زیرا به این قصد آمده بودند که امورشان مرتب شود و جوّ برایشان آماده گردد!!! اما آنگاه که امام به آنان خبر داد که خبری از حکومت و غنایم و ... نیست، تنها کسانی ماندند که خود را برای دیدار خداوند آماده ساخته بودند. ...کاروان امام حرکت نمود تا به منطقهء شَراف رسید. چون پاسی از شب گذشت، به فرزندان فرمان فرمود به مقدار زیاد از آب 💦💦توشه بردارند. آنگاه حرکت نمودند تا ظهر سر رسید؛ در آن هنگام کاروان حسینی علیه‌السلام، با اولین دسته از سپاه اموی که تعدادشان به ۰۰۰'۱ نفر می‌رسید و در راس آنان بن‌ یزید تمیمی یَربوعی قرار داشت، برخورد نمودند. افراد این سپاه در آمادگی کامل بودند، شمشیرها و نیزه‌ها را به خود بسته بودند. اما تشنگی بسیار آنها را آزار می‌داد‌. وقت ظهر بود؛ امام به جوانان فرمودند: 💠 به این گروه آب دهید و سیرابشان کنید. اسبان آنها را نیز آب دهید. جوانان برخاستند و به اسبان و قوم آب دادند تا سیراب شدند. آنها ظرف‌ها و کاسه‌ها را پر از آب کرده و به اسبان نزدیک می‌شدند و به آنها آب می‌دادند. خود امام نیز با دستان مبارکش آنها را سیراب می‌فرمود. (تاریخ طبری۲۹۶/۴) امام به حر بن یزید فرمودند: -آیا بر مایی یا با ما؟ حر گفت: -بر تو ای اباعبدالله امام حسین علیه السلام فرمودند: لا حول ولا قوة الا بالله العلي العظيم ....در هنگام نماز ظهر ، امام علیه‌السلام به حجاج بن مسروق جُعفی امر فرمودند تا اذان بگوید؛ سپس با عبا و ردا و نعلین خارج شده ، بعد از حمد و سپاس خدا چنین فرمودند: 💠 ای مردم، من دلیل خود را در برابر خدا و در برابر شما می‌گویم. من پیش شما نیامدم مگر وقتی که نامه‌هایتان رسید؛ قبل از اینکه من شما را بیابم ، نامه‌های شما یه من رسید که: ما را امامی نیست، بیا‌. باشد که خداوند ما را بر هدایت مجمتع کند. اگر بر همان گفتار هستید، من یه سوی شما آمده‌ام . اگر شما با عهدها و پیمانهای خود -آنگونه که من اطمینان سلام- به من قول می‌دهید ، به سرزمین شما وارد می‌شوم. و اگر نمی‌دهید و از آمدن من بیزارید، از پیش شما هم بدانجا که بودم بازمی‌گردم. (تاریخ طبری۲۹۷/۴) آنها ساکت بودند ، به موذن گفته شد اذان بگوید؛ امام علیه‌السلام به حر فرمودند:: 💠 تو با یارانت نماز بگزار. حر گفت: نه؛ ما نیز به همراه شما نماز می‌خوانیم. سپس امام علیه‌السلام پیشاپیش با آنها نماز اقامه فرمود و بعد به سوی خیمه خویش بازگشتند... 〰〰〰〰〰 اهل انصاف پاسخ دهند:: ⁉️ آیا این سیره ، سیره فردی است که قصد تشکیل حکومت دارد و به قول ادبیات امروز ما ، قیام فرموده است؟؟؟؟ ⚠️⚠️ دقت بفرمایید::: در زیارت سیدالشهداء علیه‌السلام عبارت « » آمده است؛ که وظیفۀ هر امامی است؛ و در زیارات علیهم السلام درج است. 👈 «قام» به معنای کردن برای است. چون امامان علیهم السلام اولیاء الهی بر مردم هستند باید خود بنمایند. این به معنای «قیام»ی که در فارسی رایج است نمی‌باشد. کاری که حضرت حجت علیه السلام انجام می‌دهند «قیام بالسیف» است. یعنی خروج برای گرفتن قدرت به وسیلۀ سلاح. یعنی گرفتن ریاست کل عالم. این خروج به امر الهی انجام خواهد شد. ✔️ادامه دارد...
⁉️ هدف سیدالشهدا از چه بود؟ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ سپیده فجر روز دهم محرم برآمد؛ امام با اصحابش نماز صبح را خواندند. سپس حمد خدا بازگفتند و فرمودند: 💠 خداوند متعال اجازه فرمود تا من و شما امروز کشته شویم؛ بر شما باد شکیبایی و نبرد. (تاریخ طبری ۳۲۷/۲) 👈 امام به یاران و اصحابش نگاهی فرمودند و این سپاه کوچک که به قول در 📔ارشاد و ابن اثیر در 📔کامل ۲۸۶/۳ متشکل از ۳۲ سواره و ۴۰ بودند؛ و به قولی دیگر طبق استناد شیخ محمد سماوی در 📔 ابصار العین فی انصار الحسین، تعداد آنها از ۱۱۰ پیاده و سواره بیشتر نبوده است؛ را به سه جبهه تقسیم نمود. راست به رهبری ، چپ به سرپرستی و در قلب سپاه، او و اهل بیت و دیگران یاران ایستادند و پرچم را به دست برادرش علیه‌السلام سپرد. 👈 عمر سعد نیز دستور داد تا لشکرش را که متشکل از ۰۰۰'۳۰ پیاده و سواره بود منظم کنند... بعد از تنظیم صفوف ، عمر بن سعد با لشکرش به سوی لشکر امام سرازیر شد و شروع کرد به گشتن دور خیمه‌های امام حسین علیه السلام، امام دستور دادند آتش را در خندق بیفروزند، تا دشمن از پشت هجوم نیاورد و آنها در یک جهت با دشمن بجنگند. شَمِر بن ذی الجوشن -که لعنت خدا بر او باد- گفت: ❌ حسین، قبل از رسیدن قیامت، آتش را در دنیا برای خود افروختی! امام علیه السلام فرمود: کیست؟ مثل اینکه شمر بن ذی‌الجوشن است. گفتند: بله. فرمود: ای چوپان‌زاده ، تو بدین نزدیکتری. مسلم بن عوسجه گفت: ای پسر پیامبر، فدایت شوم، آیا او را با یک تیر بزنم؟ می‌توانم. او از بزرگترین ستمکاران است و تیر من هرگز به خطا نمی‌رود. امام فرمود: 💠 نه؛ من خوش را کنم. (تاریخ طبری ۳۲۹/۴) چون امام به لشکر امویان نظر افکند، آنان را چون سیلی دید که به قتل و غارت و چپاول او کمر بسته‌اند. پس به خدای اجابت‌کنندهء دعا توجه نمودند و دستان مبارک‌شان را بلند کردند و فرمودند:: 💠 خدایا تو در هر سختی مرا پناهی و در هر شدتی امید و در هر مصیبتی تو وسیله و اطمینان منی. چه بسیار کوشش‌ها که دل در آن به ضعف کشیده می‌شود و حیله‌ها به کاهش می‌رود و دوست در آن خوار می‌شود و دشمن در آن سرزنش می‌کند و من آن را به سوی تو نازل کردم و از آن تنها به تو شکایت نمودم و آن را روا شده یافتم. تویی صاحب هر نعمت من و دارندهء هر نیکی و سرانجام هر آرزو. 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ پ.ن: ✋ تمام کسانی که حضرت را از حرکت به سوی عراق نهی می‌کردند و آینده را جز کشته‌شدن نمی‌دیدند، با این حال بنا بر آنچه از پیامبر شنیده‌ بودند داشتند به یاری حضرت بروند و ایشان را تنها نگذارند و از ایشان دفاع نمایند؛ اینکه مردمان می‌دانستند حضرت در این حرکت به غلبهء ظاهری دست نمی‌یابد و حکومت را به دست نمی‌گیرد، مجوزی برای ترک نصرت حضرت نیست. لذا امام حسین علیه السلام به عبدالله بن عمر ، که در هنگام خروج آن حضرت از مکه آمد و امام را به صلح با گروه باطل دعوت کرد! فرمودند: .... از خدا پروا کن و از یاری ما دست برمدار. (اعیان الشیعه۲۱۲/۴) تمام صحبت‌های حضرت در شب عاشورا و روز عاشورا از نصرت و یاری‌طلبی است؛ 🔅هل من ناصر ینصرنی در تمام این موارد مردم یقین دارند که امام کشته می‌شود، پس این نصرت و یاری یعنی چه؟ این امتحان الهی و تکلیفی است که از جانب خدا برای مردم تعیین شده است که حجت خدا را تنها نگذارند. و این است جایگاه خاص اصحاب سالار شهیدان علیه‌السلام ، این ۷۲ تن انسان برگزیده تاریخ ، که با به شدن به آن حضرت شتافتند. ⁉️⁉️ هنگامی که موافق و مخالف ، دوست و دشمن سرانجام این سفر را کشته شدن می‌بینند؟ چگونه ممکن است مطلب بر خود حضرت پوشیده باشد؟ توجه به این آگاهی ، در انگیزهء حرکت آن حضرت دخیل است و بطلان باور کسانی است که خروج حضرت را برای می‌دانند. ✔️ادامه دارد‌....
‍ به این دو مطلب از قرآن توجه بفرمائید: 1️⃣ سورۀ اعراف/۳۸ 📖 كلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيهَا جَمِيعًا قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولَاهُمْ رَبَّنَا هَؤُلَاءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَابًا ضِعْفًا مِنَ النَّارِ قَالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلَكِنْ لَا تَعْلَمُونَ 📖 هر بار كه امتى [در آتش] درآيد همكيشان خود را لعنت كند تا وقتى كه همگى در آن به هم پيوندند [آنگاه] پيروانشان در باره پيشوايانشان مى‏ گويند پروردگارا اينان ما را گمراه كردند پس دو برابر عذاب آتش به آنان بده [خدا] مى‏ فرمايد براى هر كدام [عذاب] دو چندان است ولى شما نمیدانید 2️⃣ و سورۀ بقره/۱۶۶-۱۶۷ 📖 إذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ * وَقَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا كَذَلِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ 📖 آنگاه كه پيشوايان از پيروان بيزارى جويند و عذاب را مشاهده كنند و ميانشان پيوندها بريده گردد * و پيروان مى‏ گويند كاش براى ما بازگشتى بود تا همان گونه كه [آنان] از ما بيزارى جستند [ما نيز] از آنان بيزارى مى ‏جستيم اين گونه خداوند كارهايشان را كه بر آنان مايه حسرتهاست به ايشان مى ‏نماياند و از آتش بيرون‏ آمدنى نيستند. ✍️... هردو مطلب که از قرآن کریم آورده شده، داستان اصحاب النار است؛ که از یکدیگر اعلان بیزاری و یکدیگر را لعن می کنند. یعنی در واقع، ✔️ «لعن» نتیجۀ طبیعی «برائت» است. __ اما مطلب بسیار مهم دیگر تاویل آیات کریمه است که توسط امامان بر حق علیهم السلام بیان شده؛ و در این تاویلات خلفای غاصب را «جبت»، «طاغوت»، «لات»، «عزی»، «سامری» و «عجل» دانسته اند. در این روایات لعن این گروه، بی شمار آمده است؛ و به لعن آنان شده اند. گاهی هم عمر و ابوبکر را با عبارت «آندو» مورد اشاره قرار داده اند. فقط به یک روایت اشاره می نمایم: از امام صادق علیه السلام نقل است که فرمودند: 💠 نحْنُ مَعَاشِرَ بَنِي هَاشِمٍ نَأْمُرُ كِبَارَنَا وَ صِغَارَنَا بِسَبِّهِمَا وَ الْبَرَاءَةِ مِنْهُمَا. 💠 ما جماعت بنی هاشم، بزرگ و کوچک خود را به سب و لعن آن دو و اعلان بیزاری از آن دو، امر می کنیم. (اختیار معرفة الرجال ص١٨٠ ص٣٦٣ - اسکن آن پیوست خواهد شد) (بحار ج۴۷ ص۳۲۳ ح۱۷) 👈 نکتۀ مهم دیگر اینست که شیعیان دارند که دشمنان اهل بیت علیهم السلام را لعن نمایند. علی بن مهزیار اهوازی می گوید: امام جواد علیه السلام از جد خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می فرمایند: 💠 «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ مَنْ تَأَثَّمَ أَنْ يَلْعَنَ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ.» 💠 کسی که لعن بر آنان را که خدا لعن فرموده است جایز نداند، لعنت خدا بر او باد. ♦️♦️ به این کلام نورانی امام حسن عسکری علیه السلام توجه فرمایید:: 💠 ""هر کس از یاری ما اهل بیت ناتوان باشد و در خلوت دشمنان ما را لعن کند صدایش به همه ملائکه می رسد وقتی صدایش به فرشتگان رسید برایش طلب آمرزش می کنند و او را چنین می‌ستایند: خدایا! بر روح این بنده ات درود فرست که در یاری اولیایش تلاشش را کرد و اگر توان بیش از آن داشت، انجام می داد. در این حال از سوی خداوند ندا می‌شود که: ای فرشتگان دعای تان را در حق این بنده پذیرفتم و به روح او درود فرستادم و در ردیف ارواح ابرار و از بهترین بندگان برگزیده‌ام قرار دادم."" 👈👈 چرا که برائت در عمل بدون برائت قلبی مساوی است با تظاهر و نفاق. کسی که جزء سپاه مسلمین بوده اما در دل از شرک بیزار نباشد منافق است!! ___ + علامه مجلسي می‌فرمائید:: ✅... و فائده لعن اینست که همه مردم خودشان هستند چون ضرری که از نبودن امام در برپایی عدل، و بيان احكام، و اقامه حدود میبنید، و ابوبكر، عمر و عثمان این حق را از مردم بوسیله غصب ولایت امیرالمومنین علیه السلام گرفتند؛ پس وقتی مردم آنها را لعن میکنند یعنی طالب حقشان هستند، و آنها هم مستحق لعن هستند، و خداوند نیز عذاب آنها را زیادتر میکند. 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 ✅✅ به خاطر داشته باشید ما مدافع فحاشی، و بی عفتی نیستیم ولی معتقدیم کسی که آن غاصبان رذل را لعنت کند؛ و ضمن لعن، فحاشی هم بنماید، امیدی به راه یافتن و مؤدب شدن او هست. اما کسی که راضی به لعن آنان نباشد راهی به نجات نخواهد داشت! فتأمل... ➖➖➖➖➖➖ @haram110
⁉️ هدف سیدالشهدا علیه السلام از چه بود؟؟ ✅ إنّی ما خَرَجتُ اَشِراً و لا بَطِراً و لا مُفسِداً و لا ظالِماً، اِنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الاصلاحِ فی اُمَّهِ جَدّی، اُریدُ اَن آمُرَ بِالمَعرُوفِ و اَنهی عَنِ المنکَرِ وَ اَسیرَ بِسیرهِ جَدّی وَ اَبی عَلیَّ بن اَبی طالبٍ. 〰〰〰〰〰〰〰 برای یافتن پاسخ به این سوال، بهترین و دقیق‌ترین جواب ، جستجو در منابع تاریخی و روایی و یافتن پاسخ از لسان مبارک خود آن حضرت است؛ ☑️ با پیگیری دقیق این مباحث درخواهید یافت، علت خروج آن حضرت با لع و حفظ جان مبارک خویش بوده است؛ چرا که فرمان یزید این بود: یا بیعت یا سر آن حضرت! و به هیچ عنوان خروج حضرتش طبق برخی ادعاها -بر خلاف حق الهیِ خلافت ظاهری ایشان- به جهت تشکیل حکومت نبوده و بالسیف نفرموده‌اند. _________ در منزلگاه زُباله بود که خبر شهادت حضرت مسلم بن عقیل علیه‌السلام به امام رسید؛ (تاریخ طبری۲۹۳/۴) ....امام نامه‌ای را بیرون آوردند و آن را برای جماعتی که با ایشان همراه بودند ، خواندند؛ در نامه آمده بود: 📜 به نام خداوند بخشاینده مهربان، اما بعد، به من خبر وحشتناکی رسیده است، خبر قتل مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و عبدالله بن یقطر، به راستی که شیعیان ما، ما را واگذاشتند. پس هر که خواهد بی‌هیچ باکی منصرف شود که بر او پیمانی نیست. (مقتل الحسین/امین/۷۷) 👈👈 افراد فراوانی از حضرت حسین علیه السلام جدا شدند، زیرا به این قصد آمده بودند که امورشان مرتب شود و جوّ برایشان آماده گردد!!! اما آنگاه که امام به آنان خبر داد که خبری از حکومت و غنایم و ... نیست، تنها کسانی ماندند که خود را برای دیدار خداوند آماده ساخته بودند. ...کاروان امام حرکت نمود تا به منطقهء شَراف رسید. چون پاسی از شب گذشت، به فرزندان فرمان فرمود به مقدار زیاد از آب 💦💦توشه بردارند. آنگاه حرکت نمودند تا ظهر سر رسید؛ در آن هنگام کاروان حسینی علیه‌السلام، با اولین دسته از سپاه اموی که تعدادشان به ۰۰۰'۱ نفر می‌رسید و در راس آنان بن‌ یزید تمیمی یَربوعی قرار داشت، برخورد نمودند. افراد این سپاه در آمادگی کامل بودند، شمشیرها و نیزه‌ها را به خود بسته بودند. اما تشنگی بسیار آنها را آزار می‌داد‌. وقت ظهر بود؛ امام به جوانان فرمودند: 💠 به این گروه آب دهید و سیرابشان کنید. اسبان آنها را نیز آب دهید. جوانان برخاستند و به اسبان و قوم آب دادند تا سیراب شدند. آنها ظرف‌ها و کاسه‌ها را پر از آب کرده و به اسبان نزدیک می‌شدند و به آنها آب می‌دادند. خود امام نیز با دستان مبارکش آنها را سیراب می‌فرمود. (تاریخ طبری۲۹۶/۴) امام به حر بن یزید فرمودند: -آیا بر مایی یا با ما؟ حر گفت: -بر تو ای اباعبدالله امام حسین علیه السلام فرمودند: لا حول ولا قوة الا بالله العلي العظيم ....در هنگام نماز ظهر ، امام علیه‌السلام به حجاج بن مسروق جُعفی امر فرمودند تا اذان بگوید؛ سپس با عبا و ردا و نعلین خارج شده ، بعد از حمد و سپاس خدا چنین فرمودند: 💠 ای مردم، من دلیل خود را در برابر خدا و در برابر شما می‌گویم. من پیش شما نیامدم مگر وقتی که نامه‌هایتان رسید؛ قبل از اینکه من شما را بیابم ، نامه‌های شما یه من رسید که: ما را امامی نیست، بیا‌. باشد که خداوند ما را بر هدایت مجمتع کند. اگر بر همان گفتار هستید، من یه سوی شما آمده‌ام . اگر شما با عهدها و پیمانهای خود -آنگونه که من اطمینان سلام- به من قول می‌دهید ، به سرزمین شما وارد می‌شوم. و اگر نمی‌دهید و از آمدن من بیزارید، از پیش شما هم بدانجا که بودم بازمی‌گردم. (تاریخ طبری۲۹۷/۴) آنها ساکت بودند ، به موذن گفته شد اذان بگوید؛ امام علیه‌السلام به حر فرمودند:: 💠 تو با یارانت نماز بگزار. حر گفت: نه؛ ما نیز به همراه شما نماز می‌خوانیم. سپس امام علیه‌السلام پیشاپیش با آنها نماز اقامه فرمود و بعد به سوی خیمه خویش بازگشتند... 〰〰〰〰〰 اهل انصاف پاسخ دهند:: ⁉️ آیا این سیره ، سیره فردی است که قصد تشکیل حکومت دارد و به قول ادبیات امروز ما ، قیام فرموده است؟؟؟؟ ⚠️⚠️ دقت بفرمایید::: در زیارت سیدالشهداء علیه‌السلام عبارت « » آمده است؛ که وظیفۀ هر امامی است؛ و در زیارات علیهم السلام درج است. 👈 «قام» به معنای کردن برای است. چون امامان علیهم السلام اولیاء الهی بر مردم هستند باید خود بنمایند. این به معنای «قیام»ی که در فارسی رایج است نمی‌باشد. کاری که حضرت حجت علیه السلام انجام می‌دهند «قیام بالسیف» است. یعنی خروج برای گرفتن قدرت به وسیلۀ سلاح. یعنی گرفتن ریاست کل عالم. این خروج به امر الهی انجام خواهد شد. ✔️ادامه دارد...
* 💞﷽💞 ─┅༅ـــ✾❀﷽‌❀✾ـــ༅┅─ ⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃 گفت: _تو و خانواده ت خیلی خوبین. وقتی به محمد گفتم میخوام برم سوریه گفت: برو به سلامت.به بابا گفتم میخوام برم گفت: خدا خیرت بده پسرم برو به سلامت.مامان وقتی فهمید خودش بهم زنگ زد.گفتم دیگه مامان میگه نرو.شما تازه عقد کردین.درسته زهرا قبول کرده ولی تو کوتاه بیا.ولی مامان برخلاف انتظارم گفت ان شاءالله به سلامت برگردی پسرم. -مامان فقط همینو گفت؟ -نه،گفت این روزها بیشتر با زهرا باش. -به...منو بگو فکر کردم خودت خواستی بیشتر با من باشی.داشتم بهت امیدوار میشدم. لبخند زد و گفت: _اتفاقا من میخواستم برعکس کنم.گفتم اگه کم کم منو نبینی برات راحت تره. مثلا اخم کردم و گفتم: _از این کارها نکن لطفا. -از همین الان دلشوره گفتن به فامیل خودمو دارم. -بهشون حق بده.اونا تو رو یه جور دیگه ای دوست دارن. -این شش روز مونده رو چهار روزش با تو و خانواده ت هستم.دو روز آخر رو با خانواده ی خودم.ممکنه اونا از روی ناراحتی به تو یا خانواده ت کنن. -اگه بخاطر این میگی .خودت که گفتی از روی ناراحتی.پس جای ناراحت شدن نداره. -نه.اینجوری بهتره. -باشه،هر چی تو بگی...امین،فامیلت فکر میکنن چون راضی ام به رفتنت یعنی دوستت ندارم؟ -اونا مطمئنن دوستم داری.تو طوری با من رفتار کردی که همه خیلی زود فهمیدن ما به هم چه حسی داریم. -منظورت اون روز تو محضره؟ خنده ای کرد و گفت: _اون شروعش بود.بعد از اون روز هم رفتارت کاملا مشخص بود. -اون روز خیلی خجالت کشیدی؟ -خجالت کشیدم ولی ته دلم ذوق میکردم. مامان برای شام صدامون کرد... از چشمهاش معلوم بود گریه کرده ولی پیش ما میخندید.امین هم متوجه شد ولی به روی خودش نیاورد.منم موقع شام شوخی میکردم. وقتی شام خوردیم،امین کنار صندلی مامان نشست.دست مامان رو بوسید و گفت: _من شما رو به اندازه ی مادرم دوست دارم. میدونم اذیت میشید ولی وظیفه ست که برم.حلالم کنید. مامان سرشو بوسید و نوازش کرد و گفت: _شما هم مثل محمدم هستی.من درک میکنم ولی ،دلم برای پسرم تنگ میشه. بابا بلند شد.امین رو در آغوش گرفت و گفت: _نگران ما و زهرا نباش.غصه ی ما فقط دلتنگی شماست وگرنه همه مون دلیل رفتنت رو خوب میدونیم.وقتی اومدی خاستگاری دخترم مطمئن بودم تمام تلاشت رو برای ش میکنی.الانم مطمئنم اگه ت نمیدونستی نمیرفتی. امین بابا رو محکم بغل کرد و سرش رو شونه ی بابا گذاشت...من از اینکه امین نوازش مادرانه و آغوش پدرانه داشت،خوشحال بودم. اون شب امین رفت،اما ما مثل وقتیکه محمد میخواست بره شب تا صبح بیدار بودیم.... بابا نماز میخوند.مامان دعا میکرد.منم هرکاری میکردم تا آروم بشم. تا چهار روز برنامه ی ما همین بود... بعد کلاس هام با امین بیرون بودم.بعد برای شام میرفتیم خونه ی ما،بعد میرفت خونه شون. شب آخری که با ما بود علی و محمد هم بودن. علی هم یه دختر شش ماهه داشت که اسمش حنانه بود،دیگه برای زندگی به تهران اومده بودن. اسماء تا چشمش به ما افتاد دوباره اشکهاش جاری شد.علی و محمد،امین رو بغل کردن. همه ساکت بودن.فضا سنگین بود. خیلی جدی به امین گفتم: ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم
* 💞﷽💞 📚 زیبای بهم گفت: _دوست محسن که بهت گفتم خیلی به من کمک کرد،آقای موحد بود.هروقت بتونه با مادر و خواهراش میاد دیدن زینب.زینب خیلی دوستش داره.آقای موحد انصافا آدم خیلی خوبیه... دیروز از نگاه های مادرش به تو قضیه رو فهمیدم. بالبخند نگاهم کرد و به شوخی گفت: _خیلی دیوونه ای.پسر به این خوبی.باید از خدات هم باشه. چشمهام پر اشک شد.سرمو انداختم پایین.محیا ناراحت گفت: _میفهمم چه حالی داری..میگن خاک سرده ولی برای ما اینجوری نیست.. هرروزی که میگذره بیشتر دلم برای محسن تنگ میشه..وقتی به اینکه دیگه نمیبینمش فکر میکنم دلم میخواد بمیرم..گاهی چشمهامو میبندم،دلم میخواد وقتی بازش میکنم ببینم که محسن اینجا نشسته و به من نگاه میکنه.ولی هربار میبینم که نیست و جای خالیش هست... اونایی که میگفتن بخاطر پول میره نمیفهمن که من حاضرم خودم و همه ی آدمهای روی زمین رو بدم تا فقط یکبار وقتی چشمهامو باز میکنم ببینم اینجا نشسته و جاش خالی نباشه.. محسن دوست نداشت تنها سوار تاکسی بشم.می گفت نمیخوام مرد نامحرم کنارت بشینه. الان تاکسی میبینم یاد محسن میفتم. غذا درست میکنم یادش میفتم.زینب پارک میبرم یادش میفتم.زینب شبیه باباشه،به زینب نگاه میکنم یادش میفتم. هرجای خونه رو نگاه میکنم یادش میفتم..لحظه ای نیست که یادش نباشم. با گریه حرف میزد.منم اشک میریختم. -زهرا،میدونم تو هم خیلی چیزها باعث میشه یاد امین بیفتی..ولی خودت گفتی کاری کنیم که بیشتر دوست داره...من م اینه که مدام یاد محسن باشم تا همه بدونن از راهی که رفتم و راه درست اینه..ولی آدمها تو شرایط مشابه ممکنه وظیفه شون با هم فرق داشته باشه..تو قبلا تو زندگیت با امین و موقع شهادتش و تدفینش با رفتارت به همه نشان دادی درسته و با توئه. الان هم با دوباره انتخاب کردن این راه با تأکید به همه میفهمونی این راه هم و هم اینه... آقای موحد هم برای اینکه بتونه ش رو انجام بده نیاز به همسر و مثل تو داره.هیچکس بهتر از تو نمیتونه کمکش کنه... دوباره رفتم امامزاده... خیلی بیشتر از دفعه قبل گریه کردم و دعا و راز و نیاز کردم. بعد گفتم خدایا من هرکاری تو بگی انجام میدم. *هرچی تو بخوای*من نمیدونم چکار کنم،نمیدونم تو میخوای من چکار کنم.یه جوری بهم بفهمون. یا یه کاری کن این بنده ت فراموشم کنه یا عشقش رو بهم بده،خیلی خیلی بیشتر از عشق امین.فقط خدایا زودتر تکلیف من و این بنده ت رو معلوم کن. چند هفته گذشت.... یه روز که مامان و بابا تو آشپزخونه باهم صحبت میکردن،شنیدم که بابا گفت: _وحید زخمی شده و بیمارستانه. حالش هم زیاد خوب نیست. مامان گفت: _این پسر کارش خطرناکه.اگه الان زهرا زنش بود،چی به سر زهرا میومد. بابا گفت: _زهرا خودش باید انتخاب کنه. دیگه نایستادم.رفتم تو اتاقم.... دلم شور میزد.راه میرفتم و با خودم حرف میزدم. حالا چکار کنم؟چجوری بفهمم حالش چطوره؟ گوشیمو برداشتم که زنگ بزنم.گفتم اگه یکی دیگه جواب بده چی بگم؟بگم چکاره شم؟ گوشی رو کلافه انداختم رو تخت.راه میرفتم و ذکر میگفتم. نمیدونستم چکار کنم... سجاده مو پهن کردم و نماز خوندم و دعا کردم.آروم تر شدم ولی باز هم دلشوره داشتم.از بی خبری کلافه بودم. تو آینه نگاهم به خودم افتاد.از دیدن خودم تو اون حال تعجب کردم.... گفتم: چته زهرا؟!!! چرا اینجوری میکنی؟؟!!! مگه اون کیه توئه که نگرانشی؟؟!!!! نشستم روی تخت و با خودم خلوت کردم.... متوجه شدم که بهش علاقه مند شدم.فهمیدم کار از کار گذشته و دلم دیگه مال خودم نیست. مال خودم که نبود،مال امین بود ولی الان مال امین هم نیست. دقت کردم دیدم... ادامه دارد... ✍نویسنده بانو
🟩 در وصف حضرت علی اکبر چنین آمده است : 1️⃣ جَميلُ الخُلْق ، عَميمُ الفَضل ، عَظيمُ الجُود حضرت علی اکبر بسیار نیکویی داشتند . شان به همه میرسید و شان بسیار بود .❤ اسناد : فرسان الهیجاء ، جلد ۱ ، صفحه ۴۰۹ _ معالی السبطین ، جلد ۱ ، صفحه ۴۰۳ با اندکی تفاوت 2️⃣ حضرت علی اکبر آنقدر بودند که در نقلها آمده است : إنَّ لَهُ دارًا لِضِیافَةِ الغُرَباء و الوَفادِ بِهِ و لَهُ غِلمٰانًا قَد اَعَدَّهُم لِخِدمَةِ أضیافِهِ وَ النّازِلینَ بِه آن حضرت یک خانه‌ ای داشتند که مخصوص از غریبان و آن کسانی که تازه وارد مدینه میشدند بود . در آن خدمتکارانی داشتند که آنان خدمت رسانی به مهمانان بود .❤ اِنَّهُ کانَ یَأمُرُهُم لَیلاً اَنْ یُوقِدُوا النّارَ عَلَی سَطحِ دٰارِهِ لِیَهتَدِی اِلَیها الغُرَباءُ و القادِمونَ اِلَی المَدینة هر شب به آنان امر میفرمودند تا بر بالای آن خانه روشن کنند تا غریبان و افرادی که تازه وارد مدینه میشوند ، به خانه آن حضرت راه پیدا کرده و پذیرایی بشوند .❤ اسناد : المنابع النوراء ، بحرانی ، صفحه ۲۳۲ _ فرسان الهیجاء ، محلاتی ، جلد ۱ ، صفحه ۴۱۶ _ مهیج الاحزان ، یزدی ، صفحه ۴۴۵
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۱۹۷ و ۱۹۸ توی کیوسک میروم و بعد از انداختن سکه‌ای شماره‌ی مینا را میگیرم.آدرس را میدهد و قطع میکند.یکساعت بعد به دانشگاه تهران میرسم.مثل همیشه بساط تبلیغات خیلی راحت پهن است.با دیدن مینا به طرفش میروم.کمی در مورد انتخابات مرحله‌ی دوم حرف میزند. خودشان را آماده کردند تا رجوی رای بیاورد و وارد مجلس شود.برای اینکه مرا بیکار نبینید چند مقاله هم میدهد تا تایپ کنم.سر راه چند قلمی هم برای خانه خرید میکنم.برنج را توی ظرف میریزم و خورشت و گوشت را هم کنارش میگذارم.چادر سر میکنم جلوی در شان می‌ایستم که خود همسایه در را باز میکند.خیلی تشکر میکند و میگوید راضی به زحمت نبوده. شنیده بودم جوانهای زیادی بہ خصوص از قشر مذهبی جذب سپاه شده‌اند.گزینشهای سختی هم ندارد و البته‌که بیخود و بی‌جهت هم کسی را جا نمیدهند.اما نمیدانم چطور میشود که خیلی زود پیمان وارد گود میشود.شاد به خانه می‌آید که توانسته وارد سپاه شود. از سر کنجکاوی سراغ کیفش‌میروم.مدارک زیادی دارد.مثلا زندانی سیاسی قبل انقلاب. آموزشهای چیریکی که البته اسمی از سازمان به طور رسمی ذکر نشده.باقی مشخصاتش هم خودش است.از خانواده‌ی مذهبی روستایی و دارای مدارک تحصیلی.دوست دارم بپرسم چرا وارد سپاه شده؟مگر به قول خودشان سپاهی‌ها و مذهبی‌ها همان چماقدارها نبودند؟میدانم جواب درستی نخواهم شنید پس نمیگویم تا حساس نشود.بلکه پنهانی بتوانم چیزهایی بدانم.لباسهای زیتونی رنگ پیچیده شده در روزنامه توجهم را جلب میکند. _اینا چیه؟ _اینا یه مشت لباسه.چیز خاصی نیست... آهانی میگویم.استکان چای را روی نعلبکی میگذارد و نیامده قصد رفتن میکند. میپرسم کجا اما جواب بی‌سر و تهی بهم میدهد.روزنامه را برمیدارم.لباس سپاه است! هیچ درجه‌ای هم رویش دوخته نشده.گیرایی خاص لباس چشمانم را اسیر خود میکند.چه کسی میداند شاید این لباس دشتی سبز رنگ است که در خود لاله میکارد.پیمان رفتارهایش بسیار تغییر کرده! بدون تسبیح بیرون نمیرود و بدجور فاز مذهبی‌ها را گرفته است. نمیدانم مقصود این کارها چیست اما مطمئنم پیمان متحول نشده! از دور جویای کارهای سازمان هست.بخواهی و نخواهی این نقش پیمان بر روی زندگی من هم تاثیراتی گذاشته است. اردیبهشت هنوز تمام نشده که نتایج انتخابات مجلس اعلام میشود.در کمال ناباوری سازمان، مسعود رجوی بدلیل مشکلاتی به همراه هم‌عقیده‌هایش کنار میروند.بذر کینه‌توزی‌ها از اینجا رشد میکند.اگر پیمان نقش سپاهی‌ها را اجرا نمیکرد حتما در وسط این معرکه‌ی قدرت بود.آن روز بیرون میروم تا سر و گوشی آب دهم.صدای عربده مو به تنم سیخ میکند. پشت دیواری پناه میگیرم و سرکی به خیابان میکشم.ماشینها بوق زنان ایستاده‌اند.یکی با چاقو و قمه وسط خیابان ایستاده و دو نفر با مشت و لگد به جان فردی افتاده‌اند.بیچاره زیر دست و پای آن بی‌صفت‌ها دارد له میشود.آن یکی با قمه فریاد میزند: _رجوی جانم فدایت..خلق قهرمانم جانم فدایت...توی این انتخابات شده!شما غلط کردین توی انتخاب مردم دست بردین.این موش کثیف هم باید تاوان گناهش رو پس بده.همه خائن‌ها هم باید تسویه‌ کنن. چقدر این صحنه دردناک است.چطور به خود اجازه‌ی این گونه کارهای خیره‌سری میدهند و باز میزنند؟ راهم را میکشم و به خانه میروم.تمام مقاله‌های چاپ شده را توی کمد میگذارم و ذره‌ای از نگاهم را خرج این اراجیف و سفسطه‌ها نمیکنم. پیمان از وقتیکه میرسد دادش به هواست. همان حرفهای کوچه بازاری را میگوید: _نمایندگی پست کمِ‌کمِ مسعود بود.اون باید رئیس مجلس میشد! واقعا که شده _آروم باش یکم بهم می‌توپد و اخم میکند: _چطور آروم باشم؟ رو خوردن ما این انقلابو بوجود آورديم. ما نبودیم که کار به اینجاها نمیکشید. حیف حیف که دست و بالم بستس وگرنه نشونشون میدادم... دوست دارم به تمام این حرفها و حرص خوردن‌هایش بخندم! اخر خود زندانیان سیاسی را از زندانها بیرون کشیدند. بود که رژیم احساس خطر کرد و زندانیان را آزاد کرد. مثل اینکه تمام اینها را یادشان رفته یا شاید هم که به یاد بیاورند. بعد از چند روز صبح مینا به دنبالم می‌آید.ماشین جلوی ورزشگاه امجدیه می‌ایستد. وارد ورزشگاه میشویم. کمی بعد با ورود مسعود رجوی ورزشگاه با کف و سوت روی هوا میرود.بعضی‌ها تحریک احساسات را دارند. میان جوانان رد میشوند و میگویند دست بزنید و شعار دهید: "رجوی خدا نگهدار تو!.." کدام خدا نگهدار او میخواهد باشد؟همان خدایی که رجوی با تعالیمش کمر به فراموشی‌اش بسته؟ مینا نگاهی به من می‌اندازد، به خود می‌آیم. بی‌میل دستم را بالا می‌اورم تا شعار دهم. ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛