فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شیعه_میپرسد
📽مجلس ما را با یاد #معاویه پسر أبو سفیان كثیف نكن!
🔊 #استاد_یزدانی
✌️عبد الرزاق صنعانی از اساطين علم حدیث اهل #سقیفه كه بزرگانی همچون احمد بن حنبل، یحیی بن معین، اسحاق بن راهویه و علی بن المدینی شاگردی او را كردهاند، به شدت از معاویه (خال النواصب) متنفر بوده است.
نام معاویه برای او به حدی مشمئز كننده بوده كه هر وقت یادی از معاویه میشد، میگفت: "لاَ تُقَذِّرْ مَجْلِسَنَا بِذِكْرِ وَلَدِ أَبِی سُفْیانَ" مجلس ما را با یاد پسر أبو سفیان كثیف نكن! (ذهبی، سیر أعلام النبلاء ، ج۹ ص۵۷۰)
پن: بخاری هشت روایت از معاویه و بیش از صد روایت از عبد الرزاق صنعانی در #صحیح_بخاری نقل كرده است!
💥ببینید و انتشار دهید
🚩کانال حرم
🆔 @haram110
•
•
سحر بیست و ششم شد دل من پر آه است
بهترین جای جهان مرقد #ثارالله است...
#سحر_بیست_و_ششم
May 11
*کلهپاچهی شب ۲۷ ماه رمضان*
*چرا برخی مؤمنین در شب ۲۷ رمضان کلهپاچه نوشِ جان میکنند؟*
حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام به امام حسن علیهالسلام وصیت کردند که بعد از قتل ابنملجم لعنة الله علیه ، لاشهی او را در جایی چال کنند که بعدا بازار بریانیپزان و کله پاچه فروشان شد.
امام حسن علیه السلام بعد از بازگشت از دفن اميرالمؤمنين علیهالسلام ، ابنملجم را با شمشیر به درک رساندند. و در همانجای معین چال کردند.
برخی مؤمنان برای لعنت فرستادن بر ابنملجم به بازار کلهپاچهپزان میرفتند ، و برخی از آنان بعد از لعن و نفرین، کلهپاچهای تناول میکردند.
لذا رسم شد که در جشنِ به درک رفتنِ ابن ملجم کلهپاچه تناول شود.
---------
📚كافي ج١ ، ص٣٠٠
عَنْ عَلي بنِ إِبراهيمِ العَقيلي يَرْفَعُهُ قال: قالَ لَمّا ضَرَبَ اِبْنُمُلْجَم أَميرَالمُؤمِنين عَليهِالسَّلام ، قالَ لِلْحَسَن: يا بُنَيَ إِذا أَنا مُتُّ فَاقْتُلْ اِبْنَمُلْجَم وَ احْفَر لَهُ فِي الكُناسَة (وَ وَصْفِ العَقيلي اَلْمُوضِعْ عَلى بابِ طاقِ المَحامِل مَوضِعْ اَلشُوّاء وَ الرُؤّاس) ثُمَّ اَرْمِ بِهِ فِيه، فَإِنَّهُ وادٌ مِنْ أَوْدَيْةِ جَهَنَّم.
*یعنی هنگامیکه من درگذشتم ابنملجم را بِکُش و لاشهی او را در محلهی کُناسهی کوفه چال کن که آنجا درّهای از درّههای جهنم است. (عقیلی جای چالکردن ابنملجم را بیان کرد که در کنار درب طاق المحامل در جای بریانیپزان و کلهپاچه فروشان است).*
___
علامه مجلسی در مرآة العقول ج٣ ، ص٣٠٤ در شرح حدیث فوق میفرماید:
و «الشواء» بضم الشين و تشديد الواو جمع الشاوي و هم الذين يشوون اللحم ، و كذا «الرؤاس» بضم الراء و تشديد الهمزة جمع الرأس و هم الذين يطبخون الرؤوس أو يبيعونها ، و يحتمل فتح الشين و الراء فيهما أي بياع الشواء و الرؤوس ..... «فإنّه واد» لعله إنما صار من أودية جهنم لكونه مدفنا لذلك الخبيث عليه لعنة الله أبد الآبدين.
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه ادامه میداد به قتل هم اعتراف میکرد🤣
میگه جرثقیل خودمم دیگه😂
فقط جمله آخر که گفت میبینی ماشینت داره میره میتونی یه دست تکون بدی😂
✅ @haram110
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان کابوس رویایی 💗 قسمت94 او احساسات مرا درک نمی کند. آهی می کشم:" نه اینطو
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی 💗
قسمت95
نگاهش را از من دریغ می کند و غرق روزنامه می شود.
غمگین به اتاق می روم و گوشه ای می نشینم.
با خودم فکر می کنم چرا؟ چرا او اینگونه با من صحبت کرد؟
چرا دارد من را از پدر و مادرش مخفی می کند؟
چرا ازدواجش را مثل تمام کار هایش می داند؟
چرا...؟ چرا...؟
چرا ها در سرم می چرخند و ذهنم را داغان می کنند.
انگشتم را روی شقیقه هایم فشار می دهم تا دردسرم بخوابد.
هنوز در فکر هستم که صدای پایش با گوشم برخورد می کند.
سرم را بالا می آورم. قیافهی مهربانانه ای به خود گرفته و نگاهش از شرم به پایین افتاده است.
_ببخشید که سرت داد زدم! اصلا هر چی تو بخوای.
چطوره همین حالا بریم؟ بریم دیدنشون.
بی اختیار می خندم و چرا ها از ذهنم می پرد.
لب هایم را با زبان تر می کنم و می گویم:
_نه، الان که شب میشه دیگه. فکر کنم فردا عید نوروز هم هست، بهتره صبح راه بیوفتیم.
چشمکی می زند و چشم گویان نگاهم می کند.
_دیگه از من ناراحت نیستی؟
دستم را به زمین می گیرم تا بلند شوم.
لبخندم عمیق تر می شود.
وقتی رو به رویش قرار می گیرم، نگاهم را میان اجزای صورتش می دوانم.
_نه!
بعد هم مرا دعوت می کند تا با هم مسائل روز را بررسی کنیم.
روزنامه را پیشم می گذارد و از سیاه نمایی های پهلوی برایم پرده می گشاید.
در میان گفته هایش است که صدای اذان پیچ در پیچ به گوش مان می رسد.
پیمان بی توجه ادامهی حرف هایش را می زند.
من هم چیزی نمی گویم. فکر می کردم نماز خواندن بعد از اذان ثواب دارد.
منتظر هستم بحث را تمام کند و برود نماز بخواند تا من هم پشت سرش بایستم و بگویم نماز یاد دارم.
انتظار فایده ندارد و ساعتی از نماز می گذرد.
پری از پله های پایین می آید و هراسان به پیمان می گوید:
_عملیات دزدیدن تیمسار منتفی شد!
اعضا نتونستن کاری کنن و مامورای شهربانی رسیدن.
میگن نفوذی داشتیم یا هم افسر گارد تشخیص داده.
خشم باعث می شود و چهرهی پیمان در هم رود و در یک مشت خلاصه شود.
مشتش را به محکم به زمین می کوبد?
احساس درد هم به خشم اضافه می شود اما بی توجه می پرسد:
_کسی رو گرفتن؟
پری سری به علامت منفی تکان می دهد.
_همگی فرار کردن. گودرز هم که جا مونده بود با سیانور کارشو تموم کرد.
قدری از خشمش کاسته می شود.
سر تکان می دهد و بعد از نچ نچ کوتاهی می گوید:
_این طرحو من ریختم.
اگه تیمسار رو میتونستیم گروگان بگیریم خیلی خوب میشد.
با اونایی که می خواستیم معاوضه می کردیم.
حیف! صد حیف که نشد! فقط امیدوارم خرج زیادی دست سازمان نداده باشم که دفعهی بعدی فرصت برام نیست!
پری هم ابراز ناراحتی می کند.
پیمان اورکت لجنی اش را تن می کند و به ما می سپرد:" من میرمو برمی گردم.
کلید دارم. کسی در زد بدونین من نیستم. باشه؟"
من و پری همزمان می گوییم باشه.
کفش هایش را نیمه به پا می کند و پاشنه اش را می خواباند.
بعد هم از دو پلهی ایوان خودش را پرت می کند و در را می بندد.
برمی گردم و پری را می بینم.
با احساس گرسنگی به طرف آشپزخانه می رود و باقی ماندهی غذا های ظهر را می خورد.
همان طور که برای خودش لقمه می گیرد بالای سرش می ایستم.
سکوتم را که می بیند تعارف می کند ام دست رد به پیشنهادش می زنم.
بعد این پا و آن پا کردن لب می زنم:
_منو پیمان فَ... فردا میریم روستا تون تا به مادر و پدرت سر بزنیم.
میخواهم بگویم تو نمی آیی، که لقمه در گلویش می پرد و سرفه می کند.
سریع به طرفش می روم و چندتایی به کمرش می کنم.
وقتی که سرفه اش تمام می شود با نگرانی نگاهش می کنم.
لیوان را از شیر آب می کنم و به دستش می دهم.
جرعه ای می نوشد و بعد از قورت دادن می پرسد:
_پیمان خودش گفت؟
مدام سر تکان می دهم و می گویم:" آره! خودش گفت."
آهانی می گوید و می پرسم که نمی آید.
چشمش را به طرف دیگری می چرخاند و می گوید:" نه! من نمی تونم."
بعد از خوردن غذا دوباره به اتاق بالا می رود.
تک و تنها گوشه ای از خانه نشسته ام و درانتظار خوابم می برد.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی💗
قسمت96
با صدای بسته شدن در از خواب می پرم.
پیمان چشمان بازم را که می بیند عذر میخواهد.
_ببخشید! بیدارت کردم؟
دستم را جلوی دهان به خمیاز کشیده شده ام می گذارم.
با لحن خواب آلودی می گویم:
_نه باید برم سر جام بخوابم.
گردنم درد میگیره. تو کجا رفتی؟
اورکتش را روی جا لباسی می گذارد و دستی به جیبش می کشد.
جوابم را با سکوت می دهد. تکرار نمی کنم و به اتاق می روم.
توی جا لحافی تنها سه تشک و دو پتو وجود دارد.
یکی را برای خودم توی اتاق پهن می کنم.
وارد اتاق می شود و بالشتش را به کنارم پرت می کند.
در حال نشستن است که می گوید:
_رفتم پیش کیوان و بقیه در مورد عملیات لو رفته مون بحث کنیم.
_به چیزی هم رسیدین؟
دستانش را بهم گره می زند.
_خب... نه زیاد!
اونا منو مقصر میدونن.
اخم هایم در هم فرو می رود و با غیظ می پرسم:
_تو چرا؟
_چون من این طرح و پیشنهاد رو دادم.
توی جایم می نشینم و لب می زنم:
_تو فقط پیشنهاد دادی. اونا هم بررسی کردن.
اگه خوب نمی بود که اجراش نمی کردن! تازه اونا برنامه شو ریختن! شاید خود کسایی که عملیات کردن خوب عمل نکردن.
همهی اینا هست! تو خودتو چرا مقصر بدونی؟
نگاهش رنگ تفکر می گیرد و غرق در بالا و پایین کردن حرف هایم شده است.
نچی می کند و بی هیچ حرفی پتوش را روی سرش می کشد.
من هم رویم را از او می گیرم اما تا مدت ها می دانم او بیدار است.
صبح نزدیکی های سپیده دم چشمانم باز می شود.
پیمان هنوز به خواب رفته است.
بلند می شوم و کتری را روی گاز می گذارم.
کبریت را دور از خودم نگه می دارم و چند بار روی جعبه اش می کشم.
با صدای گر گرفتنش اندکی می ترسم و بعد به طرف شعلهی گاز می برم.
به این ترتیب چای دم می کنم و صبحانهی مفصلی در روز عید می چینم.
هر چه منتظر بیدار شدن او می شوم خبری نیست!
می روم تا پری را ببینم.
از پله های آهنی بالا می روم و دستم را به نرده می گیرم.
پشت در می ایستم و تقه ای به آن می زنم اما صدایی نمی آید.
اندکی گوشهی در را هل می دهم و آهسته پری را صدا می زنم.
تقریبا داخل می روم و می بینم گوشه ای خودش را مچاله کرده و به خواب رفته است.
لب می چینم و دست از صدا زدنش برمی دارم.
چشمانم دور و بر را می پاید.
انگار وسایلی که در اتاق سری خانهی تیمی قبلی بود به اینجا منتقل شده.
دستگاه شنود و دوربین بزرگ که پشت پردهی اتاق قرار دارد.
کنارش زانو می زنم و صدایش می کنم.
پری پری گفتن هایم بی جواب می ماند.
بیخیال به طرف پایین قدم برمی دارم.
پیمان با حوله دست و صورتش را خشک می کند و زودتر از من سلام می دهد.
با روی خوش جوابش را می دهم.
کنار سفرهی کوچک نشسته ایم و چای و صبحانه می خوریم.
بعد از صبحانه خود پیمان حرف رفتن به روستا را پیش می کشد.
_رویا؟ اگه میخوایم بریم امروز وقتشه.
تو خودتو حاضر کن تا منم میرم پیش پری و بیدارش می کنم.
قبول می کنم.
او که می رود من هم لباس می پوشم.
سعی دارم ظاهر ساده و سنگینی داشتع باشم.
کلاه پهلوی مشکی ست لباسم را به سر می گذارم.
موهایم را تا جایی که می شود در کلاه می اندازم.
با آمدن پیمان و پری من هم حاضر هستم.
پری خمیازه می کشد و صبح بخیر می گوید.
کمی از صبحانه که مانده بود را برایش در یخچال کهنه جدا کرده ام؛ به او می گویم.
پیمان هم سریع حاضر می شود و تنها فلاسک و دو لیوان را توی ماشین می گذارد.
من هم قندان برمی دارم و دنبالش می روم.
خداحافظی مختصری با پری می کنیم و پیمان پایش را روی پدرال فشار می دهد.
بدجور در فکر فرو رفته و وقتی هم که اهم اهمی می کنم توجه ندارد.
در حال خروج از تهران هستیم که آهسته و خجالت زده می گویم:
_روز عیدم که هست، بیا یه جعبه شیرینی هم بگیریم. چطوره؟
دستش را از روی فرمان برمی دارد و به حالت نمی دانم کج می کند و سپس می گوید:
_باشه.
با ظاهر شدن تابلوی اولین شیرینی فروشی می ایستد.
پیاده می شود و به طرف مغازه می رود.
چشمم به چراغ های نیمه روشنی است که گه گاهی به پِت پِت می افتد و واژهی شیرینی را فریاد می زنند.
با نشستن اش توی ماشین و دادن جعبه به من حرکت می کند.
نیم ساعتی در حال رانندگی است که کم کم دار و درخت روستا نمایان می شود.
برعکس من او لبخندی به لبش ندارد.
زنها چادر رنگی به کمرشان بسته اند و از این طرف به آن طرف می روند.
مردها هم در عین سادگی به کار مشغول هستند.
کنار خانه ای می ایستد و آهسته لب می زند:" رسیدیم!"
سعی دارم خودم را خوب جلوه دهم.
پس لبخند کوچکی می زنم و کلاهم را جلو تر میکشم.
⭕️کپےبدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
🟡 حقوق برادر دینی که بر گردن همه ی ماست ...
🔴 قَالَ اَلْإِمَامِ اَلرَّحْمَة سَيِّدُ اَلْمُرْسَلِين رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ : لِلْمُسْلِمِ عَلی أَخِیهِ ثَلاثُونَ حَقّاً لا بَرآءَةَ لَهُ مِنْها إِلّا بِالاَدآءِ أَوِ الْعَفْوِ: یَغْفِرُ زَلَّتَهُ وَیَرْحَمُ عَبْرَتَهُ، وَیَسْتُرُ عَوْرَتَهُ، وَیُقِیلُ عَثْرَتَهُ، وَیَقْبَلُ مَعْذِرَتَهُ وَیَرُدُ غِیبَتَهُ، وَیُدِیمُ نَصِیحَتَهُ، وَیَحْفَظُ خُلَّتَهُ، وَیَرْعی ذِمَّتَهُ، وَیَعُودُ مَرِضَتَهُ، وَیَشْهَدُ مَیْتَتَهُ، وَیُجِیبُ دَعْوَتَهُ، وَیَقْبَلُ هَدِیتَهُ، وَیُکافِی ءُ صِلَتَهُ، وَیَشْکُرُ نِعْمَتَهُ وَیَحْسُنُ نُصْرَتَهُ، وَیَحْفَظُ حَلِیلَتَهُ، وَیَقْضِی حاجَتَهُ، وَیَشْفَعُ مَسْأَلَتَهُ، وَیُسَمِّتُ عَطْسَتَهُ، وَیُرْشِدُ ضَالَّتَهُ، وَیَرُدُّ سَلامَهُ، وَیُطِیبُ کَلامَهُ، وَیَبِرُّ إِنْعامَهُ، وَیُصَدِّقُ أَقْسامَهُ، وَیُوالِی وَلِیَّهُ وَلایُعادِ، وَیَنْصُرُهُ ظالِماً وَمَظْلُوماً؛ فَأَمّا نُصْرَتُهُ ظالِماً فَیَرُدُّهُ عَنْ ظُلْمِهِ وَأَمّا نُصْرَتُهُ مَظْلُوماً فَیُعِینُهُ عَلی أَخْذِ حَقِّهِ، وَلایَسْلِمُهُ وَلایَخْذُلُهُ وَیُحِبُّ لَهُ مِنَ الْخَیْرِ ما یُحِبُّ لِنَفْسِهِ وَیَکْرَهُ مِنَ الشَّرِّ ما یَکْرَهُ لِنَفْسِهِ. ثَمُّ قالَ علیه السلام: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وآله یَقُولُ: إِنّ أَحَدَکُمْ لَیَدَعُ مِنْ حُقُوقِ أَخِیهِ شَیْئاً فَیُطالِبُهُ بِهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَیُقْضی لَهُ وَعَلَیهِ.
🟠 حضرت امامِ رحمت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند : هر مسلمانی به گردن برادر مسلمانش ۳۰ حق دارد که از آن خلاص نمی شود مگر به ادا کردن یا گذشت صاحب آن حق.
[و اما آن ۳۰ حق عبارت است از:]
۱) لغزش او را ببخشد.
۲) در ناراحتیها و اندوه نسبت به او مهربان باشد.
۳) عیب و اسرار او را بپوشاند.
۴) از اشتباه او درگذرد.
۵) معذرت خواهی او را بپذیرد.
۶) هنگام غیبت کردن دیگران از او دفاع کند.
۷) همیشه خیرخواه و ناصح او باشد.
۸) دوستی او را پاسداری کند.
۹) پیمان و امان او را مراعات کند.
۱۰) هنگام بیماری از او عیادت کند.
۱۱) به تشییع جنازه او حاضر شود.
۱۲) دعوت او را اجابت کند.
۱۳) هدیه او را قبول نماید.
۱۴) هدیه و جایزه اش را تلافی کند.
۱۵) نعمت او را سپاس گزار باشد.
۱۶) در یاری او بکوشد.
۱۷) از خانواده و ناموس او حفاظت کند.
۱۸) حاجت او را برآورد.
۱۹) برای رفع مشکلش از دیگران کمک بخواهد.
۲۰) بعد از عطسه کردن او را دعا و تهیت بگوید.
۲۱) در پیدا کردن گم شده اش او را یاری نماید.
۲۲) سلامش را جواب دهد.
۲۳) با او خوش کلام باشد و گفته او را نیکو شمارد.
۲۴) انعام او نیکو قرار دهد.
۲۵) سوگندش را راست بداند.
۲۶) دوستش را دوست بداند و با او دشمنی نکند.
۲۷) یاری گرش باشد ؛ چه ظالم است چه مظلوم ؛ اگر ظالم است او را از ظلم باز دارد ، و اگر مظلوم است کمک کند تا حقش را باز ستاند.
۲۸) او را در برابر حوادث تنها نگذارد تا خوار شود.
۲۹) هرچه از خیر و نیکی برای خودش میخواهد برای برادر مسلمانش نیز بخواهد.
۳۰) هرچه از شر و بدی که برای خودش دوست ندارد برای او نیز دوست نداشته باشد.
‼️ سپس امام علیه السلام فرمودند : از رسول خدا صلی الله علیه وآله شنیدم که می فرمود : همانا یکی از شما که حق برادر مسلمانش را رها کرده و ادا ننموده است در روز قیامت آن برادر مسلمان حقش را مطالبه میکند ولی چون جوابی ندارد به نفع او و بر علیه این حکم داده خواهد شد.
📚وسائل الشیعه : جلد ۸ ، ص۵۵۰ ، ح۲۴
حرم
🟡 حقوق برادر دینی که بر گردن همه ی ماست ... 🔴 قَالَ اَلْإِمَامِ اَلرَّحْمَة سَيِّدُ اَلْمُرْسَلِين
ما چند تا از این ۳۰ مورد رو عمل می کنیم ؟
👈 یکشنبه 👈19 فروردین /حمل 1403
👈27 رمضان 1445 👈7 آوریل 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز روز خوبی برای همه امور خصوصا امور زیر است:
✅خواستگاری و عقد و عروسی.
✅اغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅خرید رفتن.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅شروع به کار و کسب.
✅انواع ملاقات ها و دیدارها.
✅مطالبه حقوق و اقدام علیه خصم.
✅و مسافرت خوب است.
👼 مناسب زایمان و نوزاد زیبا و خوش رو است.
🚘مسافرت : سفر خوب و سلامتی و خیر در پی دارد.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز تا عصر:قمر در برج حوت است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است :
✳️افتتاح کارها و کسب.
✳️آغاز درمان و معالجات.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️دادن سفارش جنس.
✳️و امور آموزشی نیک است.
🔵امور کتابت حرز و بستن و نماز آن خوب است.
👩❤️👨مباشرت امشب:
از مباشرت به قصد فرزند آوری اجتناب گردد.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث پشیمانی می شود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری،باعث ایمنی از ترس می شود.
😴😴تعبیر خواب.
خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 28 سوره مبارکه "قصص" است.
قال ذالک بینی و بینک...
و چنین استفاده میشود که فرد مهمی نزد خواب بیننده بیاید و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸