eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
629 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و اَنَّ المَوتَ حقّ ...😭 گوشه‌ای از تلقینی که به زودی برای ما خواهند خواند! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔜 @haram110
آدرس قبر این داداشمون رو کسی نداره؟ برا مریض میخوام🤧😂 🤣 😂
حرم
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕ ◼️▪️#منتخب_الأثر • قسمت - دویست • سی هفت✔️ 📝..اعتقادِ من به شما , باوری است
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕ ◼️▪️ • قسمت - دویست • سی هشت✔️ 📝..اعتقادِ من به شما , باوری است که به تحقیق جُسته ام …✏️ 📕📗🔍🔎📘📙 📢📢 همراهان گرامی: ✋پس از بررسی اجمالی روایات فصل 48 ، باب 3⃣ کتاب ، تحت عنوان: ✔" حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف ظاهر نمی شود مگر پس از امتحانی دشوار و پس از واقع شدن مؤمنان در تنگناهای سخت و بلاهای بزرگ." ..و اشاره به تنها 4⃣ روایت ، 2⃣ روایت از منابع جماعت عمریه 👳 ، و 2⃣ روایت از منابع شیعی ، از مجموع 42 روایت منقول در این فصل 👈👈 ، بررسی فصل 49 را آغاز می کنیم…👌…… ✍…در این فصل از کتاب ، 36 روایت تحت عنوان: ✔" حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف در نماز ، امام عیسی بن مریم علیه السلام خواهد بود و حضرت عیسی علیه السلام پشت سر حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف نماز می خواند." جمع آوری شده است و به جهت رعایت اختصار ، تنها به بیان 5⃣ روایت ، همگی از منابع جماعت عمریه 👳 ، اکتفا خواهیم کرد... با ما همراه باشید…🌼… 📕📗🔍🔎📘📙
41.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🆕 سلسله جلسات کوتاه 🖼اعرف امامک !! امام زمانت را بشناس !! استاد ⚜قسمت نهم ( ۹ ) موضوع : مهدی علیه السلام موعود ادیان و ملل ▫️حکومت واحد جهانی توسط 🌐..نشر حداکثری در دیگر کانال ها با اسم و نام کانال خود شما دوستان بلامانع است و باعث خوشحالی جناب استاد و ما می گردد ..
💠مولا علی علیه‌السّلام: تا جايى كه توانايى بر كار خوب داريد، خوبى كنيد، زيرا خوبى [آدمى را] از مهلكه‌ها و مرگ‌هاى ناگوار نگه مى‌دارد. 📚ميزان‌الحكمه ج۷ ص۲۹۹ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠رسول خدا صلّی‌ اللّه علیه و آله: يَا عَلِیّ إِنِّی سَأَلْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ لَا يَحْرِمَ شِيعَتَکَ التَّوْبَةَ حَتَّى تَبْلُغَ نَفْسُ أَحَدِهِمْ حَنْجَرَتَهُ فَأَجَابَنِی إِلَى ذَلِکَ وَ لَيْسَ ذَلِکَ لِغَيْرِهِم‏ یا على، از خداوند درخواست کردم تا شيعيانت را آن‌گاه که جانشان به حلقوم می‏‌رسد (نزديک جان دادن) از توبه محروم نفرمايد، پس درخواست مرا اجابت فرمود ، و اين خصوصیّت برای غير شيعيان نيست. 📚بحارالانوار ج٢٧ ص١٣٧ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠امام صادق عليه‌السّلام: لَا تَنْظُرُوا فِی عُيُوبِ النّاسِ كَالْأرْبابِ وَانْظُرُوا فِی عُيُوبِكُمْ كَهَيْئَةِ الْعَبدِ مانند ارباب به عيوب ديگران نگاه نکنید، بلكه چون بنده‌اى متواضع، عيب‌هاى خود را وارسى كنيد. 📚تحف‌العقول ص۲۹۵ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠امام صادق علیه‌السّلام: منْ خَلاَ بِذَنْبٍ فَرَاقَبَ اَللَّهَ تَعَالَى ذِكْرُهُ فِيهِ وَ اِسْتَحْيَا مِنَ اَلْحَفَظَةِ غَفَرَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ جَمِيعَ ذُنُوبِهِ وَ إِنْ كَانَتْ مِثْلَ ذُنُوبِ اَلثَّقَلَيْنِ كسى كه به قصد انجام گناهى خلوت کند، امّا در آن حال خداى تعالى را آگاه بر خويشتن بيابد، و از فرشتگان حافظ‍‌ و مراقب خود حيا كند، و آن گناه را انجام ندهد، خداوند عزّوجل همگى گناهانش را می‌آمرزد، اگر چه برابر با گناه جنّ و انس باشد. 📚وسائل‌الشّیعه ج۱۵ ص۲۲۱ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠مولا علی علیه‌السّلام: جَانِبُوا الْکَذِبَ فَإِنَّهُ مُجَانِبٌ لِلاِْيمَانِ از دروغ برکنار باشيد، که با ایمان فاصله دارد. 📚نهج‌البلاغه خطبهٔ ۸۶ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
4_5935847418154192976.mp3
5.57M
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج} چگونه شیعه‌ٔ امام زمانی تحویل دهیم؟ صِرف «أللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّکَ ألْفَرَج» گفتن مطلوب نیست! ألدّاعِی بِلاعَمَلٍ کَالرّامِی بِلا وَتَرٍ/ معنای «أللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّکَ ألْفَرَج» چیست؟! امام زمانی بودن هزینه دارد! 🎤استاد شیخ محمدجواد محقّق یزدی؛
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی 💗 قسمت120 راه رفتن هم تاثیری در ترسم ندارد انگار زوزه‌ی گر
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان کابوس رویایی💗 قسمت121 نزدیک به دو روز سفرمان به طول می انجامد. راه های طولانی که ابو اسامه طی می کند ما را به سلامت به حله می رساند. از میان شهر که گذر می کنیم رود فرات به چشمم می آید. گاهی موجی در اثر وزش بد به بدنه‌ی قایق های تفریحی کوبیده می شود و اهلش را پس از ترس به خنده می کشاند. بیشتر خانم های حله علاوه بر چادر های بزرگ و عربی پوشیه می زنند. سرمه، چشم شان را غمار نشان می دهد و هر بیننده ای را مجذوب خود می کند. گاهی چشم رهگذران به چهره‌ی باز من می افتد و نگاهشان در میان چهره ام می دود. پرده‌ی ماشین را می کشم تا کسی نگاهم نکند. منزل ابو اسامه در یکی از محله های سنی نشین است. اهالی حله به گفته های ابو اسامه بیشتر شیعیان هستند. از نظر امنیتی هم هر قدم را که برمی داری لباس پلنگی شرطی ای را می بینی. ابو اسامه می گوید حزب بعث با شیعیان مشکل دارد. برای همین شیعیان این شهر زیر ذره بین پلیس ها هستند. پلیس هم اگر دید آن ها دست از پا دراز می کنند میتواند دستبند بهشان بزند. جلوی خانه ای با نمای سنگ های گرانیت سفید می ایستد. در های خانه باز است و پرده ای قهوه ای رنگ نصب کرده اند تا داخلش معلوم نباشد. ابو اسامه چند باری به در می کوبد و با یاالله وارد می شود. پیمان مرا جلوی خودش می فرستاد و بعد وارد می شود. حیاط خاکی و نمدار بوی خوشی را به ارمغان آورده. درخت نخل از باغچه سر به سوی آسمان بلند کرده. علف های هرز مانند سبزه باغچه بزرگشان را مثل چمن سبزه پوش کرده است. آن سوی خانه هم باز باغچه ای دیگر به چشم می خورد که پر شده از سبزی خوردن. زنی با عبای عربی و لباسی بلند که به سرش هم شیله بسته است، از خانه خارج می شود. با همان لهجه‌ی عراقی اش با ما احوال پرسی می کند. شوهرش به کنارش که می رسد به او می گوید: _اینا ایرانین. باهاشون فارسی صحبت کن. زن که به قد و قامتش می خورد عرب باشد به شوهر جواب مثبت می دهد. لب می گشاید و همان جملات را به فارسی تکرار می کند. زنی مهمان نواز و مهربان به نظر می آید. تا به او نزدیک می شوم دستم را می کشد و در آغوشش پرت می کند. محکم مرا به سینه اش می کوبد و با جملاتی زیبایی ام را ستایش می کند. لبخند زورکی به لب می نشانم و تشکر می کنم. دستم را می گیرد و به داخل خانه دعوت می کند. پس از مرد ها وارد می شویم. پسری به سن و سال ده سال پیش می آید و دست و پا شکسته به فارسی احوال پرسی می کند. دخترکی هم با موهای بلند و بافته شده به طرف مادرش می دود. دختر بهتر از برادرش فارسی صحبت می کند و خوش آمد می گوید. تشکر می کنیم. در کنار پیمان روی تشکی می نشینیم. ابو اسامه پسر و دخترش را معرفی می کند که نام شان اُسامه و اِسرا است. زن او برایمان چای می ریزد و در کنارش فنجان های قهوه را هم می آورد. به هوای قهوه هایی که قدیم خورده ام فنجان کوچکی را بر می دارم که از تلخی آن که مانند زهرمار است، به سرفه می افتم. همسر ابواسامه با هول و هراس نگاهم می کند. ابو اسامه با خنده می گوید: _قهوه‌ی عربی نخورده بودن. گمانم درست است. ابواسامه همانطور که پیمان گفته بود ایرانی است که گریخته و حتما بعد از فرار با این زن ازدواج کرده و موندگار شده. آبی به دهانم می زنم و با خجالت می نشینم. با تعارف هایشان چای بر می دارم و می نوشم. ابواسامه ریسمان سخن را می گیرد و به حرف می آید: _والا پیمان جان همونطور که بهت گفتم اینجا محله‌ی سنی نشین شهره نگران نباشید، آدمای خوبی داره و اینکه از دست ساواک هم راحتین. پیمان سوال می کند:" از کجل اینقدر مطمئنی؟" _اولا اینکه بعث با حکومت ایران چپ افتاده. مگه نمیدونی میخواستن اونا تو عراق کودتا راه بندازن؟ الان این دو حکومت مثل سگ و گربه میمونن. ساواک به ندرت میتونه کاری بکنه. دوما منو دست کم نگیر! اگرم ساواک پیدامون کنه کاری میکنم که از پس مون برنیاد. من و پیمان که گمان می کنیم او بلوف می زند، با حیرت به گفته هایش گوش می دهیم. ⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه)
* 💞﷽💞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی💗 قسمت122 _باور نمیکنی؟ من با رئیس شرطی ها مراوده دارم. ایرانی از نظر مردم یعنی شیعه! زود گول می خورن و کمو بیش میتونم گزارشایی بدم که به درد بخوره. چنتا از همین مردم حله رو که میخواستن بر علیه صدام با بقیه‌ی تبانی کنن من لو دادم! خودتم که میدونی من و تو مارکسیست شدیم. کم از اسلام و تشییع نخوردیم، هر کی ندونه که تو میدونی! پیمان سر تکان می دهد و اینگونه حرفش را تصدیق می کند. _بعدشم من بین اینام... اینا براشون شیعه و سنی فرقی نداره که! هر کی که مخالف باشه رو یا میکشن یا میبرن استخبارات سلاخی میکنن و تمام... از حرف های ابواسامه تنم به لرز می آید. نمیدانم چرا از او خوشم نمی آید. مطمئنم او از کسانی است که بین شیعه و سنی تفرقه می اندازد و خود این وسط ماهی چاق و چله ای صید می کند. دلم به حال شیعیان می سوزد. ابواسامه چه نقشه‌ی پلید و پستی را به اجرا در می آورد. عصر مردها به بیرون رفته تا سر و گوشی آب بدهند. توی ایوان نشسته ام و به گل های صورتی کاغذی نگاه می کنم. صدای پایی باعث می شود به اطرافم نگاه کنم. زن ابواسامه در کنارم می نشیند. در حالی که چهره ام را برانداز می کند لب می زند: _تو خیلی زیبایی! باید بهت بوشیه بدم. اول فکر می کنم شوخی می کند اما بعد میفهمم دارد جدی می گوید. از من اسمم را می پرسد. می مانم کدام نامم را بگویم و در آخر هم می گویم: _ثُ... ثریا! پلک هایش را حرکت می دهد و با لبخند خودش را معرفی می کند. _منم حنیفه ام. تو ایرانی هستی؟ سر تکان می دهم و می پرسم: شما عراقی هستین؟" او هم سرش را به علامت مثبت تکان می دهد. _من اهل تلعفرم. بعد از ازدواج با عدنان به حله آمدیم. آهانی زیر لب می گویم. به حال و احوالم که نگاه می کند می پرسد: _تو برای چی میخوای بری سوریه؟ زندگیت رو خراب نکن دختر. تا میتونی شوهرتو راضی کن ازین بند و بساط بیاد بیرون. برید یه گوشه زندگی تونو بکنید. آهی می کشد و ادامه می دهد:" من اگه میتونستم عدنان رو راضی میکردم با هم به تلعفر می رفتیم. اینجا بی آشنا و قوم که نمیشه زندگی کرد. تموم فکر و ذکرش شده همین سازمان! هر وقت هم که میگم دلم برای قومم تنگ شده دنیا رو روی سرش میگذاره. خلاصه که از من میشنوی برید به زندگی تون برسید. یکهو آتشی در دلم روشن می شود. با این که میدانم راست می گوید اما رگ تعصبم باد می کند و می گویم: _نه! من و پیمان زندگی مونو با مبارزه آغاز کردیم و قول دادیم تا آخرش توی همین راه باشیم. حنیفه سکوت می کند و از روی حصیر برمی خیزد. گمان می کنم از جبهه گرفتنم ناراحت شده. بعد با دیسی از میوه برمی گردد. انجیر زردی را برایم روی بشقاب می گذارد و بدون دلخوری تعارفم می کند. از دل پاکش خوشم می آید. خوشه‌ی انگوری را در بشقاب می گذارم. دانه‌ی یاقوت در دهانم مزه می دهد و تشکر می کنم. لبخندش را پر رنگ تر می کند و می گوید: _محصول همین باغچه هاست... بخور نوش جانت. باز هم تشکر می کنم. غروب ابو اسامه با گوسفندی فربه برمی گردد. آن را برایمان سر می برند و گوشتش را حنیفه به سیخ می کشد. بوی کباب معده ام را قلقک می دهد. اسرا، دختر شیرین زبان آنها یک دم از هیاهو با برادرش دست برنمی دارد‌. در پاک کردن سبزی و درست کردن سالاد به حنیفه کمک می کنم. پیمان و من در کنار هم می نشینیم. او و ابواسامه بر سر سفره هم حرف هایشان را رها نمی کنند. گاهی زیر چشمی نگاه شان می کنم و گاهی هم تنها سر تکان می دهم. جام دوغ را حنیفه بر سر سفره می گذارد. هر کس می خواهد برای خودش دوغ می ریزد. بعد از خوردن غذا مردها کنار می کشند. من و حنیفه سفره را با هم جمع می کنیم. میخواهم ظرف ها را هم بشویم که دستانم را می گیرد و با اصرار می خواهد مرا بنشاند. خنده ای می کنم و می گویم:" پس از ایرانیا فقط زبون شونو یاد نگرفتی! تعارف کردن رو هم یاد داری که!" به اجبار در ایوان کنار پیمان می نشینم. ذهنم به حرف های حنیفه می رود. من مطمئنم پیمان هیچ وقت سازمان را رها نمی کند پس من هم نباید همچین انتظاری از او داشته باشم. او تنها کسی است که در این کره‌ی خاکی برایم مانده اگر به او پشت کنم تنها می مانم. آن هم بدون ثروت و پشتوانه! نه! اینها عقلانی نیست. من باید پیمان را همان گونه که هست بپذیرم. ⭕️️کپے بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه)
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 چهارشنبه 🔸 ۵ اردیبهشت / ثور ۱۴۰۳ 🔸 ۱۵ شوال ۱۴۴۵ 🔸 ۲۴ آوریل ۲۰۲۴ 🌎🔭👀 💠 مناسبت‌های ملی و دینی 🔥 شکست حمله نظامی آمریکا در طبس ⚔ غزوه احد و شهادت حضرت حمزه علیه‌السلام ☀️ معجزه رد الشمس در مسجد فضیخ (۷ یا ۸ هجری) 🏴 وفات شاه عبدالعظیم حسنی علیه‌السلام 🌓 امروز قمر در «برج عقرب» است. 💠 روز مناسبی برای امور زیر است: استعمال دارو معجون گذاشتن بر زخم بیرون آوردن زگیل و دمل استحمام امور زراعی از شیر گرفتن کودک خرید باغ و زمین زراعی جراحی چشم کشیدن دندان امور حفاری تحقیق و‌تفخص در امور ⛔️ ممنوعات امور زیر بنایی و اساسی امور ازدواجی امور مربوط به حرز 🌎🔭👀 👶 زایمان مناسب نیست 🚘 مسافرت شدیدا مکروه است. 👩‍❤️‍👨 انعقاد نطفه 🔹 امشب (شب چهارشنبه) شدیداً کراهت دارد. 🌎🔭👀 🩸 حجامت، خون‌دادن و فصد باعث سلامتی می‌شود. 💇‍♂ اصلاح سر و صورت باعث شادی می‌شود. ✂️ ناخن گرفتن خوب نیست، باعث بداخلاقی می‌شود. 👕 بریدن پارچه روز بسیار مناسبی است. کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن، وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود. ان شاءالله 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب چهارشنبه) دیده شود، تعبیرش در آیه ۱۵ سوره مبارکه «حجر» است. ﴿﷽ لقالوا انما سکرت ابصارنا﴾ شخصی بی حد و حساب، با خواب بیننده گفتگوی باطل کند ولی به جایی نرسد و کار خواب بیننده روبراه شود. ان شاءالله مطلب خود را بر این مضامین قیاس کنید. 📿 وقت استخاره از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ از ساعت ۱۶ تا عشای آخر(وقت خوابیدن) 📿 ذکر روز چهارشنبه «یا حیّ یا قیّوم» ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه «یا متعال» که موجب عزّت در دین می‌گردد. ☀️ ️روز چهارشنبه متعلق است به: 💞 علیه‌السلام 💞 علیه‌السلام 💞 علیه‌السلام 💞 علیه‌السلام اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌎🔭👀 ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز چهارشنبه پایان می‌یابد. 🌺 🌎🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
36.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥چهار شرطی که باعث نماز خواندن بچه ها میشه👌 💥اصلا توصیه به نماز بر عهده ی پدر هست یا مادر؟🤔 💥چرا زن مرجع تقلید و امام نمی‌شود ؟🤔 💥خیلی جالبه 👌حتما ببینید 🙏 @haram110
‌ ‌🩸 شبی که فردای آن شب، به شهادت رسید، رسول خداصلی الله علیه وآله او را فرا خواند و فرمود: ای حمزه، ای عموی پیامبر! نزدیک است که غیبتی طولانی داشته باشی، (مرگت فرا رسد) پس چه می گوئی اگر بر خدای تبارک و تعالی وارد شوی و از تو درباره شرایع اسلام و شرط های ایمان سؤال کند؟ 💠 پس حمزه گریست و عرض کرد: پدر و مادرم فدایت، راهنمایی ام فرما و به من بفرما، ✨ پس پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: ای حمزه، باید مخلصانه شهادت به لا اله الا الله دهی، و نیز شهادت دهی که من به حق رسول خدا هستم، ♻️ پس حمزه عرض کرد: شهادت دادم، ✨ پیامبر فرمودند: و شهادت دهی که بهشت حق است، و دوزخ حق است، و قیامت بدون شک آمدنی است، و صراط و میزان حق است، و هر کس ذره ای عمل خیر انجام دهد آن را می بیند، و هر کس ذره ای شر و بدی انجام دهد آن را می بیند، و گروهی در بهشت و گروهی در دوزخ اند، و باید شهادت دهی که امیرالمؤمنین است، ♻️ حمزه عرض کرد: شهادت دادم و اقرار کردم و ایمان آوردم و تصدیق نمودم، ✨ پیامبر فرمود: و باید شهادت دهی که امامان از نسل علی، حسن و حسین اند، و در ذریه حسین هستند، ♻️ حمزه عرض کرد: ایمان آوردم و تصدیق کردم، و فرمود: باید شهادت دهی که سرور بانوان جهان است، ♻️ حمزه عرض کرد: آری تصدیق کردم، ✨و فرمود: باید شهادت دهی حمزه سرور شهیدان و شیر خدا و شیر رسول اوست و عموی پیامبر اوست، ♻️ پس حمزه گریه کرد تا با صورت به زمین افتاد و دو چشم رسول خدا را می بوسید، ✨پیامبر فرمود: باید شهادت دهی که برادرت جعفر در بهشت همراه فرشتگان در پرواز است، و باید شهادت که محمد و آل محمد برترین آفریدگانند، به سر و آشکارشان و به ظاهر و باطنشان ایمان بیاوری و بر اساس همین اعتقاد زندگی کنی و بمیری، دوستانشان را دوست بداری، و با دشمنانشان دشمن باشی. ♻️ حمزه عرض کرد: آری ای رسول خدا، خدا را گواه می گیرم و تو را، و خداوند برای گواه بودن کافی است ◼️ ☑️ @haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مُحیِ الاَموات 🥺 تو حتی با صدای راننده تاکسی هم منو زنده میکنی ... ! 🫀 فقط کافیه بگه : کربلا... کربلا... 💔 ✅ حرم 🆔 @haram110