eitaa logo
حرف حساب
7.3هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
43 ویدیو
15 فایل
برش‌هایی از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم | گروه مطالعاتی هیئت امام جعفر صادق علیه السلام ارتباط با مدیر: @Einizadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
✳ فرمانده لشکر تا صبح سر پست ماند! 🔻 یک شب برادر برای شناسایی به منطقه آمد. نصف شب از شناسایی برگشتند و در چادر ما خوابیدند. آن شب من سر پست بودم. ساعت چهار صبح بود که برگشتم. بعد از آن نوبت پست برادر دیگری بود. من در تاریکی آمدم که آن برادر را بیدار کنم. اسلحه را روی پایش گذاشتم و گفتم بلند شو و برو سر پست. او رفت و من خوابیدم. حدود یک ربعی خوابیدم که آن برادر سراسیمه مرا از خواب بیدار کرد و گفت: چه کسی سر پست است؟ گفتم: مگر خودت سر پست نرفتی؟ گفت: نه گفتم: پس کی رفته؟ نگاهش به جای خالی زین الدین افتاد. 🔸 موقعی که زین الدین برای خواب آمده بود آن برادر دیده بود که او کجا خوابیده است. با تعجب به من گفت: سر پست رفته است. زود برو اسلحه را از او بگیر. با هم پیش او رفتیم. مشغول ذکر با تسبیح بود. هر چه به او گفتیم اسلحه را بدهید، نداد و گفت: من کار دارم می خواهم اینجا باشم. هر چه التماس کردیم، قبول نکرد و تا صبح سر پست باقی ماند. 📚 برگرفته از کتاب ؛ زندگی و خاطرات 📖 ص ۹۳ ❤ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳ صدای ناله و گریه‌هایشان آسمان را پر کرده بود 🔻 آن چیزی که حتی نمی‌خواستم فکرش را بکنم گریبانمان را گرفته بود. گم شده بودیم. آقامهدی هم وقتی ایستاد تا نفسی چاق کند، همین را گفت. ماندن در دل دشمن توی آن تاریکی شب هیچ خوشایند نبود اما چاره نداشتیم. خسته و هلاک، یک گوشه خزیدیم. دم‌دمای صبح، آقامهدی روی یک تخته‌سنگ تیمم کرد. زانو از زمین کند و برای قامت بست. ندیری هم آن طرف‌تر تکبیر گفت و مشغول شد. صدای ناله و گریه‌هایشان آسمان را پر کرده بود. سرما را از رو برده بودند و انگار داشتند خستگی‌های چندروزه را می‌دادند و نیروی تازه برای فردا می‌گرفتند. آن شب من هم نماز شب خواندم اما نماز من کجا و نماز این دو کجا؟ نه قیامم شباهتی به قیام ندیری داشت که از ترس خدا پاهایش به لرزه افتاده بود، نه قنوتم شبیه قنوت آقامهدی بود که از اول تا آخرش اشک بود و آه و ناله. 👤 راوی: مهدی صباغی، مسئول آموزش لشکر ۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌السلام 📚 از کتاب (روایت زندگی ) 📖 صص ۲۰۴ تا ۲۰۶ ❤ 🗓 ۲۷ آبان، سالروز شهادت مهدی زین‌الدین، فرمانده دلاور دفاع مقدس ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳ وابسته‌ام می‌کنید به دنیا 🔻 خواهرش پیراهن برایش فرستاده بود. من هم یک شلوار خریدم، تا وقتی از منطقه آمد، با هم بپوشد. لباس‌ها را که دید، گفت «تو این شرایط جنگی وابسته‌ام می‌کنین به دنیا.» گفتم «آخه یه وقتایی نباید به دنیای ماها هم سربزنی؟» بالاخره پوشید. وقتی آمد، دوباره همان لباس‌های کهنه تنش بود. چیزی نپرسیدم. خودش گفت «یکی از بچه‌های سپاه عقدش بود لباس درست‌وحسابی نداشت.» 📚 از کتاب ۱۰ 👤 خاطراتی از 🗓 ۲۷ آبان، سالروز شهادت مهدی زین‌الدین، فرمانده دلاور دفاع مقدس ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳ ده دقیقه وقت پیدا می‌کرد، می‌رفت سروقت کتاب‌هایش 🔻 وقتی از عملیات خبری نبود، می‌خواستی پیداش کنی، باید جاهای دنج را می‌گشتی. پیداش که می‌کردی، می‌دیدی به دست نشسته، انگار توی این دنیا نیست. ده دقیقه وقت پیدا می‌کرد، می‌رفت سروقت کتاب‌هایش. گاهی که کاری فوری پیش می‌آمد، کتاب همان‌طور باز می‌ماند تا برگردد. 📚 از کتاب ۱۰ 📖 صفحه ۵۲ 👤 خاطراتی از 🗓 ۲۷ آبان، سالروز شهادت مهدی زین‌الدین، فرمانده دلاور دفاع مقدس 🙏 ارسالی یکی از اعضای محترم ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4f
✳ نمره‌ی بیست! 🔻 مهدی در جبر هم حرف نداشت. این‌که می‌گویم حرف نداشت، نه که خواهرش هستم و خواستم تعریفش را کرده باشم، شاهدم، نمره‌ی بیستش از امتحان جبر یازدهم است. امتحانی که نهایی بود و در سرتاسر کشور هماهنگ برگزار شد. طراحِ خوش‌انصاف، هرچه مسئله‌ی سنگین و پیچیده دستش رسیده بود، آورده بود توی برگه‌ی امتحان. خیلی‌ها به‌زور نمره‌ی قبولی آوردند و خیلی‌ها مردود شدند. تک‌وتوک هم توانستند بیست بگیرند، این را آموزش‌وپرورش اعلام کرد؛ یکی‌شان مهدی بود. 📚 از کتاب (روایت زندگی ) 📖 ص ۳۹ ❤ 🗓 ۲۷ آبان، سالروز شهادت مهدی زین‌الدین، فرمانده دلاور دفاع مقدس ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳️ تو هیچی نیستی! 🔻 چشمشان که به مهدی افتاد، از خوشحالی بال درآوردند. دوره‌اش کردند و شروع کردند به شعار دادن: «فرمانده آزاده، آماده‌ایم آماده!» هر کسی هم که دستش به مهدی می‌رسید، امان نمی‌داد؛ شروع می‌کرد به بوسیدن. مخمصه‌ای بود برای خودش. خلاصه به هر سختی‌ای که بود از چنگ بچه‌های بسیجی خلاص شد، اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد، با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب می‌زد: «مهدی! خیال نکنی کسی شدی که اینا این‌قدر بهت اهمیت می‌دن، تو هیچی نیستی؛ تو خاک پای این بسیجی‌هایی...». 👤 📚 برگرفته از کتاب «۱۴ سردار | ۱۱۴ خاطره برگزیده از ۱۴ سردار شهید» 📖 صفحات ۲۹ و ۳۰ ❤️ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳️ کسی منتظر ظهور است که منتظر شهادت باشد 🔻 اگر امروز ما در صحنه‌های پیکار می‌رزمیم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و اگر امروز پاسدار خون شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه‌ی ظهور حضرت امام زمان(عج) فراهم گردد، به واسطه‌ی عشق، علاقه و محبت به امام حسین(ع) است. من تکلیف می‌کنم شما «رزمندگان» را به وظیفه عمل کردن و حسین‌وار زندگی کردن. ✅ در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته می‌شود و کسی می‌تواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج). خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت‌طلبی می‌خواهد. 🖋 بخشی از وصیت‌نامه‌ی سردار ❤️ #⃣ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f