eitaa logo
حرف حساب
6.7هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
54 ویدیو
17 فایل
برش‌هایی از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم ارتباط با مدیر: @Einizadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
حرف حساب
✳️ عادت خوب اصغرآقا 🔻 پاکت را از جیب پیرهنم بیرون آوردم و باز کردم. محمود نوشته بود: اکنون که می‌خ
✳️ جنگ و دفاع از ناموس و وطن براش همه چیز شده بود 🔻 یادمه یه وقتایی از دروازه غار و شوش بچه‌هایی میومدن آزاد تمرین کنن. دلش نمیومد بهشون ایرادای فنی رو نگه. خیلی راحت هر چی رو بلد بود یادشون می‌داد. حالا ممکن بود اون طرف، رقیبِ شاگرد خودش باشه. شماها باید بعد مصاحبه با من سراغ «محمد بنا» هم برین؛ اینا با همدیگه هم‌دوره بودن. اون خیلی بهتر می‌تونه اخلاقای «شهید منافی‌زاده» رو تو میدون رقابت بگه. مثلاً برای یه کشتی‌گیر کم نیست که جواز حضور تو مسابقهٔ جهانی رو بگیره. -مسابقه جهانی؟ آره باباجون. مسابقهٔ جهانی. حالا شاید به عقل الان ما این‌جور بیاد که مگه میشه کسی مسابقهٔ جهانی رو ول کنه و نره؟! -بله حاج آقا، دقیقاً همین سؤال الان تو ذهن من اومد. آره بابا اصغر آقا مسابقه داشت؛ اما اون موقع می‌گفتن برای اینکه بره جبهه، مسابقه رو از قصد باخته. تازه بهش پیشنهاد ریاست فدراسیون رو هم می‌دن، قبول نمی‌کنه. جنگ و دفاع از ناموس و وطن براش همه چیز شده بود. 📚 از کتاب | روایتی از زندگی کشتی‌گیر شهید اصغر منافی‌زاده 📖 ص ۱۲۳ ✍ نفیسه زارعی ❤️ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳️ حواستان به خانوادهٔ شهید باشد! 🔻 یک روز رفتیم منزل مادرش. برف سنگینی باریده بود. زمستان‌ها زنجان همیشه پربرف است. دیدم احمد هی بلند می‌شود و از پنجره توی کوچه را نگاه می‌کند و دست به هم می‌مالد. رفتم کنارش و گفتم: «احمد جان چرا این‌قدر بی‌قراری؟ چیزی شده؟» گفت: «آنجا را نگاه کن. زنِ شهید چادر به کمر بسته و روی پشت‌بام دارد برف پارو می‌کند. اگر قرار باشد این‌ها مردهاشان را بفرستند جبهه، شهید بدهند، بعد برف پشت‌بامشان را هم خودشان پارو کنند که ما باید سرمان را بگذاریم زمین و بمیریم!» 🔸 رفت درِ خانهٔ همسایه و پشت‌بام را پارو کرد. خانه که آمد، برادرانش حسین و عباس را که نوجوان بودند صدا زد و به آن‌ها پرخاش کرد که چرا حواسشان به اطرافشان نیست. باید حواسشان به خانوادهٔ شهید باشد. 📚 از کتاب | خاطرات فخرالسادات موسوی همسر سردار 📖 صفحات ۱۰۰ و ۱۰۱ ❤️ پ.ن: عکس تزیینی است. ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
هدایت شده از حرف حساب
احترام ویژۀ حاج قاسم به پدر و مادر 🔻 از راه که می‌رسید، پدر را می‌برد حمام. خودش لباس‌های پدر را می‌شست. می‌نشست کنار بابا، دست‌های چروکیده‌اش را نوازش می‌کرد و می‌بوسید. جوراب‌های پدر را می‌آورد و موقع پوشاندن، لب‌هایش را می‌گذاشت کف پای پدر. 🔸 مادر هم که در بیمارستان بستری بود، از سوریه که آمد بی‌معطلی خودش را رساند بیمارستان. همین که آمد توی اتاق، از همه خواست بیرون بروند؛ حتی برادر و خواهرها. وقتی با مادر تنها شد، پتو را کنار زد. دستش را می‌کشید روی پاهای خستۀ مادر. حالا که صورتش را گذاشته بود کف پای مادر، اشک‌های چشمش پای مادر را شست‌وشو می‌داد. 🔺 کسی از حاج‌قاسم توصیه‌ای خواسته بود. چند بندی برایش نوشت که یکی‌اش احترام به پدر و مادر بود: «به خودت عادت بده بدون شرم، دست پدر و مادرت را ببوسی. هم آن‌ها را شاد می‌کنی، هم اثر وضعی بر خودت دارد.» 📚 از کتاب | گذری بر زندگی و رزم شهید حاج‌قاسم سلیمانی #⃣ ❤️ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
حرف حساب
✳️ حواستان به خانوادهٔ شهید باشد! 🔻 یک روز رفتیم منزل مادرش. برف سنگینی باریده بود. زمستان‌ها زنجان
جمهوری اسلامی، جمهوری تأمین ایمان است 🔻 احمد در هر جمعی بود، این حرف را می‌زد: ‌«جمهوری اسلامی، جمهوری تأمین دنیای شما نیست، جمهوری تأمین ایمان است. جمهوری امتحان الهی است برای جوان‌ها. مادرها و پدرها، همسران و همه تا «اصحاب‌الجنة» و «اصحاب‌النار» از هم متمایز شوند و جبهه بهترین اسباب این سنجش است.» 📚 از کتاب | خاطرات فخرالسادات موسوی همسر سردار 📖 ص ۱۸۲ ❤️ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳️ حتی تو! 🔻 شبی از شب‌ها که داشت در روشویی حمام مسواک می‌زد، با صدای بلند من را صدا زد و گفت: «نسرین، خمیردندان باقی‌مانده در تیوپش را برای من باقی بگذار و یک جدیدش را باز کن و استفاده کن.» با تعجب پرسیدم: «چرا؟!» - آخر باید خیلی فشار بدهی تا خمیر بیرون بیاید؛ حتما انگشتانت درد خواهد گرفت. خندیدم و به انگشتان دستم نگاه کردم و گفتم: «حتی تو! نگران تو هم هست که مبادا اذیت بشوی.» 🔸 همین‌طور، تشکر کردنش بابت همهٔ کارهای کوچک و بزرگی که من در خانه انجام می‌دادم؛ آن هم ماجراهای زیادی دارد. مثلاً، وقتی که برایش یک فنجان چای نطلبیده می‌آوردم، به ساعتم نگاه می‌کردم و حساب می‌کردم که بعد از اظهار شرمندگی بابت زحمتی که در آماده کردن آن فنجان چای متحمل شده‌ام، چند دقیقه بابت این کار با انواع عبارت از من تشکر می‌کند. 📚 از کتاب | سیری در زندگی شهید محمدحسین جونی (شهید مدافع حرم لبنانی) 📖 صفحات ۹۷ و ۹۸ ❤️ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
هدایت شده از حرف حساب
✳️ من دیگر با حسین غذا نمی‌خورم! 🔻 نشانه‌های از خودگذشتگی و گرایش‌های انسانی از همان ابتدا در حرکات و سكنات قاسم هویدا بود. برادرش حسین سلیمانی می‌گوید: حدود ۱۱ سال سن داشتم و کلاس پنجم ابتدایی بودم. بالطبع قاسم هم کلاس چهارم همان مدرسه بود. مادر ما در یک ظرف به من و قاسم غذا می‌داد تا به مدرسه ببریم و بخوریم. یک روز قاسم به مادرم گفت من دیگر با حسین غذا نمی‌خورم. من احساس کردم شاید او به علت اینکه من زیاد غذا می‌خورم، می‌گوید؛ اما این‌طور نبود؛ چون من مراعات می‌کردم. آن روز گذشت، و قاسم نیامد با من در مدرسه غذا بخورد. فردای آن روز، مادر در دو ظرف جداگانه به من و قاسم غذا داد. آن زمان در مدرسهٔ ما دانش‌آموزانی از روستاهای اطراف می‌آمدند که شاید تنها یک وعده در روز غذا می‌خوردند و اوضاع مالی بسیار بدی داشتند. من به چشم خودم دیدم قاسم، ظرف غذایی را که مادر داده بود، بین همان دانش‌آموزانی برد که اوضاع مالی خوبی نداشتند و غذای خود را به آنان داد. 📚 از کتاب 📖 ص ۲۲ ✍ ❤️ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
هدایت شده از حرف حساب
✳️ او همیشه دعاگوی ماست! 🔻 «مرتضی حاجی باقری» همدم سی‌وهشت سالهٔ [حاج قاسم] سلیمانی عشق او به مردم را این‌گونه یاد می‌کند: رانندهٔ ایشان برای من گفت یک بار با ماشین به فرودگاه می‌رفتیم تا عازم سوریه شویم. یک پراید، از این‌هایی که مسافرکشی می‌کنند، انحراف به چپ آمد و زد به ما. مقصر هم خودش بود. آمدیم پایین. دیدم هم ماشین ما خراب شده و هم ماشین او. حاج قاسم به من گفت: «خسارتش را بده. مقصر تویی.» گفتم: «حاج آقا او مقصر است.» [این بار با تحکم و عصبانیت] گفت: «نه. مقصر تویی. زنگ بزن بچه‌های دفتر بیایند و خسارتش را بدهند.» بعد هم راه افتادیم و رفتیم. 🔸‌ قدری که آرام شد، گفتم: «حاج قاسم، به خدا او مقصر بود.» گفت «خوب، من خودم هم می‌دانم که مقصر او بود، اما تو کجا داری می‌روی؟ تو داری می‌روی زیر آتش (سوریه). این بنده خدا با این ماشینش دارد کار می‌کند. حالا خسارت به تو بدهد و خرابی ماشین خودش را هم درست کند؟ ما الآن دل او را خوش کردیم. او همیشه دعاگوی ماست.» 📚 از کتاب «سرباز قاسم سلیمانی» ✍ ❤️ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
هدایت شده از حرف حساب
✳️ از یک دانهٔ خشخاش هم کمتری! 🔻 گفت: وقتی می‌روم آن بالاها، توی آسمانی که تا چشم کار می‌کند ادامه دارد، به نظرم می‌رسد که از یک دانهٔ خشخاش کوچک‌تر و ناچیزترم. بعد به خودم می‌گویم: «وقتی پا روی زمین گذاشتی فراموش نکنی؛ فراموش نکنی که از یک خشخاش هم کمتری.» 📚 از کتاب | زندگینامهٔ داستانی 📖 ص ۷۷ ✍ ❤️ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
حرف حساب
✳️ دلم برای دعای کمیل تنگ شده! 🔻 غروب پنجشنبه‌ای مرا دید که لباس پوشیده‌ام تا به کانون بروم. گفت: «
هر موقع می‌دیدمش یا داشت کتاب می‌خواند، یا قرآن! 🔻 وقتی کمال آمد حجتیه، خیلی زود بین طلبه‌ها مشهور شد. اینکه بچه‌ای در آن سن و سال فرانسه را رها کند و بیاید، خیلی در چشم ما بزرگ بود. هر موقع در حیاط یا مسجد حجتیه می‌دیدمش یا داشت کتاب می‌خواند یا داشت قرآن می‌خواند. اول‌ها فکر می‌کردم یک طوری دارد کلاس می‌گذارد. گفتم این هم مثل طلبه‌های سال پایینی خودمان است. جوگیر شده. کمال اما تا همین آخرها مطالعه‌اش کم نشد. دعاخواندن و تلاوت قرآنش کم نشد. من نمازشب‌هایش را دوست داشتم. چون بعد از نمازش به زبان فرانسوی با خدا حرف می‌زد و گریه می‌کرد. 📚 از کتاب | روایتی داستانی از «کمال کورسل» تنها شهید اروپایی دفاع مقدس 📖 صفحات ۱۲۰ و ۱۲۱ ✍🏻 بهزاد دانشگر ❤️ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
هدایت شده از حرف حساب
درجه‌های روی شانه‌ام نماد قدرت نیست، نشان مسئولیت است! 🔻 خاطرم هست به اصفهان رفته بودیم و وقتی از محل استراحت‌مان بیرون آمدیم، دیدیم سربازی کفش‌های شهید را واکس می‌زند. «شهید صیاد شیرازی» گفت پسر جان چه کسی به تو گفته کفش من را واکس بزنی؟ حالا فرمانده پایگاه هم پشت سر ما بود. صدایش را طوری بلند کرد که همه بشنوند و دوباره ادامه داد: «پسرم من یک سربازم، تو هم یک سربازی، سرباز باید کفش خودش را خودش واکس بزند.» شهید می‌گفت این درجه‌هایی که روی دوشم می‌بینی، درجه‌های «قدرت» نیست، نشان «مسئولیت» است. 👤 راوی: داماد شهید صیاد شیرازی پ.ن: شهید صیاد شیرازی در ۲۱ فروردین ۱۳۷۸ در مقابل منزلش به دست منافقین ترور شد. ❤ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
حرف حساب
✳ هر موقع می‌دیدمش یا داشت کتاب می‌خواند، یا قرآن! 🔻 وقتی کمال آمد حجتیه، خیلی زود بین طلبه‌ها مشهو
غرق در نور قرآن! 🔻 کمال حالا با اشتیاق بیشتری کتاب‌های تفسیر قرآن را مطالعه می‌کرد. هر چیزی را که به قرآن مربوط می‌شد، می‌خواند و می‌خواند و می‌خواند. غرق می‌شد در نور قرآن. گاهی از شدت اشتیاق، نَفَسش می‌گرفت. چرا در این سال‌ها هیچ‌کس از این کلمه‌ها برایش نگفته بود؟! چرا در فرانسه کسی دربارۀ قرآن هیچ چیزی نمی‌داند؟ چگونه می‌توانند بدون خواندن قرآن، نَفَس بکشند و اسمش را بگذارند زندگی؟ گاهی تا نیمه‌شب داشت قرآن می‌خواند. به خودش می‌آمد و می‌دید یک آیه را بارها و بارها خوانده. خوانده و خوانده و خوانده؛ اما هنوز سیراب نشده. 📚 از کتاب | روایتی داستانی از «کمال کورسل» تنها شهید اروپایی دفاع مقدس 📖 ص ۱۳۲ ✍🏻 بهزاد دانشگر ❤️ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
حرف حساب
✳ غرق در نور قرآن! 🔻 کمال حالا با اشتیاق بیشتری کتاب‌های تفسیر قرآن را مطالعه می‌کرد. هر چیزی را که
✳️ مطمئنم مردم غرب عاشق رسالهٔ حقوق امام سجاد(ع) می‌شوند! 🔻 کمال وقت زیادی را در مؤسسه می‌گذراند... یک روز آمد گفت رسالهٔ حقوق امام سجاد علیه‌السلام را خیلی دوست دارد. گفت مطمئن است مردم غرب هم اگر با این رساله و نگاه درخشان امام سجاد (ع) آشنا شوند، عاشقش می‌شوند. برایم توضیح داد که غربی‌ها فعلا توجهشان به حق و حقوق است و حقوق بشر. گفت ولی چیزهایی که آن‌ها دارند از حقوق انسانی می‌گویند، زمین تا آسمان فرق دارد با نگاه امام سجاد (ع). گفتم: «خب پس چرا معطلی؟ ترجمه‌اش کن.» چند وقت بعد ترجمه‌اش را آورد. گفتم: «یه مقدمه هم براش بنویس.» مقدمه را هم نوشت و رساله را منتشر کردیم. آن‌قدر از این کتاب استقبال شد که در بیشتر کشورهای فرانسوی‌زبان فروش رفت و بارها تجدیدچاپ شد. عجیب‌تر این‌که در این چند سالی که برای ما کار می‌کرد، یک بار نگفت پول من را کِی می‌دهید؟ هر وقت هم خواستیم بهش پول بدهیم، قبول نکرد. 🎙 راوی: سیدمرتضی کاظمی؛ مدیر مؤسسهٔ نشر معارف اسلامی 📚 از کتاب | روایتی داستانی از «کمال کورسل» تنها شهید اروپایی دفاع مقدس 📖 ص ۱۷۶ ✍🏻 بهزاد دانشگر ❤️ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f