🔆 این کار فلسفه داره!
🔻 یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور. نمازش که تمام شد، گفتم: «منصور جان، مگه جا قحطیه که برای نماز میآیی وسط بچهها؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم بیام دنبال مُهر تو بگردم!» تسبیح را برداشت و همانطور که میچرخاندش، گفت: «این کار فلسفه داره. من جلوی اینها نماز میخونم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن. مُهر رو دست بگیرن و لمس کنن. من اگه برم یه اتاق دیگه و اینها نماز خوندن من رو نبینن، چطور بعداً بهشون بگم بیایین نماز بخونین؟!»
🔸 قرآن هم که میخواست بخواند، همینطور بود. ماه رمضانها بعد از سحر کنار بچهها مینشست و با صدای بلند و لحن خوش، قرآن میخواند. همه دورش جمع میشدیم. من هم قرآن دستم میگرفتم و خطبهخط با او میخواندم.
👈 اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. میگفت بهجای اینکه چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم، باید با عمل خودمان نشانش بدهیم.
📚 برگرفته از کتاب «آسمان ۵» | #سرلشکر_شهيد_منصور_ستاری به روايت همسر شهید
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#⃣ #تربیت_فرزند
❤ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهای مربوط به حوزه خانواده و تربیت فرزند)
https://eitaa.com/joinchat/1740308544Cd389dd4353
🔆 آنقدر غرق محبتم میکرد که...
🔻 زندگی ما طول چندانی نداشت، اما عرض بیانتهایی داشت. ابراهیم، بودنش خیلی کم بود، اما خیلی با کیفیت بود.
🔸 هیچوقت نشد زنگِ درِ خانه را بزند و در برایش باز شود. قبل از اینکه دستش به زنگ برسد، در را برایش باز میکردم. میخندید؛ خندهای که همهٔ مشکلات و غم و غصهاش پشتش بود، اما خودنمایی نمیکرد.
🔹 تا بود، نود و نه درصد کارهای خانه با او بود. آنقدر غرق محبتم میکرد که یادم میرفت از مشکلات جبههاش بپرسم. تا از راه میرسید، حق نداشتم دست به سیاه و سفید بزنم. اگر میخواستم دست بزنم، گاهی تشرم میزد.
🔸 خودش شیر بچهها را آماده میکرد، جایشان را عوض میکرد، با من لباسها را میشست و میبرد پهنشان میکرد و خودش جمعشان میکرد، خودش سفره را پهن میکرد و خودش جمع میکرد.
▫️میگفتم: «تو آنجا خیلی سختی میکشی، چرا باید به جای من هم سختی بکشی؟»
▫️میگفت: «تو بیش از آنها به گردنم حق داری. من باید حق تو و این طفلهای معصوم را ادا کنم.»
▫️میگفتم: «ناسلامتی من زنِ خانهٔ تو هستم و باید وظیفهام را عمل کنم.»
▫️میگفت: «من زودتر از جنگ تمام میشوم ژیلا. ولی مطمئن باش اگر ماندنی بودم به تو نشان میدادم تمام این روزهایت را چطور بلد بودم جبران کنم.»
🎙 راوی: ژیلا بدیهیان؛ همسر #شهید_محمدابراهیم_همت
📚 برگرفته از کتاب «به مجنون گفتم زنده بمان»
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#⃣ #همسرانه
❤ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهای مربوط به حوزه خانواده و تربیت فرزند)
https://eitaa.com/joinchat/1740308544Cd389dd4353
🔆 قایق شیشهای!
🔻 اسم خانهمان را گذاشته بودی قایق شیشهای و از من میخواستی بارش را سبک کنم.
- اینهمه ظرف بلور و کریستال میخواهیم چه کنیم؟ بیا آنها را هدیه بدهیم!
اوایل مقاومت میکردم. میگفتی: ما که نباید غرق مادیات بشویم. برای همین حرف قبول کردم آنها را ببخشیم. تا جایی که قایق، خالی از همهٔ اشیای زینتی شد. گفتی: حالا میتوانیم روی عرشهٔ کشتی بایستیم و خدا را سجده کنیم. بیآنکه ترس از غرق شدن داشته باشیم.
📚 از کتاب #آواز_پرواز | زندگینامهٔ داستانی #شهید_عباس_بابایی
📖 صفحات ۱۴۵ و ۱۴۶
✍ #راضیه_تجار
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
❤ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهای مربوط به حوزه خانواده و تربیت فرزند)
https://eitaa.com/joinchat/1740308544Cd389dd4353
🔆 برای چی باید با تو دعوا کنم؟!
🔻 خصوصیات اخلاقی مهدی منحصربهفرد بود. بهطور مثال، اصلاً عصبانی نمیشد. من یاد ندارم طی چهار سال زندگی مشترکی که با مهدی داشتم، دعوایمان شده باشد. حتی یکی دوبار از عمد کاری کردم که عصبانیاش کنم، اما هربار با ملایمت و مهربانی عکسالعمل نشان داد. میگفتم: «مهدی! چرا تو اصلاً عصبانی نمیشی؟» در جواب، آیهٔ «رحماء بینهم اشداء علی الکفار» را میخواند و میگفت: «خدا توی قرآن اینجوری گفته؛ گفته با کفار با خشونت رفتار کنید، با اطرافیانتون با محبت. برای چی باید با تو دعوا کنم؟!»
📚 از کتاب «ف.ل.۳۱» روایت زندگی #شهید_مهدی_باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا
📖 صفحات ۴۰ و ۴۱
✍ علی اکبری مزدآبادی
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
❤ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهای مربوط به حوزه خانواده و تربیت فرزند)
https://eitaa.com/joinchat/1740308544Cd389dd4353
🔆 تکخوری ممنوع!
🔻 عادت آقا مرتضی این بود که اگر در یک جمع یا مهمانی قرار میگرفت و خوردنی و یا شیرینی میآوردند، یکی که برمیداشت، نمیخورد! و به صاحبخانه میگفت: «میتونم یکی هم اضافه با خودم ببرم؟!» و برمیداشت. میگفت: «میبرم تا با خانواده بخورم.»
💠 میگفت: «آدم نباید اهل تکخـوری باشد! باید سعی کند که شیرینیهای زندگیاش را با خانوادهاش سهیم باشد. این امر در ایجاد اُلفت بین زن و شوهر خیلی مؤثر است.»
🔺 از جمله چیزهای دیگری که در ایجاد اُلفت بین زن و شوهر مؤثر میدانست، برگزاری نماز جماعت خانوادگی بـود.
📕 از کتاب «همسفر خورشید» | مجموعه خاطرات و زندگينامه #شهید_سید_مرتضی_آوینی
✍ علی تاجدینی
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
❤ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهای مربوط به حوزه خانواده و تربیت فرزند)
https://eitaa.com/joinchat/1740308544Cd389dd4353