eitaa logo
🌸 دو کلمه حرف حساب 🌸
7.7هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
15.4هزار ویدیو
241 فایل
▪︎سخنران ویژه کشوری ▪︎مدرس دانشگاه ▪︎کارشناس سیاسی ▪︎دارای ۱۴ عنوان تالیف 📱👇ارتباط با مدیر و پاسخگویی به سوالات @Mahmoud_Ghasemi
مشاهده در ایتا
دانلود
(ع) ☀️وقتی نوکر رنگ مولا می گیرد!؟ 🌷در باغ شهادت باز است هنوز🙌 به در ، ، حمله کردند و او را کردند... به در در حمله کردند و با این را جلوی در روز روشن مظلومانه شهیدش کردند. را در و این شهدای آستانه ی ظهور و بودند. انسانیت از خجالت آب شد و انسان به مرحله پایین تر از حیوانیت رسید... باید تا ابد بر این درندگان که نام خود را معترض و آشوبگر گذاشتند، بگرید و از این بگیرد... ... ┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• لطفا تا میتوانید، در فضای مجازی نشر دهید
❎ این وصیت شهید صدر زاده واقعا تکاندهنده است حتما بخوانید. 🔹️ مادر شهید مصطفی صدر زاده می گوید: کسی داغ جوانش را نبیند ، خیلی داغ سنگینی است‼️ ◇ اما همین که می دانم الان مصطفی در جوار امام حسین (سلام الله علیه) و اهل بیت است و همین که می دانم عاقبت او به بهترین نحو ممکن ختم به خیر شد آرامش می گیرم و سنگینی داغش برایم قابل تحمل می شود. ◇ شهید صدر زاده در وصیت نامه اش خطاب به پدر و مادر خویش میگوید: چقدر در حق پدر و مادر کوتاهی کردم چقدر شما را به دردسر انداختم ◇ فقط خدا شاهد تلاش شما بود که در زمان جنگ باید سختی و مشقت از من نگه‌داری کردید و بعد از جنگ هم برای درس‌خواندن من چقدر سختی کشیدید. ◇ فقط خدا می‌داند که چقدر نگران کرده‌ام اذیت کرده‌ام و شما تحمل کردید زیرا تلاش‌ می‌کردید تا فرزندتان عاقبت‌به‌خیر شود ◇ از شما ممنونم که همیشه انتخاب را به عهده خودم گذاشتید. ◇ حتی وقتی در نوجوانی می‌خواستم به نجف برای تحصیل بروم مخالفت نکرده و از اینکه همیشه به نظر من احترام گذاشتید ممنونم ◇ حالا هم از شما خواهش می‌کنم یکبار دیگر و برای آخرین بار به نظرم احترام بگذارید و از هیچ‌کس و از هیچ نهادی دلخور نباشید مبارزه با دشمنان خود آرزوی بنده بود و فقط خدا می‌داند برای این آرزو چقدر ضجه زدم و التماس کردم ◇ ممکن است بعضی‌ها به شما طعنه بزنند اما اهمیت ندهید بنده به راهی که رفتم یقین داشتم. 🔹️ /
📌 شهید صدرزاده و آموزش حجاب با عروس باربی 🔹️ اصلا آدمی نبود بخواد به کسی فقط تذکر لفظی بده، یادمه یه روز با فاطمه توی بازار رفته بودیم ◇ برای خرید فاطمه بهانه عروسک باربی گرفت من عصبانی شده بودم میگفتم نه. ◇ تا من رفتم دوتا مغازه اونطرف تر دیدم براش خریده نمیدونستم چه کنم؟ ◇ چون یکی از قوانین خونه این بود جلوی فاطمه نباید به برخورد و رفتار هم اعتراض میکردیم. ◇ خلاصه با ایما و اشاره گفتم: چرا خریدی؟! ◇ وقتی سوار ماشین شدیم به فاطمه گفت: بابایی میره سوریه برای چیه؟! ◇ فاطمه گفت: با آدم بدا بجنگی ◇ گفت: چرا؟! ◇ گفت: چون نیان منو اذیت کنن ◇ بعد شروع کرد و گفت: میدونی بابایی آدم بدا این عروسکها رو درست میکنن که دخترای گلی مثل فاطمه عزیز بابا رو بد کنن؟ ◇ فاطمه گفت :چطور؟ ◇ گفت: مثلا بهش یاد بدن بلوزای اینطوری که تنگه وآستین نداره بپوشن موهاشون اینطوری کنن و روسری نداشته باشن و کفشاشونُ پاهاشونُ اینطور کنن ◇ چون خوب میدونن اگه فاطمه ی بابا دختر با حجابی نباشه ..... ◇ بعد به من گفت: حالا مامانِ فاطمه بیا با هم سه تایی برای عروسکا چادر بدوزیم ◇ ما حتی نرسیدیم چادر بدوزیم چون اون عروسک فقط باز شد، حرف هایش اینقدر اثر داشت که فاطمه حتی یک بار باهاش بازی نکرد 🔹️/