eitaa logo
دُخْتَـرانِ‌حَریمِ‌حَوْرا|𝐇𝐚𝐮𝐫𝐚❥︎
1.1هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
258 فایل
جایی‌براےباهم‌بودن‌وگذراندن‌لحظاتِ‌ناب‌ِنوجوانے😌💕 اطلاع‌رسانی‌های‌هیئت‌دختران‌حریم‌حوراءیزد🌱 • • پـُلِ‌ارتـباطے ما‌ و شمـا👀↯ @dokhtaran_harime_haura هیئت‌بانوان‌حریم‌حوراء↯ @harime_haura حجاب‌ملیکا↯ @melika_hejab
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام🌺 خیلی ممنون😍❤️ با وجود و همراهی شما عالی شده💛 چشم حتما😁👌 لطف دارید🌹
 دو دوست در بیابان همسفر بودند. در طول راه با هم دعوا کردند. یکی به دیگری سیلی زد. دوستی که صورتش به شدت درد گرفته بود بدون هیچ حرفی روی شن نوشت: « امروز بهترین دوستم مرا سیلی زد». آنها به راهشان ادامه دادند تا به چشمه ای رسیدند و تصمیم گرفتند حمام کنند. ناگهان دوست سیلی خورده به حال غرق شدن افتاد. اما دوستش او را نجات داد. او بر روی سنگ نوشت:« امروز بهترین دوستم زندگیم را نجات داد .» دوستی که او را سیلی زده و نجات داده بود پرسید:« چرا وقتی سیلی ات زدم ،بر روی شن و حالا بر روی سنگ نوشتی ؟» دوستش پاسخ داد :«وقتی دوستی تو را ناراحت می کند باید آن را بر روی شن بنویسی تا بادهای بخشش آن را پاک کند. ولی وقتی به تو خوبی می کند باید آن را روی سنگ حک کنی تا هیچ بادی آن را پاک نکند. 💕 🖤 ♡ (\(\ („• ֊ •„) ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟🖤@harime_hawra ⃟🖤 ┗━━━━━━━━┛
✅ روستای دنج و قشنگ استخرگاه در 35 کیلومتری مرکز شهرستان رودبار😍🌲 محشره🤩👌 🏕 ┏━-✨-━━━━━┓ ⃟⛰@harime_hawra ⃟⛰ ┗━━━━━━━━┛
5f4c02aad234bcc4e20369e9_-5838564514633181122.mp3
28.44M
🌱 🦋 ⏰کمتر از دوازده دقیقه از امشبی به بعد، به عشق محرمت✨ چله گرفته ام که گُنَه کم کنم؛ ✨ با خواندن 🤲🏻در هر روز میخواهیم گناهامون کم کنیم 🏴 🖤 🌱 •┈┈┈••❥••⁦⁦❥••┈┈┈• ♡ @Harime_hawra ♡ •┈┈┈••❥••⁦⁦❥••┈┈┈•
🔴 نظر به استقبال گسترده‌ی هم‌وطنان عزیز، مسابقه عظیم قرآنی «نور علی نور» ‼️ 💎 با ۲۰ میلیون تومان جایزه نقدی شامل: 🎁 ۱۰ کارت هدیه یک میلیون تومانی 🎁 ۲۰ کارت هدیه پانصد هزار تومانی 📆 تاریخ برگزاری مسابقه: ۱۲ شهریور ماه ✅ ثبت‌نام در مسابقه، دریافت نسخه PDF مقاله و عضویت در کانال اطلاع‌رسانی از طریق لینک زیر: 🆔 zil.ink/noor_test
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌🖇♥️﷽♥️🖇 دل توی دل بچه ها نبود تو و توک صدایشان بلند بچه ها احساس میکردند بالاخره همینجا کارشان تمام میشود همه نا امیدانه آسمان را نگاه میکردیم و زیر لب شهادتین را زمزمه میکردیم منتظر به زمین رسیدن بمب ها بودیم که یک مرتبه اتفاق عجیبی در اسمان افتاد انگار یک نفر را دست انداخت پشت اهری ردیف بمب ها و همه شان را از روی سر بچه ها جارو کرد چن. صدمتر ان طرف تر ریخت روی زمین مو به تن همه مان راست شد باورمان نمیشد نسیم ملایمی وزیده بود و بمب هایی را که از جایی مستقل کرد بودیم دور کرد تا ان موقع راجع به امداد غیبی چیز های زیادی شنیده بودم اما هیج وقت فکرش را نمیکردم روزی برسد که با چشم های خود بتوانم یکی از این امداد های غیبی را ببینم همگی خشکمان زده بود. بمب ها یکی یکی روی زمین می افتادند و منفجر میشدند صحنه ی برخورد بمب ها با زمین یکی و انفجار پشت سر هم جای خودش دیدنی بود کلی طول کشید تا حالمان سر جایش بیاید. نزدیک ظهر بود و هوا به شدت گرم و تحمل ناپذیر... 😃📖 ♡ (\(\ („• ֊ •„) ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀 ┗━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر صبحِ خدا یک غزل از دفتر عشق است، سر سبز ترین مثنوی از منظر عشق است🌱 خدایا شکرت واسه این زندگی و فرصت تازه 😋🍒 صبحتون_حسینی(ع)🏴 🖤 ♡ (\(\ („• ֊ •„) ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟🖤@harime_hawra ⃟🖤 ┗━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌🖇♥️﷽♥️🖇 ده پانزده تا از بچه های ارتشی که سی چهل متر دورتر از ما تأمین بخشی از جاده را به عهده داشتند زیر یک تانک چیفتن دور هم جمع شده بودند و راجع به جریان بمب ها با هم صحبت می‌کردند. در همین حال زیر تانک را تا نزدیک زنجیر هایش گود کردند و برای خودش هم سنگر و همسایه بان ساختند. یکیشان که نمی‌دانستم اسمم را از کجا یاد گرفته بود صدایم کرد و گفت مهدی یه دقیقه بیا گفتم لابد دوباره می‌خواهند از این سؤال های تکراری از من بپرسند🤦🏻‍♀ نزدیک شدم گفت بیا یکم زیر این سایه بان بنشین یه کم حالت جا بیاد، بیا تا عراقیا دوباره تک نکردن یکم خستگی در کن🙂 با دست اشاره کردم سمت یک قبضه خمپاره اندازی که دو تا از بچه ها آن را پایین جاده مستقر کرده بودند و داشتند سمت عراقی ها خمپاره می‌انداختند و گفتم باشه الان یک کمی کار دارم کارم که تمام شد میام🚶🏻‍♂ این را گفتم و رفتم سراغ آن دو نفری که به سختی داشتند کارهایشان را با هم هماهنگ می‌کردند یکی گرا میداد و از یک طرف حواسش به دوستش بود و از طرف دیگر مجبور بود گلوله ها را از جعبه مهمات خارج و ماسوره گذاری کند و به ندازه داخل خمپاره انداز. گفتم شما گرا بده تا دوست تنظیم کنه من سریع گلوله ها رو میندازم توش هر دو خوشحال شدند. خمپاره های ۱۲۰ میلیمتری در مشمع و گریس خورده داخل جعبه بودند توی دستم که می‌گرفتم شان مثل ماهی لیز بودند و سر می خوردند🐟 چون خیلی هم سنگین بودن خیلی حواسم را جمع می‌کردم که از دستم روی زمین و نیفتد آنها را سریع اما با احتیاط از داخل جعبه در می آوردم...😌🌱 😃📖 🎀 ♡ (\(\ („• ֊ •„) ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀 ┗━━━━━━━━┛
حال خوبتو فقط از خدا بخواه، خدا زیر قولش نمیزنه..🌱 🍄 🌿 🖤 ♡ (\(\ („• ֊ •„) ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟🖤@harime_hawra ⃟🖤 ┗━━━━━━━━┛