eitaa logo
دُخْتَـرانِ‌حَریمِ‌حَوْرا|𝐇𝐚𝐮𝐫𝐚❥︎
1.1هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
258 فایل
جایی‌براےباهم‌بودن‌وگذراندن‌لحظاتِ‌ناب‌ِنوجوانے😌💕 اطلاع‌رسانی‌های‌هیئت‌دختران‌حریم‌حوراءیزد🌱 • • پـُلِ‌ارتـباطے ما‌ و شمـا👀↯ @dokhtaran_harime_haura هیئت‌بانوان‌حریم‌حوراء↯ @harime_haura حجاب‌ملیکا↯ @melika_hejab
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای فرج امشب یادتون نره😉 ❤️❤️❤️ برای ظهور آقا💫 @harime_hawra
دُخْتَـرانِ‌حَریمِ‌حَوْرا|𝐇𝐚𝐮𝐫𝐚❥︎
❤️بسم الله النور❤️ نوبتی هم باشه نوبت مسابقه جذابمون ویژه ولادت بانوی
💫شرکت کنندگان💫 💐سرکار خانم فاطمه قویدل 💐جناب آقا امیر مهدی اکبری 💐سرکار خانم فاطمه اکبری 💐سرکار خانم اقبالی 💐نیلوفر ستار 💐فاطمه جعفری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قرارمون یادتون نره😎 🍉 همینجا 🍉
با توجه به حروف و شکل کنار آن اسامی دختر و پسرها را حدس بزنید. مانند نمونه کامل کنید ۱- با 💃🏻 »باقر ۲-پر 🐝 ۳- تا 🐥 ۴- تی 🐜 ۵- 🐛 علی ۶- 🐕 ا ۷- 💄ان ۸- اک 🐎 ۹- 💡ا ۱۰- 👀 ر ۱۱- 🌞 به ۱۲- ک 💰 ۱۳- ح 🧂 ۱۴- 🛣 خدا ۱۵- 🌇 زاد ۱۶- م 🧠 ۱۷- 🧚‍♀سا ۱۸- قن ✂ ۱۹- عا ❤ ۲۰- 👑 ین ۲۱- تو🦵 ۲۲- فر 😁 ۲۳- گل 😭 ۲۴- مهر 🧕 ۲۵- 🕸 ا این هم ی سرگرمی😅😅 ببینم کی میتونه جواب بده 😘 @harime_hawra
تا ساعت ۲۲ وقت ارسال دارین💫 برای آیدی زیر بفرستین @.... فردا برنده ها اعلام میشه هی سوال نکنین😉 پیام اضافی ممنوع❌ فقط اسم و جواب💟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋🌺🦋🌺🦋 🌺🦋🌺🦋 🦋🌺🦋 🌺 🎗 ۳۱ 📢‼️ این داستان واقعی است !! این‌بار که علی🧔رفت جبهه،من نتونستم دنبالش برم .. پیش علی بود💞اما باید مراقب امانتی‌های توی راهی علی می‌شدم ...👼 هر چند با بمباران‌ها،💣مگه آب از گلوی احدی پایین می‌رفت؟!!😩 اون روز زینب مدرسه بود 👩‍🏫و مریم طبق معمول از دیوار بالا می‌رفت...😅 عروسک‌هاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود...توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در🚪بلند شد و خواهر کوچیک‌ترم بی‌خبر اومد خونه مون!! پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمی‌کرد...دوره ما،حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب‌مون باشه جایی بریم ... علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود ...☺️ بعد از کلی این پا و اون پا کردن، بالاخره مُهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد .. مثل سرخ شده بود...🙊 - !!... چند شب پیش توی مهمونی‌تون .. مادر علی آقا گفت .. این بار که آقا اسماعیل👱‍♂از جبهه برگرده می‌خواد دامادش کنه...🕴 جمله‌اش تموم نشده تا تهش رو خوندم .. به زحمت خودم رو کنترل کردم ... - به کسی هم گفتی؟ یهو از جا پرید😟 - نه به خدا🤭 پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم .. دوباره نشست ... نفس عمیق و سنگینی کشید !! - تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم ... ... 😍 💌 🙆🏻‍♀ @harime_hawra
🦋🌺🦋🌺🦋 🌺🦋🌺🦋 🦋🌺🦋 🌺 🎗 ۳۲ 📢‼️ این داستان واقعی است !! با خوشحالی پیشونیش رو بوسیدم...😘 - اتفاقا به نظر من خیلی هم به همدیگه میاید هر کاری بتونم می‌کنم😍 گل از گُلش شِکفت😄لبخند محجوبانه‌ای زد و دوباره سرخ شد... توی اولین فرصت که مادر علی خونه‌مون بود .. موضوع رو غیرمستقیم وسط کشیدم و شروع کردم... از کمالات خواهر کوچولوم تعریف کردن... البته انصافا بین ما چند تا خواهر .. از همه آرام‌تر، لطیف‌تر و با محبت‌تر بود .. حرکاتش مثل حرکت پرتوی نسیم بود...🌸 خیلی صبور و با ملاحظه بود ...حقیقتا تک بود ..👌خواستگار پر و پا قرص هم خیلی داشت!! اسماعیل، نغمه رو دیده بود .. مادرشون تلفنی☎️ موضوع رو باهاش مطرح کرد و نظرش رو پرسید .. تنها حرف اسماعیل، جبهه بود .. از زمین گیر شدنش می‌ترسید...🛏 این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت .. اسماعیل که برگشت .. تاریخ عقد📆رو مشخص کردن .. و کمی بعد از اون، سه قلوهای من به دنیا اومدن .. سه قلو پسر .. احمد، سجاد، مرتضی ..👨‍👦‍👦 و این بار هم علی نبود ... ... 😍 💌 🙆🏻‍♀ @harime_hawra