eitaa logo
دُخْتَـرانِ‌حَریمِ‌حَوْرا|𝐇𝐚𝐮𝐫𝐚❥︎
1.1هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
259 فایل
جایی‌براےباهم‌بودن‌وگذراندن‌لحظاتِ‌ناب‌ِنوجوانے😌💕 اطلاع‌رسانی‌های‌هیئت‌دختران‌حریم‌حوراءیزد🌱 • • پـُلِ‌ارتـباطے ما‌ و شمـا👀↯ @dokhtaran_harime_haura هیئت‌بانوان‌حریم‌حوراء↯ @harime_haura حجاب‌ملیکا↯ @melika_hejab
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😋 🎀 ♡   (\(\     („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓ ⃟💐 @harime_hawra ⃟💐 ┗━━━━━━━━━┛
@shahed_sticker۱۰۶۶.attheme
81.8K
گوشیتو خوشگل کن😍 🌸 🎀 ♡   (\(\     („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟💐@harime_hawra ⃟💐 ┗━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانش آموزان پرتوان و آیندساز☺️ سعی کنید دعای مطالعه رو حفظ کنید و هر روز قبل از درس خوندن اون رو بخونید تا انشالله با تمرکز بیشتری، موفق به مطالعه بشید👌😀👌 💠حانیه مازارچی، مشاور تربیتی 😎 📚 🎀 ┈••✾•✨ @harime_hawra✨•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🎗 ۵۱ 📢‼️ این داستان واقعی است !! جمله اش تا تموم شد جوابش رو دادم😌... مي ترسيدم با کوچک ترين مکثي دوباره شيطان با همه فشار و وسوسه هاش بهم حمله🛡 کنه. اين رو گفتم و از در🚪 سالن رفتم بيرون و در رو بستم. پاهام حس نداشت😩، از شدت فشار تپش قلبم رو توي شقيقه هام حس مي کردم.😰 وضو گرفتم و ايستادم به نماز😍، با يه وجود خسته و شکسته! اصلا نمي فهميدم چرا پدرم اين همه راه، من رو فرستاد اينجا...☹️ خيلي چيزها ياد گرفته بودم🙂؛ اما اگر مجبور مي شدم توي ايران،🇮🇷 همه چيز رو از اول شروع کنم مثل اين بود که تمام اين مدت رو ريخته باشم دور.😣 توي حال و هواي خودم بودم که پرستار👩‍⚕ صدام کرد: - دکتر حسيني لطفا تشريف ببريد اتاق رئيس تيم جراحي عمومي..🙃. در زدم و وارد شدم. با ديدن من، لبخند😊 معناداري زد!😕 از پشت ميز بلند شد و روي مبل 🛋 جلويي نشست . - شما با وجود سن تون واقعا شخصيت خاصي داريد.🙂 - مطمئنا توي جلسه در مورد شخصيت من صحبت 🗣نمي کرديد. خندهاش 😆گرفت - دانشگاه همچنان هزينه💶 تحصيل شما رو پرداخت مي کنه؛ اما کمک هزينه هاي زندگي تون کم ميشه و خوب باطبع، بايد اون خونه 🏠رو هم به دانشگاه تحويل بديد. ناخودآگاه خنده ام 😄گرفت... - اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اينجا آورديد🤔، تحويلم گرفتيد؛ اما حالا که حاضر نيستم به درخواست زور و اشتباه تون جواب مثبت😒 بدم. هم نمي خوايد من رو از دست بديد و هم با سخت کردن شرايط، من رو تحت فشار قرار مي ديد 😠تا راضي به انجام خواسته تون بشم... چند لحظه مکث کردم😌 - لطف کنيد از طرف من به رياست دانشگاه بگيد برعکس اينکه توي دنيا، 🌍انگليسي ها به زيرک بودن شهرت دارن، اصلا دزدهاي زرنگي نيستن😏. اين رو گفتم و از جا بلند شدم... با صداي بلند خنديد🤣 - دزد🤔؟ از نظر شما رئيس دانشگاه دزده😳؟ - کسي که با فريفتن يه نفر، اون رو از ملتش جدا مي کنه، چه اسمي ميشه روش گذاشت🤔؟ هر چند توي نگهداشتن چندان مهارت ندارن... بهشون بگيد، هيچ کدوم از اين شروط😠 رو قبول نمي کنم.😊 .. 😍 💌 🌟 @harime_hawra🌺 ❣ ❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣🖇❣
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🎗 ۵۲ 📢‼️ این داستان واقعی است !! از جاش بلند شد... - تا الان با شخصي به استقامت شما برخورد☹️ نداشتن،. هر چند فکر🤔 نمي کنم کسي، شما رو براي اومدن به اينجا مجبور کرده باشه.😐 نفس عميقي کشيدم...😌 - چرا، من به اجبار اومدم... به اجبار پدرم. و از اتاق🚪 خارج شدم... برگشتم خونه🏠، خسته تر از هميشه، دل تنگ مادر و خانواده، دل شکسته از شرايط و فشارها، از ترس😰 اينکه مادرم بفهمه اين مدت چقدر بهم سخت گذشته😭 هر بار با يه بهانه اي تماس 📞ها رو رد مي کردم. سعي مي کردم بهانه هام دروغ نباشه؛ اما بعد باز هم عذاب وجدان😢 مي گرفتم به خاطر بهانه آوردن ها از خدا خجالت مي کشيدم... از طرفي هم، نمي خواستم مادرم نگران 😨بشه... حس غذا درست کردن يا خوردنش رو هم نداشتم... رفتم بالا توي اتاق و روي تخت🛏 ولو شدم... 😇 - بابا... مي دوني که من از تلاش 🎓کردن و مسير سخت نمي ترسم.🙂.. اما... من، يه نفره و تنها... بي يار و ياور وسط اين همه مکر و حيله و فشار... مي ترسم😱 از پس اين همه آزمون سخت برنيام... کمکم🙏 کن تا آخرين لحظه زندگيم... توي مسير حق باشم... بين حق و باطل دو دل و سرگردان نشم...😞 همون طور که دراز کشيده بودم... با پدرم حرف مي زدم و بي اختيار، قطرات اشک 💧از چشمم سرازير مي شد... 😭 درخواست تحويل مدارکم رو به دانشگاه🏢 دادم... باورشون نمي شد😨 مي خوام برگردم ايران... هر چند، حق داشتن... نمي تونم بگم وسوسه شيطان و اون دنياي فوق العاده اي که برام ترتيب داده بودن... گاهي اوقات، ازم دلبري نمي کرد... اونقدر قوي💪 که ته دلم مي لرزيد...😰 زنگ☎️ زدم ايران و به زبان بي زباني به مادرم گفتم مي خوام برگردم... اول که فکر کرد براي ديدار ميام... خيلي خوشحال😊 شد... اما وقتي فهميد براي هميشه است... حالت صداش تغيير کرد😥... توضيح برام سخت بود... - چرا مادر؟ اتفاقي افتاده؟😨 - اتفاق که نميشه گفت... اما شرايط براي من مناسب نيست... منم تصميم😌 گرفتم برگردم... خدا براي من، شيرين تر از خرماست...🙂 .. 😍 💌 🌺 @harime_hawra🌟 ❣ ❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣🖇❣