✨🌈✨🌈✨
فاصله ی بین کسی که هستی
و کسی که میخوای باشی رو
فقط یه مقدار👌 "شجاعت"
برای تغییر میتونه پرکنه✨
اونم وقتی"خدا"پشتته حله😎
#پروفایل😍
#ما_میتوانیم😎
#دختران_حورایی🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
🌀وقتی یه شبه میخوای کل کتابو برای امتحان بخونی😅
موفق باشید😂😁
#ایستگاه_خنده😄
#دختران_حورایی🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
اگر در جلسه امتحان🤓دچار آشفتگي و اضطراب شديد😱
1.با یاد خداو خواندن چند ایه✨خودتان را ارام کنید
2.از تكنيكهاي وقفه آزمون استفاده كنيد؛براي چند دقيقه امتحان را رها كنيد و كارهاي زير را انجام دهيد:
- تحرك جسماني و كشش عضلاني🙆♀: پا را كف زمين گذاشته و ستون فقرات خود را كاملا عمودي و صاف نگه داريد.
- يك ماده قندي🍭مانند خرما يا شكلات در دهان بگذاريد.
- نفس عميق بكشيد😮چند ثانيه نگه داريد و بعد به طور كامل آرام بيرون دهيد و تا 3 بار تكرار كنيد
#تسلط_بر_سختیها😎
#درسخوان📚
#دختران_حورایی🎀
┈••✾•✨ @harime_hawra✨•✾••┈
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوشیتو خوشگل کن😍
#تم😋
#دخملانه🍭
#دختران_حورایی🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨چادرترابتڪانروزیمارابفرست✨
#فاطمیه🖤
#استوری✨
#دختران_حورایی🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
⃟💐 @harime_hawra ⃟💐
┗━━━━━━━━━┛
هدایت شده از حریم حوراء 🇵🇸
💞 دختر امروز مادرفردا💞
با عنوان
🌱هشت اصل در تربیت دختران🌱
1⃣ اولین جلسه هدیه به:
🏴«حضرت فاطمه زهرا(س)»🏴
🕖 سه شنبه ۲۳دی ماه ۹۹
ساعت ۱۶ الی ۱۷:۳۰
💠موضوع:
همانند سازی دختر با مادر
🔰با سخنرانی استاد علی طحانی
نویسنده کتاب: دختر امروز مادر فردا
✅پخش زنده در کانال هیئت حریم حوراء
✅حضوری ساعت ۱۵:۳۰ با رعایت پروتوکل های بهداشتی و ظرفیت محدود در امامزادگان سیدخلیل و سیدجلیل(سلام الله علیها)، واقع در بلوار امامزاده، حدفاصل چهارراه فرهنگیان به سمت بلوار امامزاده
جهت دریافت لینک به آدرس زیر مراجعه بفرمایید👇
#هیات_بانوان_حریم_حوراء_یزد
eitaa.com//harime_haura
دُخْتَـرانِحَریمِحَوْرا|𝐇𝐚𝐮𝐫𝐚❥︎
💞 دختر امروز مادرفردا💞 با عنوان 🌱هشت اصل در تربیت دختران🌱
سلام خوبین😍
مراسم بالا ویژه مادران شما عزیزان هست👌
منتظر مامان های مهربونتون هستیم❤️
سلام سلام سلام🙋♀من آمدم خوش آمدم🤩😅 امروز می خوام ببرمتون یه جای خیلی جذاب👌چه طوره یه سری به زندان بزنیم😜شما هم که مثل ادمین کانال اسم زندان آمد باهم گفتید یا جده سادات ...😂نه بابا این زندان با همه زندان ها فرق می کنه خیلی با صفا است😉انقدر با صفا که بعد از سالیان سال الان به مدرسه تبدیل شده...!آهان برات خیلی جذاب شد💁♀
#یزد_گردی🚌
#دختران_حریم_حوراء🌸
@harime_hawra✨
این زندان🏛در زمان اسکندر مقدونی🤴توسط ضیاء الدین حسینی رضی بنا شد و سال ۹۰۵ ه.ق توسط پسرانش تکمیل گردید.👨🏭که محل تبعیدی های اسکندر مقدونی بود ولی کم کم این مکان با صفا وقتی دید که انقدر معماری جذابی دارد😅 حیفش اومد زندان بمونه و به یک مدرسه بسیار مهم تبدیل شد👨🏫و ده قرن افراد سرشناسی در ان تحصیل کردند و خاطره های خوبی رو به یادگار گذاشتند.🙇♀🙇♂
دوستان گلم می بینم که براتون سوال❓شده چرا حالا این زندان انقدر مهم و معروف شده که حتی در بین باستان شناسان تمام دنیا هم شناخته شده است🧐.دلم براتون بگه که زندان اسکندر یزد مثل همه جاذبه های تاریخی دیگه اش چون دارای معماری بسیار زیبا و خارق العاده و هنر ظریف است😋چشم هر بیننده ای را به خودش جذب می کنه😌و بعد از ده قرن هنوز این بنا محکم و استوار در شهر یزد باقی است واقعا دم بناش گرم.👌
#یزد_گردی🚌
#دختران_حریم_حوراء🌸
@harime_hawra✨
خوب بچه ها اجزای این بنای باصفا را اگه بخوام براتون بگم اولین چیزی که خیلی چشم نواز گنبد زیبای این بنا است🕌این گنبد خشتی زیبا دارای نقوشی با رنگ های طلایی و لا جوردی است👌و در ابتدا کاملا ساده بوده و هیچ اثری از کاشی کاری و رنگ بر روی گنبد وجود نداشته و تازه خبر ندارید که ارتفاع این گنبد بیست متر است😱و سادگی و زیبایی منحصر به فرد خودش داره...
این بنا تاریخی🏛مثل تمام مساجد و مکان های مذهبی یک شبستان بزرگ دارا که داخلش یک محراب بزرگ و همچنین رواق های بزرگ و کوچک که هر کدام معماری خاص و کاملا هوشمندانه خودش داره هم اونجا طراحی
شده و زیباییش چند برابر کرده😃
#یزد_گردی🚌
#دختران_حریم_حوراء🌸
@harime_hawra✨
این مکان خیلی باحال یه بادگیر بزرگ🏰و یه موزه باصفا🎠هم داره که مجموعه ای از سنگ لوحه🗿و سنگ قبر های قدیمی زیبایی را در خودش جا داده و پر از تجربه های به یاد ماندنی هست و همچنین از چیز های مهم دیگه از بخشهای این بنا میتوان به وجود چاهی با قطری حدود ۴ متر در وسط حیاط این مدرسه اشاره نمود😲که به سردابی به عمق حدود ۷ متر منتهی میگردد.😨
زندان اسکندر یا همان مدرسه ضیائیه🏯در حقیقت مدرسهای است با حدود ۱۰ قرن قدمت که در محله فهادان شهر یزد در مجاورت بقعه دوازده امام واقع گردیدهاست.😋امیدوارم که بعد از کرونا😒برید از این مکان با صفا دیدن کنید و لذت ببرید🤩تا یکشنبه دیگه و یک جای با صفا دیگه بدرود👋❤️
#یزد_گردی🚌
#دختران_حریم_حوراء🌸
@harime_hawra✨
عحب حکایت های ماندگاری شدن زندگی لقمان و پسرش😅
#حکایت📖
#لقمان_حکیم👳♂
#دختران_حورایی🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
⃟💐 @harime_hawra ⃟💐
┗━━━━━━━━━┛
⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️
📖#من_میترا_نیستم 💕
#قسمت_سوم
پنج ساله👧 بودم که برای اولین بار همراه مادرم، قاچاقی و بدون پاسپورت از راه شلمچه به کربلا😍 رفتم
مادرم نذر کرده بود که اگر سلامت به دنیا بیایم من را به کربلا ببرد اما تا پنج سالگی ام نتوانست نذرش را ادا کند. 😔
او با اینکه دکتر جوابش کرده بود، هنوز امید داشت بچه👼 دار شود. من را با خودش به کربلا برد تا از امام حسین بابت وجود تنها فرزندش تشکر کند و از او اولاد دیگری 😉بخواهد.
تمام آن سفر را به یاد دارم. در طول تمام سفر عبایی عربی سرم بود🙂. کربلا و حرم برایم غریبه نبود. مثل این بود که به همه کس و کارم رسیدهام. 😊
دلم نمی خواست از آنجا دل بکنم و برگردم. انگار آنجا به دنیا🌍 آمده و بزرگ شده بودم. توی شلوغی و جمعیت حرم خودم را رها کردم. چند تا مرد داخل حرم نشسته بودند و 🌷قرآن🌷 می خواندند.
مادرم یک لحظه متوجه شد که من زیر دست و پای مردم افتادم و نزدیک است که خفه شوم😱 بلند فریاد🗣 زد:(یا امام حسین! من اومدم دوباره از تو حاجت بگیرم تو کبری رو که خودت بخشیدی میخوای از من پس بگیری😭؟ )
مردهای قرآن خوان بلند شدن و من را از زیر دست و پای جمعیت بیرون کشیدند☺️ بار دوم در ٩ سالگی همراه پدر و مادرم قانونی و پاسپورت🏷 به کربلا رفتیم.
آن زمان رفتن به کربلا خیلی سختی داشت. با اینکه در آبادان زندگی می کردیم و از راه شلمچه به بصره می رفتیم اما امکانات کم بود 😖و مشکلات راه زیاد.
بیشتر سال هم هوا🌪 گرم بود در سفر دوم وقتی به نجف اشرف رسیدیم درویش که از بابای حقیقی هم برای من دلسوخته تر بود،در زیارت حضرت علی علیه السلام در دلش از او طلب مرگ😰 کرد.
علاقه زیادی به امام علی داشت و دلش میخواست بعد از مرگ برای همیشه در کنارش باشد بابام از نیت و آرزویش به ما چیزی نگفت🙁.
مادرم شب🌃 در خواب دید که دو سید نورانی آمدن بالای سر درویش و می خواهند او را ببرند. مادرم حسابی خودش را زده و با گریه و التماس🙏 از آنها خواسته بود که درویش را نبردند و در خواب گفته بود: درویش جای پدر کبراست تورو به خدا دوباره اون روی یتیم نکنید.
آنقدر در خواب گریه 😭وزاری کرد و فریاد زد که بابا از خواب پرید و رفت بالای سرش و صدایش زد ننه کبری چی شده؟ چرا این همه شلوغ می کنی؟ چرا گریه 😞می کنی؟
مادرم وقتی از خواب😴 بیدار شد خوابش را تعریف کرد و گفت من و کبری توی دنیا جز تو کسی رو نداریم تو حق نداری بمیری و مارو تنها بذاری😩
درویش گفت: ای دل غافل! زن چه کردی؟! چرا جلوی سیدا رو گرفتی😠؟؟ من خودم توی حرم آقا رفتم بعد از او خواستم که برای همیشه در خدمتش بمونم چرا اونا رو از بردن من منصرف کردی😫؟!
حالا که جلوی موندن من تو نجف را گرفتی باید به من قول بدی که بعد از مرگ هرجا که باشم من رو اینجا بذاری تو زمین وادی السلام دفن کنی خونه⚰ ابدی من باید کنار امام 🌸علی🌸 باشه
مادرم که زن با غیرتی بود به بابام قول داد که وصیتش را انجام دهد در ۹ سالگی که به کربلا رفتم حال عجیبی داشتم خودم را روی گودال قتلگاه میانداختم آنجا بوی مشک و انبر میداد آنقدر گریه💧 میکردم که زوار تعجب😵 میکردند
مادرم فریاد میزد و میگفت کبری از روی قتلگاه بلند شو سُنی ها توی سرت می زنند اما بلند نمیشدند دلم می خواست با امام حسین حرف بزنم بغلش کنم و بگویم که چقدر دوستش❤️ دارم
مادرم مرا از چهار سالگی برای یادگیری قرآن به مکتبخانه فرستاد بابام سواد نداشت اما از شنیدن 👂قرآن لذت میبرد برادری داشت که قرآن میخواند درویش می نشست و با دقت به قرآن خواندنش گوش می کرد.☺️
#ادامه_دارد...
#من _میترا_نیستم 🎀
#به_وقت_رمان💌
#رمان_سرا_دختران_حریم_حورا 💝
╔═∞═๑ღ💓ღ๑═∞═╗
@ harime_hawra
╚═∞═๑ღ💓ღ๑═∞═╝
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼
🌼🌸
✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️
#من_میترا_نیستم 💛
#قسمت_چهارم
پدر و مادرم هر دو دوست❤️ داشتند که من قران یاد بگیرم مکتب خانه در کپرآباد بود معلم ما آقایی👨 اصفهانی بود، که از بد روزگار، شیره ای بود به ما قرآن یاد میداد. پسرها خیلی مسخره اش می کردند خودش هم آدم سبُکی بود☹️
سر کلاس میگفت: ( الم تره....مرغ و کره...) منظورش این بود که باید علاوه بر پولی 💵که خانواده هایتان برای یاد دادن قرآن می دهند از خانه هایتان نان 🥖و مرغ و هرچه که دستتان می رسد برای من بیاورید😳!
بعد از مدتی که به مکتبخانه رفتم به سختی مریض شدم در آنجا انقدر حالم بد 🤕شد که رفتند و مادرم را خبر کردند او خودش را رساند و من را بغل کرد و برای همیشه از مکتب خانه برد و یاد گرفتن قرآن نیمه تمام ماند😟
مدتی بعد ما از محله جمشید آباد به محله احمدآباد اثاث کشی کردیم تا ۱۴ سالگی که جعفر (بابای بچه ها) به خواستگاری💐 ام آمد در همان خانه بودم
۱۴ سال و نیم داشتم که مستاجر خانه🏠 مادرم جعفر را معرفی کرد و به خواستگاری آمد و دل پدر و مادرم را به دست آورد
آن زمان سن قانونی برای ازدواج 💍۱۵ سال بود جعفر ۶ ماه منتظر ماند تا من سن قانونی رسیده و توانستیم عقد کنیم خداوکیلی تا روز عقد نه جعفر را دیده بودن و نه میشناختمش😊 او دوبار برای خواستگاری به خانه ما آمد ولی من در اتاقی🚪 دیگر بودم
نشستن دختر در مجلس خواستگاری عیب و عار بود.🙃 زمان ما عروسی ها اینطوری بود همه ندیده و نشناخته زن و شوهر میشدند☺️.
چند ماه اول بعد از عروسی در یکی از اتاق های خانه مادرم ساکن بودیم. بعد از مدتی جعفر در ایستگاه ۶ آبادان در یک خانه🏘 کارگری اتاقی اجاره کرد.
اوایل زندگی مادر شوهرم با ما زندگی میکرد. جعفر کارگر شرکت نفت بود ولی هنوز امتیاز کافی نداشت 😕و باید چند سال کار میکرد تا به ما خانه شرکتی😍 بدهند.
چند سال در اتاقهای اجاره ای زندگی کردیم مهران و مهرداد مهری و مینا و شهلا در خانه اجاره ای به دنیا👼 آمدند. هر وقت حامله می شدم برای زایمان به خانه مادرم در احمدآباد میرفتیم.
آنجا زایشگاه بچههایم بود یک قابله خانگی به نام (جیران) میآمد و بچه👶 را به دنیا می آورد. جیران میانسال بود و مثل مادرم فقط یک دختر👧 داشت. خدا از همان یک دختر سیزده نوه به او داده بود😇.
بابای مهران حسابی به جیران می رسید و هوای او را داشت بعد از فارغ شدن من به جز پول💶 مقداری خرت و پرت مثل قند و شکر و چای پارچه به جیران هدیه🎁 می داد.
😍فرزند ششم 😍
سر بچه ششم باردار بودم که یک خانه شرکتی دو اتاقه🚪 در ایستگاه ۴ فرح آباد، کوچه ده، پشت درمانگاه شرکت نفت به ما دادند😌.
خانه ما نبش خیابان بود همه می دانستیم که قدمِ تو راهی خیر بوده که بعد از سال ها از مستاجری و اثاث کشی😱 نجات پیدا کردیم.😊
از آن به بعد خانه ای مستقل دستمان بود و این آخر خوشبختی🤗 و راحتی برای خانواده ۸ نفره ما بود. مدتی بعد از اثاث کشی به خانه جدید، درد زایمان سراغم😰 آمد.
دو روز تمام درد کشیدم. جیران سواد درست و حسابی نداشت و کاری از دستش بر نمی آمد برای اولین بار، بعد از پنج زایمان طبیعی در خانه، من را به مطب خانم دکتر👩⚕ مهری بردند.
آن زمان آبادان بود و یک خانم دکتر مهری مطب او در احمدآباد بود. من تا آن موقع خبر از دکتر و دَوا 💊نداشتم. حامله می شدم و نه ماه تمام شب و روز 🖼کار می کردم نه دکتری نه دوایی تا روزی که وقتش میرسید. جیران می آمد و بچه👼 را به دنیا می آورد و می رفت🙃
#ادامه_دارد...
#من_میترا_نیستم🌸
#به_وقت_رمان💌
#رمان_سرا_دختران_حریم_حورا 🎈
╔═∞═๑ღ🌟ღ๑═∞═╗
@ harime_hawra
╚═∞═๑ღ🌟ღ๑═∞═╝
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼
🌼🌸
⛱ #شوخی | نصفه کاره!
😉 با اراده کارا رو شروع کنین و گرنه ممکنه وسطش کم بیارین
#دختران_حورایی🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
⃟💐 @harime_hawra ⃟💐
┗━━━━━━━━━┛
پروفایل برای بچه درس خونای کانال😁🤓
#پروفایل😍
#درسخوان🖍
#دختران_حورایی🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛