✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨
#من_میترا_نیستم🦋
#قسمت_بیست_ونهم
داخل کوچه نشستیم تا بسیجی ها از خانه 🏠خارج شدند و به مسجد رفتند از رفتن رزمندهها خیلی ناراحت شدیم آنها خیلی از ما خجالت کشیدن.😰
خانه ما شبیه سربازخانه شده بود تمام فرش ها و رختخواب ها کثیف بود😵. معلوم بود که بسیجیها گروه گروه به خانه ما میآمدند و بعد از استراحت می رفتند.
از دور که نگاهشان کردم دلم شکست یاد مادرهایی افتادم که شب🌃 و روز منتظر جوانشان بودند.
برای همه آنها دعا 🤲کردم خدا را شکر کردم که خانه و زندگی ما در خدمت جنگ بود خدا می دانست که ما جای دیگری را نداشتیم و مجبور بودیم به آن خانه برگردیم و گرنه راضی به رفتن بسیجیها از خانه نبودم. 😇
مینا و زینب داخل اتاق 🚪ها می چرخیدند و آنجا را مثل خدا طواف می کردند تا آن روز مادرم را آنقدر خوشحال ندیده بودم خانه حسابی کثیف و به هم ریخته بود 😩از یک عده پسر جوان خسته و گرسنه که برای استراحت می آمدند انتظاری غیر از این نبود.
از ذوق و شوق 😍رسیدن به خانهمان من و مادرم سه روز تمام میشستیم و تمیز می کردیم آب داشتیم ولی برق خانه هنوز قطع بود.😕
همه ملافهها را شستم🙃 تا سه روز طناب رخت از سنگینی ملافهها کمر خم کرده بود در و دیوار را از بالا تا پایین دستمال کشیدیم دوباره همان خانه همیشگی شد پر از زندگی و عشق😌.
روی اجاق گاز قابلمه غذا می جوشید و بوی غذا خانه را پر میکرد درخت🌳ها و گل ها را هر روز از آب💧 سیراب می کردم.
شب سوم بعد از سه ماه آوارگی در خانه خودم سر راحت روی بالش گذاشتم انگار که بر تخت پادشاهی خوابیدم.🙂
یاد خانه باغی پر از موش بدنم را میلرزاند با خودم عهد کردم که دیگر در هیچ شرایطی زیر بار منت هیچکس نروم. 😊
مینا و مهری برای کار به بیمارستان🏩 شرکت نفت رفتند تعدادی از دوستان و همکلاسی های قدیمی شان در آنجا امدادگری میکردند.
مینا و مهری در اورژانس🚨 و بخش، مشغول بودند و از زخمیها مراقبت میکردند. گاهی شب کار بودند و خانه نمی آمدند☹️.
نمیتوانستم با کار کردن آنها در بیمارستان مخالفت ❌کنم وقتی از زبان بچه ها می شنیدم که به خاطر خدا کار می کنند نمیتوانستم بگویم حق ندارید برای خدا کار کنید.
آرزویم بود که بچه هایم متدیّن و با ایمان باشند☺️ و برای رضای خدا کار کنند خدا را شکر دختر ها همین طور بودند🙌
#ادامه_دارد....
#من_میترا_نیستم💗
#به_وقت_رمان💌
#رمان_سرا_دختران_حریم_حورا🌱
╔═∞═๑ღ🌲ღ๑═∞═╗
@ harime_hawra
╚═∞═๑ღ🌲ღ๑═∞═╝
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼
🌼🌸
✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️
#من_میترا_نیستم💥
#قسمت_سی
زینب دلش میخواست با آنها به بیمارستان 🏩برود ولی سن و سالش کم بود و بنیه و جثه لاغر و ضعیفی داشت.او آرام😨 نمی نشست
هر روز صبح به جامعه معلمان که دو ایستگاه پایین تر از خانه🏠 ما بود می رفت.جامعه معلمان در زمان جنگ فعال بود.
زینب به کتابخانه📚 می رفت و به کتابدار آنجا کمک میکرد . او دختر نترس و زرنگی بود صبح برای کار به آنجامی رفت و ظهر به خانه برمی گشت. 😌
گاهی وقت ها هم شهلا همراهش می رفت. جامعه معلمان با خانه ما فاصله زیادی نداشت .😊 آنها پیاده می رفتند و پیاده بر می گشتند.
زینب سوم راهنمایی بود. شش ماه از سال میگذشت.بچه ها از درس و مشق عقب مانده بودند. 😕این موضوع خیلی من را عذاب میداد. دلم نمیخواست بچه هایم از زندگی عادی شان عقب بمانند. 😖
ولی راهی هم پیش پایم نبود. بعضی از روز ها به بیمارستان شرکت میرفتم و به مینا و مهری سر میزدم. از اینکه در خوابگاه پیش دوستانشان بودند خیالم راحت بود☺️.
آنها کار های پرستاری و امدادگری مثل آمپول 💉زدن و بخیه کردن را کم کم یاد گرفتند. یک روز به بیمارستان رفته بودم با چشم 👁های خودم دیدم مرد عربی را که ترکش خورده بود به آنجا آوردند. آن مرد هیکلی درشت داشت و سر تا پایش خونی بود. با دیدن آن مرد خیلی گریه😭 کردم وبه خانه برگشتم تمام راه پیش خودم به دختر هایم افتخار👏 کردم.
خدارا شکر کردم که دختر های من می توانند به زخمی های جنگ خدمت کنند.
یکی از روز های بهمن 59 یک هواپیمای🛩 عراقی بیمارستان شرکت نفت را بمبباران کرد.
مینا و مهری آن روز بیمارستان بودند.زینب در جامعه معلمان خبر راشنید . وقتی
به خانه آمد ماجرای بمبباران💣 را گفت.
با شنیدن این خبر سراسیمه به مسجد وسراغ مهران رفتم . در حالی که گریه میکردم منتظر آمدن مهران بودم . مهران که آمد صدایم 🗣بلند شد وبا گریه گفتم :(مهران خواهرات شهید شدند....مهران گل بگیر تا روی جنازه خواهرات بذارم.... 😰مهران مینا و مهری رو با احترام خاک کن... .)😭
نمیدانستم چه میگویم. انگار فایز میخواندم و گریه میکردم . نفسم بند آمده بود. مهران که حال من را دید آرامم کرد و گفت:( مامان نترس نزدیک بیمارستان بمباران شده.
مطمئن باش دخترا صحیح و سالمن🙃. به بیمارستان هیچ آسیبی نرسیده من خبرش رو دارم.) با حرف های مهران آرام شدم و به خانه برگشتم.
با اینکه رضایت👌 کامل داشتم دختر ها در بیمارستان کار کنند ولی بالاخره مادر بودم . بچه هایم برایم عزیز بودنند طاقت مرگ هیچ کدامشان را نداشتم😇.
#ادامه_دارد....
#من_میترا_نیستم💞
#به_وقت_رمان💌
#رمان_سرا_دختران_حریم_حورا🎈
╔═∞═๑ღ☂ღ๑═∞═╗
@ harime_hawra
╚═∞═๑ღ☂ღ๑═∞═╝
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼
🌼🌸
تــــــــــۅ ؎ﮰتــــــــــۅنــــــــــﮰ زنــــــــــدــــــــــگــــــﮰتــــــــــ رۅ تــــــــــغــــــــــﮰﮰر بــــــــــدــــــــــﮰ✌️
#انگیزشی✨
#حالخوب☕️
#دختران_حورایی🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
هدایت شده از حجاب ملیکا 🇵🇸
✨بهترین هدیه برای بزرگداشت #روز_ولادت_حضرت_زهرا(س)✨
♦️فرصتی استثنایی برای ادارات،سازمانها، ارگانها، پایگاههای بسیج، مدارس، هیئات مذهبی و ...
🔻هیئت حریم حوراء، به منظور ترویج عفاف و حجاب، برای بزرگداشت #روز_مادر و #روز_زن
✨از یکشنبه ۵ بهمن الی چهارشنبه ۱۵ بهمن✨
بهترین #قواره چادر ایرانی با مشخصات:
🔹کاملا مشکی و رنگ ثابت
🔹سبک
🔹عرض ۱۷۳(دوخت بدون درز)
🔹مارک پریسیماه
🔹تولید کارخانه حجاب شهرکرد
🔹بسیار پرفروش
را با #نازلترین قیمت فقط ویژه این ایام
( ۲۰۵ هزار تومان)
به صورت #عمده(خرید ده عدد به بالا) عرضه میکند.
🔴لازم به ذکرست قیمت بازار تا ۳۷۵ هزار تومان میباشد.
🔻 به منظور هماهنگی های بیشتر میتوانید با شماره 09138532928 یا 09929743398 ارتباط برقرار نمایید.
🏢فروش حضوری👇👇👇
همه روزه به جز چهارشنبه ها و ایام تعطیل
ساعت 16 الی 20
✅آدرس: یزد، چهارراه فرهنگیان، خیابان شهیدمطهری، کوچه ۲۱،طبقه بالای بیمه ایران. دفتر فرهنگی هیئت بانوان حریم حوراء
📱0992 974 3398
📱09138532928
📱035 3622 3984
⬅️جهت مشاهده محصولات👇👇👇
https://eitaa.com/melika_hejab
#حجاب_ملیکا
#تولیدی_هیئت_بانوان_حریم_حوراء
*کافیه نصف شب بخوای بی سر و صدا بری از یخچال چیزی برداری
یعنی همون لحظه که پات رو میذاری روی فرش،
صدای خش خش برگ های پاییزی رو میده😂😂*
#ایستگاه_خنده😄
#دختران_حورایی🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
سلام دوستان گل🌹 و همیشه همراه ما
امیدوارم که حالتون خوب باشه و یه روز پر انرژی 😎دیگه را شروع کرده باشید .
امروز می خوام براتون از ادامه بنای تاریخی🕌 موزه آب استان قشنگمون بگم .
خوب دلم براتون بگه اولین 1⃣سطح موزه آب💧 یزد در پایین ترین طبقه خانه🏛 قرار دارد که انشعابات دو کاریزی رحیم آباد و زارچ است .
طبقه دوم2⃣ موزه که طبقه ای بر روی طبقه پایین است پایاب نام داره که یک ساختمان با عمق ۱۰ متری است که فضای آن به صورت هشت ضلعی 🛑ساخته شده یه چیز خیلی جالبی داره که دمای🌦 آن در همه فصول سال در ۱۴ درجه ثابت می ماند .و تازه در میان این سطح یک حوض🏖 دیده می شود که گذر آب کاریز از آن هوا🌬 را مطبوع نگه می دارد که این پایاب انباری برای محل نگه داری خوراکی🍌 های متفاوت بوده که روش نگهداری هر کدوم متفاوت بوده است ...جونم بگه که این طبقه خونشون حکم یه یخچال خیلی بزرگ داشته ... اینجاست که باید گفت عجب صنعتی دمشون گرم😉💪
#یزد_گردی🚌
#دختران_حریم_حوراء🌸
@harime_hawra✨
سطح سوم3⃣ این بنای مجلل🏰 اقامتگاه تابستانه🌕 است که جایی با اتاق ها و دالان های متعدد که برای گذراندن روز های گرم☀️ و طاقت فرسا تابستان گزینه خیلی مناسبی بوده . جالب بدانید که زیر زمین هایی که در چهار طرف حیاط🏞 در قسمت زیر هر اتاق قرار داره مخصوص به یکی از ساکنان بوده و فقط او در فصل گرما از آن زیر زمین استفاده می کرده است .
پس معلوم میشه که چندین خانواده👨👩👧 در این خانه باصفا با عشق♥️ و وفا کنار هم زندگی می کردند ....
#یزد_گردی🚌
#دختران_حریم_حوراء🌸
@harime_hawra✨