فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقامون بینظیره😍🎊
عیدتون مباررررررک👏👏💫
#روز_پدر👑
#استوری😋
#دختران_حریم_حوراء🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
مهارت مدیریت افکار.m4a
10.05M
مهارت مدیریت افکار👌
#مهارتها👥
#مشاوره🤝
#دختران_حریم_حوراء🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
🌅هوالعزیز🌅
#رویای-نیمه-شب🌠🌜
#قسمت-سی و سوم
-باور کن اگر ریحانه قسمت تو باشد،بهترین مادرزن دنیا را داری.🙂به هرحال ریحانه،دست پرورده ی اوست.چنان با من گرم گرفته بودند که انگار سال هاست باهم رفت و آمد داریم😅.
مادرش پرسید:(خانه ی تان کجاست؟شاید روزی گذرمان افتاد و توانستیم به شما سری بزنیم(:
گفتم:(باید نام ابونعیم زرگر را شنیده باشید...)😊
فریاد زدم:(ام حباب!قرار نبود خودت را معرفی کنی.یک بار هم که مخت را به کار انداختی،همه چیز را خراب کردی)😱
-دندان به جگربگیر!گوش کن بعد حرف بزن!گفتم:(لابد نام ابونعیم زرگر را شنیده اید.)چشم های ریحانه درخشید.😍
مادرش گفت:(بله،اورا می شناسیم.)
گفتم:( ما همسایه ی آن ها هستیم.)
آن وقت ریحانه گوشواره هایی را که گوشش بود اززیر خرمن موهای بلندش نشان داد و گفت:(این گوشواره ها را ازمغازه آن ها خریده ایم.)🙂✨
-منظورت را ازاین ادا و اطوارها نمی فهمم.چرا باز ساکت شدی؟😕
زانوهایش را مالید.
-تو واقعا خنگی!به حرفی که ریحانه زد،دقت نکردی؟😕
-کدام حرفش؟
-ریحانه دختر باسوادی است.از روی حساب و کتاب حرف می زند.نگفت این گوشواره را از مغازه ی ابونعیم خریده ایم.گفت:از مغازه ی آن ها خریده ایم.می دانی این یعنی چه؟🙂
-یعنی چه؟
-یعنی از مغازه ی ابونعیم و هاشم.😍
-منظور؟😐
-او این جوری به تو اشاره کرد؟
-خوب حالا این یعنی چه؟
-یعنی این که او هم به توعلاقه دارد.😄
-تورو خدا این قدر آسمان و ریسمان به هم نباف!هیچ وقت این حرف ساده ی او،این معنایی را که تو می گویی نمی دهد.😒
-پس چه معنایی می دهد جناب عقل کل؟😐
-چون می داند من نوه ی ابونعیم هستم و درمغازه اش کارمی کنم،گفته((مغازه ی آن ها)).حالا بگو بعد چه شد؟🤕
-من گفتم: (عجب گوشواره ی خوشگلی است!آفرین به ابونعیم و دست وپنجه اش!)آن وقت مادر ریحانه گفت: (این را نوه اش هاشم ساخته.)😍من به ریحانه نگاه می کردم.اسم تورا که شنید،گونه هایش قرمز شد و سرش را پایین انداخت.😉🌸
-راست بگو ام حباب!تو داری این هارا برای دل خوشی من می گویی.😢
ادامه دارد...🌈❤️
🕯برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صلوات🕯
💎اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💎
🍃با ما همراه باشید🍃
╭━━━━㋡━━━━━╮
💖⃤@harime_hawra💖⃤
╰━━━━㋡━━━━━╯
🌻هوالمحمود🌻
#رویای-نیمه-شب🌠🌜
#قسمت-سی و چهارم
-من پرسیدم:(هاشم همان جوان زیبا و خوش قدوقامت است؟)😊کاش بودی و می دیدی که ریحانه چه جور به من نگاه کرد.مادرش گفت:(بله،همان است.)😅
-ام حباب!
-باور کن از ناه ریحانه فهمیدم حال و روز او بدتر از توست.ازش پرسیدم:(حالت خوش نیست دخترم😢؟)مادرش گفت:(دو هفته ای به شدت بیماروبستری بوده.)🙂
-این را خودم می دانستم.ابوراجح به من گفت.وقتی به مغازه آمد،حدس زدم که ناخوش احوال بوده.☺️
-ما زن ها این چیزهارا خوب می فهمیم.تو حالی ات نیست.
نمی توانستم حرف هایش را باور کنم.برای دل داری دادن به من،حاضر بود حرف های ساده را آب و تاب بدهد.😅
-کاش این طور بود که تو می گویی!🤕
-بعد من حرفی زدم که نباید می زدم.خدا مرا ببخشد!حرفی زدم که آن دخترک پاک و معصوم،دیگر خواب و خوراک نخواهد داشت.🤕
-گفتم:(خبر دارید دخترحاکم،او را پسندیده و به مغازه شان رفت و آمد می کند؟همسر حاکم از هاشم دعوت کرده به دارالحکومه برود و طلا و جواهراتی را که در آن جاست،صیقل بدهد.🙂🌸)کاش این حرف را نمی زدم!یک دفعه دیدم چیزی توی صورت به آن قشنگی،خاموش شد.😕با صدایی لرزان گفت:(برایش آرزوی خوش بختی می کنیم!من و او در کودکی،هم بازی بودیم.🙂حالا او جوان ثروت مند و متشخصی است.قنواء شوهری بهتر از و گیرش نمی آید.)😄♥️
فریاد زدم:(ازاین حرفش معلوم است ذره ای هم به من فکر نمی کند.)☺️
-اشتباه می کنی هاشم.باید بودی و موقعی که خداحافظی کردم،می دیدی اش.نمی توانست درست راه برود🙁.حال و روز تو را پیدا کرده بود.چند قدم بدرقه ام کرد.شاید می خواست چیزی درباره ی تو بپرسد که رویش نشد.خیلی باحیاست!😍
ادامه دارد...🐚🌺
💍برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عجل الله تعالی و فرجه الشریف صلوات💍
👑اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم👑
🌹با ما همراه باشید🌹
╭━━━━㋡━━━━━╮
💖⃤@harime_hawra💖⃤
╰━━━━㋡━━━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به به😍
عجب عیدی خدا امروز بهمون داد❄️🤩
از اسمون هم داره شادی میباره😃
روز برفیتون بخییییییییر😍😁
عیدتون مبارک🎊👏
#دختران_حریم_حوراء🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
😁🤣😅😂😃😀
🌨هوا خیلی سرد شده بود
فرمانده گردانمون همه ی بچه ها رو جمع کرد👥👥👥👥👤
بعد هم با صدای بلند گفت:🗣
کی خسته است⁉️
همه با انرژی گفتیم: دشمن❗️❗️
ادامه داد:
* کی ناراحته⁉️😔
- دشمن❗️❗️❗️
* کی سردشه⁉️🌨
- دشمن❗️❗️❗️
* آفرین... خوبه❗️🙋♂
حالا برید به کارتون برسید🙆♂
پتو کم بوده ، به گردان ما نرسیده..
😂😂😂😂😂
#طنزجبهه😄
#دختران_حریم_حوراء🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
#پروفایل😋
#میلاد_امیرالمومنین😍
#دختران_حریم_حوراء🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
#رفیق تو موفق میشی😉
خدا هوامونو داره✌️
#انگیزشی✨
#دختران_حریم_حوراء🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
🌴سفارش #شهید مدافع حرم به پسرش ...
حسین بابا ... من تو را و تمام اعضایِ
#خانواده را خیلی دوست دارم ...
اگر تونستی# مانند همیشه و بلڪه بیشترهر شب🌙 قبل از خواب مادر، خواهر وبرادرت را ببوس و صبحها با سلام ڪردن و صبح 🌥بخیر گفتن روحیهبخش خانواده باش.
#شهید_محمد_رضا_عسکری_فرد🌷
#پنجشنبههای_شهدایی🌷
#دختران_حریم_حوراء🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
@shahed_sticker۱۲۹۱.attheme
103.3K
گوشیتو خوشگل کن😍
#تم😋
#فانتزی☺️
#دختران_حریم_حوراء🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
16.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگینامه شهیـ♥️ـــد مدافع حرم هادی جعفری ✨
کار یکی از گل دخترامون خانم حدیث ملامحمدی 🔥😍
#قرار_عاشقی♥️
#پنجشنبه_های_شهدایی😍
#دختران_حریم_حوراء🌟
╔════🍭🌸═══╗
♡ @harime_hawra ♡
╚═══🌈🧚🏼♀════
❣هوالحبیب❣
#رویای-نیمه-شب🌠🌜
#قسمت-سی و پنجم
-بس است ام حباب!از زحمتی که کشیدی ممنونم☺️.صحبت معمولی و ساده ای باهم داشته اید.برداشت تو از این حرف ها،ساخته ی فکر و خیال خودت است.نمی توانم باور کنم🙁.انتظار نداشته باش عقلم را دست تو بدهم.کاشکی خودم آن جا بودم و از نزدیک می دیدم!☹️💔
-تو یکی صحبت از عقل نکن که خنده ام می گیرد.فعلا که عقل نداشته ات ار داده ای دست دلت!😄
-کاش درباره قنواء چیزی نمی گفتی!
-خوب کردم که گفتم.او هم باید زجری را که تو می کشی بکشد.می روم برایت غذا و شربت درست کنم.باید برای فردا آماده بشوی.😌♥️
با بدجنسی خندید.🤣
-قنواء منتظر است.🤕
کنار رودخانه خانه های بزرگ اشرافی بود که زیباترین شان دارالحکومه بود.😍
-در را باز کن.این جوان،زرگر است.این طور که می گوید قرار است برای همسر و دخترحاکم،چیزهایی بسازد.🙂🌸
لحظه رویایی فرا رسیده بود و من می توانستم ایوان ها و سراسرهایش را ببینم.از کودکی آرزو داشتم که از نزدیک دارالحکومه و آدم هایش را ببینم😍.پدربزرگ می گفت :( گرچه دارالحکومه حله،مانند قصرهای افسانه ای هزار و یک شب نیست،ولی آن قدر زیبا هست که آدم را به یاد قصرهای بغداد بیندازد.(:
خدمتکاری که مرا همراهی می کرد،انگار گنگ بود.بااشاره ی دست،راهنمایی ام می کرد🙂.بعد از پایان سنگ فرش به آب نمای زیبایی رسیدیم.دلم می خواست دارالحکومه و شکوه آن،چنان تحت تاثیرم قرار دهد که یاد ریحانه کمتر به سراغم بیاید و آزارم دهد.😉
فایده ای نداشت.دور از ریحانه،دارالحکومه برایم جلوه ای نداشت🤕.حاضر بودم از همان جا برگردم و به فقیرانه ترین خانه های حله بروم،به شرط آن که بتوانم از پشت دیوار یا روزانه ای،صدای اورا بشنوم.😔چیزی که هم چنان عذابم می داد و در خاطرم جست و خیز می کرد آن بود که کمتر از یک ماه دیگر،ریحانه باید برای ازدواج آماده می شد.این واقعیت که مسرور از او خواستگاری کرده بود،برایم شکنجه ای دیگر بود😩.آرزو کردم ای کاش ریحانه،دختر حاکم بود و موقعی که آن انگشتر مخصوص را برایش می ساختم،کنارم می نشست و به کار کردنم نگاه می کرد.آیا ممکن روزی را ببینم که مشغول کار باشم،ریحانه برایم غذای دست پخت خودش را بیاورد😰،ساعتی کنارم بنشیند تا باهم غذا بخوریم و از هر دری حرف بزنیم؟☹️
ادامه دارد...🧿💙
💐برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عجل الله تعالی و فرچه الشریف صلوات💐
💞اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💞
🌱با ما همراه باشید🌱
╭━━━━㋡━━━━━╮
💖⃤@harime_hawra💖⃤
╰━━━━㋡━━━━━╯
🌊هوالسمیع🌊
#رویای-نیمه-شب🌠🌜
#قسمت-سی و ششم
-این جا چه خبر است🙄؟تو کی هستی؟😕
برخاستم و به طرف در رفتم تا امینه را خبر کنم.جوهر،روی زانو به طرفم آمد.با ناله گفت: ( رحم کنید!امینه می گفت شما جوان مهربانی هستید.)🤕
پشت در متوقف شدم .هم چنان که روی زانو ایستاده بود گفت: (نام من((هلال))است🙂.می بینید که کرولال نیستم.نامزد امینه ام.حاکم می خواست امینه را به پسر وزیر بدهد.من هم پسر وزیر را کشتم و خودم را به این شکل در آوردم😅.امینه شایع کرد که هلال،شبانه از گذرگاه مخفی زیر دارالحکومه فرار کرده.😕
-پرسیدم: ( اگر پسر وزیر کشته شده،چرا مردم حله خبر ندارند؟)🤕
حاکم ترجیح داد که وزیر از کشته شدن پسرش باخبر نشود.شبانه او را دفن کرد و سر زبان ها انداختند که پسروزیر از ترس ازدواج با امینه،به همراه من،شبانه از راه نقب فرار کرده.😕
-امینه که زیبا و مهربان است.ترس از ازدواج با او یعنی چه؟😅
-به ظاهرش نگاه نکنید.تا به حال دوتا از خواستگارهایش را با رها کردن افعی در خوابگاهشان کشته😯.شاید سرنوشت من هم همین باشد!.امینه قسم می خورد که من با دیگران فرق دارم و دوستم دارد.به حرف زن ها نباید اطمینان کرد.می بینید که زیبا نیستم.آه!اگر مثل شما زیبا بودم،دیگر هیچ غمی نداشتم!.😅
راست می گفت.زیبا نبود.ناگهان در اتاق باز شد🙄.گروهی از زنان،هیاهوکنان به داخل هجوم آوردند.نزدیک بود بی هوش شوم.چشمانم از وحشت،دو دو زد.مادر قنواء و خواهرانش میان آن ها بودند🙂.پشت سرشان مرد پاق و اخمویی وارد شد.زنان خدمتکار تعظیم کردند🤕.لابد او مرجان صغیر بود.امینه با تشتی که آفتابه ای نقره ای در آن بود، گوشه ای ایستاد.با نگرانی به هلال خیره شد.حاکم با پوزخند به جواهرات روی تاقچه نگاه کرد.به طرفم آمد.سلام کردم.جوابم را نداد.نگاهش را به سمت هلال چرخاند.🙄
-امینه بسیار وفاداراست،اما نسبت به ما.او به ما خبر داد که تو چگونه خود را به شکل برده ای سیاه درآورده ای و نام جوهر را برخود گذاشته ای.🙂
هلال با ناله به امینه گفت: (چطور توانستی این کار را با من بکنی؟)🤕
امینه با بی تفاوتی شانه بالا انداخت.با اشاره ی حاکم،امینه،تشت را جلوی هلال گذاشت.🌸
ادامه دارد...💫💛
🌌برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عجل الله تعالی و فرچه الشریف صلوات🌌
🌻اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌻
🦋با ما همراه باشید🦋
╭━━━━㋡━━━━━╮
💖⃤@harime_hawra💖⃤
╰━━━━㋡━━━━━╯
به نام خداوند آفریننده لبخند ها😍❤️
سلام💫
بریم که کارمون رو شروع کنیم😉🌸
هَمونقدࢪکہبہترسهات...
قوتمیدۍ👐🏻
بہرویاهاتمانرژیبده✨🎈
#انگیزشی💫
@harime_hawra💐