eitaa logo
دُخْتَـرانِ‌حَریمِ‌حَوْرا|𝐇𝐚𝐮𝐫𝐚❥︎
1.1هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
258 فایل
جایی‌براےباهم‌بودن‌وگذراندن‌لحظاتِ‌ناب‌ِنوجوانے😌💕 اطلاع‌رسانی‌های‌هیئت‌دختران‌حریم‌حوراءیزد🌱 • • پـُلِ‌ارتـباطے ما‌ و شمـا👀↯ @dokhtaran_harime_haura هیئت‌بانوان‌حریم‌حوراء↯ @harime_haura حجاب‌ملیکا↯ @melika_hejab
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🌺🦋🌺🦋 🌺🦋🌺🦋 🦋🌺🦋 🌺 بود و من بلند و بلندتر گريه مي کردم با هر جملهاش، شدت گريهام بيشتر مي شد😭 واصلا حواسم نبود، مادرم بيرون اتاق با شنيدن صداي من داره از ترس سکته مي کنه.🤐😵 بغلش کرد. در حالي که بسم الله مي گفت و صلوات مي فرستاد، پارچه قنداق رو از توي صورت بچه کنار داد...😍👶 چند لحظه بهش خيره شد؛ حتي پلک نمي زد.👀 در حالیکه لبخند شادي صورتش رو پر کرده بود، دانه هاي اشک از چشمش سرازير شد...😊😭 – بچه اوله و اين همه زحمت کشيدي... حق خودته که اسمش رو بذاري😘😉 اما من ميخوام پيش دستي کنم... مکث کوتاهي کرد... زينب يعني زينت پدر...😎😇 پيشونيش روبوسيد. خوش آمدي زينب خانم🤩و من هنوز گريه مي کردم😭اما نه از غصه، ترس ونگراني...🙄 بعد از تولد زينب و بي حرمتي اي که از طرف خانواده خودم بهم شده بود... 😖 علي همه رو بيرون کرد؛ حتي اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه😟 حتي اصرارهاي مادر علي هم فايده اي نداشت. خودش توي خونه ايستاد.🏠🎈 تک تک کارها رو به تنهايي انجام مي داد...😅مثل پرستار و گاهي کارگر دم دستم بود...🤗تا تکان مي خوردم از خواب مي پريد... 😧 اونقدر که از خودم خجالت مي کشيدم. اونقدر روش فشار بود که نشسته...🤐😑 پشت ميز کوچيک و ساده طلب گيش، خوابش مي برد.😴بعد از اينکه حالم خوب شد با اون حجم درس و کار بازم دست بردار نبود.😬📖 اون روز، همون جا توي در ايستادم، فقط نگاهش مي کردم.👀 با اون دست هاي زخم و پوست کن شده داشت کهنه هاي زينب رو مي شست...🤯ديگه دلم طاقت نياورد...😢 همين طور که سر تشت نشسته بود. با چشمهاي پر اشک رفتم نشستم کنارش...😭 چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد.🙄 – چي شده؟ چرا گريه مي کني؟🤔 😍 💌 🙆🏻‍♀ @harime_hawra