✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️
#من_میترا_نیستم 💞
#قسمت_هشتم
مادرم بین بچه👼ها فرق نمی گذاشت ولی به مهران و زینب وابسته تر بود☺️.
مهران نوه اولش بود و عزیزتر. زینب هم که مثل من عاشق 😍خدا و پیغمبر بود همیشه کنار مادرم می نشست و قصههای قرآنی و امامی را با دقت گوش میکرد و لذت میبرد.
مادرم قصه و حکایت های زیادی بلد بود هر وقت به خانه 🏡ما می آمد زینب دور و برش می چرخید و با دقت به حرفهایش گوش 👂میکرد.
مادرم زینب را شبیه ترین نوه اش به من می دید برای همین به او علاقه 💞زیادی داشت.
بابای بچه ها ساعت ۵ صبح🐓 از خانه بیرون می رفت، بعد از ظهر برمیگشت
روزهای پنجشنبه نیمروز بود ظهر از سرکار میآمد.
در باغچه خانه گوجه🍅 و بامیه و سبزی می کاشت.
زمستان و تابستان باغچه سبز 🍃بود و سبزی خوردن و خورشتی را از باغچه خانه برداشت می کردیم😌.
حیاط خانه های شرکتی سیمانی بود با تابش آفتاب🌞 در طول روز آتش می شد روی زمین که راه میرفتیم کف پای ما حسابی می سوخت😩.
تا بعد از به دنیا آمدن شهرام کولر نداشتیم، شبها در حیاط میخوابیدم
جعفر بعد از ظهرها آب 💦را توی حیاط باز میکرد و زیرِ در را میگرفت
حیاط خانه تا نیم متر از دیوار پر از آب میشد این آب تا شب توی حیاط بود شب زیر در را برمی داشتیم و آب با فشار زیاد به کوچه سرازیر میشد با این کار حیاط سیمانی خانه خنک می شد🤗 و ما روی زمین زیر انداز می انداختیم و رختخواب پهن می کردیم
هوا🌪 را نمیتوانستیم خنک کنیم و مجبور بودیم با گرمای ۵۰ درجه در هوای آزاد بخوابیم اما زمین🌏 را میتوانستیم برای خوابیدن قابل تحمل کنیم.
خانه های شرکتی دوتا شیر🚰 آب داشت شیر آب شهری که برای خوردن و پخت و پز بود و شیر آب شرکتی که مخصوص شستوشوی حیاط و آبیاری باغچه و شمشادها 🌿بود
گاهی که شیر آب شط را در حیاط باز میکردیم همراه آب یک عالمه گوشماهی 🙃میآمد
دخترها با ذوق🥳 و شوق گوش ماهی ها را جمع می کردند.
بعد از ظهرها هر کاری میکردم بچه ها بخوابند😴 خوابشان نمیبرد و تا چشم من گرم میشد میرفتند و توی آب حیاط بازی می کردند...😇
#ادامه_دارد.....
#من_میترا_نیستم💫
#به_وقت_رمان💌
#رمان_سرا_دختران_حریم_حورا 🌼
╔═∞═๑ღ🎄ღ๑═∞═╗
@ harime_hawra
╚═∞═๑ღ🎄ღ๑═∞═╝
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼
🌼🌸