'💞🎀'
-
-
تامیتونےوجُودداࢪیواسِھهَدَفِتتلاشڪُن...
هیچکَسبِفِکࢪِتونیستجُزخودِت🌝🌱!
-
🍭| #انگیزشی
#پنجشنبه_های_رنگی_رنگی🌈
•ʝσɨŋ↷
🍭°•🎀@harime_hawra ⃟
5.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استیک نوت(برگه یادداشت چسبدار) دلخواه خودتان را درست کنید🌺
#دختران_حریم_حورا
•.♥️ ➺@harime_hawra
☁️⃟🖤
مجنونحسین راچہ هراسازسخنخلق؟!
چونخالقاینخلق،گرفتارحسین است♥
🌿⃟🥀¦⇢#اربابدلمــ
🌿⃟🥀¦⇢ #محرم
#پنجشنبه_های_رنگی_رنگی🌈
#دختران_حریم_حوراء 💫
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🖤@harime_hawra ⃟🖤
┗━━━━━━━━┛
🖇♥️﷽♥️🖇
تکان های تیربار خیلی زیاد بود اما خدارا شکر میتوانستم کنترلش کنم😁
تکاوری که جایش را داده بود به من با دوربین روبرو را نگاه می کرد و می گفت بگیر پایین پایین تر حالا یکم بالا عشق میکردم😍
اگر ولم میکردند تا شب هم از پشت تیربار پایین نمی آمدم تکاور هم یکسره میگفت باریکلا خوبه عالیه همینجوری ادامه بده ۴،۵ دقیقه گذشت⏳
انگار یک نفر بهم نهیب زد که مهدی پاشو پاشو از بالای سنگر بیا پایین اولش توجه نکردم و کارم را ادامه دادم اما یکی دو دقیقه گذشت⏰
مثل خوابگردها بدون اینکه حرفی بزنم از پای تیر بار بلند شدم و از پله ها آمدن پایین تکاورها متعجب از کارم😟
گفتند به پس چی شد چرا داری میری مهدی تو که داشتی خیلی خوب میز دیشون جوابی نداشتم که بدهم شاید پیش خودشان فکر میکردند که ترسید ام🙁
اما خدا خودش می دانست که نه ترسی در کار بود نه دلشوره بابت هدف گرفته شدن تیربار خیلی دلم میخواست باز هم بمانم و شلیک کنم🔫
اما انگار نیروی از درون مرا از آن جا ماندن نهی می کرد بالای سنگر که بودند یک چپفتن ارتشی آمده بود نزدیک سنگر
تا از پله ها بیایم پایین خدمه ی چپفتن هم از ان امد بیرون و امد طرف سنگر سه چهار متری پله ها خدمه چپفتن رسید بهم👮♀
جوان قد بلند و چهار شانه ای بود با موها و محاسن مشکی بلند . موهای لختش ریخته بود روی پیشانی اش و از زیر کلاه خدمه تانک بیرون زده بود⛑
#پارت_هشتاد_دوم
#رمان_شبانه😃📖
#دختران_حریم_حوراء🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
مطالب امروز کانال توسط سه تا از گل دخترای مهربونمون آماده شده بود😍👌🏽
خانمها👇🏼✨
¹:فاطمه خانم جعفری🧡
²:سرکار خانم قویدل💛
³زینب جان شاهدی💚
تشکر فوق ویژه از این سه عزیز🙂🖐🏽