eitaa logo
دُخْتَـرانِ‌حَریمِ‌حَوْرا|𝐇𝐚𝐮𝐫𝐚❥︎
1.1هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
258 فایل
جایی‌براےباهم‌بودن‌وگذراندن‌لحظاتِ‌ناب‌ِنوجوانے😌💕 اطلاع‌رسانی‌های‌هیئت‌دختران‌حریم‌حوراءیزد🌱 • • پـُلِ‌ارتـباطے ما‌ و شمـا👀↯ @dokhtaran_harime_haura هیئت‌بانوان‌حریم‌حوراء↯ @harime_haura حجاب‌ملیکا↯ @melika_hejab
مشاهده در ایتا
دانلود
خوشحال باش! برو، بدو، پرواز کن، آرزو کن، بزرگ شو، درد بکش یا خوشگذرانی کن؛ ولی زندگی کن! کمی زندگی کن .. ☀️ 🌸 @harime_hawra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلاااااام دوستای گلم😍🙋‍♀ امیدوارم که روز های سرد پاییزیتون پر از خیر و خوبی باشه ...😋 امروز می خوام یه خاطره براتون تعریف کنم😄از روزهایی که قبل از کرونا بود نه حتی قبل تر از اون می خوام براتون از بازار غلام علی سیاه بگم ...🤩از مامان و بابا هاتون که بپرسید حتما یادشونه...☺️ 🚌 🌸 @harime_hawra
بچه ها این بازار قدیمی برای دوران آخر قاجار🤴 است.که شامل سه قسمت بازار،سرا و کاروانسرا بوده و زمانی انقدر این بازار برای خودش حرف داشت که مرکز تجاری استان یزد بوده😲😎البته الان متاسفانه کمی از رونق آن کم شده☹️ولی بهتره بگم که تو ایام کرونا رونق همه بازار ها کم شده🚶‍♀می دونم که مثل من خیلی دلتون برای بازار رفتن تنگ شده...هعی😢 🚌 🌸 @harime_hawra
هر سال نیمه شعبان💐که می شده چون بازار غلامعلی سیاه سقف های ضربی و گرد زیبایی داشته کل بازار را آذین می بستن🎊خیلی قشنگ و دیدنی بود😍مسیر دوطرف بازار را به وسیله قاب های چوبی و آیینه های بزرگ تزئین و آینه بندان می کردند و بعدشم یه میزهای کوچکی رو که با ماکت و وسایل خودشون🔨⛓درست کرده بودند و هر کدوم نشون دهنده ی زندگی عادی مردم یزد بود را به صورت وارونه به سقف آویزان می کردند به خاطر همین بعضی ها بهش می گفتند بازار پس وارون .😅🤭 🚌 🌸 @harime_hawra
وسایل دیگه ای را هم در تزیین استفاده می کردن👌از جمله چلچراغ های بزرگ🔆 پارچه های رنگارنگ یزدی🇳🇵،گلدان های گران قیمت🎍، سماور مسی و قوری به همراه استکان و نعلبکی ...🍶خلاصه بساط چاییشون به راه بوده😃و همراه دیس های بزرگ پر از انواع شیرینی های حاج خلیفه🍪رو با مشعل های آتش بازاریان از سقف آویزان می کردند و چون سقف ها بلند بوده مردم مجبور بودند سر به هوا راه برند ...🙄😂آخی فکر کردی چایی و شیرینی حاج خلیفه را پخش می کردند مردم بخورند نه جانم ماکت بوده به سقف می آویزدند تا مردم نگاه کنند🤕گشنه که شدندبرند و با شربت و نقل های بادامی و بیدمشکی پذیرایی بشند.🤭🤩🤤 🚌 🌸 @harime_hawra
راستی این بازار قدیمی خیلی حرف های دیگه تو دلش داره که اگه شد تو یه فرصت مناسب براتون میگم .😉درضمن بازار قشنگمون در تاریخ 22 آبان 1386 به عنوان یکی از آثار ملی به ثبت رسید🤩👏 آهان آدرسش کجاست الان برات می گم🙈 خیابان سلمان فارسی ، کوچه قصابها ، بازار غلام علی سیاه تازه یه اسم دیگه هم داره بازار خراسانی ها ....خلاصه که جاذبه تاریخی خیلی خوبی اگه یه روزی گذرتون افتاد حتما دیدن کنید البته بعد از کرونا ...😅تا یکشنبه آینده همتون به خدا می سپارم بدروووود😘👋 🚌 🌸 @harime_hawra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☄️ *پیشرفت کهکشانی* 🛣 راه‌ را نبندید، این جاده پایان ندارد! 💥 تا کهکشان‌ها می‌توانید پیش بروید 👌 💪 🌸 @harime_hawra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋🌺🦋🌺🦋 🌺🦋🌺🦋 🦋🌺🦋 🌺 اتفاقي افتاده؟😟 رفتم تو اتاق، سر کمد و علي هم به دنبالم، از لای ساک 💼لباس گرم ها برگه ها 📄رو کشيدم 📄بيرون... – اينها چيه علي؟ رنگش پريد...😥 – تو اونها رو چطوري پيدا کردي؟ – من ميگم اينها چيه؟😡 تو مي پرسي چطور پيداشون کردم؟ با ناراحتي 😔اومد سمتم و برگه ها 📄رو از دستم گرفت... – هانيه جان شما خودت رو قاطي اين کارها نکن... با عصبانيت😤 گفتم: يعني چي خودم رو قاطي نکنم؟ ميفهمي اگر ساواک شک کنه و بريزه توي خونه مثل آب خوردن اينها رو پيدا مي کنه، بعد هم مي برنت داغت مي مونه روي دلم...😭 نازدونه علي به شدت ترسيده😰 بود. اصلا حواسم بهش نبود، اومد جلو و عباي علي رو گرفت... بغض😞 کرده و با چشمهاي👁 پر اشک خودش رو چسبوند به علي، با ديدن اين حالتش بدجور دلم سوخت... بغض گلوي خودم رو هم گرفت. خم شد و زينب رو بغل کرد و بوسيدش😘. چرخيد سمتم و دوباره با محبت😊 بهم نگاه کرد! اشکم منتظر يه پخ بود که از چشمم 👁بريزه پايين... – عمر دست خداست هانيه جان، اينها رو همين امشب 🌃مي برم. شرمنده نگرانت کردم، ديگه نميارم شون خونه🏡. زينب رو گذاشت زمين و سريع مشغول جمع🗞 کردن شد... حسابي لجم گرفته بود... – من رو به يه پيرمرد👴 فروختي؟ خنده اش😆 گرفت... رفتم نشستم کنارش. – اين طوري ببندي شون لو ميري، بده من مي بندم روي شکمم هر کي ببينه فکر مي کنه باردارم...👼 – خوب اينطوري يکي دو ماه ديگه نميگن بچه👶 چي شد🤔؟ خطر ❌داره، نمي خوام پاي شما کشيده بشه وسط... توي چشم هاش👁 نگاه کردم و گفتم... – نه نميگن واقعا دو ماهي ميشه که باردارم😍👼... 😍 💌 🙆🏻‍♀ @harime_hawra
🦋🌺🦋🌺🦋 🌺🦋🌺🦋 🦋🌺🦋 🌺 يه استادي 👩‍🏫داشتيم مي گفت زن و شوهر بايد جفت هم و کف هم باشن تا خوشبخت🥰 بشن. من، چهل شب توي نماز شب از خدا 👐خواستم خدا کف من و جفت من رو نصيبم کنه و چشم👁 و دلم رو به روي بقيه ببنده... سکوت عميقي کرد.🙃 – همون جلسه اول فهميدم، به خاطر عناد و بي قيدي نيست. تو دل پاکي داشتي😊 و داري... مهم الانه کي هستي، چي هستي و روي اين انتخاب چقدر محکمي و ایستادی فرداي هيچ آدمي مشخص نيست... خيلي حزب بادن با هر بادي به هر جهت... مهم براي من، تويي که چنين آدمي نبودي.😊 راست☺️ مي گفت. من حزب باد و بادي به هر جهت نبودم اکثر دخترها بي حجاب👱‍♀ بودن. منم يکي عين اونها؛ اما يه چيزي رو مي دونستم از اون روز، علي بود و چادر و شاهرگم... من برگشتم دبيرستان🏫. زماني که من نبودم علي از زينب نگهداري مي کرد؛ حتی بارها بچه👶 رو با خودش برده بود حوزه هم درس📚 مي خوند، هم مراقب زينب بود. سر درست کردن غذا🥘، از هم سبقت 🏃‍♀مي گرفتيم. من سعي مي کردم خودم رو زود برسونم ولي ٌعموم مواقع که مي رسيدم، غذا حاضر بود. دست پختش عالي 👌بود؛ حتی وقتي سيب زميني🥔 پخته با نعناع خشک درست مي کرد. واقعا سخت😥 مي گذشت الخصوص به علي؛ اما به روم نمي آورد🙃. طوري شده بود که زينب فقط بغل علي مي خوابيد😴، سر سفره روي پاي اون مي نشست و علي دهنش غذا🥄 مي گذاشت. صد در صد بابايي👳 شده بود... گاهي حتي باهام غريبي هم مي کرد. زندگي عادي و طلبگي ما ادامه داشت، تا اينکه من کم کم بهش مشکوک👀 شدم! حس مي کردم يه چيزي رو ازم مخفي مي کنه... 🤔هر چي زمان 🕘مي گذشت، شکم بيشتر به واقعيت نزديک مي شد. مرموز و يواشکي کار شده بود. منم زير نظر گرفتمش. يه روز که نبود، رفتم سر وسايلش 💼 همه رو زير و رو کردم. حق با من بود، داشت يه چيز خيلي مهم 🔺رو ازم مخفي مي کرد. شب که برگشت. عين هميشه رفتم دم در🚪 استقبالش؛ اما با اخم😞، يه کم با تعجب بهم نگاه 👀کرد! زينب دويد 🏃‍♀سمتش و پريد بغلش. همون طور که با زينب خوش و بش مي کرد و مي خنديد،☺️ زير چشمي بهم نگاه👀 کرد... – خانم گل🌷 ما چرا اخمهاش😔 تو همه؟ چشم هام رو ريز کردم و زل زدم توي چشم👁 هاش... – نکنه انتظار داري از خوشحالي بالا🦋 و پايين بپرم؟ حسابي جا 😐خورد و خنده اش کور ☹️شد... زينب رو گذاشت زمين... 😍 💌 🙆🏻‍♀ @harime_hawra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸به نام حضرت دوست🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 دوست داشتن آدم ها راه رسیدن به خدا دوست داشتن آدمهاست🌱 اگرچه نتوانی کاری برای آنها انجام بدهی. 🌻همین که دلسوز دیگران باشی، به خدا مقرب می شوی و خدا به تو مهربان. 😌❤️ استاد پناهیان 💕✨💕✨💕✨💕✨ 💫 ☺️ ❤️ @harime_hawra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا