eitaa logo
💚🌦 حسنات 🌦💚
172 دنبال‌کننده
999 عکس
1.6هزار ویدیو
36 فایل
🌦گلچینِ مجازی💚 🔍 عموماً با زمینه‌ی مذهبی و اعتقادی ✍️ مدیرِ «حسنات»: «سیدمحمدحسن صدری شال»، نمی از چشمه‌سار زلال حوزه‌‌ی علمیه‌‌ی قم @SADRI_SMH 🔻 إن‌شاءالله پاسخگوی سؤالات و شبهات مرتبط با معارف دینی و انقلابی خواهم بود.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ زیبای «سلام بر قدس» با سه زبان فارسی، عربی و انگلیسی 👌 به سفارش آستان قدس رضوی اجرا شده توسط گروه سرود «نسیم رحمت» ‌ ☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بازنشر 👇👇👇👇
هدایت شده از 💚🌦 حسنات 🌦💚
🍀دل‌نوشته‌ای برای مرحوم مغفور حاج‌محمدرضا آقاسی🍀 🌺أعوذ بالله من نفسي🌺 🔵 شهریور ۱۳۷۸ بود. بعد از خواندن سوم راهنمایی علاقه‌ای به ادامه‌‌ی درس در دبیرستان نداشتم. در عوض عاشقانه در حوزه ثبت‌نام کرده بودم و قم را برای تحصیل حوزوی انتخاب کرده بودم. اما چون معدلم کم بود (۱۵/۶۶) پذیرش نشدم و ناباورانه پا به دبیرستان علامه طباطبایی خلخال گذاشتم. اصلاً حوصله‌ی دروس دبیرستان را نداشتم و دبیرستان برایم کوه سنگینی بود که نمی‌توانستم تحمل کنم. یک هفته نشده بود که آقای شاد (همان آقاحامد، داماد امروزمان) که چند سالی می‌شد در قم درس می‌خواند، تماس گرفت و گفت با رحیم و زاهد بیایید قم، اگه خدا بخواد ثبت‌نام حوزه‌تون جور شده! باورم نمی‌شد از خوشحالی نرمی بال رو پشت سرم احساس می‌کردم و می‌خواستم تا خود قم پرواز کنم... 🔵 توی حجره بودم که کاسِتی توجهم را جلب کرد. «سیاحت غرب» می‌گفتند این نوار که سرگذشت پس از مرگ انسان است خیلی ترسناک است. بردم گوش دادم. انصافاً هم ترسناک و هم سراسر عبرت بود! رسیدم به جایی که ۱۴ امام را معرفی می‌کرد. در آن بخش با استفاده از افکتی از اشعار مرحوم آقاسی که هنوز شناختی از او نداشتم، ائمه را معرفی می‌کرد. نوای خوش اشعار مخلصانه و سوزناکی که توجهم را جلب کرد این ابیات بود: فاش می‌گوید به ما لوح و قلم از وجود چهارده بی بیش و کم چهارده گیسوی در هم ریخته چهارده طبل فلک آویخته چهارده ماه فلک پرواز کن چهارده خورشیدِ هستی ساز کن چهارده پرواز در هفت آسمان هر یکی رنگین‌تر از رنگین‌کمان چهارده الیاس در باد آمده چهارده خضر به امداد آمده چهارده کنعانی یوسف جمال چهارده موسی به سینای کمال چهارده روح به دریا متصل چهارده روح جدا از آب و گل چهارده دریای مروارید جوش چهارده سیل سراپا در خروش چهارده گنجینه‌ی علم لدُن چهارده شمشیر فولاد آب کن چهارده سر، چهارده سردار دین چهارده تفسیر قرآن مبین چهارده پروانه‌ی افروخته چهارده شمع سراپا سوخته چهارده شیر شکر آمیخته چهارده شهدِ به ساغر ریخته چهارده سرمستِ بی‌جام و سبو جرعه‌نوش از باده‌ی اسرار هو چهارده می‌خانه‌ی ساقی شده وجهُ رَبک گشته و باقی شده چهارده منصور منصور آمده کُلهم نورٌ علی نور آمده از رفیقم پرسیدم این کیه؟ گفت آغاسی. گفتم آقاسی؟ گفت آره. بعداً که با صدا و اشعار زیبایش مأنوس شده بودم هر وقت صدایش را در جایی می‌شنیدم سعی می‌کردم آن را به طور کامل گوش کنم. 🔵 بعدها بیشتر با او آشنا شده بودم: محمدرضا آقاسی، متولد ۲۴ فروردین ماه سال ۱۳۳۸ در تهران و در خانواده‌ای مذهبی و شاعر. از شاگردان یوسف‌علی میرشکاک بود. مدتی در جبهه‌های جنگ در مناطق شوش دانیال و جزیره‌ی مجنون و سه راه جفیر و شلمچه بود. در حوزه‌ی هنری هم رفت و آمد داشت ولی با حاج‌آقا «زم» (پدر زم آمدنیوز) که روحانیِ جسمانی بود به مشکل برخوده بود و گفته بود: «همین‌قدر گفته باشم، یکی از همین قماش دستگاه‌های متولّی اندیشه و هنر اسلامی، یک‌بار عکس‌العمل تندی را نسبت به من نشان داد... حقوقم را قطع کردند و ضمن ارسال یک دستورالعمل اکید مرا به صحن و سرای دستگاهشان ممنوع‌الورود فرمودند! که یک بیت نثارشان کردم و سپردمشان به قهر مولا علی (ع) که: از آن روزی که در خون پر گشودم به دارالکفر ممنوع الورودم» همان زم که کارگردان مجموعه‌ی «یوسف پیامبر» مرحوم فرج‌الله سلحشور هم دلش از دست او خون بود. 🔵 آقاسی گاهی اشعار تند و تیزی بر علیه مسؤولین اشرافی و گردن‌شکسته می‌گفت. سرافرازان برای سرفرازی ضرورت دارد آیا برج‌سازی؟ شنیده بودم همین کارهایش باعث شده بود چند بار با تهمت و افترا زندانی‌اش هم بکنند که هر بار هم در مدت کوتاهی تبرئه و آزاد می‌شد. حتی شنیده بودم یک بار حضرت آقا فرموده بودند خبری از او نیست! و وقتی از زندانی شدنش مطلع شده بودند، بعد از پرس‌وجو از علت، مستقیماً دستور آزادی‌اش را دادند. 🔵 مانند طبیب دواری به شهرها و استان‌های مختلف سفر می‌کرد و برای همه شعر می‌خواند و مردم هم بی‌ریایی و اخلاصش را دوست داشتند و در مراسم شعرخوانی‌اش شرکت می‌کردند. آه مردم چه شد مگر از یاد رفت؟ شور و حال بهمن پنجاه و هفت جوری این اشعار را می‌خواند که مو را به تن هر خواننده‌ای سیخ می‌کرد. ادامه در 👇👇👇 ☁️🌦 @hasanaat 🌦☁️
هدایت شده از 💚🌦 حسنات 🌦💚
ادامه از 👆👆👆 🔵 تعطیلات بود و آمده بودم خلخال. خانه‌مان کنار شهربازی بود. روی دیوار یکی از بازی‌های برقی ابیاتی از این شعر جذاب مرحوم آقاسی را دیدم: در خیابان چهره آرایش مکن از جوانان سلب آسایش مکن زلف خود از روسری بیرون مریز در مسیر چشم‌ها افسون مریز یاد کن از آتش روز معاد طره‌ی گیسو مده در دست باد خواهرم دیگر تو کودک نیستی فاش‌تر گویم عروسک نیستی خواهرم ای دختر ایران زمین یک نظر عکس شهیدان را ببین خواهر من این لباس تنگ چیست؟ پوشش چسبان رنگارنگ چیست؟ خواهرم این قدر طنازی نکن با اصول شرع لجبازی نکن در امور خویش سرگردان مشو نوعروس چشم نامردان مشو پدرم گفت پدر جان زن اگر زن باشد شیر در خانه و در کوچه و برزن باشد پدرم گفت که ای دخت نکو بنیادم زلف بر باد نده تا ندهی بر بادم هدف دشمن سنگ‌افکن، پیشانی ماست کسب جمعیتش از زلف‌پریشانـی ماست پدرم گفت گل از رنگ و لعابش پیداست و زن مؤمنه از طرز حجابش پیداست مطمئنم که امثال این اشعار باعث بیداری و هشیاری بسیاری شده و قطعاً الآن در عالم برزخ از ثمره‌ی اشعارش متنعم است. 🔵 خیلی دوست داشتم از نزدیک ببینمش. قم بودم که شنیدم رفته خلخال و در مسجد جمعه‌ی آنجا هم با شعرخوانی‌هاش کولاک کرده بود. خیلی دلم گرفت که چرا خلخال نبودم تا بتوانم بروم در جلسه‌اش شرکت کنم. البته وقتی رفتم خلخال فیلم آن جلسه را گیر آوردم و دیدم. عمویم می‌گفت قبل از شعرخوانی پشت‌سرهم سیگار می‌کشید! راست می‌گفت. تنها ایرادی که از او دیده بودم همین بود و شاید علاوه بر غم و غصه‌هایی که می‌خورد همین سیگار کشیدن‌هایش باعث فوت زودهنگام در سن جوانی شد! بعدازمدتی به آرزویم رسیدم. در شهر قم تبلیغ یک هیئت خانگی را دیدم که میهمان ویژه‌اش مرحوم آقاسی بود. قبل از شروع برنامه رفتم و منتظرش بودم که کی می‌آید. وقتی آمد در پوستم نمی‌گنجیدم و حسابی لذت بردم. آخرش وقتی داشت می‌رفت رفتم دم در و با او دست دادم و بعد از عرض ارادت گفتم حاجی می‌شه شماره‌تو بهم بدی؟ گفت من تلفن همراه ندارم، خونه هم نیستم اکثراً مسافرتم شماره‌ی خونه‌ام به دردت نمی‌خوره! خیلی خورد توی ذوقم و ناراحت شدم! وقتی ناراحتی‌ام را دید گفت یادداشت کن ۰۲۱... خیلی خوشحال شدم. هول شده بودم گفتم صبر کن، کاغذ، قلم ندارم! همان‌جا از کسی کاغذ و قلم گرفتم و شماره‌اش را نوشتم ولی فقط یک بار از آن استفاده کردم... 🔵 از بس علاقه داشتم به مرحوم آقاسی هر جا هر مطلبی از او یا درباره‌ی او می‌دیدم می‌خواندم و گوش می‌دادم. یادم می‌آید اواخر عمرش در روزنامه‌ی کیهان مطلبی را راجع به او دیدم که از دلتنگی‌هایش نوشته بودند و عشق وافری که به امام خامنه‌ای داشت. عشقی که در برخی از اشعارش موج می‌زد: نماز بی‌ولایت بی‌نمازی است تعبد نیست نوعی حقه‌بازی است ... قسم بر انشقاق فرق منشق زمین خالی مباد از حجت حق خمینی حجت حق بر زمین بود امین دین ختم‌المرسلین بود خمینی رفت فرزندش علی هست خدا را شکر بر امت ولی هست 🔵 علاقه‌ی خاصی هم به شهدا و پدران و مادران شهدا داشت و می‌گفت: من بال و پر شهید را می‌بوسم پا تا به سر شهید را می‌بوسم گر لحظه‌ی دیدار میسر نشود دست پدر شهید را می‌بوسم به خاطر همین علاقه هم بود که در روزهای آخر عمرش و در روز میلاد پیامبر و امام صادق علیهماالسلام در دانشگاه آزاد کاشان کولاک کرد. می‌گفت پزشکان به خاطر حالم منعم کردن از خواندن ولی وقتی پدر و مادر شهید ازم می‌خوان بخونم مگه می‌شه قبول نکنم! در کاشان سرفه امانش را بریده بود و بارها شعرخوانی‌اش به خاطر سرفه‌های مکرر قطع شد! اما محشری به پا کرده بود در آخرین خواندنش: خبر آمد خبری در راه است سرخوش آن دل که از آن آگاه است شاید این جمعه بیاید شاید پرده از چهره گشاید شاید دست‌افشان پای‌کوبان می‌روم بر در سلطان خوبان می‌روم می‌روم بار دگر مستم کند بی سر و بی پا و بی دستم کند می‌روم کز خویشتن بیرون شوم در پی لیلا رخی مجنون شوم هر که نشناسد امام خویش را بر که بسپارد زمام خویش را؟ با همه‌ی لحن خوش‌آوایی‌ام در به در کوچه‌ی تنهاییم ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر نغمه‌ی تو از همه پرشورتر کاش که این فاصله را کم کنی محنت این قافله را کم کنی کاش که همسایه‌ی ما می‌شدی مایه‌ی آسایه‌ی ما می‌شدی هر که به دیدار تو نایل شود یک شبه حلال مسایل شود ادامه در 👇👇👇 ☁️🌦 @hasanaat 🌦☁️
هدایت شده از 💚🌦 حسنات 🌦💚
ادامه از👆👆👆 دوش مرا حال خوشی دست داد سینه‌ی ما را عطشی دست داد نام تو بردم لبم آتش گرفت شعله به دامان سیاوش گرفت نام تو آرامه‌ی جان من است نامه‌ی تو خط امان من است ای نگهت خواستگه آفتاب بر من ظلمت‌زده یک شب بتاب پرده برانداز ز چشم ترم تا بتوانم به رخت بنگرم ای نفست یار و مددکار ما کی و کجا وعده‌ی دیدار ما دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد به مکه آمدم ای عشق تا تو را بینم تویی که نقطه‌ی عطفی به اوج آیینم کدام گوشه‌ی مشعر کدام کنج منا به شوق وصل تو در انتظار بنشینم ای زلیخا دست از دامان یوسف بازکش تا صبا پیراهنش را سوی کنعان آورد ببوسم خاک پاک جمکران را تجلی‌خانه‌ی پیغمبران را خبر آمد خبری در راه است سرخوش آن دل که از آن آگاه است شاید این جمعه بیاید شاید پرده از چهره گشاید شاید از در به دری‌اش در کوچه‌ی تنهایی می‌گفت و از طعنه‌ها و زخم زبان‌هایی که می‌شنود، آن هم به خاطر عشقش به ولایت. یکی گوید سراپا عیب دارم یکی گوید زبان از غیب دارم نمی‌دانم که هستم هر‌ چه هستم قلم چون تیغ می‌رقصد به دستم نه دِعبل نه فَرَزدَق نه کُمِیتَم ولیکن خاک پای اهل بیتم خیلی امام زمانی بود و آرزویش این بود که چه مرده باشد چه زنده، وقتی امام زمان آمد مُهر قبولی روی نامه‌‌ی عملش بزند. 🔵 رفیقش می‌گفت گاهی به فکر زن و فرزندش می‌افتاد و نگران بود که در این سال‌های عشق‌بازی و مستی خیلی به فکرشان نبود و درآمد چندانی نداشت تا دستشان را بگیرد. شاید به خاطر همین بود که اواخر عمرش کاست عشق ازلی را منتشر کرد تا شاید با عوایدش کمک‌خرج خانه باشد! پسرش هم که در شاعری می‌خواست جا پای پدر بگذارد پس از فوت پدر زحمت زیادی در جمع‌آوری اشعارش کشید که ثمره‌اش شد دیوان زیبای «بر مدار عشق» که مطلعش پیام ولی بود: بسمه‌تعالی با تأسف و تأثر خبر در گذشت شاعر آزاده و بسیجی مرحوم محمدرضا آقاسی را دریافت کردم. این حادثه‌ی غم‌انگیز ضایعه‌ای برای هنر و ادبیات متعهد کشور و به ویژه شعر مذهبی و انقلاب به شمار می‌رود. شعر روان و با مضمون و خوش‌ساخت آقاسی که نمایشگر دل پاک و احساسات صادق و هنر خودجوش او بود، بی‌شک دارای جایگاه ویژه‌ای در ادبیات معاصر است. درگذشت این شاعر عزیز را به جامعه‌ی ادبی و شعرای کشور و به علاقمندان آثار او و به طور خاص به خانواده‌ی گرامی و دوستان و یاران این بسیجی دلباخته تسلیت عرض می‌کنم و شادی روح و علو درجات او را از خداوند متعال مسألت می‌نمایم. سیدعلی خامنه‌ای ۱۳۸۴/۳/۷ 🔵 خرداد ۸۴ خلخال بودم. سوم خرداد بود که پسرعمویم را دیدم. گفت از آقای آقاسی چه خبر؟ شنیده‌ام مریض احوال است. گفتم بله. در تهران بستری است و احوال خوشی ندارد. گفت اخبار دقیق‌تری نداری؟ گفتم نه. ناگهان یاد شماره‌تلفنی که از او گرفته بودم افتادم و گفتم شماره‌اش را دارم، از خودش گرفته‌ام خوب شد گفتی الآن پی‌گیر حالش می‌شوم. تماس که گرفتم صدای لرزان و بغض‌آلود همسرش را شنیدم. وقتی از حالش پرسیدم و گفتم از ارادتمندانش هستم گفت حالش خوب نیست و در بیمارستان قلب تهران است، برایش دعا کنید که نیازمند دعای شماست! آن‌قدر صدایش سوزناک بود که کاملاً به هم ریختم. بعدازظهر ساعت ۱۴ در اخبار سراسری که خبر فوتش در بامداد سوم خرداد پخش شد تازه فهمیدم چرا همسرش آن‌قدر پریشان بود! مرحوم آقاسی در سن ‌۴۶ سالگی‌ فوت کرد و وصیت کرده بود راضی نیست احدی از مسئولین در تشییعش شرکت کند(مسؤولین اصلاح‌طلب دوره‌ی خاتمی).‌ پیکر پاکش ۵ خردادماه از مقابل معراج الشهدای تهران تشییع و در قطعه‌ی ۴۴ شهیدان بهشت‌زهرا به خاک سپرده شد. طوری می‌گفت: عاقبت این عشق هلاکم کند در گذر کوی تو خاکم کند که انگار از مرگش و مکان قبرش در جوار شهدا خبر داشت؛ او و مرحوم سپهر آن‌قدر از شهدا یاد کردند که در نهایت هم کنار شهدا آرام گرفتند. سیدمحمدحسن صدری سوم خرداد ۱۳۹۸ مصادف با ۱۸ ماه رمضان ۱۴۴۰ 🌹شادی روحش الفاتحة مع الإخلاص والصلوات ☁️🌦 @hasanaat 🌦☁️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حضرت آیةالله‌العظمیٰ امام خامنه‌ای: «إن‌شاءالله شما جوان‌ها در بیت‌المقدّس نماز خواهید خواند.» ۹۸/۱۱/۱۶ ☁️🌦 @hasanaat 🌦☁️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚨 فردی که هر روز به پهلوی رهبر انقلاب لگد می‌زد!😳 💠 آقای دانشمند می‌گوید رهبر انقلاب در سفری به ایران‌شهر از اطرافیان پرسیدند در زمان تبعیدم به این‌جا یک رئیس پاسگاه این‌جا بود، الآن کجاست؟ گفتند: سنّش بالا رفته و بازنشست شده. فرمودند هرطور شده پیداش کنید و با احترام بیاریدش! این شخص سنّی بود. به هر زحمتی بود پیداش کردند گفتند از طرف رهبر انقلاب آمدیم تا شما را به ملاقات ببریم. تا این را شنید از ترس رنگش پرید و افتاد روی زمین و شروع کرد به گریه که من نمی‌آم! بالأخره آوردنش به محلّ اسکان امام خامنه‌ای و در حیاط کنار حوض، لوله‌ی آب را گرفت و گفت داخل نمی‌آم، تو رو خدا بهم رحم کنید! به امام خامنه‌ای خبر دادند که برای آمدن مقاومت می‌کند! ایشان خودشان آمدند داخل حیاط تا آقا را دید وحشت کرد و شروع کرد به لرزیدن و می‌گفت سیّد تو رو خدا مرا ببخش! حضرت آقا بغلش کردند و گفتند برادر من دلم برایت تنگ شده!☺️ پیرمرد گفت شما می‌خواهید منو بکشید! بالأخره آقا بردنش داخل اتاق و با او گرم گرفتند ساعتی با هم نشستند و مشکلاتش را برطرف کردند. موقعی که این پیرمرد را برمی‌گرداندند از او پرسیدند جریان شما چه بود؟ گفت موقعی که ایشان اینجا تبعید بودند من هر روز می‌گفتم او را به پاسگاه بیارید و سیلی به گوشش می‌زدم😞، به پهلویش لگد می‌زدم و به مادرش ناسزا می‌گفتم😢! و من وقتی شنیدم ایشون رهبر شده هر روز منتظر بودم که بیایند مرا دستگیر کنند! 🔻 این پیرمرد، همسرش و بچّه‌هایش با این رفتار امام خامنه‌ای شیعه شدند.❤️ «رحماء بینهم» حتی اگر بین مذاهب هم باشد برکات خیر دارد! ☁️🌦 @hasanaat 🌦☁️