هوالبصیر
.
#پریش
.
در مسجدی خوابیدم و دیدم خون می چکید از ریش ملّاها
شاید پریشانم، چه می خواهند؟ کابوس ها از جان رؤیاها
رجّاله ها تسبیح در دست و در ختم قرآن قاریان مست و
وعّاظ رقصانند و هو هو هو... پامنبری ها گیج و ها ها ها...
در گرگ و میش قریه از وحشت، سگ های چوپان گربه زاییدند
بر کُشته زار گلّه خاموشند تا پوستین پوشند شبپاها!
قاجار تر از تاجران مرگ، با چشم هامان کاسبی کردند
قاضی وکیل الدّوله بود و حیف... بودند آقازاده آغاها!
از خشم و نفرت چانه ها پر شد، نان های مردم آخر آجر شد
از آز و ناز ته تغاری ها از کوره در رفتند نانواها
گیرم کلاه پهلوی افتاد، از شرق دستاری هم آوردند
تا شیخ مان غربی ست، می بینم دیروز را در قاب فرداها
پیش تو ای جهل خیابانی! رحمت به اعراب بیابانی
مادامَ دِربُک ینتَهی فی اللَیل، فالصُّبحُ لَن یَعطیکَ مِصباحا
هی در پی خود راندی و ماندی، محراب از دستت به تنگ آمد
هی چلّه پشت چلّه رفت، امّا مانده ست بی پاسخ معمّاها
شهوت شبیه آفتی افتاد بر ریشه ی آخوند بی ریشی
این کوسه را در کاسه کرد آخر سودای موجاموج دریاها
برخواستم، دیدم که هذیانند! این بیت ها شاید پریشانند!
شاید... ولی... امّا... نمی دانم کابوس بوده خواب من یا...؟ ها!
.
#حسن_خسروی_وقار
.
شهریور ۱۳۹۷
.
@hasankhosravivaghar