eitaa logo
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
2.9هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
650 ویدیو
4 فایل
سلام دوســتِ کتابخونم♡خوش اومدی به دورهمی مون🥰 بفـــرمائید کتـاب💞اینجا یه عالمه 📚داریم به شرط چاقو😉 ✨با #تخفیفات_ویژه💥 ارسال به تموم نقاط کشورعزیزمون🚀 ✍🏼برا ثبت سفارش من اینجام @hasibaa2 📞09175133690 کپی از مطالب؟! کاملا آزاد🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
پر از دوراهی‌های خطرناک و فتنه‌هایی که باید از میانشان راه راست را پیدا کرد..... ❤️‍🔥 🤍📚 ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
حاج‌بابا همیشه می‌گفت: «سفیدی موهای کنار شقیقه یعنی احوال دلت پر از وصل و پینه‌ست. یعنی دنیا تا تونسته توی مشتش فشارت داده. یعنی توی اوج جوانی از بس کمرت شکسته پیر شدی.» ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
📚 🟢قیمت کتاب 200/000 ت 🔴قیمت با تخفیف 180/000 ت ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
" " -تا حالا کسی دوستت داشته؟ +آره -تو چی؟تو هم دوسش داشتی؟ +اونموقع نمیدونستم اسم حسم چیه -خب چی شد ؟ +هیچی،خسته شد،رفت -رفت؟به همین راحتی؟ +آره،مثل رفتن جان از بدن... -بعدش چی شد؟ +بعد نداره یه روز صبح از خواب بیدار شدم دیدم خیلی از دستش عصبانی ام. -چرا عصبانی؟ +چون دیگه نبود.. -خب این یعنی چی؟ +یعنی آخر دلتنگی... من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرودـ... ♡ ـــــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
📌یک خبرنگار غیر معمولی، برای رسیدن به هدفی بزرگ، همه جا را زیر و رو می کند. سینه اش انبار است اما جز برای سرکوب احساس تربیت نشده. حالا او تمام آسیای غربی را جستجو کرده تا در عراق به مقصودش برسد. 🖇دختری که آموزش هایی طاقت فرسا را در دژ های نامقدس سرزمین مقدس گذرانده تا بدل به اسلحه ای شود برای شکار فرمانده. فادیه فقط چند بند انگشت تا نشستن مدال افتخار عبری بر سینه اش فاصله دارد اما ناگهان… 🔗دانیال و حاج اسماعیل ( ) این بار هم در مسیر طغیان ایستاده اند. قرار است فادیه چون تاسی سرگردان بچرخد تا بالا بیاورد تمام آن جفت شیش های مشقی اش را. در این میان پای یک غریبه آشنا هم باز می شود، موساد و مهره هایش، عقرب زرد به دنبال سهم خود از اتفاقات آشوب زده است. ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
" " حدسش هوش بالایی نمی‌خواست. در مردمک‌هایش خیره ماندم. بی‌رمقی و خستگی در این عسلی‌ها بیداد می‌کرد. چقدر فادیه ی احمق دلتنگِ آن به بسام مهربان بود! باران نرم نرم شروع به باریدن کرد. بسام با زبان، لب‌های رنگ پریده‌اش را تر کرد: «باروتِ خیس. اسم پرونده‌ت باروت خیسه.» چه نام عجیبی! ♡ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
باروت خیس یک روایت مهیج و امنیتی است از حاج قاسمی که نمی‌شناسیم.📚 🟢قیمت کتاب 175000ت 🔴قیمت با تخفیف 165/000ت ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
کتب سه‌گانه زهرا اسعد بلنددوست، نویسنده جوان اهل قم با نام‌های 1/ » 2/ » 3/ » که در خصوص رویدادهای مربوط به و جریانات هستند، ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
📚 🎁 عاشقانه ای برای 16 ساله ها؛ داستان زندگی دختری نوجوان که تمام تلاشش را به کار می‏بندد تا در زندگی اول باشد. در شانزدهمین بهار عمرش حادثه­ای رخ می­دهد و او را در رسیدن به خواسته­اش کمک می­کند. انفجاری که در سال 1387 در حسینیه سیدالشهدای شیراز رخ داد، نقطه اوج زندگی او را رقم زد. شهید راضیه کشاورز 11 شهریور 1371 در ظهر گرم تابستانی هم‌زمان با نوای ملکوتی اذان ظهر در مرودشت شیراز به دنیا آمد. والدینش به خاطر ارادتی که به خانم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) داشتند نام راضیه را برایش برگزیدند. روزها یکی پس از دیگری سپری می‌شدند. راضیه بزرگتر می‌شد و با وجودش شور و نشاط مضاعفی به خانه می‌بخشید. راضیه تا قبل از بهار 16 سالگیش موقعیت های چشمگیری را در زمینه ورزش کاراته، مسابقات قرآن و درس و تحصیل کسب کرد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــ قیمت کتاب 85000📚 قیمت با 80/000🎁 📚 @hasebabu
_🧡🌻_ خدایا واسه خیلی از اتفاق هایی که تو زندگیم اصرار داشتم بشه ولی نذاشتی بشه ازت ممنونم :))) ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
کتاب  عنوان کتابی از فاطمه سادات افقه است که به زندگی مصطفی صدرزاده می‌پردازد. این کتاب قصه فراز و نشیب‌های زندگی شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده است که با نام جهادی سید ابراهیم به عنوان فرمانده ایرانی گردان عمار از لشکر مقتدر فاطمیون عازم سوریه شد و در آبان ماه سال 1394 روز تاسوعا  به شهادت رسید. بریده کتاب: با فریاد لبیک یا زینب (س) یک محور از محاصره را شکستیم و در قلب دشمن قرار گرفتیم. نه راه برگشتی بود نه می شد پیشروی کرد. سید من را صدا زد و گفت «به تکفیری ها بگو ما مسلمونیم و نباید آتیش به سر خودمون بریزیم. باید برای دفاع مردم مظلوم فلسطین سر اسرائیل بمب و خمپاره بریزیم.» این جملات را به عربی برایشان گفتم. تکفیری ها هم شروع به ناسزا گفتن کردند. بار دیگر سید ابراهیم چند آیه از قرآن برایشان خواند. یکی از تکفیری ها پشت بی سیم گفت «مگه شما مسلمانید؟» گفتم «بله ما مسلمانیم و رسول خدا پیامبر ماست و قرآن کتاب ما.» نفهمیدیم چه شد اما دشمن روستای جلوتر را هم تخلیه کرد و ما توانستیم با تعداد کم از محاصره دربیاییم. . قیمت 120/000ت قیمت با تخفیف 110/000ت ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ هربار که درگیری شدید می شـد ، مـدام برایش دعا می خواندم و می گفتم : خدایا مصطفی رو از ما نگیر، ظهر در سنگر بودیم که دشمن شروع به حمله خمپاره ای کرد ، برای لحظه ای از سید جدا شدم . یک خمپاره در دومتری اش خورد همه دستهای مان به روی سرمان رفت که ای وای سیدابراهیم شهید شد. داد کشیدم : « ابراهیم! ابراهیم ! » یکدفعه دیدیم از وسط خاکها دستش را به نشانه اعتراض که چرا این قدر سروصدا می کنی ، بالا آورد و بعد گفت : « شهید نشدم ، سالمم ، آروم باش . اگرم قرار به شهادت باشه امروز نوبتم نیست ! » سید ابراهیم با سر و روی خاکی از داخل سنگر بیرون آمد ، به شوخی گفتم : سیدابراهیم دیدی شهید نشدی ، این دیگه آخرین فرصتت بود ! » لبخندی زد و گفت : « من اگرم شهید بشم تاسوعا شهید می شم ! » 📚 🕊 ــــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
مادربزرگ میگفت: آدما مثل کاغذ می‌مونن، بد تا کنی، مچاله میشن‌. •^_^• ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
🍃 قرار بود آن روز هردو جوابشان را به خانواده ها اعلام کنند. آخرهای صحبتشان بود. زینب به دستان روح الله خیره شده بود که با پوست میوه ها بازی می کرد، بدون مقدمه گفت: «می شه یه سوالی بپرسم؟» – بله – چرا دستاتون اینقدر زخمی شده؟ روح ‌الله نگاهی به دستانش کرد. انگار برای اولین بار بود که زخم های دستش را می دید. کمی مکث کرد «دیگه کار منم اینجوریه دیگه» زینب سرش را پایین انداخت و با دلسوزی گفت: «بیشتر مراقب خودتون باشبن، دوست ندارم آسیبی بهتون برسه.» روح الله چندثانیه به او خیره ماند. انتظار شنیدن این حرف را نداشت. دوباره به دستانش نگاه کرد. زخم هایی که به چشم خودش هم نیامده بود، حالا برای کسی مهم شده بود. سرش را بلند کرد. لبخند زد: «چشم از این به بعد بیشتر مراقبم» ـــــــــــــــــــــــــــــ♡♡ـــــــــــــــــــــــــــ @Yaa_zahraa18📲 ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈•
💔 زینب عادت داشت، گل‌هایی را که روح‌الله برایش می‌خرید، پرپر می‌کرد و لای کتاب خشک می‌کرد. در یکی از نبودن‌های روح‌الله، وقتی دل تنگش شده بود، روی یکی از گلبرگ‌ها نوشت: «آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت، که اگر سر برود از دل و از جان نرود.» این گلبرگ را خودش نوشته بود. اما جریان گلبرگ دوم را نمی‌دانست. وقتی آن را برگرداند، دستخط روح‌الله را شناخت که روی گلبرگ نوشته بود: «عشــــقِ من دلتنگ نباش!» ـــــــــــــــــــــــــــــــ📚ـــــــــــــــــــ 🟢قیمت کتاب73/000تومان 🔴قیمت با تخفیف 68/000تومان ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📚ـــــــــــــــــــــــــــــ ظهر نهم فروردین ماه بود که روح الله زنگ خانه را زد. زینب در را باز کرد، با صورت آفتاب سوخته اما خندان او روبرو شد. با اینکه از دیدنش خیلی خوشحال بود. گفت: «چرا اومدی؟ نمی خواستم شکایت کنم که برگردی. دلم تنگ شده بود. اما می توانستم تحمل کنم.» – نه دیگه، خودمم نمی تونستم بمونم. دلم تنگ شده بود. اونجا بیشتر بچه ها مجرد بودند،.هی به من می گفتن تو برگرد برو خونه. منم می گفتم نه خانومم خیلی خوبه تحمل می کنه. اما اون روز که زنگ زدم . از صدات فهمیدم حسابی کلافه شدی. دیگه یه لحظه هم صبر نکردم. تا اینجا هم شهر به شهر ماشین گرفتم اومدم. ــــــــــــــــــــ ❤️ 📚 ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
سه صلوات هدیه کنیم به ارواح طیبه ی شهدای گرانقدرمون☺️❤️
معرفی یه کتاب دلبر بذاریم! 😍
از تازه های نشــــــر هس 🔥
اول یه بریده ازش بذارم🥺🤍 📚 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بچه های غواص با چشم‌های نمناک به نگاه می‌کردند.این حالت، نمایشی بود از دل‌شکستگی غواص‌ها.چند روز منتهی به عملیات، موقع نماز همه چشم‌هایشان خیس بود و گردن‌هایشان به نشانۀ تواضع در مقابل محبوب کج. صحبت‌های حاج قاسم به نقطۀ انتهایی رسید، او به امواج خروشان اروند که چند متر آن طرف‌تر پر شدت و سهمگین در جریان بود، اشاره کرد و با بغض گفت:« این آب را می‌بینید، این آب مهریه فاطمه زهراست. خدا رو به حق مهریه حضرت زهرا قسم بدید که امشب از این آب بگذرید و دل امام رو شاد کنید.» بغض ها ترکید و گردان ۴۱۰ غواص در میان بلور اشک‌ها غرق شد. ــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
✓معرفی کتاب 📚 حمیدرضا فراهانی در این کتاب هربخش از روایتش را با شروع می‌کند. گویی نوشته‌هایش خطاب به خود اوست. سرداری که باید محتوای کتاب را می‌دیده و تایید می‌کرده است اما درست روزی که حاج قاسم قرار بود محتوای کتاب را بررسی کند، خبر شهادتش به گوش فرمانده می‌رسد.🥺 فراهانی در این کتاب سعی کرده روایات حضور خودش را هم در جبهه، خطاب به بنویسد و این شیوه جالبی است که ابداع کرده و باعث شده بین مخاطب، راوی و سردار سلیمانی احساسی همسان ایجاد شود. ــــــــــــــــــــ ✓قیمت کتاب 95/000ت ♡قیمت با تخفیف 90/000ت ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
°•با بعضی‌ها حال آدم یک جوری می‌شود؛❥ ☺️ یک جورِخوب! از آن خوب‌هایی که شبیه خوردن آب یخ وسط گرمای تابستان است، یا شاید هم شبیه خوردن گوجه سبز با نمک است که به تلخی هم نمی‌زند ، شبیه قدم زدن در زیر باران! ❤️ می‌دانی آدم خیالش یک جورِخاص راحت است، راحت از آن‌که خوبیشان هیچ‌وقت ته‌نشین نمی‌شود. این جور آدم‌ها شبیه فرش رنگ به رنگ نمی‌شوند، شبیه باران می‌مانند؛ همین قدر لطیف، همین قدر آرام، همانقدر دلنشین . الهی که نصیبتون بشه از این آدما☺️ وتجربه کنی این مدل دوست داشتن رو... بهترینها نصیب قلب مهربونت شبت بدون دغدغه رفیق جانم♡ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
هوالعشــــــق❤️
بچه که بودیم... بهتر میدونستیم چطور باید از داشته هامون مواظبت کنیم و براشون بجنگیم.. بهتر بلد بودیم دوست داشتن واقعی رو... ×شاید اندازه ی سن‌مون نبود ✓اما عشق و وفاداری رو خوب میشناختیم... اون روزا نمیدونستیم خستگی یعنی چه، دلزدگی یعنی چه... نه اهل رها کردن بودیم نه تنهایی ترجیح مون بود و نه فرار راه نجات حالا اما،.... ما همون بچه هاییم... که حتی روزی فکرش رو نمیکردیم کمی قد کشیدن و بزرگ شدن اینهمه دنیای مون رو عوض کنه...بیاین از داشته هامون مواظبت کنیم♡ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•