#رمانی_امنیتی پر از دوراهیهای خطرناک و فتنههایی که باید از میانشان راه راست را پیدا کرد..... ❤️🔥
#مثل_بیروت_بود🤍📚
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
حاجبابا همیشه میگفت: «سفیدی موهای کنار شقیقه یعنی احوال دلت پر از وصل و پینهست. یعنی دنیا تا تونسته توی مشتش فشارت داده. یعنی توی اوج جوانی از بس کمرت شکسته پیر شدی.»
#مثل_بیروت_بود
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
📚 #مثل_بیروت_بود
🟢قیمت کتاب 200/000 ت
🔴قیمت با تخفیف 180/000 ت
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
" #باروتخیس"
-تا حالا کسی دوستت داشته؟
+آره
-تو چی؟تو هم دوسش داشتی؟
+اونموقع نمیدونستم اسم حسم چیه
-خب چی شد ؟
+هیچی،خسته شد،رفت
-رفت؟به همین راحتی؟
+آره،مثل رفتن جان از بدن...
-بعدش چی شد؟
+بعد نداره یه روز صبح از خواب بیدار شدم دیدم خیلی از دستش عصبانی ام.
-چرا عصبانی؟
+چون دیگه نبود..
-خب این یعنی چی؟
+یعنی آخر دلتنگی...
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرودـ...
#ارسالی_اعضا ♡
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
#باروت_خیس
📌یک خبرنگار غیر معمولی، برای رسیدن به هدفی بزرگ، همه جا را زیر و رو می کند. سینه اش انبار #باروت است اما جز برای سرکوب احساس تربیت نشده. حالا او تمام آسیای غربی را جستجو کرده تا در عراق به مقصودش برسد.
🖇دختری که آموزش هایی طاقت فرسا را در دژ های نامقدس سرزمین مقدس گذرانده تا بدل به اسلحه ای شود برای شکار فرمانده.
فادیه فقط چند بند انگشت تا نشستن مدال افتخار عبری بر سینه اش فاصله دارد اما ناگهان…
🔗دانیال و حاج اسماعیل ( #مثل_بیروت_بود) این بار هم در مسیر طغیان ایستاده اند. قرار است فادیه چون تاسی سرگردان بچرخد تا بالا بیاورد تمام آن جفت شیش های مشقی اش را.
در این میان پای یک غریبه آشنا هم باز می شود، موساد و مهره هایش، عقرب زرد به دنبال سهم خود از اتفاقات آشوب زده است.
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
" #باروتخیس"
حدسش هوش بالایی نمیخواست. در مردمکهایش خیره ماندم. بیرمقی و خستگی در این عسلیها بیداد میکرد. چقدر فادیه ی احمق دلتنگِ آن به بسام مهربان بود!
باران نرم نرم شروع به باریدن کرد. بسام با زبان، لبهای رنگ پریدهاش را تر کرد:
«باروتِ خیس. اسم پروندهت باروت خیسه.»
چه نام عجیبی!
#ارسالی_اعضا♡
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
باروت خیس یک روایت مهیج و امنیتی است از حاج قاسمی که نمیشناسیم.📚
#باروت_خیس
🟢قیمت کتاب 175000ت
🔴قیمت با تخفیف 165/000ت
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
کتب سهگانه زهرا اسعد بلنددوست،
نویسنده جوان اهل قم با نامهای
1/ #چایت_را_من_شیرین_میکنم»
2/ #مــــثل_بــیروت_بــــود»
3/ #باروت_خـــیس»
که در خصوص رویدادهای مربوط به #مدافعان_حرم و جریانات #مبارزه_با_داعش هستند،
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
#معرفی_کتاب 📚
#عاشقانه_ای_برای_شانزده_ساله_ها🎁
عاشقانه ای برای 16 ساله ها؛ داستان زندگی دختری نوجوان که تمام تلاشش را به کار میبندد تا در زندگی اول باشد. در شانزدهمین بهار عمرش حادثهای رخ میدهد و او را در رسیدن به خواستهاش کمک میکند. انفجاری که در سال 1387 در حسینیه سیدالشهدای شیراز رخ داد، نقطه اوج زندگی او را رقم زد. شهید راضیه کشاورز 11 شهریور 1371 در ظهر گرم تابستانی همزمان با نوای ملکوتی اذان ظهر در مرودشت شیراز به دنیا آمد. والدینش به خاطر ارادتی که به خانم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) داشتند نام راضیه را برایش برگزیدند. روزها یکی پس از دیگری سپری میشدند. راضیه بزرگتر میشد و با وجودش شور و نشاط مضاعفی به خانه میبخشید. راضیه تا قبل از بهار 16 سالگیش موقعیت های چشمگیری را در زمینه ورزش کاراته، مسابقات قرآن و درس و تحصیل کسب کرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قیمت کتاب 85000📚
قیمت با #تخفیف 80/000🎁
#کتاب_نوجوان📚 #جوان
@hasebabu
_🧡🌻_
خدایا واسه خیلی از اتفاق هایی که تو زندگیم اصرار داشتم بشه ولی نذاشتی بشه ازت ممنونم :)))
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
کتاب #قرار_بی_قرار عنوان کتابی از فاطمه سادات افقه است که به زندگی مصطفی صدرزاده میپردازد.
این کتاب قصه فراز و نشیبهای زندگی شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده است که با نام جهادی سید ابراهیم به عنوان فرمانده ایرانی گردان عمار از لشکر مقتدر فاطمیون عازم سوریه شد و در آبان ماه سال 1394 روز تاسوعا به شهادت رسید.
بریده کتاب:
با فریاد لبیک یا زینب (س) یک محور از محاصره را شکستیم و در قلب دشمن قرار گرفتیم. نه راه برگشتی بود نه می شد پیشروی کرد. سید من را صدا زد و گفت «به تکفیری ها بگو ما مسلمونیم و نباید آتیش به سر خودمون بریزیم. باید برای دفاع مردم مظلوم فلسطین سر اسرائیل بمب و خمپاره بریزیم.» این جملات را به عربی برایشان گفتم. تکفیری ها هم شروع به ناسزا گفتن کردند. بار دیگر سید ابراهیم چند آیه از قرآن برایشان خواند. یکی از تکفیری ها پشت بی سیم گفت «مگه شما مسلمانید؟» گفتم «بله ما مسلمانیم و رسول خدا پیامبر ماست و قرآن کتاب ما.» نفهمیدیم چه شد اما دشمن روستای جلوتر را هم تخلیه کرد و ما توانستیم با تعداد کم از محاصره دربیاییم.
.#کتاب_قرار_بی_قرار
قیمت 120/000ت
قیمت با تخفیف 110/000ت
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هربار که درگیری شدید می شـد ، مـدام برایش دعا می خواندم و می گفتم : خدایا مصطفی رو از ما نگیر، ظهر در سنگر بودیم که دشمن شروع به حمله خمپاره ای کرد ، برای لحظه ای از سید جدا شدم . یک خمپاره در دومتری اش خورد همه دستهای مان به روی سرمان رفت که ای وای سیدابراهیم شهید شد. داد کشیدم : « ابراهیم! ابراهیم ! » یکدفعه دیدیم از وسط خاکها دستش را به نشانه اعتراض که چرا این قدر سروصدا می کنی ، بالا آورد و بعد گفت : « شهید نشدم ، سالمم ، آروم باش . اگرم قرار به شهادت باشه امروز نوبتم نیست ! » سید ابراهیم با سر و روی خاکی از داخل سنگر بیرون آمد ، به شوخی گفتم : سیدابراهیم دیدی شهید نشدی ، این دیگه آخرین فرصتت بود ! »
لبخندی زد و گفت : « من اگرم شهید بشم تاسوعا شهید می شم ! »
#قرار_بی_قرار📚
#شهید_مصطفی_صدرزاده🕊
ــــــــــــــــــــــــــــــ
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
مادربزرگ میگفت:
آدما مثل کاغذ میمونن،
بد تا کنی،
مچاله میشن.
•^_^•
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
#دلتنگ_نباش 🍃
قرار بود آن روز هردو جوابشان را به خانواده ها اعلام کنند. آخرهای صحبتشان بود. زینب به دستان روح الله خیره شده بود که با پوست میوه ها بازی می کرد، بدون مقدمه گفت: «می شه یه سوالی بپرسم؟»
– بله
– چرا دستاتون اینقدر زخمی شده؟
روح الله نگاهی به دستانش کرد. انگار برای اولین بار بود که زخم های دستش را می دید. کمی مکث کرد «دیگه کار منم اینجوریه دیگه»
زینب سرش را پایین انداخت و با دلسوزی گفت: «بیشتر مراقب خودتون باشبن، دوست ندارم آسیبی بهتون برسه.»
روح الله چندثانیه به او خیره ماند. انتظار شنیدن این حرف را نداشت. دوباره به دستانش نگاه کرد. زخم هایی که به چشم خودش هم نیامده بود، حالا برای کسی مهم شده بود. سرش را بلند کرد. لبخند زد: «چشم از این به بعد بیشتر مراقبم»
ـــــــــــــــــــــــــــــ♡♡ـــــــــــــــــــــــــــ
@Yaa_zahraa18📲
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈•
#بریده_ای_از_کتاب
#دلتنگ_نباش💔
زینب عادت داشت، گلهایی را که روحالله برایش میخرید، پرپر میکرد و لای کتاب خشک میکرد. در یکی از نبودنهای روحالله، وقتی دل تنگش شده بود، روی یکی از گلبرگها نوشت: «آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت، که اگر سر برود از دل و از جان نرود.» این گلبرگ را خودش نوشته بود. اما جریان گلبرگ دوم را نمیدانست. وقتی آن را برگرداند، دستخط روحالله را شناخت که روی گلبرگ نوشته بود: «عشــــقِ من دلتنگ نباش!»
ـــــــــــــــــــــــــــــــ📚ـــــــــــــــــــ
🟢قیمت کتاب73/000تومان
🔴قیمت با تخفیف 68/000تومان
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📚ـــــــــــــــــــــــــــــ
ظهر نهم فروردین ماه بود که روح الله زنگ خانه را زد. زینب در را باز کرد، با صورت آفتاب سوخته اما خندان او روبرو شد. با اینکه از دیدنش خیلی خوشحال بود. گفت: «چرا اومدی؟ نمی خواستم شکایت کنم که برگردی. دلم تنگ شده بود. اما می توانستم تحمل کنم.»
– نه دیگه، خودمم نمی تونستم بمونم. دلم تنگ شده بود. اونجا بیشتر بچه ها مجرد بودند،.هی به من می گفتن تو برگرد برو خونه. منم می گفتم نه خانومم خیلی خوبه تحمل می کنه. اما اون روز که زنگ زدم . از صدات فهمیدم حسابی کلافه شدی. دیگه یه لحظه هم صبر نکردم. تا اینجا هم شهر به شهر ماشین گرفتم اومدم.
ــــــــــــــــــــ
#عاشقانھِ_شهدایی ❤️
#دلتنگ_نباش 📚
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
اول یه بریده ازش بذارم🥺🤍
#حاج_قاسم_سلام📚
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بچه های غواص با چشمهای نمناک به #حاج_قاسم نگاه میکردند.این حالت، نمایشی بود از دلشکستگی غواصها.چند روز منتهی به عملیات، موقع نماز همه چشمهایشان خیس بود و گردنهایشان به نشانۀ تواضع در مقابل محبوب کج. صحبتهای حاج قاسم به نقطۀ انتهایی رسید، او به امواج خروشان اروند که چند متر آن طرفتر پر شدت و سهمگین در جریان بود، اشاره کرد و با بغض گفت:« این آب را میبینید، این آب مهریه فاطمه زهراست. خدا رو به حق مهریه حضرت زهرا قسم بدید که امشب از این آب بگذرید و دل امام رو شاد کنید.» بغض ها ترکید و گردان ۴۱۰ غواص در میان بلور اشکها غرق شد.
ــــــــــــــــــــــــ
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
✓معرفی کتاب
#حاج_قاسم_سلام 📚
حمیدرضا فراهانی در این کتاب هربخش از روایتش را با #سلام_بر_سردار شروع میکند. گویی نوشتههایش خطاب به خود اوست. سرداری که باید محتوای کتاب را میدیده و تایید میکرده است اما درست روزی که حاج قاسم قرار بود محتوای کتاب را بررسی کند، خبر شهادتش به گوش فرمانده میرسد.🥺
فراهانی در این کتاب سعی کرده روایات حضور خودش را هم در جبهه، خطاب به #حاج_قاسم بنویسد و این شیوه جالبی است که ابداع کرده و باعث شده بین مخاطب، راوی و سردار سلیمانی احساسی همسان ایجاد شود.
ــــــــــــــــــــ
✓قیمت کتاب 95/000ت
♡قیمت با تخفیف 90/000ت
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
°•با بعضیها حال آدم یک جوری میشود؛❥
☺️ یک جورِخوب! از آن خوبهایی که شبیه خوردن آب یخ وسط گرمای تابستان است،
یا شاید هم شبیه خوردن گوجه سبز با نمک است که به تلخی هم نمیزند
، شبیه قدم زدن در زیر باران! ❤️
میدانی آدم خیالش یک جورِخاص راحت است، راحت از آنکه خوبیشان هیچوقت تهنشین نمیشود. این جور آدمها شبیه فرش رنگ به رنگ نمیشوند، شبیه باران میمانند؛
همین قدر لطیف، همین قدر آرام، همانقدر دلنشین .
الهی که نصیبتون بشه از این آدما☺️ وتجربه کنی این مدل دوست داشتن رو...
بهترینها نصیب قلب مهربونت
شبت بدون دغدغه رفیق جانم♡
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
بچه که بودیم...
بهتر میدونستیم چطور باید از
داشته هامون مواظبت کنیم و براشون بجنگیم..
بهتر بلد بودیم دوست داشتن واقعی رو...
×شاید اندازه ی سنمون نبود
✓اما عشق و وفاداری رو خوب میشناختیم...
اون روزا نمیدونستیم خستگی یعنی چه،
دلزدگی یعنی چه...
نه اهل رها کردن بودیم
نه تنهایی ترجیح مون بود و نه فرار راه نجات
حالا اما،....
ما همون بچه هاییم...
که حتی روزی فکرش رو نمیکردیم
کمی قد کشیدن و بزرگ شدن
اینهمه دنیای مون رو عوض کنه...
♡بیاین از داشته هامون مواظبت کنیم♡
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•