‹حوالیاو♡³¹³›
#ایام_حسینے #اطلاعیہ📢 سݪام و نور عرض ادب خدمت شما بزرگواران🌿 ضمــن عرض تسݪیــت ایام سوگوارے سید الشه
⬆️⤴️
چالش رو فراموش نڪنیـــد
5d0005f44e8acc67400a7d6d_-5758397257056368517.mp3
28.44M
صوت زیارت عاشورا🔉🌿'
#التماس_دعا
#یااباعبدالله🥀
#قسمتهشتادوهفتم: بچه های شناسایی🔎
بهترین سفر عمرم تمام شده بود ... موقع برگشت، چند ساعتی توی دوکوهه توقف
کردیم ... آقا مهدی هم رفت ... هم اطالعات اون منطقه رو بده ... و هم از دوستانش ...
و مهمان نوازی اون شب شون تشکر کنه ... سنگ تمام گذاشته بودن ... ولی سنگ تمام
واقعی ... جای دیگه بود ...
دلم گرفته بود و همین طوری برای خودم راه می رفتم و بین ساختمان ها می چرخیدم
... که سر و کله آقا مهدی پیدا شد ... بعد از ماجرای اون دشت ... خیلی ازش خجالت
می کشیدم ... با خنده و لنگ زنان اومد طرفم ...
- می دونستم اینجا می تونم پیدات کنم ...
ـ یه صدام می کردید خودم رو می رسوندم ... گوش هام خیلی تیزه ...
توی اون دشت که چند بار صدات کردم تا فهمیدی ... همچین غرق شده بودی که
غریق نجات هم دنبالت می اومد غرق می شد ...
ـ شرمنده ...
بیشتر از قبل، شرمنده و خجالت زده شده بودم ...
ـ شرمنده نباش ... پیاده نشده بودی محال بود شهدا رو ببینم ... توی اون گرگ و میش
... نماز می خوندیم و حرکت می کردیم ... چشمم دنبال تو می گشت که بهشون افتاد
..
و سرش رو انداخت پایین ... به زحمت بغضش رو کنترل می کرد ... با همون حالت ...
خندید و زد روی شونه ام ...
ـ بچه های شناسایی و اطالعات عملیات ... باید دهن شون قرص باشه ... زیر شکنجه ...
سرشونم که بره ... دهن شون باز نمیشه ... حاال که زدی به خط و رفتی شناسایی ...
باید راز دار خوبی هم باشی ... و اال تلفات شناسایی رفتن جنابعالی ... میشه سر بریده
من توسط والدین گرامی ...
خنده ام گرفت ... راه افتادیم سمت ماشین ...
ـ راستی داشت یادم می رفت ... از چه کسی یاد گرفتی از روی آسمون ... جهت قبله و
طلوع رو پیدا کنی؟ ...
نگاهش کردم ... نمی تونستم بگم واقعا اون شب چه خبر بود ... فقط لبخند زدم ...
ـ بلد نیستم ... فقط یه حس بود ...
یه حس که قبله از اون طرفه ...
°•j๑ïท🌱•°↯
➣﴾∞@yabna_yas∞﴿