eitaa logo
‹حوالی‌او♡³¹³›
190 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
547 ویدیو
20 فایل
♡﷽♡ 312+1=??? او شاید #منتظر_تُــوست💔 ‌[📥تبادل‌مون…↯] @khademol_mahdi_313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استادم گفت : وابستہ خدا بشید گفتم : چجوری؟ گفت : چجوری وابستہ یہ نفر میشي؟ گفتم : وقتے زیاد باهاش حرف میزنم زیاد میرم‌ ، میام تو یہ جملہ گفت : [ رفت و آمدتو با زیاد ڪن ](:🌱
‹حوالی‌او♡³¹³›
صوت زیارت عاشورا🔉🌿' #التماس_دعا #یااباعبدالله🥀
امشب رفتم امام زاده جاتون خالی😍 یه دل سیر کنار ضریح بودم بعد رفتم که برم گلزار شهدا به رفیق شهیدم سر بزنم رفتم اونجا مراسم بود یه بسته نمک گرفتم رفتم سر قبر شهید مقبرشو پیدا نکردم (عجله هم داشتم ) ازش ناراحت بودم که نشد ببینمش خونه اومد دیدم نمک هایی گرفتم نمک آستان قدس رضوی خیلی خوشحال شدم بهترین سوپرایز بود برام 😭😍
♥️🖤 💚برخاتم اوصیاء،مهدے صلوات 💚برصاحب عصر ما،مهدے صلوات 💚خواهے ڪه خداوند بهشتت ببرد 💚بفرست تو بر حضرت مهدے صلوات 💚اللّهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّدٍ 💚و آلِ مُحَمَّدٍ 💚وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 از شنبه‌هایی که بی تو شروع میشوند تا جمعه هایی که بی تو تمام میشوند برزخی است به نامِ مرگ تدریجی ..‌.! یـــــا صاحب الزمان(عج)
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍زمان ثبت نام مدارس بود و اون سال تحصیلی به یکی از خاص ترین سال های عمرم تبدیل شد من، سوم دبیرستان سعید، اول اما حاضر نشد اسمش رو توی دبیرستانی که من می رفتم بنویسن برام چندان هم عجیب نبود ... پا گذاشته بود جای پای پدر و اون هم حسابی تشویقش می کرد و بهش پر و بال می داد ... تا جایی که حاضر نشد به من برای رفتن به کلاس زبان پول بده اما سعید رو توی یه دوره خصوصی ثبت نام کرد اون زمان ... ترم 3 ماهه 400 هزار تومن با سعید، فقط 6 نفر سر کلاس بودن یه دبیرستان غیرانتفاعی با شهریه ی چند میلیونی همه همکلاسی هاش بچه های پولداری بودن که تفریح شون اسکی کردن بود و با کوچک ترین تعطیلات چند روزه ای پرواز مستقیم اروپا سعی می کرد پا به پای اونها خرج کنه تا از ژست و کلاس اونها کم نیاره اما شدید احساس تحقیر و کمبود می کرد هر بار که برمی گشت ...سعی می کرد به هر طریقی که شده فشار روحی ای رو که روش بود رو تخلیه کنه الهام که جرات نزدیک شدن بهش رو نداشت و من همچنان هم اتاقیش بودم شاید مطالعاتم توی زمینه های روانشناسی و علوم اجتماعی تخصصی و حرفه ای نبود ... اما تشخیص حس خلأ و فشار درونی ای رو که تحمل می کرد ... و داشت تبدیل به عقده می شد چیزی نبود که فهمیدنش سخت باشه بیشتر از اینکه رفتارهاش ... و خالی کردن فشار روحیش سر من ... اذیتم کنه و ناراحت بشم ... دلم از این می سوخت که کاری از دستم براش بر نمی اومد هر چند پدرم حاضر نشده بود من رو کلاس زبان ثبت نام کنه ... اما من، آدمی نبودم که شرایط سخت مانع از رسیدنم به هدف بشه ... این بار که دایی ازم پرسید کتاب چی می خوای؟ ... یه لیست کتاب انگلیسی در آوردم ... با یه دیکشنری و از معلم زبان مون هم خواستم خوندن تلفظ ها رو از توی دیکشنری بهم یاد بده کتاب ها زودتر از چیزی که فکر می کردم تموم شد ... اما منتظر تماس بعدی دایی نشدم ... رفتم یه روزنامه به زبان انگلیسی خریدم ... از هر جمله 10 کلمه ایش ... شیش تاش رو بلد نبودم ... پر از لغات سخت با جمله بندی های سخت تر از اون پیدا کردن تک تک کلمات خوندن و فهمیدن یک صفحه اش ... یک ماه و نیم طول کشید پوستم کنده شده بود ناخودآگاه از شدت خوشحالی پریدم بالا و داد زدم جانم ... بالاخره تموم شد ... خوشحالی ای که حتی با شنیدن خفه شو روانی ... هم خراب نشد مادرم روز به روز کم حوصله تر می شد ... اون آدم آرام، با وقار، خوش فکر و شیرین گفتار ... انگار ظرف وجودش پر شده بود ... زود خسته می شد گاهی کلافه گی و بی حصولگی تو چهره اش دیده می شد و رفتارهای تند و بی پروای سعید هم بهش دامن می زد هر چند، با همه وجود سعی می کرد چیزی رو نشون نده ... اما من بهتر از هر شخص دیگه ای مادرم رو می شناختم... و خوب می دونستم ... این آدم، دیگه اون آدم قبل نیست و این مشغله جدید ذهنی من بود چراهای جدید ... و اینکه بیشتر از قبل مراقبش باشم دایی که سومین کتابخونه رو برام خرید پدرم بلافاصله فرداش برای سعید یه لب تاپ خرید ... و در خواست اینترنت داد امیدوار بودم حداقل کامپیوتر رو بدن به من اما سعید، همچنان مالکیتش رو روی اون حفظ کرد ... و من حق دست زدن بهش رو نداشتم نش سته بود پای لب تاپ به فیلم نگاه کردن ... با صدای بلند تا خوابم می برد از خواب بیدار می شدم ... - حیف نیست هد ستت، آک بمونه؟ - مشکل داری بیرون بخواب آستانه تحملم بالاتر از این حرف ها شده بود که با این جملات عصبانی بشم هر چند واقعا جای یه تذکر رفتاری بود اما کو گوش شنوا؟ تذکر جایی ارزش داره که گوشی هم برای شنیدنش باشه و الا ارزش خودت از بین میره ... اونم با سعید، که پدر دد هر شرایطی پشتش رو می گرفت پتو و بالشتم رو برداشتم و اومدم توی حال ... به قول یکی از علما ... وقتی با آدم های این مدلی برخورد می کنی مصداق قالوا سلاما باش ... کلی طول کشید تا دوباره خوابم برد مبل، برای قد من کوتاه بود ... جای تکان خوردن و چرخیدن هم نداشت برای نماز که پا شدم تمام بدنم درد می کرد و خستگی دیشب توی تنم مونده بود شاید، من توی 24 ساعت فقط 3 یا 4 ساعت می خوابیدم اما انصافا همون رو باید می خوابیدم با همون خماری و خستگی، راهی مدرسه شدم هوای خنک صبح، خواب آلودگی رو از سرم برد اما خستگی و بی حوصلگیش هنوز توی تنم بود پام رو که گذاشتم داخل حیاط ... یهو فرامرز دوید سمتم و محکم دستش رو دور گردنم حلقه کرد ... خیلی نامردی مهران ... داشتیم؟نه جان ما ... انصافا داشتیم؟ 👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی ⏪ ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌°•j๑ïท🌱•°↯ ➣﴾∞@yabna_yas∞﴿ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
<♥️📌> - - دست‌ِبیماران‌گـِرفتَن‌بـَرطَبیبـآن‌واجِب‌است؛ مَـن‌زِپـآاُفتادِھ‌ام،دَستم‌نِمیگیر؎حُسیِن...シ!؟ - - 🍎⃟📮¦→
به نام نور✨💛
Γ•🗞 : گنجشڪ‌بہ‌خُدا‌گفت: لانه‌ڪوچڪی‌داشتم،سرپناه‌بی‌ڪسی‌ام، توآن‌را‌ازمن‌گرفت . . ! خدا‌گفت: ماری‌در‌ ات‌بود‌تو‌خواب بودی؛بادرا‌گفتم‌لانہ‌ات‌را‌واژگون‌ڪند آنگاه‌تو‌از‌ڪمین‌ما‌پرگشودی! چہ‌بلاهایی‌ا‌زتو‌دور‌ڪردم‌و‌تو ندانستہ‌به‌ دشمنی‌ ام‌برخواستے . . !(:💔 🌱
إِلَهِی کَیْفَ أَخِیبُ وَ أَنْتَ أَمَلِی خـدایا!چگونه از تو نامید باشم در حالی که تو مقصد و آرزوی منی...
رنگـــــ خـــدا در چشمانے ست ڪهـ به عشــــق مهدے فاطمهـ پلڪ میزند! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌°•j๑ïท🌱•°↯ ➣﴾∞@yabna_yas∞﴿
نمےدونم اسم این ڪانال چیہ! ادمینش ڪی بوده؟ چندتا عضو داشتہ؟ اما دم همشون گرم ڪہ تا آخر ڪانال رو ترڪ نڪردند و𝒍𝒆𝒇𝒕 ندادند ...(: هفتہ‌ۍ دفاع مقدس ؛ یادآور حادثھ‌اۍ عظیم و بھ بار نشستنـ نتایجے عظیم‌تر در سِیر انقلابـ ماست و هیچگاھ از ذهن ملت محو نخواهد شد !' +رهبرِ‌انقلابـ🌱 ‌ ‌