🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
ختم قرآن هفتگی
📣دوستان بزرگوار وهمراهانِ عزیز📣
🌸بسم الله نیت کنیم مخصوصاجهت👇 #سلامتی_وفرج_حضرت_ولیعصر(عج) ونائب برحقشان امام خامنه ای عزیز و سلامتی همه موئمنین و مسلمین و شادی ارواح طیبه امام و شهدا🌷وهمه اموات و گره گشایی تمام مسلمین جهان نابودی ویروس منحوس کرونا
پس لطفا به بنده جزء هایی که می خواید تلاوت کنید اعلام بفرمایید
فقط هر چه زودتر لطفا ممنون شما هستیم 🌹👌👇
جزء ۱ کاربر اللهم عجل لولیک الفرج
جزء۲ کاربر اللهم عجل لولیک الفرج
جزء۳ کاربر سلام
جزء۴ کاربر سلام
جزء۵ کاربر ذخیره شب اول قبر شان
جزء۶ کاربرهدبه به روح شهید بابانجفی
جزء۷ کاربر هدیه به حضرت زهرا کردن
جزء۸ کاربر هدیه به حضرت زهرا کردن
جزء۹کاربرهدیه به حضرت زهرا کردن
جزء۱۰ کاربر فقط خدا
جزء۱۱ کاربر فقط خدا
جزء۱۲ کاربر فقط خدا
جزء۱۳ کاربر عظیمی
جزء۱۴ کاربر مریم محبوبی
جزء۱۵ یازهراسلام الله علیها
جزء۱۶ اللهم عجل لولیک الفرج
جزء۱۷ کاربر یاقوت
جزء۱۸ کاربر اعظم رضایی
جزء۱۹ اللهم عجل لولیک الفرج
جزء۲۰ کاربر عشق فقط خدا
جزء۲۱ کاربر ترابی
جزء۲۲ کاربر المستغاث بک یابن الحسن
جزء۲۳ کاربر گلریز
جزء۲۴ کاربر سیما
جزء۲۵ کاربر سیما
جزء۲۶کاربر سلام
جزء۲۷ کاربر رستا
جزء۲۸ کاربرسلام
جزء۲۹ کاربر سلام
جزء۳۰ کاربر عشق فقط خدا
به حق آیه آیه قرآن
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
لطفا دقت بفرمایید
جزء هایی که تیک👈✅ خورد رو دوباره نفرستید
📣فرصت تلاوت ازامروز تا جمعه هفته آینده
بیا امشب خجالت بکشیم 🥀
بخاطر کار های که کردیم 🥀
بخاطر گناهانی که باعث شد قلب امام زمان رو
بدرد بیاریم💔🥀
Majid Banifatemeh - Esme To Mibard.mp3
23M
اسم تو میبارد از نفس باران ••• 💔
#وای_مادرم
#فاطمیه
سلام صبح بخیر ببخشید برا شهادت حضرت زهرا س نذر دارم میخوام شله زرد درست کنم اگه ممکنه داخل کانالتون اعلام کنید هر کس میتونه کمک کنه تا این نذری رو درست کنم ممنون میشم این نذری به نیت ظهور آقامون امام زمان عج و به نیت مشکلات خانوادگی همه مؤمنان و مسلمانان ان شاءالله آقا صاحب الزمان عج دعاگویمان باشند 🤲🤲🤲
˼سَمــْــتِ خُـدا⸀
سلام صبح بخیر ببخشید برا شهادت حضرت زهرا س نذر دارم میخوام شله زرد درست کنم اگه ممکنه داخل کانالتو
دوستان این کاربر میخان نذری بپزن اگرکسی میتونه درحد توان کمکشان کنه مقدار کم هم بود اشکال ندارد نیت کارهامهم هست نه مقدار هزینه ها
🌺🌿تاوقتی
توُ درکنارم هستی
صبح که هیچ تمام لحظه های زندگی من بخیراست
تو دلیل تمام خوشی ثانیه هایم هستی...
🦋بی تردید کسانی که گفتند: پروردگار ما خداست؛ سپس [در میدان عمل بر این حقیقت] استقامت ورزیدند، فرشتگان بر آنان نازل می شوند [و می گویند:] مترسید و اندوهگین نباشید و شما را به بهشتی که وعده می دادند، بشارت باد.
#امام_زمان
#فاطمیه
(فصلت/٣٠)
آرامش_با_قرآن
@𝒉𝒂𝒗𝒂𝒍𝒊𝒊𝒆𝒌𝒉𝒐𝒅𝒂
˼سَمــْــتِ خُـدا⸀
حتما پیش آمده خیلیامون خواستیم توبه کنیم ازکارمون
#توبه_نصوح ؛
حــتما متن زیر را مطالعہ ڪنید ✓
ارزش یک بارخواندن رادارد...
#نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت او با سوءاستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی مى کرد و کسى از وضع او خبر نداشت او از این راه هم امرارمعاش می کرد و برایش لذت بخش نیز بود.
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد.از قضا گوهر گرانبهاىش همانجا مفقود شد ، دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند. وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی خود را در خزینه حمام پنهان کرد.
وقتی دید مأمورین براى گرفتن اوبه خزینه آمدند به خداى تعالی رو آورد و از روى اخلاص و بصورت قلبی همانجا توبه کرد. ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد. پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان٬ شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد وبه خانه خود رفت.او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.
چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم نرفت. هر مقدار مالى که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهى که در چندفرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
در یکى از روزها همانطورکه مشغول کار بود، چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا می کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از کیست؟ عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود . لذا آن میش را گرفت و نگهدارى نمود خلاصه میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آن بهره مند مى شد.
روزی کاروانى راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شیر داد به طورى که همگى سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند.وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به او مى نگریستند.رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید که پدر آن دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید،