eitaa logo
کانال ماه تابان
1.3هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
11 فایل
انتشار رمان بدون اجازه از نویسنده حق الناس هست ایدی ادمین کانال. پیشنهاد و نظرات خود را بفرستید @Fatemeh6249
مشاهده در ایتا
دانلود
⚫️إِنَّـا لِـلَّـهِ وَ إِنَّـا إِلَـیْـهِ رَاجِـعُـونَ⚫️ 😔بـا نـهـایـت تـاسـف بـازیـگـر مـحـبـوب عزادار شـد...😔😔😔 اخـبـار کـامـل و عـلـت 👇 https://eitaa.com/joinchat/3927179407C3ca0e0ec4a
هدایت شده از تست هوش و ترفند
⭕️ شدن کودک ۵ ماهه 😳😳😳😳😳 توسط عمه اش!!!😡🤯😱😭 😱😱😱علت این تلخ👇 https://eitaa.com/joinchat/1317995273Cd69e5b0952 ✅کلیپ کامل در کانال👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بگذار جست و جو کنم واژه‌هایی که به اندازه‌ی حجم عشقم به تو باشد و کلماتی را جست و جو کنم که تمام مساحت سینه‌ات را بپوشاند.. ‌ شبتون عاشقانه💞 ✨✨✨✨✨✨✨
🔴 استخدامی جدید آموزش و پرورش دولت آقــای پزشـکیان با برگزاری آزمــون مجــدد برای جــذب معــلم و ســرایدار تا پایان سال موافقت کرد ✅ جزئیات آزمون ؛ منابع قبولی و شرایط رو فقط در لینک زیر میتونید ببینید👇 https://eitaa.com/joinchat/585826589Cd0a274a826 اگر میخوایید معلم بشید،اصلا از دست ندید روی لینک بالا بزنید و بعد گزینه پیوستن رو بزنید☝️🔗 .
هدایت شده از تست هوش و ترفند
🔴آقای کاظمی وزیر آموزش و پرورش: آزمون جــدید برای جــذب معلم امســـال برگـــزار میگـــردد ✅ جزئیــات تکــمیلی خـبر و شــرایط آزمــون رو در لینک زیر ببینید👇 https://eitaa.com/joinchat/585826589Cd0a274a826 برنامه جدید مطالعاتی در حال آماده سازی هست ، جا نمونید 👆⚠️
‍ ‍ ╔═.🌺.═══◌‌✤═══╗ ‍ سلام بر ابراهیم‌ 🔰 قسمت 8⃣7⃣ بعد هم شروع به سينه زني كرد، اولين بار بود كه اين بيت زيبا را شنيدم: امان از دل زينب(س) چه خون شد دل زينب(س) بچه ها با ســينه زني جواب دادند. بعد هم از اســارت حضرت زينب (س)و شهداي كربلا روضه خواند. در پايان هم گفت: بچه ها، امشــب يا به ديدار يار ميرسيد يا بايد مانند عمه سادات، اسارت را تحمل كنيد و قهرمانانه مقاومت كنيد. بعد از مداحي عجيب ابراهيم، بچه ها در حالي كه صورتهايشان خيس از اشك بود بلند شدند. نماز مغرب وعشاء را خوانديم. از وقتي ابراهيم برگشته سايه به سايه دنبال او هستم! يك لحظه هم از او جدا نميشوم. مــن به همراه ابراهيم، يكي از پل هاي ســنگين و متحرك را روي دســت گرفتيم و به همراه نيروها حركت كرديم. حركت روي خاك رملي فكه بســيار زجــرآور بود. آن هم با تجهيزاتي به وزن بيش از بيســت كيلو براي هر نفر! ما هم كه جداي از وســايل، يك پل سنگين را مثل تابوت روي دست گرفته بوديم! همه به يك ستون و پشت سر هم از معبري كه در ميان ميدانهاي مين آماده شده بود حركت كرديم. حدود دوازده كيلومتر پياده‌روي كرديم. رسيديم به اولين كانال در جنوب فكه. بچه ها ديگر رمقي براي حركت نداشتند. ساعت نه ونيم شب يكشنبه هفدهم بهمن‌ماه بود. با گذاشتن پل هاي متحرك و نردبان، از عرض كانال عبور كرديم. ســكوت عجيبي در منطقه حاكم بود. عراقيها حتي گلوله‌ای شليك نميكردند! يك ربع بعد به كانال دوم رسيديم. از آن هم گذشتيم. با بيسيم به فرماندهي اطلاع داده شد. چند دقيقه اي نگذشته بود كه به كانال سوم رسيديم. ابراهيم هنوز مشــغول بود و در كنار كانــال دوم بچه ها را كمك ميكرد. خيلي مواظب نيروها بود. چــون در اطراف كانالها پر از ميادين مين و موانع مختلف بود.خبر رســيدن به كانال سوم، يعني قرار گرفتن در كنار پاسگاههاي مرزي و شروع عمليات. اما فرمانده گردان، بچه ها را نگه داشــت وگفت: طبق آنچه در نقشه است، بايد بيشــتر راه ميرفتيم، اما خيلي عجيبه، هم زود رســيديم، هم از پاسگاهها خبري نيست! تقريبًا همه بچه ها از كانال دوم عبور كردند. يكدفعه آســمان فكه مثل روز روشن شد!! مثل اينكه دشمن با تمام قوا منتظر ما بوده. بعد هم شروع به شليك كردند. از خمپاره و توپخانه گرفته تا تيربارها كه در دور دســت قرار داشت. آنها از همه طرف به سوي ما شليك كردند! بچه ها هيچكاري نميتوانســتند انجام دهند. موانع خورشيدي و ميدانهاي مين، جلوي هر حركتي را گرفته بود. تعداد كمي از بچه ها وارد كانال ســوم شــدند. بســياري از بچه ها در ميان خاكهاي رملي گير كردند. همه به اين طرف و آن طرف ميرفتند. بعضي از بچه ها مي خواســتند باعبور از موانع خورشــيدي در داخل دشت سنگر بگيرند، اما با انفجار مين به شهادت رسيدند. اطراف مســير پر از مين بود. ابراهيم اين را ميدانست، براي همين به سمت كانال سوم دويد و با فريادهايش اجازه رفتن به اطراف را نميداد. همه روي زمين خيز برداشتند. هيچ كاري نميشد كرد. توپخانه عراق كاملا ميدانست ما از چه محلي عبور ميكنيم! و دقيقًا همان مسير را ميزد. همه چيز به هم ريخته بود. هر كس به سمتي ميدويد. ديگر هيچ چيز قابل كنترل نبود. تنها جايي كه امنيت بيشتري داشت داخل كانالها بود. در آن تاريكي و شلوغي ابراهيم را گم كردم! تا كانال سوم جلو رفتم، اما نميشد كسي را پيدا كرد! يكي از رفقا را ديدم و پرسيدم: ابراهيم را نديدي!؟گفت: چند دقيقه پيش از اينجا رد شد. همين طور اين طــرف و آن طرف ميرفتم. يكي از فرماندهها را ديدم. من را شناخت و گفت: سريع برو توي معبر، بچه هائي كه توي راه هستند بفرست عقب. اينجا توي اين كانال نه جا هست نه امنيت، برو و سريع برگرد. ✅ ادامــــــہ دارد... ╚═◌‌✤═════.🌺.═╝
😳طبیبـی کـه ۲۵ کیلــو لاغــر شـد😱 من امیرحسین بابایی هستم که ۴ سال پیش ۱۱۵ کیلـو بودم به دلیل غلبه بلغـم😩 خودم طب سنتی رو مطالعه کردم و با تکنیک هایی که از طب سنتی یاد گرفتم تونستم خودم رو تو ۳ ماه بلغم زدایی کنم و ۲۵ کیلو هم لاغر بشم🤩🔥 حالا هم تو کانالم تمام تکنیک هایی که استفاده کردم رو دارم رایگــان آموزش میدم تا بقیه هم بتونن خیلی راحت بلغم زیاد بدن رو دفع کنن و لاغر بشن😍 برای شروع همین الان پست آخر کانالم رو ببینید تا بلغم زدایی و اصلاح مزاج بدنتون شروع بشه و تو ماه ۵ تا ۷ کیلو وزن کم کنید🤩👇🏼 https://eitaa.com/joinchat/42860758C0a33baec35
هدایت شده از تست هوش و ترفند
۳۰ کیلـو کـاهش فقط در ۳ مـاه ⭕️تضمینی⭕️ اگر داری ، کبدت چربـه یا حتی باعث چـاقیت شده😱‼️ فقط با مصرف یک معجـون فــــوق العاده چــربــی ســــوز ۴ گیــــــــاه راحت لاغر میشی😎🔥 بــرای دریـافت آمـوزش (بصورت رایگــان) همیـن حالا روی لینک آبــــی کلیک کـن🤩👇🏼 https://eitaa.com/joinchat/42860758C0a33baec35
‍ ‍ ╔═.🌺.═══◌‌✤═══╗ ‍ سلام بر ابراهیم‌ 🔰 قسمت 9⃣7⃣ طبق دســتور فرمانده، بچه هائي را كه اطراف كانال دوم و توي مسير بودند آوردم عقب، حتي خيلي از مجروحها را كمك كرديم و رسانديم عقب.اين كار، دو سه ساعتي طول كشيد. ميخواستم برگردم، اما بچه هاي لشکر گفتند: نميشه برگردي! با تعجب پرسيدم: چرا؟! گفتند: دستور عقب نشيني صادر شده، فايده نداره بري جلو. چون بچه هاي ديگه هم تا صبح برميگردند. ســاعتي بعد نماز صبح را خواندم. هوا در حال روشن شدن بود. خسته بودم و نااميد. از همه بچه هايي كه برميگشــتند سراغ ابراهيم را ميگرفتم. اما كسي خبري نداشت. دقايقي بعد مجتبي را ديدم. با چهره اي خاك آلود وخســته از ســمت خط برمي گشت. با نااميدي پرسيدم: مجتبي، ابراهيم رو نديدي!؟ همينطور كه به سمت من مي آمد گفت: يك ساعت پيش با هم بوديم.ُ با خوشحالي از جا پريدم، جلو آمدم وگفتم: خب، الان كجاست؟! جواب داد: نميدونم، بهش گفتم دســتور عقب‌نشيني صادر شده، گفتم تا هوا تاريكه بيا برگرديم عقب، هوا روشن بشه هيچ كاري نميتونيم انجام بديم. اما ابراهيم گفت: بچه ها تو كانالها هستند. من ميرم پيش اونها، همه با هم برميگرديم. مجتبي ادامه داد: همين طوركه با ابراهيم حرف ميزدم يك گردان از لشکر عاشورا به سمت ما آمد. ابراهيم سريع با فرمانده آنها صحبت كرد و خبر عقب‌نشيني را داد. من هم چون مسير را بلد بودم، با آنها فرستاد عقب. خودش هم يك آرپيجي با چند تا گلوله از آنها گرفت و رفت به سمت كانال. ديگه از ابراهيم خبري ندارم. ســاعتي بعد ميثم لطيفي را ديدم. به همراه تعــدادي از مجروحين به عقب برميگشت. به كمكشان رفتم. از ميثم پرسيدم: چه خبر!؟ گفت: من و اين بچه هائي كه مجروح هســتند جلوتــر از كانال، لاي تپه ها افتاده بوديم. ابرام هادي به داد ما رسيد .ُ يكدفعه سرجايم ايستادم. باتعجب گفتم: داش ابرام؟! خب بعدش چي شد!؟ گفت: به سختي ما رو جمع كرد. تو گرگ و ميش هوا ما رو آورد عقب. توي راه رسيديم به يك كانال، كف كانال پر از لجن و ... بود، عرض كانال هم زياد بود. ابراهيم رفت دو تا برانكارد آورد و با آنها چيزي شبيه پل درست كرد! بعد هم ما را عبور داد و فرستاد عقب. خودش هم رفت جلو. ســاعت ده صبح، قرارگاه لشــکر در فكه محل رفت و آمد فرماندهان بود. خيليها ميگفتند چندين گردان در محاصره دشمن قرار گرفته اند! ❇️ كانال كميل ✳️ علي نصرالله يكي از مســئولين اطلاعات را ديدم و پرسيدم: يعني چي گردانها محاصره شدند؟ عراق كه جلو نيامده، بچه ها هم توي كانال دوم و سوم هستند.فرمانده گفت: كانال سومي كه ما در شناسائي ديده بوديم، با اين كانال فرق داره. اين كانال و چند كانال فرعي را عراق ظرف همين دو سه روز درست كرده. اين كانالها درست به موازات خط مرزي ساخته شده، ولي كوچكتر و پر از موانع. بعــد ادامه داد: گردانهاي خط شــكن، براي اينكه زير آتش نباشــند رفتند داخل كانال. با روشــن شــدن هوا تانكهاي عراقي جلــو آمدند و دو طرف كانال را بستند. دشمن هم كانالها را زير آتش گرفته. بعد كمي مكث كرد و گفت: عراق شــانزده نوع مانع ســر راه بچه‌ها چيده بود، عمق موانع هم نزديك به چهار كيلومتر بوده! منافقين هم تمام اطلاعات اين عمليات را به عراقيها داده بودند! خيلي حالم گرفته شد. با بغض گفتم: حالا چه بايد كرد!؟ گفت: اگــر بچه‌ها مقاومت كنند مرحله دوم عمليــات را انجام ميدهيم و آنها را مي آوريم عقب. در همين حين بيسيمچي مقر گفت: يك خبر از گردانهاي محاصره شده! همه ساكت شدند. بيسيمچي گفت: ميگه »برادر ثابتنيا با برادر افشردي دست داد!« اين خبر كوتاه يعني فرمانده گردان كميل به شهادت رسيده. عصــر همان روزخبر رســيد حاج حســيني، معاون گــردان كميل هم به شــهادت رسيده و بنكدار، ديگر معاون گردان به سختي مجروح است. همه بچه ها در قرارگاه ناراحت بودند. حال عجيبي در آنجا حاكم بود. ✅ ادامــــــہ دارد... ╚═◌‌✤═════.🌺.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
...پوستِ دستات پیرزنیه ⁉️🥺😣 میدونسی سنِ زن از دستاش لو میره❗️🥺 میدونی که جوانی را از دست تشخیص میدن 👌 😍روشن کردن پوست در لحظه 😍دیگه از تیرگی های بدنت خجالت نکش 😍رفع جوش و لک صورت در ۱ هفته http://eitaa.com/joinchat/2148794399Cbcad438a26 ⭕️وارد شدن تو این کانال برای هر خانومی واجبه👍چون ازت یه ملکه👑 میسازه
هدایت شده از تست هوش و ترفند
شوهرمم مدام غر میزد😔 چرا  انقد چاقی و شکم داری مثل حامله هایی😞.حوصله باشگاه رفتن هم نداشتم تا اینکه با این کانال آشنا شدم خداراشکرررر الان خیلی از اندامم راضیم🤩🤩 😁لاغری شکم و پهلو در2️⃣1️⃣ با خوشمزه ها👇 مشاهده دستورمثل آب خوردن لاغر شو😎👇 http://eitaa.com/joinchat/2148794399Cbcad438a26
🌙پـــرودگـــارا ✨امشب از تو میخواهم 🌙دلهایمان راچون آب روشن ✨زندگیمان را چون 🌙گرمای آتش دلچسب ✨وجودمان را چون 🌙ماه آسمان آرام و روزگارمان را ✨چون نگاهت زیبا کن 🌙شبتون پر از نگاه خـدا ✨
🔴 استخدامی جدید آموزش و پرورش دولت آقــای پزشـکیان با برگزاری آزمــون مجــدد برای جــذب معــلم و ســرایدار تا پایان سال موافقت کرد ✅ جزئیات آزمون ؛ منابع قبولی و شرایط رو فقط در لینک زیر میتونید ببینید👇 https://eitaa.com/joinchat/585826589Cd0a274a826 اگر میخوایید معلم بشید،اصلا از دست ندید روی لینک بالا بزنید و بعد گزینه پیوستن رو بزنید☝️🔗 .
هدایت شده از تست هوش و ترفند
🔴آقای کاظمی وزیر آموزش و پرورش: آزمون جــدید برای جــذب معلم امســـال برگـــزار میگـــردد ✅ جزئیــات تکــمیلی خـبر و شــرایط آزمــون رو در لینک زیر ببینید👇 https://eitaa.com/joinchat/585826589Cd0a274a826 برنامه جدید مطالعاتی در حال آماده سازی هست ، جا نمونید 👆⚠️
‍ ‍ ╔═.🌺.═══◌‌✤═══╗ ‍ سلام بر ابراهیم‌ 🔰 قسمت 0⃣8⃣ بيستم بهمن ماه، بچه ها آماده حمله مجدد به منطقه فكه شدند. يكي از رفقا را ديدم. از قرارگاه مي آمد. پرسيدم: چه خبر؟ گفت: الان بيســيمچي گردان كميل تماس گرفت. با حاج همت صحبت كرد وگفت: شارژ بيسيم داره تموم ميشه، خيلي از بچه ها شهيد شدند، براي ما دعاكنيد. به امام سلام برسونيد و بگيد ما تا آخرين لحظه مقاومت ميكنيم. با دلي شكسته و ناراحت گفتم: وظيفه ما چيه، بايد چه كار كنيم؟ گفت: توكل به خدا، برو آماده شو. امشب مرحله بعدي عمليات آغاز ميشه. غروب بود. بچه‌هاي توپخانه ارتش با دقت تمام، خاكريزهاي دشمن را زير آتش گرفتند. گردان حنظله و چند گردان ديگر حركتشان را آغاز كردند. آنها تا نزديكي كانــال كميل پيش رفتند. حتی با عبور از موانع به کانال ســوم هم رســيدند، اما به علت حجم آتش دشــمن، فقط تعداد كمي از بچه هاي محاصره شــده توانستند در تاريكي شب از كانال خارج شوند و خودشان را به عقب برسانند. اين حمله هم ناموفق بود، تا قبل از صبح به خاكريز خودمان برگشــتيم. اما بيشتر نيروهاي گردان حنظله در همان کانالهاي مرزي ماندند. در اين حمله و با آتش خوب بچه ها، بسياري از ادوات زرهي دشمن منهدم شد. ٭٭٭ 21 بهمن 1361 بود. هنوز صداي تيراندازي و شليكهاي پراكنده از داخل كانال شنيده ميشد. به خاطر همين، مشخص بود كه بچه هاي داخل كانال هنوز مقاومت مي كنند. اما نميشد فهميد كه پس از چهار روز، با چه امكاناتي مشغول مقاومت هستند؟! غروب امروز پايان عمليات اعلام شد. بقيه نيروها به عقب بازگشتند.يكي از بچه هائي كه ديشب از كانال خارج شد را ديدم. ميگفت: نميداني چه وضعي داشتيم! آب و غذا نبود، مهمات هم بسياركم، اطراف كانالها هم پُر از انواع مين! ما هر چند دقيقه گلوله اي شليك ميكرديم تا بدانند هنوز زنده‌ایم. عراقيها مرتب با بلندگو اعلام ميكردند: تسليم شويد! لحظات غروب خورشيد بسيار غمبار بود. روي بلندي رفتم و با دوربين نگاه ميكردم. انفجارهاي پراكنده هنوز در اطراف كانال ديده ميشد. دوست صميمي من ابراهيم آنجاست و من هيچ كاري نميتوانم انجام دهم. آن شب را كمي استراحت كردم و فردا دوباره به خط بازگشتم. ٭٭٭ عراقيها به روز 22 بهمن خيلي حساس بودند. حجم آتش آنها بسيار زياد شد. خاكريزهاي اول ما هم از نيرو خالي شد. همه رفتند عقب! با خودم گفتم: شايد عراق قصد پيشروي دارد؟! اما بعيد است، چون موانعي كه به وجود آورده جلوي پيشروي خودش را هم ميگيرد! عصر بود كه حجم آتش كم شد. با دوربين به نقطه اي رفتم كه ديد بهتري روي كانال داشــته باشد. آنچه ميديدم باوركردني نبود! دود غليظي از محل كانال بلند شده بود. مرتب صداي انفجار مي‌آمد. ســريع پيش بچه هاي اطلاعات رفتم و گفتم: عراق داره كار كانال رو تمام ميكنه! آنها با دوربين مشاهده كردند، فقط آتش و دود بود كه ديده ميشد. اما من هنوز اميد داشتم. با خودم گفتم: ابراهيم شرايط بدتر از اين را سپري كرده، اما به ياد حرفهايش، قبل ازشروع عمليات افتادم و بدنم لرزيد. ✅ ادامــــــہ دارد... ╚═◌‌✤═════.🌺.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرعه‌کشی تمدید شد 😍😍 شروع جایزه باران ویژه افرادی که امروز وارد کانال بشن 😘😘😘 https://eitaa.com/joinchat/395248038C7aae282c50 جایزه برای همه‌ی مشتریان بدون استثنا‼️ جایزه نقدی و سکه های پارسیان 😍🥳🥰 ارسال رایگان همراه بیمه https://eitaa.com/joinchat/395248038C7aae282c50 طلای کم اجرت و بدون اجرت
💯💯 درآمد تضمینی صد درصد سود💯💯 دنبال یه کار پر سود هستی با تضمین درآمد؟ آقایون بیکار گل های قرمز رو لمس کنید 😍👇 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 خانم های بیکار کادوها رو لمس کنید 😍👇 🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁 🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁 بهت قول میدم پشیمون نمیشی 👆
‍ ‍ ╔═.🌺.═══◌‌✤═══╗ ‍ سلام بر ابراهیم‌ 🔰 قسمت 1⃣8⃣ ❇️ غروب خونين ✳️ علي نصرالله عصــر روز جمعه 22 بهمــن 1361 براي من خيلي دلگيرتــر بود. بچه‌هاي اطلاعات به سنگرشان رفتند. مــن دوباره با دوربين نگاه كــردم. نزديك غروب احســاس كردم از دور چيزي در حال حركت است! با دقت بيشتري نگاه كردم. كاملا مشخص بود که سه نفر در حال دويدن به سمت ما بودند. در راه مرتب زمين ميخوردند و بلند ميشدند. آنها زخمي و خسته بودند. معلوم بود كه از همان محل كانال مي آيند. فريــاد زدم و بچه ها را صدا كردم. بــا آنها رفتيم روي بلندي. به بچه ها هم گفتم تيراندازي نكنيد. ميان سرخي غروب، بالاخره آن سه نفر به خاكريز ما رسيدند. به محض رسيدن به سمت آنها دويديم و پرسيديم: از كجا ميآئيد؟ حال حرف زدن نداشتند، يكي از آنها آب خواست. سريع قمقمه را به او دادم. ديگري از شدت ضعف و گرسنگي بدنش ميلرزيد. آن يكي تمام بدنش غرق خون بود، كمي كه به حال آمدند گفتند: از بچه هاي كميل هستيم. با اضطراب پرسيدم: بقيه بچه ها چي شدند!؟ در حالي كه سرش را به سختي بالا مي آورد گفت: فكر نميكنم كسي غير از ما زنده باشه! هول شدم و دوباره و با تعجب پرسيدم: اين پنج روز، چطور مقاومت كرديد!؟ حال حرف زدن نداشــت. كمي مكث كرد و دهانش كه خالي شد گفت: مــا اين دو روز اخير، زير جنازه ها مخفي بوديم. اما يكي بود كه اين پنج روز كانال رو سر پا نگه داشت! دوباره نفسي تازه كرد و به آرامي گفت: عجب آدمي بود! يك طرف آرپيجي ميزد، يك طرف با تيربار شليك ميكرد. عجب قدرتي داشت. ديگري پريد توي حرفش و گفت: همه شهدا رو در انتهاي كانال كنار هم چيده بود. آذوقه و آب رو تقسيم ميكرد، به مجروحهاميرسيد، اصلا اين پسر خستگي نداشت! گفتم: مگه فرماندها و معاونهاي گردان شــهيد نشدند!؟ پس از كي داري حرف ميزني؟! گفت: جواني بود كه نمي ُ شناختمش. موهايش كوتاه بود. شلور كردي پاش بود.ديگري گفــت: روز اول هم يه چفيه عربــي دور گردنش بود. چه صداي قشنگي هم داشت. براي ما مداحي ميكرد و روحيه ميداد و... داشــت روح از بدنم خارج ميشد، سرم داغ شــد. آب دهانم را فرو دادم. اين ِ ها مشخصات ابراهيم بود. با نگراني نشستم و دستانش را گرفتم. با چشماني گرد شده از تعجب گفتم: آقا ابرام رو ميگي درسته!؟ الان كجاست!؟ گفت: آره انگار، يكي دو تا از بچه ِ هاي قديمي آقا ابراهيم صداش ميكردند. دوباره با صداي بلند پرسيدم: الان كجاست؟!يكي ديگر از آنها گفت: تا آخرين لحظه كه عراق آتيش ميريخت زنده بــود. بعد به ما گفت: عــراق نيروهاش رو برده عقــب. حتمًا ميخواد آتيش سنگين بريزه. شــما هم اگه حال داريد تا اين اطراف خلوته بريد عقب. خودش هم رفت كه به مجروحها برسه. ما هم آمديم عقب.ديگري گفت: من ديدم كه زدنش. با همان انفجارهاي اول افتاد روي زمين. بي ُ اختيار بدنم سست شد و اشــك از چشمانم جاري شد. شانه هايم مرتب تكان ميخورد. ديگر نميتوانستم خودم راكنترل كنم. سرم را روي خاك گذاشتم و گريه ميكردم. تمام خاطراتي كه با ابراهيم داشــتم در ذهنم مرور ميشــد. از گود زورخانه تا گيلان غرب و...بوي شــديد باروت و صداي انفجار با هم آميخته شــد. رفتم لب خاكريز، ميخواستم به سمت كانال حركت كنم. يكــي از بچه ها جلوي من ايســتاد و گفت: چكار مي كنــي؟ با رفتن تو كه ابراهيم برنميگرده. نگاه كن چه آتيشي ميريزن. آن شب همه ما را از فكه به عقب منتقل كردند. همه بچه ها حال و روز من را داشتند. خيليها رفقايشان را جا گذاشــته بودند. وقتي وارد دوكوهه شديم صداي حاج صادق آهنگران در حال پخش بود كه ميگفت: اي از سفر برگشتگان كو شهيدانتان،كو شهيدانتان ،صداي گريه بچه ها بيشــتر شد. خبر شــهادت و مفقود شدن ابراهيم خيلي سريع بين بچه ها پخش شد. يكي از رزمندهها كه همراه پســرش در جبهه بود پيش من آمد. با ناراحتي گفت: همه داغدار ابراهيم هســتيم، به خدا اگر پســرم شــهيد ميشد، اينقدر ناراحت نميشدم. هيچكس نميدونه ابراهيم چه انسان بزرگي بود. روز بعد همه بچه هاي لشکر را به مرخصي فرستادند و ما هم آمديم تهران. هيچكس جرأت نداشــت خبر شهادت ابراهيم را اعلام كند. اما چند روز بعد زمزمه مفقود شدنش همه جا پيچيد! ✅ ادامــــــہ دارد... ╚═◌‌✤═════.🌺.═╝
😎 برای 🔥 بی دردســــر لاغــــر میکنه ⁉️😁💪 🔴 فکر پیکر تراشی و عملهای خطرناک نباشی یه وقت❌❌❌ 🤦‍♀ 🍃 دیگه رویا نیست 🍃با های توی دو هفته 😱🔥 🦦😎 بدون رژیم و ورزش 🤯😍👇🏼 https://eitaa.com/joinchat/2532769993Cb1eb2bb944 آقا و خانمی که شکم و پهلو داری... ☝️❌ ♨️معــــــجزه قرص ناف☝️☝️☝️
هدایت شده از تست هوش و ترفند
این قُـــــرصِ گیاهی رو بذار داخل و 😳‼️👇🏼 میگی چجوری❓ بیا اینجا کامل بهت میگن چیکار باید بکنی😎👇🏼 https://eitaa.com/joinchat/2532769993Cb1eb2bb944 توضیحات در مورد اینجاست زود عضو شو چون لینک موقته☝️🏽🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صاحب الزمان شده عزادار😔 🏴 شهادت امام حسن_عسکری علیه السلام را خدمت فرزند نازنینش امام زمان عج و همه شيعيان تسلیت عرض می نمایم 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴شد عزای باب مظلومت بیا یابن الحسن 🏴جان به قربان تو ای صاحب عزا یابن الحسن...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبر خوب برای خانم هایی که دغدغه مالی دارن‼ من یه مادر هستم🤱 که در کنار تحصیل👩‍🎓 و خانه داری🧹🧺 کسب درآمدمیلیونی دارم😎چطوری❓❓ تو دو خط که نمی تونم بگم😅 اگه باوجود بچه نمی تونی سرکار بری❌ سرمایه هم برای شروع کار نداری❌ 🔴بیا ببین چطور ۲۰۰۰خانم خونه دار به درآمد رسیدن، عکس کارهاشون رو گذاشتم🚴‍♀️ https://eitaa.com/joinchat/1051721824Cddfd596d35 هدیه ویژه برای بانوان خانه دار داریم🎁
هدایت شده از تست هوش و ترفند
🔴آقای کاظمی وزیر آموزش و پرورش: آزمون جــدید برای جــذب معلم امســـال برگـــزار میگـــردد ✅ جزئیــات تکــمیلی خـبر و شــرایط آزمــون رو در لینک زیر ببینید👇 https://eitaa.com/joinchat/585826589Cd0a274a826 برنامه جدید مطالعاتی در حال آماده سازی هست ، جا نمونید 👆⚠️
‍ ‍ ╔═.🌺.═══◌‌✤═══╗ ‍ سلام بر ابراهیم‌ 🔰 قسمت 2⃣8⃣ ❇️ اوج مظلومیت ✳️ مهدي رمضانی با اينکه سن من زياد نبود اما خدا لطف کرد تا با بهترين بندگانش در گردان کميل همراه باشــم. ما در شب شروع عمليات تا کانال سوم رفتيم. اين کانال کوچک بود و تقريبًا يک متر ارتفاع داشت. بر خلاف کانال دوم که بزرگ و پر از موانع بود. آن شــب همه بچه‌ها به ســمت کانال دوم برگشتند. کانالي که بعدها به نام »کانال کميل« معروف شد. من به همراه ديگر نيروها پنج روز را در اين کانال سپري کردم.از صبــح روز بعد، تــک تيراندازان عراقــي هر جنبنــده اي را هدف قرار ميدادند. ما در آن روزهاي محاصره، دوران عجيبي را سپري کرديم. يادم هســت که ابراهيم هادي، با آن قدرت بدني و با آن صلابت، كانال را سرپا نگه داشته بود! فرمانده و معاون گردان ما شهيد و مجروح شدند. براي همين تنها كسي كه نيروها را مديريت ميكرد ابراهيم بود. او نيروها را تقسيم كرد. هر سه نفر را يك گروه و هر گروه را با فاصله، در نقطه اي از كانال مستقر نمود. يك نفر روي لبه ي كانال بود و اوضاع را مراقبت ميكرد. دو نفر ديگر هم در داخل كانال در كنار او بودند. انتهاي کانال يک انحناء داشــت، ابراهيم و چند نفر ديگر، شهدا را به آنجا منتقل کردند تا از ديد بچه ها دور باشند. مجروحين را هم به گوشه اي از کانال برد تا زير آتش نباشند. ابراهيــم در آن روزها با نداي اذان، بچه ها را براي نماز آماده ميکرد. ما در آن شرايط سخت، در هر سه وعده نمازجماعت برگزار ميکرديم! ابراهيم با اين كارها به ما روحيه ميداد و همه نيروها را به آينده اميدوار ميكرد. دو روز بعــد از شــروع عمليات، و بعد از پايان ناموفــق مرحله دوم، تلاش بچه ها بيشــتر شد! ميخواستيم راهي را براي خروج از اين بن‌بست پيدا کنيم. در آخرين تماسي که با لشکر داشــتيم، ( سردارشهيدحاجي پور )با ناراحتي گفــت: هيچ کاري نميتوانيم انجام دهيــم، اگر ميتوانيد به هر طريق ممکن عقب بيائيد. پنجشنبه 21 بهمن بود که از روبرو و پشت سر ما، صداي تانک و نفربر بيشتر شد! بچه‌ها روي ديواره کانال راکنده و حالت پله ايجاد کردند. برخــي فکر کردند نيروي کمکي براي ما آمده، امــا نه، محاصره ما تنگتر شده بود! کماندوهاي عراقي تحت پوشــش تانکها جلو آمدند. آنها فهميده بودند که در اين دشت، فقط داخل اين کانال نيرو مانده! يادم هست که يک نوجوان به نام (شهيد سيد جعفر طاهري) قبضه آرپيجي را برداشت و از پله‌ها بالارفت و با يک شليک دقيق، تانک دشمن را زد. همين باعث شد که آنها كمي عقب نشيني کنند. بچه ها هم با شــليک پياپي خود چند نفر از کماندوهاي عراقي را کشتند و چند نفر از نيروهائي که خيلي جلو آمده بودند را اسير گرفتند. در آن شرايط سخت، حالا پنج اسير هم به جمع ما اضافه شد! نبود آب و غذا همه ما را کلافه کرده بود. بيشتر نيروها بيرمق و خسته در گوشه و کنار کانال افتاده بودند. تانکهائي که از کانال فاصله گرفتند، بلندگوهاي خود را روشــن کردند! فردي که معلوم بود از منافقين است شروع به صحبت کرد و گفت: ايرانيها، بيائيد تســليم شويد، کاري با شــما نداريم، آب خنک و غذا براي شما آماده است، بيائيد... و همينطور ما را به اسير شدن تشويق ميكرد. تشــنگي و گرسنگي امان همه را بريده بود. چند نفر از بچه ها گفتند: بيائيد برويم تســليم شــويم، ما وظيفه خودمان را انجام داديم، ديگر هيچ اميدي به نجات ما نيست.يکي از همان نوجوانان بسيجي گفت: اگر امروز ما اسير شديم و تلويزيون عراق ما را نشان داد و حضرت امام ما را ببيند و ناراحت بشود چه کار کنيم؟ مگر ما نيامديم که دل امام را شاد کنيم؟همين صحبت باعث شــد که کســي خود را تسليم نکند. ✅ ادامــــــہ دارد... ╚═◌‌✤═════.🌺.═╝