🔶فقط برای خدا
راه افتاد به دختر یکی از شهدا سر بزند ؛پابرهنه .
تا برایش کفش ببرند ،رسیده بود
#سردار_دلها
#حاج_قاسم
#مرد_میدان
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ فاطمه در هور، فاطمه در کربلای پنج، فاطمه در اروند، فاطمه در کوههای سرد و سخت کوهستان، مادری کرد
🔺حاج قاسم سلیمانی: من قدرت و محبت مادری حضرت زهرا (س) را در هور دیدم، در قلب کانال دیدم، در وسط میدان مین دیدم
🔺وقتی شما مادرها نبودید و بچههایتان در خون دست و پا میزدند، او را دیدم ....😭
#فاطمیه #حاج_قاسم #مرد_میدان
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
مراجعه به رمال ها و دعانویس ها (2).mp3
6.52M
🔉 | بشنوید | نکاتی در مورد مراجعه به رمال های دعانویس 😱
✅ کدام راه بهتر است؟! 🔱 از دست ندید 🤔
در بیان حجت الاسلام مهدی #مهدوی 👆
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
صلوات خاصه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها💝
#فاطمیه
📚مصباح المتهجد شیخ طوسی، ج1، ص 401
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
اولین واکسن ایرانی #کرونا تزریق شد
🔹اولین خانم ایرانی که تست واکسن روی او انجام خواهد شد، دختر مخبر، رئیس ستاد اجرایی فرمان امام است.
🔹دومین تست واکسن هم روی یکی از مدیران ارشد ستاد اجرایی انجام میشود.
#بصیرت
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🌸 #رمان_دختران_آفتاب #فصل دوم #پارت_دهم پسر دنبالم می آمد و حرف می زد. من از وحشت یا خجالت نزدیک
🌸 #رمان_دختران_آفتاب
#فصل دوم و شروع فصل سوم
#پارت_یازدهم
خواستم توجهی نکنم و بروم. پاهایم یاري نکرد، ایستاد. صدا نزدیک شد و رسید به من. فاطمه بود.
- کجا خانم عطوفت؟ به همین زودي از ما خسته شدین هنوز تا آخر اردو خیلی مونده.
چیزي نگفتم. فقط نگاه. صورتش سرخ شده بود. شاید چون دویده بود. شاید هم از روي شرمندگی بود.
- مثل اینکه قسمت شده شما هم با ما همسفر باشین. یه صندلی دیگه جور شده.
باور نکردم. او راه افتاد. یک قدم هم رفت.
- پس نمی آین؟
هنوز مردد بودم. دستی آمد و بازویم را گرفت. فشاري داد و کشید:
- بدو دیگه! اتوبوس راه افتاد.
و من کشیده شدم. دویدم. ردیف چهارم، کنار عاطفه یک صندلی خالی بود. فاطمه آن صندلی را نشانم داد. هنوز هم باور نمی کردم، هر چه سعی کردم بخندم، نشد. هنوز کمی از دست فاطمه دلگیر بودم.
فصل سوم
اصلا متوجه نشدم کی از تهران خارج شدیم.موقعی که به خودم آمدم،دیدم همه بچه ها آیه الکرسی می خوانند.فاطمه در میان اتوبوس،بین صندلی ها ایستاده بود.تا مدتی بعد هم متوجه غیر معمول بودن این وضع نشدم. اولین چیزي که باعث شد به این وضعیت ،مشکوك شوم،حرف عاطفه بود.
- خاله جون!چرا شما ایستادین!بذارین من بایستم،شما بشینین!!
فاطمه دست گذاشت روي شانه عاطفه واورابه زور نشاند.
- خاله جان! نکنه براي شما بلیط نخریدن؟!
- خریدن!ولی دوباره باطلش کردن!
عاطفه دوباره بلند شد وایستاد:
- پس بفرمایین.افتخار بدین جاي ما بشینین تا من به جاي شما طول اتوبوس رو اندازه گیري کنم.
فاطمه لبش را گزیدودوباره عاطفه را نشانید.
- کاش براي چند لحظه آرام می نشستی!
عاطفه نشست وفاطمه رد شد ورفت.جمله آشنایی در ذهنم جرقه زد
".مثل اینکه قسمت شده شما هم باما همسفر باشین!یه صندلی دیگه جور شده "!
از فکرم گذشت که این صندلی تازه از کجا پیدایش شد؟ مگر صندلی اتوبوس هم آب نبات چوبی است که از گوشه جیب در بیاید واخم هاي دختري اخمو و غرغرو را باز کند.
دوباره برگشتم و فاطمه را نگاه کردم که در عقب اتوبوس کنار چند نفر دیگر ایستاده بود و با آنها صحبت می کرد
".یعنی جایی براي نشستن نداره!پس....!! فاطمه دوباره به سمت ما برگشت. به سرعت رویم را برگرداندم و عرقم را پاك کردم. عاطفه در حالیکه با چشم هاي شیطنت آمیزش وبا تعجب مرا می پایید،گفت:
- الان چه وقت عرق کردنه؟خردادماهه تازه؟!
- کاري به گرما نداره.علتش حال خودمه.حالم خوب نیست!
- چته مگه؟چرا لب هات رو می جوي؟!
ول کن معامله هم نبود!
- چیزي نیست!وقتی عصبی شم.عرق می کنم و لب هام رو می جوم.
- نکنه به خاطر این که من کنارت نشستم،عصبی شدي؟خب اینو زودتر می گفتی.این ادا و اطوارها چیه از خودت درمی آري؟!
از جاش بلند شد وبرگشت طرف فاطمه.
#ادامه_دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🌸 #رمان_دختران_آفتاب #فصل دوم و شروع فصل سوم #پارت_یازدهم خواستم توجهی نکنم و بروم. پاهایم یاري
🌸 #رمان_دختران_آفتاب
#فصل_سوم
#پارت_دوازدهم
- فاطمه من می خوام جایم رو عوضپ کنم. این صندلی ارزونی خودت، من می رم پیش سمیه جون خودم.
دیگر معطل نکرد ورفت کنار ردیف پهلویی ما. صندلی اول سمیه نشسته بود. عاطفه سمیه راکمی هل داد سمت نفر پهلوییش.
- یه خوده مهربان تر بشین ببینم آبجی! بروآبجی!
- من که همون اول گفتم بیا سه تایی بنشینیم. فاطمه نشست کنار من!
- باشه! من فعلا می شینم هروقت پشیمون شدي ،بیا صندلیت را پس بگیر! من کمی خودم را جمع کردم و گفتم:
- من ....من! به خدا کاریش نداشتم، نمی دونم چرا ناراحت شد ورفت. فاطمه خندید:
- باتونیست!ناراحت نشو!این بازي هارو در آورد تامن بشینم.
دوباره کف دستم وصورتم عرق کرد.
- من.....!راستش من باید از شما عذر خواهی کنم.
- حرفش رو هم نزن! این منم که باید ازت عذرخواهی کنم. خیلی معطل شدي.امروز اوضاع بدجوري به هم ریخته بود.خیلی چیزها هنوز آماده نبود. دیگه لطف خدا بود که همه چیز جمع وجور شد.توي این اوضاع،من نتونستم به خوبی ازت استقبال کنم یادست کم چند کلمه باهات حرف بزنم.
- خواهش می کنم بیشتر از این خجالتم ندین. من همین قدر که جاي شما رو اشغال کردم وباشما تندي کردم،به اندازه کافی شرمنده ام. بازهم خندید:
- این صندلی ها مال بردن مسافره!من وتو هم با همدیگه فرقی نمی کنیم!از اون گذشته ، من به خاطر کارهایم بیشتر باید راه بروم وبه همه جا سر بزنم. حالا هم که می بینی فعلا نشسته ام.
البته بقیه بچه ها هم همین طورند. معمولا توي اتوبوس سیارند وجاي مشخص ندارند. مثل همین عاطفه که تا برسیم، پنج دور کامل اتوبوس رو گشت زده! رویش را به سمت عاطفه برگرداند.عاطفه که اسمش را شنیده بود،به سمت ما برگشت.در حالیکه معلوم بود روي حرفش به من است،گفت:
- چیه ؟چه خبره آبجی؟داري چغلی منو به خاله جون می کنی! و روبه فاطمه کرد:
- به این آبجی بگو پاتوي کفش ما نکنه.بد می بینه ها! فاطمه چشمکی به من زد وبرگشت طرف عاطفه:
- نه عاطفه جون!چرا این قدر خط و نشان می کشی؟خانم عطوفت داشت به من می گفت،به خاطر حضور تو یعنی عاطفه بوده که پشیمون شده وبرگشته"! از طرف من بهش بگو که بی خود ترسش روتوجیه نکنه ".صدا از پشت سر بود.ولی نفهمیدم کی بود. فاطمه شانه هایش را به علامت احتیاط جمع کرد.سرش را نزدیکتر آورد وآهسته گفت:
- راحله هم وارد میدون شد.
همونیکه پشت سر من نشسته. از اون دخترهاي فعال وپرجنب وجوش دانشگاه ست. عاطفه برگشت به عقب،پشت سر فاطمه.
-چی شده؟چی شده؟ حالا بده دس مادر عروس.
- اگه نمی ترسید که این قدر زود جا نمی زد.می ایستاد،اگه حقی داشت،میگرفت. فاطمه گفت:
- همیشه یکی _دوتا مجله و روزنامه باهاشه. هر جلسه سخنرانی یا بحثی تو دانشگاه باشه،اونم اون جاست.
برگشتم و به بهانه اي، صندلی پشت فاطمه را نگاه کردم.
فاطمه راست می گفت ; در اتوبوس هم مجله می خواند.چهره سبزه و چشم هاي درشتی داشت.برعکس،پهلودستی اش،دختري ضعیف وریز نقش،با رنگ ورویی سفید و پریده.به قول مادربزرگم مثل گچ!چشم هاي ریزش هم پشت عینک ته استکانی اش مخفی شده بود.او هم داشت کتاب می خواند.فاطمه گفت فقط می دونه که اسمش فهیمه است.
عاطفه گفت:
- اگه حقی داشت که پایمال میشه،تو چرا ازش حمایت نکردي؟
پیش خودم دست مریزادي به عاطفه گفتم. فکر کردم خوب مچ راحله را گرفته، ولی راحله هم گرگ باران دیده اي بود.
#ادامه_دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#بی_غیرت
به #دیوث ها بگووووییییید دیوث !
امام صادق فرمودند: «بهشت بر دیّوث (کسی که نسبت به زن و دختر و خواهرش و … بی تفاوت است و غیرت ندارد) حرام است.» (۱)
رسول گرامی اسلام (ص) فرمود: «هر مردی که زنش خود را آرایش کندو با آن حالت از منزلش بیرون آید، آن مرد دیوث می باشد و اگر کسی چنین مردان بی تفاوت در مقابل همسر و (دختران و خواهرانشان) را دیوث بنامد گناهی نکرده است و نیز زنی که خود را رینت و خوشبو نماید و از خانه اش خارج شود و شوهرش به این کار راضی باشد برای هر قدمی که این زن بر می دارد برای شوهرش خانه ای در جهنم بنا می شود.» (۲)
سه کسند که خداوند یهشت را بر آنها حرام کرده است؛ شرابخوار و آنکه پدر و مادر از او ناراضی باشند و دیوث که بی ناموسی را در خانواده خود ندیده بگیرد. (۳)
دیاثت از گناهان کبیره است به گونه ای که در روایتی از وجود مقدس رسول اکرم (ص) آمده است که دیوث بوی بهشت را استشمام نمی کند. امام صادق (ع) نیز می فرماید: «بهشت بر دیوث حرام است». از این رو شهادت دیوث نیز در محاکم شرعی پذیرفته نیست.»
۱. منبع: کافی: ج ۵ ص ۵۳۷ .
۲. بحار اانوار ج ۱۰۳ ص ۲۴۹ – سفینه البحار ج ۲ ص ۵۸۶
۳-. مفاتیح الجنان – ۱۲۲۱
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره شنیدنی زینب سلیمانی از هدیه حاج قاسم به یک خانم بدحجاب و معترض به نظام
#حاج_قاسم سلیمانی
#مرد_میدان
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#عاشقانه
ڪاش...
مے شد
صداے تورا بوسید(:💔🌿
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🌸 #رمان_دختران_آفتاب #فصل_سوم #پارت_دوازدهم - فاطمه من می خوام جایم رو عوضپ کنم. این صندلی ارزون
🌸 #رمان_دختران_آفتاب
#فصل_سوم
#پارت_سیزدهم
- براي اینکه خوشم نمی آد به جنس زن ترحم کنم. من می گم دخترها و زن ها باید یاد بگیرن تا این قدر تو سري خور نباش. اگه یاد گرفته بودیم حق خود مونو بگیریم ونذاریم این قدر تو سرمون بزنن، حال و روزمون بهتر از حالا بود.
عاطفه گفت: - مگه حالا چه مونه؟ و از همین جا بود که محور بحث از روي سرمن رد شد.
نفس راحتی کشیدم وسعی کردم که فقط گوش کنم. این دفعه صداي جدیدي جواب عاطفه را داد. صدایی نازك و ظریف که هیچ شباهتی به صدا ولحن قوي راحله نداشت.
- چه مون نیست ؟ دیگه بیشتر از این تو سري بخوریم و صدامون در نیاد. دیگه بیشتر از این حقوقمون رو ضایع کنن وچیزي نگیم. مطمئن بودم که صدایی این قدر ظریف ونازك فقط مال فهیمه می تواند باشد.
آن جثه ریز نقش باید هم حنجره اش این قدر ضعیف باشد. فکر می کنم همین به میدان آمدن فهیمه بود که باعث شد از طرف مقابل هم نیروي جدیدي وارد بحث شود.
- یه باره بگو برده ایم دیگه! نیروي جدید، سمیه بود.راحله بازهم جا نزد.
- پس چی؟ فکر می کنی برده کیه؟ کسی که دو تا شاخ روي سرش داشته باشه؟! پس بذار تا تعریفی رو که از بردگی توي قرارداد تکمیلی منع بردگی وبرده فروشی شده برایت بگم.دقت کن":بردگی به معنی حال یا وضع کسی است که اختیارات ناشی از حق مالکیت،کلًا یا جزاً نسبت به او اعمال می شود وبرده کسی است که در چنین حال یا وضعی باشد ".
عاطفه با لحن خانم معلم در حال دیکته گفتن ادامه داد:
- نقطه سر خط!برگه هاتون رو بگیرین بالا، راحله خانم حسابی دور برداشتن!
احتمالا این پرچم سفید عاطفه بود. شاید میدید بحث کاملا جدي شده و او حالش را ندارد. یااینکه دلیل دیگري داشت که من نمی دانستم. یکی از بچه هاي جلوي اتوبوس فاطمه را صدا زد. گفت که آقاي پارسا کارش دارند وبیاید جلو. فاطمه عذر خواهی کوتاهی از بچه ها کردورفت. عاطفه فوراً خودش را انداخت جاي او. انگار می خواست که از فشاري ،چیزي فرار کند.ولی،راحله قصد کوتاه آمدن نداشت.
- ببینین!واقعاً موقعی که پدر یا قیم یه دختر بتونه دخترش رو بدون اجازه اون، به کسی وعده بده یا وادار به ازدواج کنه ودر ازاش پول یا جنس دریافت کنه،اون دختر چه فرقی با یه برده داره؟یا مثلا وقتی زنی بعد از مرگ شوهرش به ارث برسه واقوام شوهرش حق داشته باشن با پرداخت کمی پول اون روبه کس دیگه اي واگذار کنن،این زن برده نیست؟
سمیه گفت: - خب اینها چه ربطی به ما داره؟مگه ما الان داریم تو چنین وضعیتی زندگی می کنیم؟
- نه! من الان راجع به خودمون تنها حرف نمی زنم. من دارم راجع به ظلم تاریخ حرف می زنم. من دارم می گم در طول تاریخ و در همه جاي دنیا ، در تمام اقوام ، زن همیشه مظلوم بوده وحقوقش پامال شده !
بحث به جاي حساسی رسیده بود. من و عاطفه بر عکس روي صندلی نشستیم تا راحله و فهیمه را هم ببینیم . فهیمه گفت _ :
-مثلًامی دونستین که تو قسمتی از تمدن ایران ، زن جزو چارپایان بارکش محسوب می شده . تمام شغلها و کار هاي سنگین به دوش او بوده ، ولی حق نداشته با شوهرش یک جا سکونت کند و غذا بخوره !
عاطفه گفت _ : ایران خودمون ؟
فهیمه گفت _ : بله ، همین ایران خودمون ! البته نه این که فکر کنی فقط تو ایران از این خبر ها بود. نخیر ! اوضاع بقیه جاها صد درجه از این جا بدتر بود . مثلاً تو استرالیا زن رو بعنوان حیوون اهلی می دونستن که فقط می شه براي دفع شهوت و تولید مثل ازش استفاده کرد. یا اینکه روز سوم مرگ شوهر ،زن جزو اموال برادر شوهر به حساب می اومد. تو هند هم زن ها حق نداشتند اسم شوهرشان را صدا بزنن . فقط می تونستن اون ها رو بعنوان عالی جناب یا خداوندگار خطاب کنن . مرد هم زنش رو به عنوان خدمتکار وکنیز صدا می کرد. راحله همان طور که هنوز سرش تو مجله اش بود ، گفت :
- بابا!تا همین چند سال پیش،توي هند وقتی مردي می مرد و می خواستن جنازه اش رو خاکستر کنند،زنش باید خودش رو پرتاپ می کرد توي آتیش جنازه شوهرش،وگرنه از طرف جامعه و خانواده خودش طرد می شد.
#ادامه_دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
❓ چیکار کنی که #هواتو داشته باشه؟
از همسرتون بخواین که جلوی دیگران به خصوص خانواده خودش حسابی احترامتون رو داشته باشه.
مثلا بهش بگین : انقدر دوست دارم جلوی مامانت اینا ازم تعریف کنی، از دست پختم، از کارهام ...
یادتون نره این کار که یاد بگیرن احترامتون رو توی جمع خاص داشته باشن، بهتون میوه و چایی
(مخصوص شما) تعارف کنن، ازتون تعریف کنن، هواتون رو داشته باشن، مطمئنا پروسه شدیدا زمان بری هست.
صبر زیادی میطلبه
❌سعی کنین با الفاظی مثل : انقدر دوست دارم ... انقدر حس خوبی بهم دست میده، انقدر احساس خوشبختی میکنم و.... این جور درخواست ها رو مطرح کنین.
تا اونها هم احساس نکنن مجبورن کاری رو انجام بدن.
هر بار هم که این کار رو کردن برای اینکه تشویق بشن و دفعه بعدی هم اون کار رو تکرار کنن، از اینکه مثلا جلوی مادرش از شما تعریف کرده به عنوان یه خاطره خوب یاد کنین و از کارش تعریف و تمجید کنین. اینجوری تشویق میشه که کارش رو تکرار کنه
#راهکار
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#سلامت
اگر اين روزها دچار نگراني و مشكلات عصبي شدهايد،
ناراحت هستيد و قرص آرامبخش میخورید،
براي آرامش بيشتر عرق بيدمشك را امتحان كنيد،آرامش بخش و خونساز، به تقويت قلب و معده،در برطرف شدن دردهاي عضلاني هم موثر است.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#همسرداری
"نـباید هـمسرتان را مـحدود به خـود کنید...!"
🍃 متاسفانه برخی فکر میکنند، زندگی مشترک یعنی؛ زندگی کردن مثل دوقلوهای به هم چسبیده!
👈 آنها انتظار دارند همسرشان از همان لحظهای که از محل کارش خارج میشود، دربست در اختیارشان باشد و با این کار عشقش را به زندگی مشترک ثابت کند!
👈 خود این زنها هم زندگیشان را محدود به همسرشان میکنند و چون از همه فرصتها و خواستههایشان میگذرند، چنین انتظاری را از همسرشان هم دارند.
✅ ولی بهتر است، به يكديگر فضا بدهيم؛ ما در عين يكی بودن دوتاييم.....
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#همسرداری
🔵ان شاءالله که اینطوری نیست
اما شاید الان افرادی که چند سال از ازدواجشون گذشته، بگن از ما گذشته این کارا،زشته جلو بچه ها،نه بابا ولش کن پرو میشه❌
❌من خواهش میکنم ازتون یکبار امتحان کنید این رفتار رو✔️
بی هوا یا با بهانه های کوچیک برید و همسرتون رو درآغوش بگیرید
یاد روزهای اول ازدواجتون بیوفتید❤️
ببینید این کار چقد لذت داره😍
چقد به هردوتون آرامش میده💏
🔵#امتحان_کنید👌👌
برای آرامش زندگیمون تلاش کنیم حتی اگه سخته،غرورمون رو بزاریم زیر پا و به زندگیمون فکر کنیم😊😊
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
"وقتی ظرف میشویی، دعا کن !!!"
🔹 #شکر کن به خاطر اینکه ظرفهایی داری که بشویی، یعنی غذایی در کار بوده، یعنی کسی را سیر کردی، یعنی با محبت، با عشق، از یکی دو نفر مراقبت کردی، برایشان آشپزی کردی، میز چیدهای...
🔸 تصور کن چند میلیون نفر در این لحظه، ظرفی برای شستن ندارند! یا کسی را ندارند که برایش میز بچینند...
#خانه_داری
#لذت_زندگی
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#مهارت_ارتباطی_همسران
ویژگیهای یک رابطه عاطفی خوب 👇
🔸هردو به یکاندازه محترم شمرده شوید.
🔸هر دو در رابطه احساس امنیت کنید.
🔸به رشد همدیگر کمک کنید.
🔸به کنترل دائم همدیگر نیاز نباشد.
🔸برای راضینگهداشتن فردِ مقابل نیاز به تغییرات زیاد نداشته باشید
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#خانه_داری
اگه کمد رختخوابت نم داره و همیشه بوی نم میده🔻
صابون خوشبو رنده کنید و داخل کیسه های پارچه ای بریزید و بعد لابه لای رختخوابهایتان بزارید یا گوشه ی کمدتان آویزان کنید.
عود خشک با رایحه های متفاوت را گوشه کنار کمد ولابه لای رختخواب ها بزارید چه کمد رختخواب، چه لباس.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
📌 سفره دل و رازها و شکهایتان را پیش دیگران باز نکنید! مادر همسر، خواهر همسر، دوست و همسایه قطعا نمیتوانند در این زمینه بیشتر از خودتان به شما کمک کنند.
مشکلات زناشویی باید بین خودتان باقی بماند و اگر نیاز به مشورت و کمک فکری و روحی دارید، بهترین گزینه یک مشاور و متخصص است نه دوست و فامیل.
👈 اگر از یک #مشاور خانواده کمک گرفتید و او در رفتار همسرتان هیچ نوع نشانهای از #خیانت پیدا نکرد، باید مساله را به عنوان یک مشکل ذهنی در خودتان بپذیرید و برای درمان از روانشناس کمک بگیرید؛ شکاک بودن از عوامل ویرانگر رابطه زناشویی است.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#پروفایل👌
🏴سردار دیگری رفت...
🍃در جمعه ای دوباره
خورشید انوری رفت
یک یار مهربان و
دلسوز رهبری رفت
🍃شد سالگرد سردار،
داغی دوباره دیدیم
در عرصه ی بصیرت
سردار دیگری رفت🍃
#مرد_میدان #تسلیت
#علامه_مصباح #فاطمیه
#عمار_انقلاب #مصباح_یزدی
#نشر_دهیم👌
🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴
🖤 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
🖤 @havayeadam 🖤
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🌸 #رمان_دختران_آفتاب #فصل_سوم #پارت_سیزدهم - براي اینکه خوشم نمی آد به جنس زن ترحم کنم. من می گم
🌸 #رمان_دختران_آفتاب
#فصل_سوم
#پارت_چهاردهم
عاطفه
دستش را به این طرف وآن طرف تکان داد. - پس به هر جا که روي،آسمون همین رنگه.
این یک جمله را با حالتی شاعرانه گفت.
فهیمه هم دلش نیامد اوراازحس در بیاورد.پس بازهم گفت تا عاطفه بیشتر توي حس برود. - توي آفریقا وقتی مرد می خواست سوار اسب بشه،زن موظف بود برایش رکاب بگیره.توي چین رسم بود که مرد مقروض،به جاي طلبش،زن و دخترش روبه طلبکار بده.یا مثلًا گوشت خوك ومرغ مخصوص مردها و خدایان بود،حتی عده اي می گن که عامل گرایش به مسیح در زنان "پولینزي "این بود که در مذهب مسیح به زن ها اجازه خوردن گوشت خوك داده می شد.
عاطفه صورتش را در هم کشید: -حالا گوشت قحطی بود؟ آخه گوشت خوك هم تحفه اس.
راحله بالاخره سرش را از روي مجله بلند کرد: - نخیر اصلًا بحث خوبی یا بدي گوشت خوك نیست.بحث سر تبعیضی یه که همیشه و همه جا بین مردوزن قایل می شدن. سمیه دوباره وارد بحث شد: - گیرم که همچین چیزهایی هم بود؟ چه ربطی به الان ما داره؟ هر چی بود خدا رو شکر که تموم شده.
راحله دوباره رفت سراغ مجله اش. - اختیار دارین ما فکر می کنیم که تموم شده، وگرنه چیزي تموم نشده ;ممکنه کمی شکلش عوض شده باشه. می دونین که همین امروز هم مسائلی توي همین جامعه و خانواده هاي ما رخ می ده که صد پله از این کارها بدتره.
- منظورت چیه؟ یعنی تو می خواي بگی که امروز هم مردها،زن ها رودربندکردن؟
- ممکنه در ظاهر این طور نباشه،ولی این دلیل تموم شدن قصه مظلومیت زن نیست. مجله اش را بست وصدایش را بلند تر کرد:
- اگه تا دیروز این جسم زن ها بود که در اسارت مردها به سر می برد،امروز این روح و روان دخترها و زن ها ست که در اسارت و زورگویی و خود خواهی هاي مردهاست.
سمیه خندید: - شعار می دي؟
راحله حسابی جوش آورد: - شما یا خود تو به اون راه می زنی،یا اینکه واقعاً چشمهاتو به روي واقعیت بستی واین مسائلی رو که هر روز توي جامعه و دوروبر ما رخ می ده،نمی بینی؟ همین حالا به هر کدوم از این بچه ها که بگم، می تونه صدتا، هزارتا مورد از این زورگویی و فشارهایی رو که مردها وخانواده ها بر زنها ودخترها می آرن ،بگه!مگه نه بچه ها؟
بچه هاي دوروبر فقط سرشان را تکان دادند. معلوم نشد تایید بود یا انکار،
سمیه پوزخندي زد: -گفتم که حرفهاي شما همه اش شعار وادعاست راحله خانم!هیچ کس حرف رو تا یید نکرد.
راحله چند لحظه مکث کرد.انگار می خواست کمی خودش را کنترل کند.
- کدومتون می تونین همین الان، یه مورد از مسائلی رو که به سر خودتون اومده یا با چشمهاي خودتون دیدین،براي سمیه خانم تعریف کنین تا باورش بشه.
بازهم سکوت. همه سرهایشان را پایین انداختند.فکر می کنم فهیمه بود که چیزي را هم زیر لب زمزمه کرد،عاطفه خواست حرفی زده باشد:
- بله!این همه دانشجوي دخترنابغه ودانشمند وتیزهوش رو عوض هواپیما،دارن با اتوبوس می برن مشهد!
راحله نگاه تندي به عاطفه کرد.
عاطفه فوراً حرفش را خورد.شاید همین جمله تمسخرآمیز عاطفه بود که باعث شد راحله آن قصه را تعریف کند.
- خیلی خب! مثل اینکه هیچ کدومتون جرات حرف زدن ندارین.باشه!مهم نیست. من خودم اینقدر حرف براي گفتن دارم که می تونم تا آخر اردو براتون از این قصه ها بگم وتموم نشه.ولی حالا فقط به یکیش گوش کنین:
#ادامه_دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💌عکس نوشته های
داستانی سردار دلها
#فقط_برای_خدا
🇮🇷سردار حاج قاسم سلیمانی🇮🇷
#مرد_میدان #حاج_قاسم
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💌عکس نوشته های
داستانی سردار دلها شهید سپبهد حاج قاسم سلیمانی🇮🇷
#فقط_برای_خدا
#مرد_میدان #حاج_قاسم
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
📚 چگونه امتحان را قورت بدهیم؟
مناسب ایام امتحانات
برای فرزندان شما🌸
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🌸 #رمان_دختران_آفتاب #فصل_سوم #پارت_چهاردهم عاطفه دستش را به این طرف وآن طرف تکان داد. - پس به هر
🌸 #رمان_دختران_آفتاب
#فصل_سوم
#پارت_پانزدهم
راحله:
": یکی بود، یکی نبود، روزي روزگاري توي همین شهر تهرون، دختري زندگی می کرد مثل بقیه دخترها که اسمش ناهید بود. این دختر برعکس بقیه دوستهایش که همه شون سرشون به بازي وشیطنت گرم بود،علاقه زیادي به مطالعه داشت. براي همین درسش خیلی خوب بود. گذشت و گذشت تااین دختر به سال آخر دبیرستان رسید. ناهید که دیگه حالا دختر خوب و قشنگی شده بود،هنوز هم مرتب وشبانه روز سرش توي کتاب ودرسش بودوقصد داشت بره دانشگاه. تمام دبیرهاش به آینده اون امیدوار بودن. اما یه روز سرد زمستونی ،زنگ خونه اونا به صدا دراومد و یه مرد وچند تا زن به خواستگاري ناهید اومدن. دختر، اولش یکدندگی می کردکه می خواد درس بخونه. البته از اون جوون بدش نمی اومد. به نظر ،جوون مودب وسربه راهی بود. ولی دختر هم می خواست بره دانشگاه. اما بشنوین از اون جوون که سفت وسخت عاشق این دختر شده بود.براي همین هم ول کن قضیه نبود "
صداي پایی حواسم را پرت کرد. از پشت سرم بود،از جلوي اتوبوس. کمی به عقب برگشتم.فاطمه بود که به سمت ما می آمد.کمی خودم را جمع کردم.عاطفه راهم کشیدم طرف خودم. کمی جا بازشد وفاطمه کنار مانشست
". خلاصه این که جوون یه روز اومد خونه ناهید وبهش قول داد که بعداز ازدواج هم بتونه به درسش ادامه بده. دختر هم قبول کرد وعروسی سرگرفت. چند ماهی تا کنکور وقت بود. هروقت که دختر درس می خوند، شوهرش سعی داشت به او ثابت کنه که این کارها بی فایده است وبالاخره روز کنکور فرا رسید. ولی، مرد از صبح در خونه رو قفل کرد و نگذاشت که دختر به جلسه کنکور بره. دختر هر کاري کرد،مرد راضی نشد.مرد دوپایش را توي یه کفش کرده بود که نمی خوام دانشگاه بري. ازدختر التماس واصرار،از مرد هم انکار که راضی نیستم بري دانشگاه. ناهید گفت که قول قبل از ازدواج یادت رفته؟ ولی مرد قبول نکرد. گفت که حالا نظرم فرق کرده. دختر گفت که تو حق چنین کاري رو نداري. ولی مرد می گفت که حق دارم ;چون شوهرتم وتو باید به فرمان من باشی. من هم راضی نیستم که دانشگاه بري. بله! واین طوري شد که شاگرد اول دبیرستان دخترانه که امید تمام مسئولان مدرسه اش وفامیلش محسوب می شد، به خاطر نظر شوهرش از تحصیل و پیشرفت بازماند و مرد نه تنها نگذاشت که اون دختربه تحصیلاتش ادامه بده،بلکه براي این که فکر تحصیل رو از سرش بیرون کنه ،کتاب خوندن رو هم براي اون زن ممنوع کرد ".
دفعه قبلی که برگشته بودم فاطمه را ببینم، یک لحظه هم چشمم به عاطفه افتاد. حرفی نمی زد وبه دقت گوش می داد.
#ادامه_دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💌عکس نوشته های
داستانی سردار دلها شهید سپبهد حاج قاسم سلیمانی🇮🇷
#فقط_برای_خدا
#مرد_میدان #حاج_قاسم
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💌عکس نوشته های
داستانی سردار دلها شهید سپبهد حاج قاسم سلیمانی🇮🇷
#فقط_برای_خدا
#مرد_میدان #حاج_قاسم
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚